تصویری آرمانگرایانه ازهنر متعالی
[ ]
مطلبی مفصل درباره لئوناردو دی کاپریو
نظرات

مطلبی مفصل در باره لئوناردو دی کاپریو

گردآوری و تدوین:مهرداد میخبر

***************************************************************************

      ((منبع:نقدفارسی.شرق نیوز.ویکیپدیا.پارس ناز.سینماخبر.ایران ناز.))

Click to view full size image

مقدمه:

******

لئوناردو ویلهلم دی‌کاپریو ( Leonardo Wilhelm DiCaprio) بازیگر آمریکایی و سینمای هالیوود است که به خاطر بازی در فیلم‌های مشهور و موفق هالیوود شهرت بسیاری کسب کرده‌است. وی در سپتامبر ۲۰۱۴ (شهریور ۱۳۹۳) به سمت سفیر صلحسازمان ملل متحد و نماینده این سازمان در امور تغییرات جوی برگزیده شد.

Click to view full size image

زندگی‌نامه

************

لئوناردو، در ۱۱ نوامبر ۱۹۷۴ در شهر لس‌آنجلس در ایالت کالیفورنیا متولد شد. پدرش جورج دی کاپریو نویسنده کتاب‌های کومیک و مادرش ارمهاین ایندربرکن و مادربزرگش هلنا ایندربرکن. اجداد لئوناردو اهل ایتالیا و آلمان بودند و سه/ چهارم دی کپریو در واقعآلمانی است. نام لئوناردو توسط مادر او و به خاطر نام لئوناردو داوینچی هنگامی که نقاشی این هنرمند را در ایتالیا مشاهده نمود بر او گذاشته شد. مادر و پدر لئو هنگامی که تنها یک سال داشت از یکدیگر طلاق گرفتند و لئوناردو همراه مادرش در محلهٔ فقیرنشینی با نام ایکو پارک که موسوم به زاغه‌های هالیوود است زندگی کرد و بزرگ شد.

Click to view full size image

آغاز بازیگری

*********

او بازیگری را در ۵ سالگی با بازی در مجموعهٔ تلویزیونی رامپر روم آغاز کرد اما به علت رفتارش از پروژه اخراج شد و پس از آن تصمیم گرفت تا تحصیلاتش را به طور جدی آغاز کند و به مدرسه John Marshall High School پیوست. در ابتدای دوران کارش مدیر آژانس و مدیر برنامه‌هایش به او گوش زد کردند که نام «لئوناردو» بیش از حد غیر انگلیسی و خارجی‌است و او باید نامش را به لنی ویلیامز تغییر دهد اما لئوناردو نپذیرفت و با بازی در فیلم زندگی این پسر در سال ۱۹۹۳ وارد سینما شد.

Click to view full size image
 

آغاز کار لئوناردو در ۱۹۸۹ با بازی در نقش گری بکمن در سریال تلویزیونی بود در همین هنگام بود که با یکی دیگر از بازیگران سینما توبی مگوایر (Tobey Maguire) آشنا شد و دوستیشان تا کنون در جایش باقی‌است. در ۱۹۹۳ در نقش توبی در فیلم خوش درخشید و نامش در فهرست عنوان بهترین هنرپیشه نقش دوم قرار گرفت. در همان سال با ایفای زیبای نقش یک معلول ذهنی در فیلم چه چیزی گیلبرت گریپ را می‌خورد در کنار جانی دپ قرار گرفت که نمره‌اش کاندید شدن برای جایزهٔ اسکار در سن نوزده سالگی بود. در سال ۱۹۹۶ دی‌کاپریو در نقش رومئو در فیلم جدید رومئو و ژولیت (اثر شکسپیر) حاضر گشت. اما با این همه فعالیت و کارنامهٔ خوب هنری فیلم پر سرو صدای تایتانیک (۱۹۹۷) بود که او را تبدیل به فوق‌ستاره‌ای در دنیای هالیوود کرد.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0712/01.02/161297.jpg

افول و صعود پس از تایتانیک

********************

بعد از موفقیت بزرگ تایتانیک او حضوری نه چندان دلچسب در فیلم سلبرتی وودی آلن داشت و بعد از آن نیز در سال ۲۰۰۰ یعنی ۴ سال بعد ازتایتانیک در مصاحبه‌ای با مجله تایم اقرار کرد که دوران تایتانیک برای او سخت‌ترین دوران بوده‌است. لئوناردو می‌گوید: «در زمان تایتانیک هیچ گونه رابطه‌ای با خود نتوانستم برقرار کنم، دیگر به آن شهرت دست نخواهم یافت و انتظار مجددش را هم ندارم و چیزی نیست که من حال به دنبالش باشم».

بعد از آن لئو ناردو در فیلم ضعیف ساحل ظاهر شد فیلمی که نه از نظر منتقدان و نه از نظر تماشگران راضی‌کننده نبود و با شکست تجاری شدید مواجه شد.

در سال ۲۰۰۲ دی‌کاپیرو خود را از دنیای پر زرق و برق هالیوود و عکس‌های کلیشه‌ای مجلات دور کرد و تمرکزش را به روی دو اثر موفق اگه می‌تونی منو بگیر به کارگردانی استیون اسپیلبرگ و دار و دسته‌های نیویورکی به کارگردانی مارتین اسکورسیزی را در کارنامه‌اش قرار داد که هر دو فیلم مورد توجه منتقدین قرار گرفتند و نمرات زیادی را دریافت نمودند و هر دو نزدیک به هم اکران شدند. او برای ایفای نقش فرانک آبیگنل جونیور در فیلم اگه می‌تونی منو بگیر نامزد دریافت گوی زرین شد. بعد از آن نوبت به اثر قابل توجه هوانورد که بر اساس زندگی واقعی هاوارد هیوز کارگردان و هوانورد معروف آمریکایی ساخته شده بود رسید. دومین کار مشترک اسکورسیزی دومین کاندیدایی جایزه اسکار بهترین هنرپیشه نقش اول را برای او به ارمغان آورد.

همچنان دی‌کاپریو همکاریش را با اسکورسیزی ادامه داده به طوری که او جایگزین دنیرو در فیلم های هزاره جدید وی است.

دی‌کاپرو در سال ۲۰۰۵ مشغول همکاری سومش با اسکورسیزی به نام رفتگان با حضور ستارگان دیگری چون جک نیکلسون، الک بالدوین و مت دیمون شد در ضمن هنوز ۲ همکاری دیگر مارتین اسکورسیزی و دی‌کاپریو باقی‌مانده‌است. در این سال او برای سومین بار برای بازی در فیلم الماس خونین نامزد دریافت جایزه اسکار شد.

 
لئوناردو دی کاپریو, مارتین اسکورسیزی وکامرون دیاز در سال ۲۰۰۲

او فعالیت‌های وسیعی را برای منابع طبیعی به خصوص در حفظ و نگه‌داری گوریل‌ها انجام می‌دهد و نیز تقبل بخشی از کمک‌های بیمارستان لس آنجلس که مخصوص کودکان سرطانی‌است را به عهده دارد. لیو با موفقیت در سال ۲۰۰۶ به استراحتی کوتاه پرداخت و مشغول ساختن فیلمی در مورد محیط‌زیست شد و این فیلم را به جشنواره فیلم کن برد. همچنین او در فیلم جاده انقلابی (۲۰۰۸) یک بار دیگر با کیت وینسلت همبازی شد. در سال ۲۰۱۰ او در دو فیلم جزیره شاتر و تلقین حضور یافت که هردو از پرفروش‌ترین فیلم‌های ان سال شناخته شدند. در آمد او در سال ۲۰۱۰ به ۶۰ میلیون دلار تخمین زده شد. لئوناردو درسال۲۰۱۱ استراحت پرداخت ودرسال ۲۰۱۲درفیلم جنگوی آزاد شده ساخته ی کوئنتین تارانتینو به بازی پرداخت ودرسال ۲۰۱۳ دردو فیلمگتسبی بزرگ (فیلم ۲۰۱۳)که براساس رمانی به همین نام ساخته ی باز لورمان و گرگ وال استریت ساخته ی مارتین اسکورسیزیکه براساس کتاب دلال بزرگ جوردن بلفورت ساخته شده بود جلوی دوربین رفت لازم به ذکراست که اودراین فیلم تهیه کننده نیزبود این کار پنجمین همکاری دی‌کاپریو و اسکورسیزی بود. لئوناردو برای بازی در گرگ وال استریت چهارمین بار نامزد اسکار شد.

هر آنچه بايد درباره «لئوناردو دي كاپريو» بدانيد + تصاوير

زندگی خصوصی

******************

دی‌کاپریو دارای خانه‌ای در شهر لس‌آنجلس و آپارتمانی در شهر نیویورک آمریکا است. وی همچنین صاحب جزیره‌ای در بلیز است.

او از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۵ با ژیزل بوندشن سوپر مدل برزیلی و از ان پس تا سال ۲۰۱۰ با بار رافائلی مدل اسرائیلی رابطه عشقی داشته‌است. لئو در طی دوسال ۲۰۱۲ و ۲۰۱۳ با دو مدل دیگربه ترتیب با بلیک لایولی و ارین هیثرتون رابطه داشته است.

Leonardo DiCaprio 2014.jpgسیری در زندگی لئوناردو دی کاپریو
 

سفیر صلح سازمان ملل

***************************

وی در سپتامبر ۲۰۱۴ (شهریور ۱۳۹۳) به سمت سفیر صلح سازمان ملل متحد و نماینده این سازمان در امور تغییرات جوی برگزیده شد. وی از سال ۱۹۹۸ تا کنون همواره برای حفظ محیط زیست تلاش کرده است و در بنیادی که با نام او راه‌اندازی شده، فعالیت می‌کند. او در اکتبر ۲۰۱۴ (مهر ۱۳۹۳) برای ایجاد و گسترش مناطق حفاظت شده دریایی و همچنین متوقف کردن صید غیرقانونی در دریاها و ۵ اقیانوس زمین، ۲ میلیون دلار کمک کرد، مجموع کمک‌های مالی وی در این زمینه به بیش از ۳ میلیون دلار می‌رسد.

نکاتی در باره دی کاپریو

*****************

1- لئوناردو دی کاپریو از 17 سالگی اش تا امروز بدون وقفه کار کرده است. بازیگر شناخته شده ‌هالیوود که متولد 11نوامبر 1974 و در سال 2004 برای بازی در فیلم «خلبان» برنده جایزه گلدن گلوب شد.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/d/b17803b6754f1cac_leonardo_dicaprio.jpg

2- نام دی کاپریو هم برای خودش داستانی دارد. مادر آلمانی او زمانی که در یک نمایشگاه مشغول دیدن یکی از نقاشی‌های لئوناردو داوینچی بوده از پسر متولد نشده اش لگدی دریافت می‌کند و به همین دلیل تصمیم می‌گیرد که نام پسرش را لئوناردو بگذارد. از آنجایی که مادر لئو آلمانی- آمریكایی بوده حالااو به خوبی می‌تواند آلمانی صحبت کند. زمانی که بازیگر فیلم «تایتانیک» 10 ساله بوده یکی از راهنماهایش به او پیشنهاد می‌دهد که اسمش را عوض کند. پیشنهادی که لئو آن را رد می‌کند.
 
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/d/24.leonardo_di_caprio.jpg
 
3- او برای اولین بار در 14 سالگی جلوی دوربین ظاهر شد و در یکسری مجموعه‌های تبلیغاتی و آموزشی بازی کرد. جالب اینکه او در تمام کارهایی که بازی کرده از جان مایه گذاشته و روی همین اصل بازی او چشم نواز است.

4-نقش او در فیلم «اگه میتونی منو بگیر» بر مبنای یک داستان واقعی ساخته شده بود. فرانک آباگنل جوان ترین فردی بود که تحت تعقیب اف بی آی قرار داشت.

5- دی کاپریو هم مثل تام هنکس جزو طرفداران پر و پا قرص محیط زیست است. به همین دلیل او موسسه ای را راه انداخته که به تمام سازمان‌هایی که قصد جلوگیری از نابودی محیط زیست و زمین را دارند کمک مالی می‌کند. دی کاپریو تا امروز سخنرانی‌هایی زیادی در مورد محیط زیست و همچنین مساله صلح داشته است.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/d/600full-leonardo-dicaprio.jpg

6- در ماه مارس سال 1997 شیمون پرز، نخست وزیر اسرائیل از دی کاپریو دعوت کرد تا برای کمک به پروژه صلح در خاورمیانه به آن منطقه برود. البته در این سفر بین محافظان او و عکاسی که می‌خواست از این هنرپیشه عکس‌های ویژه بگیرد درگیری فیزیکی رخ داد.
 
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/d/Leonardo-DiCaprio-Photos-4d5db31ecbc8b.jpg
 
7- در سال 1998 او اتاقی پر از کامپیوتر و دیگر امکانات را به کتابخانه نیو لس فلیز اهدا کرد. جالب اینجا که این اتاق دقیقا در جایی ساخته شده که لئو در آنجا به دنیا آمده بود.
8-دی کاپریو قبل از اینکه قرارداد بازی در فیلم تایتانیک را امضا کند حسابی مردد شده بود چرا که فکر می‌کرد این فیلم جزو فیلم‌هایی نیست که به سبک بازی و روحیات او بخورد.
 
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/d/leonardo-dicaprio.jpg
 
9- او که برای بازی در فیلم «الماس خونین» به افریقای جنوبی رفته بود سرپرستی یک دختر یتیم را به عهده گرفت البته او این دختر افریقایی را با خودش به آمریكا نبرد و به صورت غیر حضوری هوای او را دارد. لئو با تلفن با دختر خوانده اش صحبت می‌کند و ماهانه برای او پول می‌فرستد. 

10- دی کاپریو برای فیلم الماس خونین معلم زبانی از زیمبابوه گرفت تا لهجه اش را تقویت کند اما لهجه او بیشتر شبیه استرالیایی‌ها شده بود تا مردم افریقا به همین دلیل او مجبور شد تا از یک معلم محلی دیگر استفاده کند.
11- لئوناردو بازیگری است که حریم خصوصی ویژه ای دارد. او نمی‌خواهد که مخاطبانش در جریان زندگی خصوصی او قرار گیرند چرا که اعتقاد دارد با این کار دیگر کسی نقش‌های او در فیلم‌های مختلف را باور نخواهد کرد.

12- او به ورزش هم علاقه دارد. فوتبال، بسکتبال، ‌هاکی و موج سواری ورزش‌های مورد علاقه او هستند که اگر وقت داشته باشد آنها را انجام می‌دهد.
 

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/d/leonardo_dicaprio2.jpg

13- دی کاپریو عاشق همکاری با مارتین اسکورسیزی است. او عقیده دارد که اسکورسیزی در کارش نابغه است. لئو تقریبا تمام فیلم‌های این کارگردان بزرگ را دیده و از آنها الهام گرفته است.
14- اگر بخواهیم به علایق لئوناردو اشاره کنیم باید موارد زیر را بنویسیم: پاستا غذای مورد علاقه اوست و نیویورک شهر مورد علاقه اش. لئو آلمان را به عنوان بهترین محل برای گذراندن تعطیلات می‌داند. او علاقه خاصی به موسیقی رپ دارد و ماشین مورد علاقه اش فورد موستانگ مدل 1969 است. در مورد کتاب هم بدون شک پیرمرد و دریا نوشته ارنست همینگوی جزو محبوب‌های دی کاپریو است.
 
 
 
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/d/zac_efron_leonardo_dicaprio.jpg
 
15- او در مورد رابرت دنیروی معروف می‌گوید: «هنگام همکاری با او متوجه جدیت بیش از حد او در کارش شدم. او به جزئیات اهمیت ویژه ای می‌دهد و به همین دلیل است که بازی او همه را جذب می‌کند.»


16- او در انتخابات ریاست جمهوری سال 2004 طرفدار جان کری بود. لئو به 11 ایالت مختلف رفته و 20 سخنرانی در مورد خطرات انتخاب دوباره جرج بوش داشته است.

17-لئوناردو دی کاپریو با دیدن فیلم 3D تایتانیک نمیتواند جلوی خنده اش را بگیرد ..این بازیگر 37 ساله در این فیلم نقش جک را داشت و با این فیلم بود که به شهرت جهانی رسید .جیمز کامرون میگوید : لئوناردو با دیدن تصویر جوانی خود نمی تواند جلوی خنده اش را بگیرد.جیمز همچنین گفته است لئوناردو برای پاک شدن این نقش از ذهن مردم بسیار تلاش کرده تا نقش ماندگار جک از ذهن مردم پاک شود برای همین نقشهای بسیار متفاوت و مختلفی بازی کرده است تا ثابت کنند فقط شخصیت تایتانیک نبوده که او  را به شهرت رسانده است.

خبری از لئوناردو دی کاپریو و تایتانیک + عکس

 
 
 فیلمشناسی
**********

 

سالنام فیلمEnglish titleنقشکارگردان
۲۰۱۱ جی. ادگار (به انگلیسی: J.Edgar) جان ادگار هوور کلینت ایستوود
۲۰۱۰ سرآغاز (به انگلیسی: Inception) دام کاب کریستوفر نولان
۲۰۱۰ جزیره شاتر (به انگلیسی: Shutter Island) ادوارد دنیلز مارتین اسکورسیزی
۲۰۰۸ جاده انقلابی (به انگلیسی: Revolutionary Road) فرانک ویلر سم مندز
۲۰۰۸ مجموعه دروغ ها (به انگلیسی: Body of Lies) راجر فریس ریدلی اسکات
۲۰۰۶ الماس خونین (به انگلیسی: Blood Diamond) دنی آرچر ادوارد زیک
۲۰۰۶ رفتگان (به انگلیسی: The Departed) بیلی کاستیگان مارتین اسکورسیزی
۲۰۰۴ هوانورد (به انگلیسی: The Aviator) هاوارد هیوز مارتین اسکورسیزی
۲۰۰۲ اگر می توانی مرا بگیر (به انگلیسی: Catch Me If You Can) فرانک ابگنیل استیون اسپیلبرگ
۲۰۰۲ دار و دسته های نیویورکی (به انگلیسی: Gangs of New York) آمستردام والن مارتین اسکورسیزی
۲۰۰۰ ساحل (به انگلیسی: The Beach) ریچارد دنی بویل
۱۹۹۸ شهرت (به انگلیسی: Celebrity) براندون دارو وودی آلن
۱۹۹۸ مردی در نقاب آهنی (به انگلیسی: The man in the iron mask) لویی چهاردهم رندال والاس
۱۹۹۷ تایتانیک (به انگلیسی: Titanic) جک داوسن جیمز کامرون
۱۹۹۶ اتاق ماروین (به انگلیسی: Marvin's Room) هنک جری زکس
۱۹۹۶ رومئو و ژولیت (به انگلیسی: Romeo+juliet) رومئو باز لورمن
۱۹۹۵ خورشیدگرفتگی کامل) (به انگلیسی: Total Eclipse) آرتور رمبو آگنیزکا هلند
۱۹۹۵ خاطرات بسکتبال (به انگلیسی: The Basketball Diaries) جیم کارول اسکات کالورت
۱۹۹۵ برنده و بازنده (به انگلیسی: The quike and the dead) فی هرود«بچه» سم ریمی
۱۹۹۴ مهمانی شلیک با پا (به انگلیسی: The Foot Shooting Party) باد آنت هی‏وود-کارتر
۱۹۹۳ چه چیزی گیلبرت گریپ را آزار می دهد (به انگلیسی: What's Eating Gilbert Grape) آرنی گریپ لس هولستروم
۱۹۹۳ زندگی این پسر (به انگلیسی: This Boy's Life) توبی ولف مایکل کتون-جونز
۱۹۹۲ پیچک سمی (شوکران) (به انگلیسی: Poison Ivy) شخص (بی اعتبار) کت شی
۱۹۹۱ حیوان ۳ (مخلوق ۳) (به انگلیسی: Critters 3) جاش کریستین پترسون

     جوایز

      ***********

  • برنده جایزه زیباترین مرد جهان در سال 2011 و 2012
  • ۲۰۰۸-نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر برای فیلم جاده انقلابی
  • ۲۰۰۶ -نامزد اسکار بازیگر نقش اول مرد برای فیلم الماس خونین
  • ۲۰۰۶-نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر برای فیلم الماس خونین
  • ۲۰۰۶-نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر برای فیلم رفتگان
  • ۲۰۰۵ -نامزد اسکار بازیگر نقش اول مرد برای فیلم هوانورد
  • ۲۰۰۵-برنده ی گوی طلایی بهترین بازیگر برای فیلم هوانورد
  • ۲۰۰۲ -نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر برای فیلم اگه می تونی منو بگیر
  • ۱۹۹۷ -نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر برای فیلم تایتانیک
  • ۱۹۹۶-برنده جایزه بهترین بازیگر خرس نقره ای جشنواره برلین برای فیلم رومئو و ژولیت
  • ۱۹۹۴ -نامزد اسکار بازیگر نقش مکمل مرد برای فیلم چه چیزی گیلبرت گریپ را می خورد
  • ۱۹۹۴-نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر تکمیلی برای فیلم چه چیزی گیلبرت گریپ را می خورد
  • بیوگرافی کامل لئوناردو دی‌کاپریو + عکس

    ...دستمزدهایی که گرفته است 

  •  

    ********************************************

    اين بازيگر چشم آبي با 200 ميليون دلار ثروت خالص ، يكي از بازيگران ثروتمند است كه عمده ثروت خود را از بازيگري و تهيه كنندگي بدست آورده است . در سال 2013 ديكاپريو با 77 ميليون دلار ثروتمندترين بازيگر هاليوود معرفي شد ولي سال 2014اين عنوان به «رابرت داوني جي آر» رسيد. لیستی از بالاترین دستمزدهایش را در زیر میبینید:

      سرآغاز (2010) - 59میلیون دلار

    «الماس خون» (2006) – 20 ميليون دلار

     «جدا مانده» (2006) – 20 ميليون دلار

     «هوانورد» (2004) – 20 ميليون دلار

     «اگه مي توني منو بگير» (2002) – 10 ميليون دلار

     «گانگسترهاي نيويوركي» (2002) – 10 ميليون دلار

     «ساحل» (2000) – 20 ميليون دلار

     «تايتانيك» (1997) – 5. 2 ميليون دلار

     «خاطرات بسكتبال» (1995) – 1 ميليون دلار

    خانه هاي لئوناردو

    *************

    با چند خانه و آپارتماني كه در شهرهاي مختلف دارد ،‌دي كاپريو كم كم به يك ملاك تبديل مي شود.

    1-عمارت 800 متري «كاربن بيچ هاوس» در ماليبو كه دي كاپريو در سال 2002 به قيمت 6 ميليون دلار خريداري كرد و اكنون 23 ميليون دلار ارزش دارد . «شارليز ترون» و «برد پيت» همسايگان او هستند.

    2- عمارت هاليوود هيلز در مساحتي به وسعت 1387 متر مربع در هاليوود قرار دارد. دي كاپريو اين عمارت را در سال 1999 به قيمت 4 ميليون خريداري كرد و در حال حاضر بيش از 6 ميليون دلار ارزش دارد. «جاستين تيمبرليك» همسايه او در اين محله است.

    3-عمارت ديگري در ماليبو كه در سال 2003 به قيمت 3 ميليون و 780 هزار دلار خريداري شد .

    4-آپارتمان «ريور هاوس» در نيويورك قرار دارد و در طبقه سي و دوم يك برج است.

    جزیره لئوناردو 

    *******************

    «لئو» در سال 2010 جزيره «بلك دوركي» را به قيمت يك ميليون و 750 هزار دلار خريداري كرد . اين جزيره بيش از 4 هزار متر مربع است و در بليز واقع شده است .

    اتومبیلهایش 

    ****************

    «دي كاپريو» چندان ماشين باز نيست . گفته مي شود بين 6 تا 8 اتومبيل دارد ولي مدلهاي مورد علاقه اش تويوتا پريوس ، تسلا روداستر و فيسكر كارما هيبريدي است.

    و...

    ****

    او عاشق تفريح است و ترجيح مي دهد تعطيلات خود را در «كابو سان لوكاس» در خليج كاليفرنيا ، ميامي و هر جا كه آب و هوايي گرم و مرطوب دارد بگذراند.

     او با حيوانات هم رابطه خوبي دارد . «جانگو» سگي فرانسوي از نژاد بول داگ است و لاك پشتي دارد كه قابليت رشد و بزرگ شدن تا 80 سالگي با وزن 100 كيلوگرمي را دارد.

     سرگرمي هاي ديگر او تماشاي پرندگان و بازيهاي ويدئويي است. برندهاي مورد علاقه او شامل ساعت هاي «تگ هوئر» ، پوشاك «مارك باي مارك» ، «آرماني» و «پولو رالف لارن» است.

    نقشهاي ماندگار او از نگاه پايگاه داده هاي IMDB 

    ***********************************

     «اگه ميتوني منو بگير» محصول 2002

    «سرآغاز» محصول 2010

    «الماس خون» محصول 2006

    «تايتانيك» محصول 1997

    «خاطرات بسكتبال» محصول 1995

    «جدا مانده» محصول 2006

    «جانگو آزاد شده» محصول 2012

    «اتاق ماروين» محصول 1996

     «رومئو و ژوليت» محصول 1996

    «گيلبرت گريپ چه مي خورد» محصول 1993

    هوانورد»محصول 2004

    «گانگسترهاي نيويوركي» محصول 2002

    مصاحبه ای کوتاه و صمیمی با لئوناردو

    این یک مصاحبه صمیمی است که در یک حراجی آثار هنری با وی انجام شده است ...

    ****************************

    * می‌شود بگویید اسم کوچک شما از کجا آمده است؟

    - پدر و مادم در حال بازدید از گالری اوفیزی فلورانس در ایتالیا بودند. آنها در برابر اثری از لئوناردو داوینچی متوقف شدند و در حالی که مادرم در انتظار به دنیا آمدن من بود و متوجه لگد زدن من در همان لحظه شد، تصمیم گرفتند اسم من را لئوناردو بگذارند.


    * پدر شما نقاش کتاب‌های کمیک بود. این کتاب‌ها چه تاثیری بر شما داشتند؟


    - من در یک دنیای هنری بزرگ شدم. پدرم با گروه تصویرگران لس آنجلس دوست بود که چهره‌هایی چون رابرت ویلیامز و رابرت کرامب عضوشان بودند و در دهه 70 و 80 من با پدرم به کتابفروشی می‌رفتم و همیشه این هنرمندها را می‌دیدم.


    * وقتی بچه بودید به جمع کردن چیزهایی که دوستشان داشتید، علاقمند بودید؟

    - من کارت‌های بیسبال جمع می کردم. هنوز هم چند جعبه از آنها را نگه داشته‌ام اما حتی یک سکه هم نمی‌ارزند.

    http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0712/01.02/IMG09382959.jpg

     

    * شنیده‌ام که به فسیل هم علاقه دارید؟

    - وقتی بچه بودم تقریبا همیشه در موزه تاریخ طبیعی بودم و وقتی بزرگ شدم می‌خواستم همه فانتزی‌های دوره بچگی را حفظ کنم و قطعاتی از آنها را در خانه داشته باشم. برای همین چند قطعه از دایناسورها را دارم. مجموعه‌ای از پوسترهای قدیمی هالیوود را هم جمع‌آوری کرده‌ام. برای من اینها یک شاهکار واقعی هستند. بعضی از لیتوگراف‌ها که از پوسترهای فیلم تهیه شده‌اند هم روی در و دیوار خانه‌ام جای دارند.


    * بعد از فیلم مشهور "رومئو و ژولیت" در سال 1996، بیشتر به جمع آوری آثار هنری توجه نشان دادید. چه چیزی این احساس شما را هدایت می‌کند؟

    - بعد از مشهور شدنم، بیشتر به گالری سوهوی نیویورک رفتم و بیشتر از آنجا آثار هنری را انتخاب می کنم. اما سعی می کنم با شناختی که از هنرمندها دارم این آثار را انتخاب کنم. یکی از اولین قطعه‌هایی که خریدم اثری از ژان-میشل باسکوییت بود.


    * چطور می‌شود دنیای هنر را با هالیوود مقایسه کرد؟

    - خیلی از هنرمندان بزرگ به خوبی شناخته نمی‌شوند، اما آنهایی که سعی کنند کارهایشان را درست مدیریت کنند، می توانند به خوبی بالا بیایند. این بخش شبیه کار سینماست.

    http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0712/01.02/IMG09382882.jpg

     

    * چه شیوه‌ای برای جمع‌آوری آثار هنری دارید؟

    - خیلی شبیه فیلم‌هایی که انتخاب می‌کنم. وقتی یک فیلمنامه را می‌خوانم و حس می‌کنم می‌خواهم بخشی از آن باشم هرگز به ژانر یا موضوع فکر نمی‌کنم و فقط می خواهم این کار را انجام بدهم.


    * و موزه محبوب شما؟


    - موزه متروپولیتن. فکر می کنم بزرگترین موزه هنری دنیا باشد.


    * تصویری که الیزابت پیتون از شما کشیده هم در این حراجی هست. چه حسی داشتید؟


    - دیدن این که او با چه توانایی هنری کار می‌کرد، فوق العاده بود.

    * بهترین و جذاب‌ترین وجه بازیگری برای شما چیست؟

    این که می‌توانید خودتان را درون شخصیت و کاراکتر دیگری رها و گم کنید و برای این کار نه تنها چیزی پرداخت نمی‌کنید، بلکه دستمزدی هم می‌گیرید. این مسئله حکم یک روزنه و مخرج بزرگ را دارد. در مورد خودم یک نکته مهم را باید بگویم و آن هم این است که در رابطه با این که چه کسی هستم، هیچ اطمینانی ندارم. احساس می‌کنم هر روز که می‌گذرد در حال تغییر کردن هستم و بازیگری یکی از مهم‌ترین چیزهایی است که به این تغییر دائمی کمک می‌کند.


    http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0713/02.03/13920230000095_PhotoL.jpg


    * با مارتین اسکورسیزی در تعداد زیادی فیلم همکاری کرده‌اید. نظرتان درباره او چیست؟


    مارتین (اسکورسیزی) یک کمال گرای کامل است. او به جزئیات توجه خیلی زیادی می‌کند و مجذوب آن‌هاست. همین مسئله فیلم‌های او را از بقیه فیلم‌ها جدا و متمایز می‌کند. یکی از دلایلی که باعث می‌شود بعضی فیلم‌هایش مثل «دار و دسته‌های نیویورکی» گران‌تر از هزینه‌های براورده شده می‌شود و زمان فیلم‌برداری شان هم طولانی‌تر از حد معمول می‌شود، در همین نکته است.

    * در کار بازیگری به ستاره شدن فکر می‌کنید یا نفس خود بازی برایتان مهم است؟


    جوانتر که بودم برایم ستازه شدن و مشهور بودن اهمیت خیلی زیادی داشت و بزودی متوجه شدم در این‌ها چیز زیادی وجود ندارد و ان‌ها ماندگار نیستند. برای همین، به جای این که تلاش کنم یک ستاره باشم، سعی‌ام این است که در نقش‌های متفاوت بازی کنم، تا بتوانم به کمک آن جنبه‌های مختلف و متفاوت شرایط انسانی را به تصویر بکشم. فکر می‌کنم ماندگاری این دومی ، خیلی بیشتر است.

    http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0713/02.03/13920230000096_PhotoL.jpg

    * شهرت از نظر شما به معنی چیست؟

    وقتی مردم عادی از شما تعریف زیاد می‌کنند و احساس می‌کنید قدرتی بیش از آن که در زندگی داشته‌اید را کسب کرده‌اید، دلیل آن نمی‌شود که مغرور شوید و خودتان را برتر از دیگران فرض کنید. حالا اگر در چنین وضعیتی به مردم توهین و بی ادبی هم کنید که ای وای! در این حالت،شما ارزیابی و حس غلطی نسبت به خودتان و میزان اعتبار و اهمیت خود پیدا کرده‌اید و دچار خودبزرگ‌بینی شده‌اید. خیلی خنده‌دار می‌شود که فکر کنیم عامل اصلی و محوری تغییرات و اصلاحات تاریخی شده‌ایم. ارزیابی غلط از شهرت می‌تواند به چنین نتیجه‌ای ختم شود.

    * سینما و بازیگری موفقیت مالی ویژه‌ای برایتان فراهم کرده است؟

    خیر، زندگی مجلل و پر ریخت و پاشی ندارم. با جت خصوصی سفر نمی‌کنم و بادی‌گارد هم ندارم. خریدهای عجیب و غریب و جنجالی هم نمی‌کنم، فقط یکی دوتا خانه دارم و چون به ساعت علاقه خیلی دارم، یکی از آن گران قیمت‌هایش را با دستمزد یکی از فیلم‌هایم خریدم. البته به پوسترهای فیلم‌های سینمایی هم علاقمندم و کلکسیونی از آن‌ها (به خصوص کلاسیک‌ها) را خریداری و جمع‌آوری کرده‌ام.

    http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0713/02.03/13920230000094_PhotoL.jpg


    * بالا رفتن سن را چگونه ارزیابی می‌کنید و چه احساسی نسبت به آن دارید؟

    همان حسی را دارم که هر آدم معمولی دیگر نسبت به این موضوع دارد. آدم‌ها از گذر زمان و بالارفتن سن چه انتظاراتی دارند؟ البته حالا هم که سی و نه ساله شده‌ام، نمی‌توانم بگویم تبدیل به یک آدم بالغ و بزرگ شده‌ام. البته بعضی وقت‌ها به خودم می‌گویم ای کاش هنوز هجده ساله بودم. در کل، تلاشم این است که همراه با زمان حرکت کنم و در هر سن و سالی ، مناسب با آن عمل کنم.

    * کدام جنبه شهرت را دوست ندارید؟

    مغرور شدن را. این مسئله باعث می‌شد تا نتوانید نقش‌هایتان را هم به خوبی و درستی بازی کنید. البته من جزو بازیگران خوش شانس صنعت سینما بوده‌ام. خیلی زود مشهور شدم و با فیلم سازان بسیار بزرگی کار کردم. این را می‌دانم که خیلی‌ها دوست دارند در موقعیت من باشند. بسیاری را می‌شناسم که نسبت به من سختی‌های بیشتر و بزرگتری را تحمل کردند، ولی نتوانستند تبدیل به بازیگران مطرحی شوند. همین مسئله باعث می‌شود تا قدر موقعیتم را بدانم و مواظب باشم که با ندانم کاری‌های احمقانه، آن را خدشه‌دار نکنم.

    فکر می‌کنید چرا مردم عادی این قدر به شایعات مربوط به هنرمندان اهمیت می‌دهند؟

    از یک طرف، رسانه‌های گروهی به این هیجان دامن می‌زنند و افکار عمومی را به سمت این شایعات می‌کشانند و از طرف دیگر، مردم عادی تصورات عجیب و غریب و غیرواقعی از هنرمندان دارند. به همین دلیل است که اصرار دارند تا حد امکان چیزهای بیشتری درباره بازیگران بدانند. آنها می‌خواهند بدانند ما موجودات متفاوتی هستیم یا کسی هستیم دقیقاً مثل خود آنها.


    http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0713/02.03/13920202000027_PhotoL.jpg


    از بازی در نقش کاراکترهایی جوان‌تر از خودتان هراس ندارید؟


    خیر، من هنوز هم می‌توانم در نقش کاراکترهایی بازی کنم که جوانتر از خود من هستند، در نقطه مقابل آن، توانایی بازی در نقش کاراکترهایی که بزرگتر از خودم هستند را هم دارم. چرا باید فقط در نقش کسانی بازی کنم که هم سن و سال خودم هستند؟

    بازی در فیلم‌های سینمایی در طول این سال ها چه چیزی را به شما آموخته است؟

    این واقعیت تلخ را که در حرفه ما، این فیلم‌ها هستند که در یاد و خاطره جمعی تماشاگران می‌مانند و نه تصویر چهره بازیگران، شما کافی است مدتی در این حرفه باشید که متوجه این موضوع شوید. بازیگران و چهره آنها، کارکرد و کارآیی کوتاه مدت دارد. در درازمدت این فیلم‌ها هستند که جاودان می‌شوند.

    از شما به عنوان یکی از بازیگران کم حرف و حتی خجالتی سینما اسم می‌برند.

    واقعاً آدم‌ ساکت و آرامی نیستم. اما خیلی‌ها فکر می‌کنند چنین آدمی هستم. خودم یک جورهایی احساس می‌کنم در دسته آدم‌های شورشی قرار می‌گیرم. حس می‌کنم کمی متفاوت از دیگران هستم. اما در جایی که احساس می‌کنم سکوت کار و رفتار بهتری است، پرحرفی نمی‌کنم. از دوران کودکی با آن که در هالیوود بزرگ شده‌ام، آدم آرامی بوده‌ام و هیچ وقت به سراغ کارهای خلاف و دردسرساز نرفتم. باور کنید که دروغ نمی‌گویم! در دوران نوجوانی از آن دسته کسانی نبودم که سیگار می‌کشیدند. در عین حال، خیلی کم عصبی می‌شوم یا گریه می‌کنم. اما خیلی زیاد هیجان‌زده می‌شوم. کمتر پیش می‌آید خیلی خوشحال یا خیلی غمگین شدم.

    از چه چیزی خیلی می‌ترسید؟

    از صحبت کردن جلوی تعداد زیادی آدم متنفر هستم. نمی‌توانم چنین کاری را انجام دهم و نمی‌دانم چرا. اما برعکس آن، ملاقات و دیدار با آدم‌های مختلف، یکی از وسوسه‌های بزرگ زندگی‌ام است. پس از این دیدارها، سعی می‌کنم کارهایشان و رفتارشان را تقلید کنم. انجام دادن این کار را خیلی دوست دارم. در دوران کودکی خجالتی بودم. اما کم کم یاد گرفتم در جمع حاضر شوم و به سراغ ماجراجویی و ناشناخته‌ها بروم.

    از چه چیز حرفه بازیگری ناراضی هستید؟


    حرفه ما یک حرفه حقه‌باز است که حتی سر خود ما هم کلاه می‌گذارد! اگر شما نتوانید در هر فیلمی نقش‌تان را خوب و درست بازی کرده و در قالب آن نقش موردنظر فرد بروید، بلافاصله این جمله را می‌شنوید که «می‌بینیِ، او فقط در همان یک نقش خوب بازی کرد و توانایی حضور در نقش‌های مختلف را ندارد» و شنیدن این جمله خیلی سخت است.


    http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0713/02.03/13910801000515_PhotoL_V.jpg


    درباره کارنامه بازیگری‌تان چه می‌گویید؟

    تصدیق می‌کنم که در ابتدای ورود به حرفه بازیگری، در نقش‌ها و فیلم‌های کم ارزش بازی کردم. اما آدم از تجربه‌ها درس گرفته و یاد می‌گیرد که خطاهای گذشته را تکرار نکند. اما در عین حال، یادتان باشد در آن سنی که من بازیگر شدم، خیلی چیزها را نمی‌دانستم و بیشتر می‌خواستم مورد توجه باشم و دیده شوم.

    هالیوود را دوست دارید؟

    اهمیتی ندارد که دوستش دارم یا خیر. در این جا، شما با یک سری تضادها و تناقضات روبه‌رو هستید که به نظر نمی‌رسد حل شدنی باشند. در این شهر خیلی‌ها به شما لبخند می‌زنند و برایتان آرزوی موفقیت می‌کنند، ولی در عمل می‌خواهند (و آرزو می‌کنند) که بدبخت و بینوا شوید.به زودی متوجه این مسئله می‌شوید که موفقیت شما باعث ناراحتی خیلی‌ها می شود و آنها ترجیح می‌دهند به جای موفقیت، سقوط کنید و با شکست روبرو شوید.آن ها زمین خوردن شما را می خواهند.

    ---

    ***************************************************

      و...در پايان جمله اي از لئوناردو نقل مي كنم:

    « بهترين چيز هنرپيشگي اين است كه مي تواني خودت را در قالب يك شخصيت ديگر فراموش كني و در حقيقت اين چيزي است كه من براي آن دستمزد مي گيرم. و اين يك راه فوق العاده براي خارج شدن از خود و روزمرگي است. همانطور كه به زندگي خود توجه مي كنم مطمئن نيستم كي هستم، و به نظر مي رسد كه هر روز در حال تغيير هستم.»  

                                                                                            پایان

     

      

     
تعداد بازدید از این مطلب: 10237
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

سه شنبه 30 دی 1393 ساعت : 8:9 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
(بدل شیطان)فیلمی در باره عدی پسرصدام
نظرات

درباره فیلم بدل شیطان

*****************

 گردآوری و تدوین:مهردادمیخبر

مشخصات فیلم:

کارگردان لی تماهوری
بازیگران دومنیک کوپر
تاریخ‌های انتشار ۲۲ ژانویه ۲۰۱۱
۲۹ ژوئه ۲۰۱۱ (آمریکا)
مدت زمان ۱۰۸ دقیقه
کشور بلژیک
هلند
زبان انگلیسی
هزینهٔ فیلم ۱۹.۱ میلیون دلار
فروش گیشه ۱،۳۶۱،۵۱۲ میلیون دلار

 

The Devil s Double.jpg

 مقدمه:

*****

 بدل شیطان (به انگلیسی: The Devil's Double) یک فیلم درام محصول سال ۲۰۱۱ است. این فیلم براساس ماجرایی واقعی از زندگی عدی صدام حسین، پسر بزرگ صدام حسین و بدل وی، لطیف یحیی است.ماجراهای این فیلم برگرفته از کتاب «من فرزند رئیس جمهور بودم» نوشته لطیف یحیی، افسر وظیفهٔ سابق عراقی ساخته شده‌است. این کتاب در اواخر دهه نود منتشر شد. لطیف یحیی در این کتاب تجربه‌اش را از زندگی عدی صدام، پسر بزرگ صدام حسین بیان می‌کند که یک زندگی پر از خشونت، بی‌رحمی و ابتذال بوده‌است. این فیلم وقایع سال‌های ۱۹۸۳ تا ۱۹۹۷ عدی حسین و لطیف یحیی را نشان می‌دهد.بدل شیطان نقدهای تقریباً مثبتی از طرف منتقدان فیلم و سینما دریافت کرد.

شمائی کوتاه  ازداستان

****************

لطیف یحیی(دومینیک کوپر) یک سرباز عراقی است که در جنگ ایران و عراق می‌جنگد. عدی حسین، پسر بزرگ صدام حسین او را از جبهه فرا می‌خواند تا بدل او شود. عدی حسین مبتلا به بیماری دگرآزاری (سادیسم) است. او مردم را به راحتی می‌کشد و دختران جوان را بعد از آن که از خیابان‌های شهر می‌رباید می‌کشد. لطیف تلاش می‌کند که او را متوقف کند. اما عدی دست از کارهایش بر نمی‌دارد. لطیف فرار می‌کند و عدی او را تهدید می‌کند که اگر برنگردد پدر او را می‌کشد. اما لطیف حاضر به برگشتن نمی‌شود و عدی پدر وی را می‌کشد و ...

 

عکسهائی از عدی و بدل او

گسترش مطلب

***********

 بدل شیطان The Devil's Double فیلمی است که ماجراهای آن در سال های 1996 – 1987 در عراق میگذرد و گوشه هایی تکان دهنده از زندگی عدی حسین، پسر بزرگ صدام حسین رییس جمهور و دیکتاتور عراق را به نمایش میگذارد.
فیلم بر اساس کتابی به همین نام نوشته لطیف یحیی، بدل عدی حسین ساخته شده، محصول سال 2011، زمان نمایش 109 دقیقه و درجه R است. فیلم ساخت کشورهای بلژیک و هلند بوده و زبان نمایش آن نیز انگلیسی است.


کارگردان The Devil's Double ، لی تاماهوری Lee Tamahori است. کارگردان نیوزیلندی که کارگردانی بیست و یکمین فیلم جیمز باند Die Another Day را در سال 2002 برعهده داشت. تاماهوری تقریبا تمام جوایز سینمایی اش را برای کارگردانی فیلم Once Were Warriors محصول سال 1994 بدست آورده.

فیلم بدل شیطان، داستان زندگی بدل عدی پسر صدام

بازیگران اصلی فیلم :

************************

دومینیک کوپر Dominic Cooper در نقش عدی صدام حسین و لطیف یحیی:

بازیگر تئاتر و سینما متولد سال 1978 در گرینویچ لندن است. مادرش مربی مهد کودک و پدرش متصدی حراج هستند. او که در دو نقش عدی صدام حسین و لطیف یحیی در این فیلم بازی بسیار خوبی را به نمایش گذاشته، تا کنون در چهل و سه فیلم سینمایی و سریال تلویزیونی بازی کرده که در بین آنها میتوان از فیلم Mamma Mia در سال 2008، My Week With Marilyn سال 2011 و Abraham Lincoln:Vampire Hunter در سال 2012 نام برد.

از مسائل خصوصی زندگی وی، رابطه اش با آماندا سیفرید Amanda Seyfried است که در سال 2010 ، دومینیک کوپر به دلیل اینکه آنها در دو کشور مختلف زندگی میکردند، آنرا پایان رساند.

لودیواین سانیه Ludivine Sagnier در نقش سراب:

برنده خرس نقره ای فستیوال فیلم برلین و جوایز فیلم اروپا European Film Awards در سال 2002برای بازی در فیلم 8 Women ، سه بار کاندیدای دریافت جایزه سزار در سالهای 2003 برای فیلم 8 Women ، 2004 برای فیلم Swimming Pool و 2007 برای فیلم A Secret و یکی از کاندیداهای بازیگر زن منتخب اروپا از طرف تماشاگران در مراسم European Film Awards برای بازی در فیلم Swimming Pool در مراسم سال 2003.

لودیواین سانیه متولد 1979 در فرانسه بوده و پدرش پروفسور و استاد دانشگاه پاریس است. ا و بعنوان یک بازیگر سابقه بازی در چهل و نه فیلم وسریال را در کارنامه اش دارد که میتوان به سریال Navaro در سال 2002و فیلم " پاریس دوستت دارم" Paris, je t'aime در سال 2006، اشاره کرد.

فیلیپ کواست Phillip Quast در نقش صدام حسین:

بازیگر تئاتر، تلویزیون و سینما متولد 1957 در استرالیا. او بیشترین شهرتش را برای نقش آفرینی روی صحنه تئاتر دارد و سه بار برنده جایزه Laurence Olivier بهترین بازیگر شده است و یکی از معروف ترین کارهایش، بازی در نقش بازرس ژاور در تئاتر موزیکال "بینوایان" است.


کارهای او در سینما و تلویزیون بیشتر شامل سریال های تلویزیونی است که آخرین آنها سریال Bed of Roses در سال 2010 است.
"بدل شیطان" به زندگی عدی صدام حسین پرداخته است که خشونت، هوسرانی، جنون و افسار گسیختگی اش آنهم در دوران دیکتانوری صدام حسین برعراق، زبانزد بود. چندی پیش و در سال 2008 نیز مینی سریال تلویزیونی با نام "خانه ی صدام" House of Saddam که تولید مشترک BBC و HBO و در چهار قسمت بود، به قدرت رسیدن و سقوط صدام حسین را به تصویر کشید که البته در آن سریال کمتر به زندگی و مسائل شخصی صدام و پسرانش پرداخته شده بود.

سریال "خانه ی صدام" در ایران بعلت بازی شهره آغداشلو در نقش ساجده تلفاح، همسر صدام حسین و مادر دو پسر او عدی و قصی، مورد توجه خاصی از طرف تماشاگران قرار گرفت. در سریال فوق، فیلیپ آردیتی Philip Arditi بازیگر ایتالیایی- انگلیسی تلویزیون درنقش عدی حسین ظاهر شد که شهرت زیادی را برای وی بهمراه داشت. 


این سریال در سال 2009 و در مراسم بفتا، کاندیدای دریافت پنج جایزه بود که برنده هیچکدام نشد ولی در همین سال شهره آغداشلو جایزه Emmy بهترین بازیگر نقش مکمل را برای بازی در این سریال از آن خود کرد.

منبع مورد استفاده برای ساخت فیلم Devil's Double ، همانطور که عنوان گردید، کتاب لطیف یحیی، بدل عدی صدام حسین بوده است که نام فیلم نیز از نام کتاب گرفته شده.لطیف یحیی، متولد سال 194 در یک خانواده کرد بود و طبق گفته هایش، در دوران تحصیل همکلاس عدی بوده و به همین علت نیز مورد توجه بوده. او که در زمان جنگ با ایران در جبهه های جنگ حضور داشت، در سالهای آخر جنگ بعلت شباهتش بعنوان بدل عدی حسین انتخاب میشود و حتی در جریان جنگ کویت بجای عدی با سربازان عراقی دیدار کرده و برای آنها سخنرانی میکند.

ولی روابط او با عدی رو به وخامت میرود و علت آن نیز بنا به گفته لطیف یحیی، زنی بود که مورد علاقه عدی بود ولی به یحیی توجه بیشتری نشان میداد. این موضوع باعث خشم عدی و تیراندازی او به یحیی میشود و لطیف یحیی تصمیم به فرار به سمت شمال کشور میگیرد. در آنجا توسط مبارزان کرد بعلت شباهتش به عدی دستگیر و زندانی میشود ولی بعد که هویت واقعی اش مشخص میشود، کردها اورا آزاد کرده و لطیف یحیی در سال 1992 به اتریش پناهنده میشود.

بر طبق فیلم "بدل شیطان" لطیف یحیی را بسختی میتوان پیدا کرد و آخرین بار بهمراه همسر و دو فرزندش در ایرلند دیده شده است.

در سال 2009 و در برنامه Hard Talk در کانال BBC لطیف یحیی گفته بود که عدی حسین از یک بیمار روانی هم بدتر بوده و پس از اینکه زن زیبایی را از روی هوس برای خودش انتخاب میکرده، پس از مدتی او را در اثر شکنجه و ضرب و شتم تبدیل به یک تکه بزرگ گوشت در حال نفس کشیدن میکرد. سپس وی را کشته و مانند زباله در جایی مدفون مینمود.
یکی از اپیزود های برنامه Locked Up Abroad در کانال National Geographic در سال 2012 نیز به زندگی لطیف یحیی اختصاص یافته بود.
البته لازم به توضیح است که دو روزنامه نگار به نام های Eoin Butlerاز روزنامه Irish Times و Ed Caesar از روزنامه Sunday Times ، پس از مصاحبه با لطیف یحیی، درستی اظهارات او را مورد تائید قرار ندادند.




مشروح داستان فیلم

********************************

فیلم با نمایش صحنه های جنگ ایران وعراق شروع میشود. 
در سال 1987، لطیف یحیی که در جبهه جنگ با ایران مشغول انجام وظیفه است، بعنوان فدایی و بدل عدی صدام حسین انتخاب میشود. او که از یک خانواده سطح بالا از نظر اجتماعی میباشد در دوران تحصیل همکلاس عدی بوده و بعلت شباهتش با او همواره مورد توجه سایر دانش آموزان بوده است.لطیف یحیی به بغداد منتقل میشود و پس از مطلع شدن از این موضوع از پذیرش آن خودداری میکند. ولی پس از شکنجه های بدنی و تهدید خانواده اش از سوی عدی، ناچار به قبول پیشنهاد فوق شده و پس از یکسری تغییرات در بدن مانند مدل دندان ها، قد و یکسری جراحی برروی صورت بعنوان بدل و فدایی عدی کار خود را آغاز میکند. به پدر و مادرش نیز اطلاع میدهند که او در جبهه جنگ با ایران کشته شده است. 

پس از آن لطیف یحیی میتوانست از کلیه امکانات رفاهی و تجملی عدی مانند استفاده و اقامت در کاخ، استفاده از وسایل و حتی اتومبیل فراری عدی استفاده کند و سعی زیادی میکند تا رفتارهای افراطی و غیر معقول عدی را برطرف کند که البته کاملا ناموق است.

یک شب هنگامیکه با عدی و محافظین به یک کلوب شبانه میروند، در حالیکه عدی مشغول خوشگذرانی است، لطیف یحیی سوار فراری عدی شده به مخفیانه به خانه پدری اش میرود و در حالیکه سعی میکند تا بتواند از دور خانواده اش را ببیند توسط محافظین عدی دستگیر شده و شدیدا با شلاق تنبیه میشود.
در یک کنفرانس با حضور رهبران کویت، حساسیت روز افزون عدی حسین نسبت به کویتی ها مشخص میشود. او فکر میکند که کویتی ها از حوزه نفتی رمیلا سوء استفاده میکنند در حالیکه نفت آن منطقه متعلق به عراق است و جنگ اول خلیج فارس با این جمله عدی شروع میشود: "دیگه دوره شیخ ها به پایان رسیده".

عدی زوز به روز سادیستی تر و افسارگسیخته تر میشود. با فراری اش هنگام تعطیلی مدارس دخترانه به خیابان رفته و دختران مورد علاقه اش را به زور هم شده سوار کرده و با خود میبرد. یکی از این موارد، دختر چهارده ساله ای است که عدی وی را مجبور میکند تا در یک میهمانی با او باشد.

در این میهمانی (که براساس یک میهمانی واقعی به افتخار سوزان مبارک، همسر حسنی مبارک در سال 1988 میباشد) عدی با محافظ شخصی و یکی از مورد اعتمادترین افراد پدرش که حتی غذای صدام حسین را قبل از او کمی میخورد تا مسموم نباشد، به نام کامل حنا با بازی محمد فردا درگیر میشود.عدی اعتقاد داشت که کامل حنا باعث آشنایی صدام حسین و زنی به نام سمیرا شاهبندر شده که در نهایت منجر به ازدواج دوم صدام و نابودی زندگی مادرش شده است. 

به همین علت و همچنین حسادت به کامل حنا برای اعتمادی که پدرش به او داشت، جلوی چشمان میهمانان با چاقو به جان کامل حنا افتاده و شکم او را پاره کرده و روده هایش را خارج میکند و در نهایت با شلیک به سر وی، کامل حنا را به قتل میرساند. فردای آنروز نیز محافظین عدی جسد برهنه دختر جوان همراه او را پیدا میکنند.

در ادامه فیلم لطیف یحیی بهمراه سراب، معشوقه عدی( با بازی لودیواین سانیه) از کشور خارج شده و به مالت فرار میکنند ولی سراب که دخترش در عراق است از ترس مجبور به تماس با عدی میشود و محل آنها لو میرود. عدی پدر لطیف یحیی را مجبور میکند تا تلفنی با فرزندش صحبت کرده و او را مجبور به بازگشت کند و سپس پدر یحیی را میکشد.
لطیف یحیی مخفیانه به عراق بازمیگردد و سعی میکند تا با کمک یکی از همدستانش عدی حسین را به قتل برسانند. همدست لطیف یحیی فردی است که در روز عروسی اش، عدی عروس وی را را باخود برده و پس از کتک زدن به او تجاوز میکند و دختر پس از این اتفاق خود را از بالای ساختمان به پایین انداخته و خودکشی میکند.
لطیف یحیی و همدستش در روز نیمه شعبان و درحالیکه عدی قصد دارد تا دختر جوان دیگری را اغوا کرده و سوار ماشین خودش کند، به او حمله ور میشوند. همدست او توسط محافظین با شلیک گلوله از پای در می آید ولی لطیف یحیی با چندین شلیک عدی را مورد اصابت قرار میدهد ( که طبق گزارشات تائید نشده، ناحیه تنا سلی عدی در این حادثه در اثر یک شلیک مستقیم شدیدا آسیب دیده بود.)
لطیف یحیی موفق به فرار میشود و عدی حسین بر اثر این حادثه دچار معلولیت و لنگش میشود که تا پایان عمرش با اوست.

22 جولای، نهمین سالگرد کشته شدن عدی و قصی حسین است که پس از شناسایی محل اقامتشان در شهر موصل در درگیری با نیروهای ارتش آمریکا از پای درآمدند.

...ونکاتی بیشتر

**********************

آلبرت آینشتاین گفته: " دو چیز انتها ندارد: جهان هستی و حماقت بشر. البته در مورد اول مطمئن نیستم!!" 

سرنوشت صدام حسین و پسرانش در حالی اتفاق افتاد که در صورت تفکر و درایت و باتوجه به منابع مالی عظیم عراق، میتوانستند یکی از بهترین و مرفه ترین کشورها و شرایط زندگی ایده آل را برای مردم عراق مهیا کنند ولی خوی دیکتاتوری و جنگ طلبی، آنها را به مسیری کشاند که به غارت، تجاوز، نسل کشی و دو جنگ با ایران و کویت رسید و در نهایت با ورود نیروهای آمریکا، هیچیک از آنان جان سالم به در نبردند و طعم خفت را یا در میادین نبرد و یا پای میزهای محاکمه چشیدند.
بدل شیطان فیلمی است که باید آنرا دید بخصوص که روایت قسمتی از یک حادثه در تاریخ معاصر است که کشور و مردم ما مستقیما با آن درگیر بودند و یادآوری این نکته قدیمی که: دست بالای دست بسیار است. 

همچنین دومینیک کوپر در نقش های عدی صدام حسین و لطیف یحیی بازی خوبی را بویژه در نمایش حالت های روانی عدی به نمایش گذاشته است. . . .

. عدی صدام حسین فرزند اول صدام حسین و متولد ژوئن 1964در تکریت عراق بود.
. او از طرف پدرش بعنوان رئیس کمیته المپیک عراق و رئیس فدراسیون فوتبال این کشور منصوب شده بود و ورزشکاران بسیاری را به دلیل شکست در مسابقات یا عدم کسب مدال تحت شکنجه و تنبیهات شدید بدنی قرار داد.

. در حادثه سوء قصد به وی که در اواخر فیلم نیز نشان داده میشود، عدی حسین مورد اصابت هشت گلوله قرار گرفت و به بیمارستان ابن سینا در بغداد منتقل شد و در نهایت بهبود پیدا کرد ولی دچار لنگش چشمگیری شد و علیرغم چندین عمل جراحی، یک گلوله در ستون فقرات وی باقی ماند و جراحان با توجه به نزدیگی این گلوله به نخاع وی موفق به خارج کردن آن نشدند. این گلوله باعث ناتوانی های بدنی عدی گشت بطوریکه صدام حسین مسئولیت های بیشتری را به پسر دومش، قصی واگذار کرد و در سال 2000قصی را بعنوان جانشین خود معرفی کرد.

. عدی حسین دارای کلکسیونی از ماشینهای تجملی و گران قیمت بود که تعداد آنها به 1200 دستگاه میرسید. از میان آنها میتوان به رولزرویس کورنیش او به ارزش دویست هزار دلار اشاره کرد و ماشین لامبورگینی مدل LM002 که معمر قذافی رهبر آن زمان لیبی به وی هدیه داده بود.

. او یک افسر ارتش عراق را به دلیل اینکه اجازه نداده بود عدی با همسرش برقصد، طوری مضروب کرد که افسر فوق پس از چند روز درگذشت.

. در بین عراقی هایی که نیروهای آمریکا شدیدا به دنبال دستگیری یا کشتن آنها بودند، ازعدی حسین بعنوان ورق آس دل و از قصی بعنوان آس خاج نام برده میشد.


. در روز 22ژولای 2003 واحدهای لشکر 101 هوابرد آمریکا خانه ای را در شهر موصل که عدی حسین، برادرش قصی و مصطفی، پسر چهارده ساله قصی به آن وارد شده بودند محاصره کرده و از زمین و هوا مورد حمله قرار دادند و پس از چهار ساعت نبرد وارد خانه شدند و جسد هر سه نفر آنها به همراه یک محافظ را پیدا کردند. در این حمله 200 سرباز آمریکا،هلیکوپترهای OH-58 Kiowa و یک فروند هواپیمای A10 شرکت داشتند.
. عدی حسین به همراه برادرش قصی و مصطفی،پسر قصی در قبرستانی در نزدیکی زادگاهشان، تکریت به خاک سپرده شدند.

. برای دستگیری و تسلیم عدی و قصی از طرف فرماندهی نیروهای آمریکا، سی میلیون دلار جایزه تعیین شده بود.


                         ((منابع:.IMDb.Wikipedia.Wikiquote.Brainy Quote.forum.tvcenter.tv.))

 

 

 

 

 

 

 
تعداد بازدید از این مطلب: 21201
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2

سه شنبه 30 دی 1393 ساعت : 1:4 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
آنتونیو باندراس:یک ماتادور در هالیوود
نظرات

باندراس :یک ماتادوردر هالیوود

گردآوری،ویرایش و تدوین:مهردادمیخبر

منبع:ویکیپدیا.آکاایران.سیمرغ.جام جم آنلاین

*************************************************************

 

مقدمه

خوزه آنتونیو دومینگوئز باندراس ( José Antonio Domínguez Bandera) که بیشتر با نام آنتونیو باندراس شناخته می‌شود، بازیگری اسپانیایی  تبارمی‌باشد.او یکی از معروفترین بازیگران اسپانیایی تباردر سینمای هالیووداست.

باندراس در سال ۱۹۸۲ در فیلمی بامهارت یک نقش کوتاه اجرا کرد و مورد تشویق همه قرار گرفت. سپس در سال ۱۹۸۵ در فیلم ماتادور به کارگردانی «آلمودوار» ایفای نقش نمودو بعداز آن در سال ۱۹۹۲ در فیلم پادشاهان مامبو خوش درخشید و راهش برای ورودبه هالیوود باز شد، البته آنتونیو در آن زمان هنوز انگلیسی را به خوبی نیاموخته بود، لذا در آن فیلم دیالوگ‌ها را به زبان انگلیسی حفظ کرد و بالهجه اسپانیایی به بیان جملات پرداخت.گام بعدی او بازی با تام هنکس در فیلم فیلادلفیا بود. چندی بعد در برابر تام کروز و برد پیت قرار گرفت و در در فیلم مصاحبه با دراکولا ایفای نقش کرد و سپس با بازی در فیلم خانه اشباح به شهرت رسید.باندراس با ایفای نقش در فیلم نقاب زورو در سال ۱۹۹۸ به همراه آنتونی هاپکینز و کاترین زتا جونز در سطح فیلم‌های برتر مطرح شد

Antonio Banderas-Melanie Griffith-2010.jpg
 

     نکته:(در سال ۱۳۸۸ در ایران فیلمی اکران شد به نام دو خواهر که کپی فیلم two much ساخته باندراس بود.)

زندگینامه

آنتونیوباندراس در مالاگا، آندلس، اسپانیا ودرروز 10 اوت 1960زاده شد، پدر او پلیس و مادرش یک معلم بود و او یک برادر به نام فرانسیسکو داشت. چندی بعد باندراس دین خود را کاتولیک انتخاب کرد.او از همسر اول خود، آنا لزا، طلاق گرفت و در سال ۱۹۹۶ با ملانی گریفیث ازدواج کرد و آنها صاحب دختری به نام استلا باندراس شدند.

آنتونیو باندراس

باندراس یک متر و هفتاد و پنج سانتی متر قد دارد. او پیش از بازیگری بازیکن فوتبال بود. ولی از وقتی که در ۱۴ سالگی پایش شکست، فوتبال را کنار گذاشت و به بازیگری روی آورد و هر کسی با دیدن او به یاد زورو می افتد. پدر آنتونیو یک پلیس بود و مادرش معلم مدرسه. باندراس جوان یک کاتولیک بود. اما سرانجام خود را از اعتقادات مذهبی جدا کرد. او می خواست یک بازیکن حرفه ای فوتبال شود. در تیم مدرسه هم بازیهای درخشانی انجام می داد. ولی این رویای او با شکسته شدن پایش نقش بر آب شد. در این زمان بود که در مدرسه هنرهای دراماتیک در مالاگا آموزش به تحصیل تئاتر مشغول شد و اولین نقش خود را در یک تئاتر کوچک ایفا کرد. او توسط پلیس اسپانیا به دلیل بازی در تئاتر برتولد برشت دستگیر شد. زیرا از نظر دولت دیکتاتور وقت و ژنرال فرانکو این کار غیر قانونی بود. او تمام شب در اداره پلیس بود. در کل او سه یا چهار بار به دلایل مشابه دستگیر شد. در سال ۱۹۸۱ در ۱۹ سالگی به مادرید مهاجرت کرد. همزمان به نویسندگی هم می پرداخت تا اینکه به تئاتر ملی اسپانیا پیوست. در سال ۱۹۸۴ بازی او به عنوان یک همجنسباز سر و صدای فراوانی ایجاد کرد. 

او در سال ۱۹۹۲ به هالیوود رفت و فیلم mambo kings را بازی کرد. چون در آن زمان آنتونیو انگلیسی بلد نبود تنها جملات انگلیسی را حفظ کرده بود و بیان می کرد بدون اینکه بداند چه می گوید. در سال ۱۹۹۳ با تام هنکس در فیلادلفیا همبازی شد و در فیلم Interview with the Vampire نقش متضاد تام کروز و برد پیت را بر عهده گرفت. در سال ۱۹۹۸ نقش زورو را همراه با کاترینا زتا جونز و آنتونی هاپکینز بازی کرد. گر چه این نقش را بعدها در سال ۲۰۰۵ تکرار کرد. 
او در سال ۱۹۹۶ توسط "مجله مردم" به عنوان یکی از ۵۰ نفر زیبای جهان برگزیده شد. در همین سال با ملانی گریفیت بازیگر آمریکایی ازدواج کرد. این زوج در حال حاضر یک دحتر به نام استلا دارند. البته پیش از آن با آنا لزا ازدواج کرده بود که حاصل آن جدایی در سال ۱۹۹۶ بود. او عاشق تیم رئال مادرید است و نیمی از اوقات خود را در آمریکا و نیمی دیگر را در اسپانیا می گذراند. 


او در سال ۱۹۹۶ به عنوان یکی از ۱۰۰ ستاره سکسی دنیا برگزیده شد. او در مورد نقشهای خود گفته است که توجهی که به صداپیشگی اش در شرک ۳ داشته است بیش از توجهی است که به نقش زورو داشته . برد پیت نیز در مورد او می گوید: " او بازیگر بسیار توانایی است که با هنرش شما را به وجد می آورد ولی اگر با هنرش نتواند این کار را بکند با چهره اش مسلما می تواند." مسلما تمام علاقه مندان موسیقی نیز اجرای باندراس با گیتار در فیلم دسپرادو را به خاطر دارند. آهنگی که نام اصلی آن Canción Del Mariachi بود.

خصوصیتهای دیگر باندراس

(میهن پرست احساساتی)
آنتونیو خود را یك بازیگر اسپانیایی می‌داند كه در ایالات‌متحده زندگی و كار می‌كند. با اینكه همه او را به‌عنوان یكی از بازیگران مطرح فیلم‌های هالیوود می‌دانند اما خودش دوست دارد درسینمای اسپانیا نیز دیده شود و می‌گوید: «خودم را عمیقا وابسته و متعلق به سینمای اسپانیا می‌دانم و هرزمان كه پیشنهاد خوبی از سوی صنعت سینمای كشورم به من بشود با كمال میل همكاری خواهم كرد. من هم مثل بقیه بازیگران بین‌المللی فعالیتم را محدود به سینمای كشورم نكرده و در پروژه‌های خوب بین‌المللی كه خارج از مرزهای اسپانیا ساخته می‌شوند، بازی می‌كنم.»



 (عاشق فرزندانش است)
 یكی از تجربه‌های سینمایی آنتونیو باندراس، صداپیشگی در مجموعه «شرك» بود كه به جای گربه چكمه‌پوش صحبت می‌كرد. طبق گفته‌های باندراس فرزندانش همیشه از او می‌خواستند كه در پروژه‌های انیمیشن و زنده كه برای بچه‌ها ساخته می‌شود همكاری كند. او می‌گوید: «فرزندانم از خود من خوشحال‌تر هستند كه نسخه سینمایی گربه چكمه‌پوش ساخته شده است.»



( سلیقه‌اش درانتخاب غذا و ورزش بهترین مشخصه برای معرفی شخصیتش است)
باندراس عاشق غذاهای تند و چرب است و اهل ورزش نیز هست و به سواركاری و شمشیربازی علاقه بسیاری دارد.


   
( فعالیت هایی غیر از سینما)
آنتونیو باندراس به‌دلیل كارهای سیاسی و مخالفت با دیكتاتوری ژنرال(فرانسیسكو فرانكو)در اسپانیا در دوره جوانی (هنگامی كه حدودا 20ساله بود) چهار بار دستگیر و زندانی شد. پس از آن در سال 1980 به مادرید رفت و مدتی به‌عنوان فروشنده و همچنین پیش‌خدمت كار كرد.

 (اتفاقات در زندگی او مهم است)
پدر و مادر آنتونیو بسیار سختگیر بودند و آنتونیو در كودكی بسیار خشن بود و قصد داشت فوتبالیست شود اما بعد از شكستگی پایش در 14سالگی فوتبال را كنار گذاشت و به تئاتر روی آورد.



 (می‌تواند سریع تصمیم بگیرد)
آنتونیو در 14سالگی درسالن تئاتر محلی مالاگا یك نمایش موزیكال را دید و به‌طور ناخودآگاه احساس كرد به بازیگری علاقه‌مند است و از همان روز تصمیم گرفت بازیگر شود.

 (جزئیات نگرانش می‌كند)
آنتونیو باندراس هیچ‌وقت نمی‌خواسته یك ستاره سینمای تجاری باشد و زمانی هم كه در ایالات‌متحده و فیلم‌های آن ایفای نقش می‌كند، بیشتر به دنبال نقش‌ها و فیلم‌های خوب است و اصراری ندارد كه درهرنوع پروژه‌ای بازی كند. باندراس در این مورد می‌گوید:‌ «زندگی پرهیاهوی سینمای تجاری و تبلیغات دروغین آن را دوست ندارم. برای من پذیرش جاروجنجال‌های آن، كار ساده‌ای نیست.»

 (در زندگی او سفر نقش مهمی دارد)
 آنتونیو باندراس در 14سالگی در مدرسه هنرهای دراماتیك مالاگا ثبت‌نام كرد و پس از آن وارد تئاتر محلی اسپانیا شد. این گروه تئاتر به مدت 5سال به سراسر اسپانیا سفر و در خیابان و مكان‌های مختلف برنامه اجرا كرد.در زندگی اش تقریبا همیشه در سفر است.

...ویک مصاحبه با وی

باندراس در گفتگویی که در سال 2011 انجام داد درباره جنبه‌های مختلف کاراکترش در فیلم (پوستی که درآن زندگی میکنم)و همكاری دوباره‌اش با دوست قدیمی فیلمساز خود، پدرو آلمودوار صحبت می‌كند. همكاری جدید آلمودوار و باندراس ماه می 2011 در جشنواره فیلم كن نمایش داده شد:

-بسیاری از حضور شما در فیلمی از پدرو آلمودوار و بازگشت به سینمای اسپانیا تعجب كردند!
تعجبی ندارد. من یك بازیگر اسپانیایی هستم كه در آمریكا زندگی و كار می‌كنم. همیشه دوستدار سینمای كشورم بوده‌ام و خودم را عمیقا وابسته و متعلق به آن می‌دانم. هر زمان كه پیشنهاد خوبی از سوی صنعت سینمای كشورم به من بشود، با كمال میل همكاری خواهم كرد. من هم مثل بقیه بازیگران بین‌المللی، فعالیتم را محدود به سینمای كشورم نكرده و در پروژه‌های خوب بین‌المللی كه در خارج از مرزهای اسپانیا ساخته می‌شود نیز بازی می‌كنم.

-در دهه 80 میلادی با بازی در فیلم‌های آلمودوار هم در‌داخل و هم در خارج از اسپانیا تبدیل به یك چهره سرشناس شدید. همكاری مجدد با او پس از این همه سال چگونه بود؟
همیشه كارهای پدرو را دوست داشته‌ام و همكاری با او برایم باعث افتخار است. مدیون او و كمك‌های بی‌دریغ او هستم. پدرو نه فقط بهترین كارگردان معاصر سینمای اسپانیا، كه یكی از بهترین فیلمسازان بین‌المللی است. او تعدادی از بهترین محصولات هنری سینمای جهان را كارگردانی كرده و بازیگران بزرگ بین‌المللی خواهان همكاری با او هستند. به‌همین دلیل، برای من همكاری مشترك و مجدد با او یك افتخار بزرگ است. ما آخرین بار در فیلم تحسین شده «ببندم، بازم كن» در سال 1990 همكاری كردیم، بعد از آن من راهی آمریكا شدم و دیگر فرصت همكاری مجدد فراهم نشد. او از بازیگران خود بازی‌های خیلی خوبی می‌گیرد و در تمام این سال‌ها آرزو می‌كردم (و منتظر بودم)‌ كه او كار روی پروژه‌ای را شروع كند كه بتوانم در آن با او همكاری داشته باشم.

-اولین بار كه فیلمنامه را خواندید، چه واكنشی نشان دادید؟
همان واكنشی كه هر بار پس از خواندن فیلمنامه‌ای از پدرو دارم. شگفت‌زده شدم. نوشته‌های او ، آدم را شگفت‌زده كرده و به هیجان می‌آورد. همیشه چیزی پررمز و راز در فیلمنامه‌های او وجود دارد كه تعجب بازیگر را برمی‌انگیزد. پدرو همیشه چیز تازه برای ارائه كردن دارد و شما می‌دانید كه باید منتظر یك سفر هیجان‌انگیز درونی و افسانه‌ای باشید. اولین چیزی كه پس از خواندن فیلمنامه متوجه شدم، این بود كه كاراكتر محوری قصه، شخصیتی تازه بود كه مرا كاملا از آن كاراكتر هالیوودی مرسوم كه طی سال‌های اخیر بازی كرده‌ام، دور و جدا می‌كرد. در اكثر فیلم‌های هالیوودی نقش یك آدم رمانتیك آمریكای لاتینی را بازی می‌كردم و پوستی كه در آن زندگی می‌كنم عزمتی باشكوه از این نوع نقش‌ها به سمت یك نقش و كاراكتر غیرمتعارف بود. این شخصیت در عین سادگی، یكسری پیچیدگی‌های درونی، روحی و روانی داشت. به پدرو گفتم این نقش را فقط با راهنمایی‌های او می‌توانم بازی كنم و در تمام مراحل كار باید كاملا در كنارم باشد.

-عزیمت از آن نقش‌های به ظاهر كلیشه‌ای و بازی در چنین نقشی كار ساده‌ای بود؟
به هیچ وجه. بازی در نقش‌های غیرمتعارف، رنج و ممارست خاصی‌ می‌طلبد. شما باید ذات شخصیت مورد نظر را كشف كنید، سپس یك بازی زیرپوستی ارائه دهید. مطالعه نقش، وقت می‌برد و دقت خاصی می‌طلبد. به همین دلیل، عزیمت از آن نقش‌های معمول و متداول به سمت یك چنین نقشی، حكم یك پروسه سخت و دشوار را داشت، ولی با وجود تمام سختی‌های كار، این نوع نقش‌ها را دوست دارم و از بازی در آنها لذت می‌برم. چالشی كه در این كار وجود دارد، برایم جذاب است. نقش و كار روی آن سخت و طاقت‌فرساست و شما هم نمی‌خواهید تسلیم شده و عقب‌نشینی كنید. رمز و جذابیت بازیگری در همین است.

-هدایت پدرو آلمودوار در این رابطه چگونه بود؟
او می‌خواست این شخصیت در همه حال تحت كنترل باشد و نباید هیولای درون او خودش را آشكار می‌كرد. این وجه از شخصیت این آدم باید پنهان می‌ماند و انجام این كار، چندان هم ساده نبود. ظاهر شخصیت باید آن چیزی را نشان داده یا به نمایش می‌گذاشت كه با واقعیت درونی او فاصله زیادی داشت.

در حقیقت، این شخصیت باید جلوی بقیه آدم‌های قصه فیلم، نقش بازی می‌كرد و این نقش در نقش كه باید به صورت همزمان توسط من بازی می‌شد، كار‌دشواری بود. با این حال پدرو با ارائه این شخصیت به من، درهای تازه‌ای را به رویم باز كرد و یك شكل متفاوت بازیگری را به من آموخت. او با این كار، چهره دیگری از فن بازیگری را در معرض دید و قضاوت عمومی قرار داد.

-این روزها بازی در چنین نقش‌هایی مطلوب شماست؟
من 51 سال سن دارم و می‌خواهم فرصت و امكان آن را پیدا كنم كه در نقش كاراكترهایی ظاهر شوم كه تا قبل از این فرصت بازی در آنها را نداشته‌ام. مایلم كه بیشتر در این جور نقش‌ها ایفای نقش كنم.

هالیوود بجز با بازیگران اكشنی همچون آرنولد و ون‌دم، با هنرپیشگان لهجه‌دار خارجی چندان مهربان نبوده است، ولی مثل این كه شما یك استثنا هستید.
شاید یك دلیل آن این باشد كه هیچ وقت نمی‌خواستم یك ستاره هالیوودی باشم. در آمریكا هم بیشتر به دنبال نقش‌ها و فیلم‌های خوب بودم و اصراری نداشتم كه در هر نوع پروژه‌ای بازی كنم. زندگی پرهیاهوی هالیوودی و تبلیغات دروغین آن را دوست ندارم. یادتان باشد كه من یك بازیگر اروپایی هستم و از جایی می‌آیم كه ‌ پس‌زمینه قوی فرهنگی و اجتماعی دارد. در اروپا فیلم و نقش، مهم‌ترین عنصر برای یك بازیگر هستند و او به جنبه‌های تبلیغاتی كار اهمیت زیادی نمی‌دهد. برای من كه در چنین سیستمی آموزش دیده و رشد كرده بودم، پذیرش جار و جنجال‌های هالیوودی كار ساده‌ای نیست. در آمریكا هم تمام سعی‌ام این بود كه در فیلم‌های خوب بازی كنم و خودم را به عنوان بازیگری به تماشاچی بشناسانم كه به دنبال ارائه ‌ بازی طبیعی و معقولی است.

-پوستی كه در آن زندگی می‌كنم براساس قصه یك كتاب پرخواننده ساخته شده است. آن كتاب را خوانده بودید؟
مدت‌ها قبل از این كه قرار باشد فیلم را بازی كنم، آن كتاب را مطالعه كردم. احساس كردم قصه جذابی دارد و كاراكتر اصلی آن یك جراح پلاستیك كه در پنهان، روحیه‌ای فرانكشتاینی‌گونه دارد و درصدد انتقام گرفتن از آزاردهندگان دخترش است، خیلی مورد توجهم قرار گرفت. نمی‌خواهم این جمله را تكرار كنم كه با خواندن كتاب، به این فكر افتادم كه در اقتباس سینمایی احتمالی آن، نقش این دكتر را بازی كنم. زمانی كه پدرو با من تماس گرفت، این كتاب تقریبا از یادم رفته بود. دوباره آن را خواندم و جالب است كه این بار چیزهای تازه‌ای در ارتباط با این كاراكتر و دنیای پیرامونش را كشف كردم.

-فكر می‌كنید آلمودوار با این فیلم، قصد ساخت چگونه اثری را داشت؟
احساس می‌كنم یك جورهایی می‌خواست فیلمی شبیه آثار صامت فرتیزلانگ و در مایه‌های دلهره‌آور بسازد. خود‌پدرو هم سر صحنه فیلمبرداری می‌گفت: پوستی كه در آن زندگی می‌كنم چنین حال و هوایی را می‌طلبد. ملودرام، ژانر مورد علاقه اوست و حالا با این فیلم، یك كار دلهره‌آور ارائه داده است. حس عمومی سر صحنه فیلمبرداری این بود كه این نوع فیلمسازی می‌تواند فرصت‌ها و احتمالات زیادی را در كنار هم قرار دهد تا به نتایج و فرصت‌های متفاوتی دست پیدا كند.


-وقتی نقش را بازی می‌كردید، چه حسی داشتید؟

فیلم را كه نگاه می‌كنید،‌ متوجه می‌شوید این شخصیت، آزار روحی زیادی دیده، ولی تلاش دارد آن را نشان ندهد و از چشم دوربین و بقیه كاراكترهای قصه پنهانش كند. این توفان و تلاطم درونی رنج كشیده در وجود این آدم پردردسر، به وضوع به نمایش درمی‌آید. او از هر نوع یكدلی و همراهی فارغ است و توانایی آن را ندارد، بشدت خونسرد است و من باید همه این حالات را جلوی دوربین نشان می‌دادم. تماشاگران فیلم بتدریج حس بی‌رحمی، دیوانگی و اشتیاق دیوانه‌وار او برای انتقام را كشف می‌كنند.

------------------------

فیلم‌های باندراس

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 5532
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

دو شنبه 29 دی 1393 ساعت : 8:22 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
براد پیت پسر زیبای هالیوود!
نظرات

 

           

برادپیت: پسرزیبای هالیوود!

            (گردآوری و تدوین مطالب: مهرداد میخبر)

منبع: (مطالب:ویکیپدیا.آکاایران.www.persianpersia.com)(تصاویر: ویکیپدیا.تاپ ناب)

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)براد

ویلیام بردلی «بِرَد» پیت ( William Bradley "Brad" Pitt) ‏ بازیگر و تهیه کننده آمریکاییاست. وی تاکنون پنج‌بار نامزد دریافت جایزه اسکار و جایزه گلدن گلوب و یک‌بار برنده جایزه گلدن گلوب شده است. اولین فیلمی که باعث شناخته‌شدن برد پیت شد، فیلم تلما و لوییز محصول سال ۱۹۹۱ بود. اما اولین نقش‌های موفق و اصلی وی در فیلم‌های بعدی‌اش چون رودخانه‌ای که از آن میان می‌گذرد (۱۹۹۲)، مصاحبه با خون‌آشام (۱۹۹۴) و افسانه‌های خزان (۱۹۹۴) اتفاق افتاد. دو فیلم هفت و ۱۲ میمون باعث تحسین وی از سوی منتقدین شد و در نهایت نیز بخاطر فیلم ۱۲ میمون، برای اولین بار نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد و همچنین برنده یک جایزه گلدن گلوب شد. حدود ۴ سال بعد، فیلم باشگاه مبارزه با بازی برد پیت به نمایش درآمد و سپس نقش‌آفرینی وی در سه فیلم یازده یار اوشن، دوازده یار اوشن و سیزده یار اوشن توجه مخاطبان را به سویش جلب کرد. با این وجود اما از نظر درآمد، پروفروش‌ترین فیلم‌هایش، تروآ، آقا و خانم اسمیت و جنگ جهانی زد هستند. دومین و سومین نامزدی دریافت جایزه اسکار برد پیت برای فیلم‌های دیگرش، مورد عجیب بنجامین باتن (۲۰۰۸) و مانیبال (۲۰۱۱) بود. پیت مالک یک شرکت تهیه فیلم به نام پلن بی اینترتینمنت است که چند فیلم وی مانند جدا افتاده و مانیبال محصول این شرکت هستند. هردوی این فیلم‌ها نیز موفق بودند، بطوری که فیلم جداافتاده برنده جایزه اسکار بهترین فیلم، و فیلم مانیبال نامزد دریافت جایزه بهترین فیلم شدند.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

زندگی و فعالیت سینمائی 

پیت در 18 دسامبر 1963 ودر شهر شنی در ایالت اوکلاهاما به دنیا آمد. پدر او ویلیام الوین پیت، در یک شرکت حمل‌ونقل مشغول به کار بوده و مادرش جین اتا، در مدرسه‌ای به عنوان مشاور کار می‌کرد. به زودی و به همراه خانواده‌اش به اسپرینگفیلد، میزوری می‌روند، جایی که او به همراه برادرش داگلاس و خواهر جولی زندگی کردند. وی یک مسیحی بپتیست است.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

 در نوزده‌سالگی برای جستجوی راهی برای رسیدن به موفقیت راهی لس‌آنجلس شد. در حالی که پیش از آن حتی فکرش را هم نکرده بود که روزگاری بازیگر سینما خواهد شد. پس از نزدیک به یکسال جستجو و این‌ دروآن‌در زدن در لس‌آنجلس، خیلی اتفاقی وارد دنیای بازیگری شد. نخستین تجربه او در این حیطه حضوری کوتاه در مجموعه تلویزیونی دالاس (۱۹۹۱ ۱۹۷۸)‌ بود. پس از آن در مجموعه‌های تلویزیونی دیگری مثل روزهای افتخار (۱۹۹۰)‌ ظاهر شد.
در همین دوران کارش را در سینما با ایفای نقش‌های کم اهمیت در آثاری نه‌چندان مشهور مثل بریدن کلاس (پالنبرگ)‌ و خوشبخت با هم (دامسکی)‌ آغاز کرد. ضمن این‌که در این دوران بیشتر به عنوان مدل شلوارهای جین «لی‌وایز» شناخته می‌شد تا یک بازیگر جدی. در واقع برای اولین‌بار با حضور در فیلم تلماولوئیز (ریدلی اسکات)‌ در سال ۱۹۸۹ بود که به عنوان یک بازیگر شناخته شد. ریدلی اسکات در این فیلم دیدنی نقش فرعی اما مهم و تاثیر‌گذار به او داد.
در این‌جا او نقش جوانی را بازی می‌کند که پس از آشنایی با تلما (با بازی جینا دیویس)‌ پول‌های او را می‌رباید و تلما به لوئیز (با بازی سوزان ساراندون)‌ پیشنهاد می‌کند که روش‌ همان جوانک را پیش بگیرند و در سر راه‌شان به یک سوپرمارکت دستبرد بزنند. تلما ولوئیز یکی از مهم‌ترین فیلم‌های ریدلی اسکات و یک فیلم جاده‌ای تاثیر‌گذار بود که به دلیل ارائه روش‌ها و راه‌حل‌های عملی‌‌ زن آزاد‌خواهی در سینما مورد انتقاد و خشم بسیاری از مردسالاران قرار گرفت.
تقریبا همه مردهای داستان جزو عناصر منفی آن‌اند و در بین آنها همین برادپیت هم هست که در راه اکلاهاماسیتی توسط دو شخصیت اصلی داستان سوار اتومبیل‌شان می‌شود تا به مقصد برسد، اما در نهایت با دزدیدن پول‌ آنها از داستان غیب‌اش می‌زند. برادپیت با همین نقش فرعی و کوتاه اما مهم و تاثیر‌گذار خوش‌ درخشید و برای اولین بار خود را به عنوان یک بازیگر شناساند.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
برادپیت در همان سال در اولین فیلم تام دی‌سیلو به نام جانی سویید (۱۹۹۱)‌ حضور یافت.
مطبوعات عامه‌پسند سینمایی در سال‌ها‌ی آغازین فعالیت پیت و بخصوص به خاطر حضورش در افسانه‌های پاییز، لقب جیمز دین دهه ۹۰ را به او دادندپیت در این جا نقش پسری را بازی می‌کند که در حالی که از یک کیوسک تلفن خبر آزار دیدن دختری توسط اوباش را به پلیس می‌دهد، متوجه یک جفت کفش جیر می‌شود که روی سقف کیوسک می‌‌افتد.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
او به کمک کفش‌ها و موسیقی «ریکی نلسن» خود را یک خواننده محبوب موسیقی پاپ تصور می‌کند و اسم «جانی سویید» را انتخاب می‌کند. او به همراه رفیق‌اش یک گروه راک تشکیل می‌دهد و پس از از سرگذراندن ماجراهایی پس از آشنا شدن با یک زن متحول می‌شود. در این کمدی ارزان‌قیمت نهایت استفاده از چهره و فیزیک بازیگر تازه کشف شده و خوش‌قیافه‌ای مثل برادپیت شده است. اما در نهایت فیلم اثر کاملا متوسط و در خیلی موارد ضعیف بود و نقطه مثبتی برای برادپیت در اولین نقش اصلی‌اش در سینما محسوب نمی‌شد.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
هرچند خود او بازی قابل‌قبول و خوبی در نقش «جانی» داشت و ثابت کرد که می‌‌تواند گزینه اصلی خیلی از کارگردان‌ها برای سپردن نقش‌های اساسی‌‌تر به خود باشد. البته می‌توان به این نکته هم اشاره کرد که با وجود بازی خوب پیت در تلما و لوئیز و حضور قابل‌قبول‌اش در جانی سویید، او در اغلب فیلم‌هایی که بعدها بازی کرد بیشتر به دلیل ویژگی‌ها و خصوصیات فیزیکی‌اش مورد استفاده قرار گرفت و به نوعی حکم دکور صحنه را پیدا کرد.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
یعنی بیش از این که توانایی‌های بازیگری و مهارت‌های هنری‌اش در این فیلم‌ها ملاک حضور او در آنها باشد، به دلیل ویژگی‌های فیزیکی و چهره‌‌ای مردم پسند و مد روز‌اش بود که در این فیلم‌ها حضور داشت. نمونه بارزش فیلم ناموفق دنیای آرام (رالف بکشی ۱۹۹۲)‌ است که یک تلفیق نقاشی متحرک و فیلم زنده بود و برادپیت در نقش کارآگاه خصوصی‌ دنیای نقاشی متحرک، تقریبا هیچ کار مهمی در فیلم انجام نمی‌دهد. در همین سال در فیلم شاعرانه رابرت ردفورد رودخانه‌ای از میان آن می‌گذرد حضور پیدا کرد و یکی از نقش‌های اصلی فیلم را به عهده گرفت. 

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
در نقش پسر یک ماهیگیر که همراه با برادرش آموخته که ماهیگیری را عاشقانه دوست بدارد. با گذشت زمان بین دو برادر فاصله می‌افتد و سال‌ها بعد پیت به عنوان یک خبرنگار در دفتر روزنامه‌ای مشغول به کار می‌شود، به الکل اعتیاد پیدا می‌کند، با یک دختر نیمه سرخ‌پوست آشنا می‌شود، به خاطره راه انداختن دعوایی در یک کافه زندانی می‌شود و بالاخره در جریان یک دعوا به قتل می‌رسد. از این فیلم به بعد بودکه برادپیت تصمیم‌ گرفت از درجا زدن در قالبی ثابت و کلیشه استفاده از فیزیک و چهره‌اش فاصله بگیرد و با ایفای نقش‌هایی متفاوت، توانایی‌هایش در بازیگری را هم نشان دهد.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
پس از بازی در کنار بازیگران معروفی چون پاتریشیا آرکت، دنیس هاپر، گری اولدمن، کریستوفر واکن، ساموئل ال جکسن، تام سایزمور و... در فیلم داستان عاشقانه واقعی (۱۹۹۳ تونی اسکات)‌ که فیلم قابل‌قبولی هم بود، شاید اولین نقش مهم کارنامه‌اش را در نقش یک قاتل زنجیره‌ای در فیلم کالیفرنیا (۱۹۹۳ دومینیک سنا)‌ بازی کرد. پیت در این جا نقش یک بزهکار جوان بسیار خشن را بازی می‌کند که پس از قتل صاحبخانه‌اش توسط نامزد بی‌خبر خود فرار می‌کند و در طول فیلم پس از کشتن چند نفر، سرانجام خود نیز کشته می‌شود. فیلم شاید نخستین اثری بود که کلیشه‌هایی مثل وجود و حضور بنیادی خشونت در جامعه و این که هر آدمی می‌تواند بالقوه یک قاتل خطرناک باشد را در قالب یک فیلم جاده‌ای به کار گرفت. چیزی که بعدها اولیور استون در قاتلین بالفطره (۱۹۹۴)‌ آن را به اوج رساند. به هر حال کالیفرنیا اثری بود که در آن براد پیت توانست از آن قالب تکراری همیشگی خارج شود و با ایفای این نقش غیرمتعارف و خشن، وجه دیگری از توانایی‌هایش را به نمایش بگذارد. 

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
پس از بازی در افسانه‌های پاییز (۱۹۹۴ زوییک)‌ که نوعی وسترن ملودرام بود و براد پیت در آن نقش یکی از سه پسر یک سرهنگ را بازی می‌کرد که از ارتش، جنگ و کشتار سرخپوستان متنفر شده است، در فیلم گفتگو با خون‌آشام (۱۹۹۴ نیل جردن)‌، نقش یک خون‌آشام ۲۰۰ ساله را بازی کرد که خاطرات خود را برای یک خبرنگار بازگو می‌کند: این که چگونه در لوییزیانای قرن هجدهم به خون‌آشام تبدیل شده و خودش برای جلوگیری از مرگ دختر بچه‌ای او را خون‌آشام کرده است. فیلم که نوعی نگاه تاریخ‌نگارانه به پدیده خون‌آشامی دارد، با وجود حضور بازیگرانی مثل براد پیت، تام کروز و بویژه بازی خوب کریستین دانست، به رغم وجود مولفه‌های مثبتی که دارد، در نهایت اثری کند و کسالت‌بار از کار درآمد که نتوانست طرفداران فیلم‌هایی از این دست را راضی کند. سال ۱۹۹۵ در فیلم علمی تخیلی ۱۲ میمون (تری گیلیام)‌ بازی کرد و حضور متفاوتش در نقش یک بیمار روان‌پریش تبدیل به مهم‌ترین نقطه قوت فیلم شد. براد پیت در اجرای این نقش آنقدر موفق و قدرتمندانه عمل کرد که به خاطر آن کاندیدای دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش دوم شد. ۱۲ میمون در مجموع فیلمی مغشوش و پراکنده بود و شاید حضور براد پیت را می‌شد تنها نکته جذاب فیلم در نقش آن بیمار روان‌پریش دانست، اما شاید بهترین نقش کارنامه‌اش را در همین سال در شاهکار دیوید فینچر، هفت (۱۹۹۵)‌ بازی کرد.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
در نقش یک کارآگاه جوان آرمانگرا، پرشور، کم‌تجربه، افسرده و عصبی که همراه کارآگاه ویلیام سامرست (مورگان فریمن)‌، مامور تحقیق و یافتن یک قاتل زنجیره‌ای خطرناک می‌شود که طبق اصول خود کسانی را که مرتکب ۷ گناه کبیره شده‌اند، کشته است. براد پیت در نقش این کارآگاه جوان در نهایت خود نیز مشمول قربانیان آن قاتل خطرناک می‌شود و پس از کشته شدن زن‌اش به دست او (به جرم زنا)‌، تحمل‌اش را از دست می‌دهد و آن قاتل را می‌کشد و در نهایت در همان جایی در اتومبیل می‌نشیند که قبلا او نشسته بود. پیت پس از حضور درخشان‌اش در این شاهکار به غایت تلخ و سیاه، در فیلم نه‌چندان موفق خوابیده‌ها (۱۹۹۶ بری لوینسن)‌ در کنار رابرت دونیرو و داستین هافمن بازی کرد و البته به دلیل ضعف‌های داستان و فیلمنامه، ‌قابلیت‌هایش آنقدرها به چشم نیامد. پیت سال بعد با حضور در هفت سال در ثبت (ژان ژاک آنو)‌ نقش یک کوهنورد قهرمان اتریشی و عضو حزب نازی را بازی کرد که برای فتح قله‌ای در هیمالیا به تبت می‌رود، اما نظامیان انگلیسی او و دوست کوهنوردش را اسیر می‌کنند و به یکی از اردوگاه‌های اسرای جنگی در هند می‌فرستند.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
آن دو موفق به فرار می‌شوند و به لها‌سا می‌روند و به دالایی لامای نوجوان پناه می‌برند. هرچند فیلم از ساختار آن‌چنان قرص و محکمی برخوردار نیست، اما همچنان بازی پیت در این فیلم قابل توجه است. در همین سال در تریلر سیاسی آلن. ج. پاکولا به نام خودشیطان نقش یک جوان اهل ایرلند شمالی را بازی کرد که به خاطر کشته شدن پدرش به دست سربازان انگلیسی به ارتش جمهوریخواه ایرلند می‌پیوندد تا انتقام مرگ پدرش را بگیرد. فیلم یکی دیگر از نقاط قوت کارنامه براد پیت بود که در آن توانست تناقض بین میل به مبارزه سیاسی و زندگی عادی را به نمایش بگذارد. در ۱۹۹۸ در فیلم نه‌چندان جذاب ملاقات با جوبلک (برت)‌ در نقش یک فرشته مرگ ظاهر شد که اجازه زندگی زمینی پیدا کرده است و در سال بعد در همکاری مجددی با دیوید فینچر در فیلم تلخ و خشن باشگاه مبارزه (۱۹۹۹)‌ یکی دیگر از نقش‌های خوب کارنامه‌اش را به نمایش گذاشت. در نقش یک فروشنده صابون که شخصیت اصلی داستان (ادوارد نورتن)‌ را که افسرده و بی‌خواب است، همراهی می‌کند و در نهایت معلوم می‌شود که او تنها در تصورات این شخصیت حضور داشته است. 

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
در سال ۲۰۰۰ در فیلم گنگستری قاپ‌زنی (گای ریچی)‌ نقش یک بوکسور ایرلندی را به طرزی درخشان و فوق‌العاده بازی کرد. یازده یار اوشن، آقا و خانم اسمیت، تروا، نقش غیرمتعارف و متفاوت‌اش در بابل و ... از جمله نقش‌آفرینی‌های او در سده جدید هستند.
مطبوعات عامه‌پسند سینمایی در سال‌ها‌ی آغازین فعالیت او و بخصوص به خاطر حضورش در افسانه‌های پاییز، لقب جیمز دین دهه ۹۰ را به او دادند. هرچند خود پیت مقایسه‌اش با جیمز دین را درست ندانسته و گفته که جیمز دین در۳ فیلم سه نقش مشابه را بازی کرده، در حالی که او سعی می‌کند خودش را در فیلم‌ها تکرار نکند. به هر حال دوستداران سینما تا امروز براد پیت را به عنوان ستاره‌ای خوش چهره‌ شناخته‌اند که بازیگر تعدادی از فیلم‌های پرفروش‌سال‌های اخیر و عکس‌هایش تزیین‌کننده نشریات مختلف بوده است.

زندگی خصوصی وخانوادگی 

پیت در اواخبر دهه ۱۹۸۰ و اوایل ۱۹۹۰ با ستارگان زیادی رابطه داشته استک از جمله این ستارگان می‌توان به روبین گیونز، جیل شولن وجولیت لوئیس اشاره کرد. اما یکی از رابطه‌های وی که بسیار حالت عمومی به خود گرفت، رابطه پیت با گوئینت پالترو بود که در بین سال‌های ۱۹۹۴ تا ۱۹۹۷ رخ داد.
آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

وی در سال ۱۹۹۸ با جنیفر آنیستون آشنا شده و دو سال بعد در ۲۹ ژوئیه سال ۲۰۰۰ با وی در یک مراسم خصوصی در ملیبو ازدواج می‌کند. برای چندین سال، ازدواج این دو و قدمت آن را از اتفاقات نادر هالیوود می‌دانستند تا اینکه در سال ۲۰۰۵ اعلام شد که قرار است این دو از یکدیگر طلاق بگیرند. طلاق آنها در ۲ اکتبر ۲۰۰۵ در دادگاه عالی کالیفرنیا تایید شد و رسماً از یکدیگر جدا شدند.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

در زمانی که درخواست طلاق پیت و آنیستون در دادگاه در حال بررسی بود، پیت جذب بازیگر فیلم آقا و خانم اسمیت، آنجلینا جولی می‌شود که در نهایت نیز به شکل رسمی اعلام می‌کند که عاشق آنجلینا جولی شده است. چندی بعد نیز تصاویری از وی و آنجلینا جولی در حالی که با همراه فرزند جولی، مادوکس در سواحل کنیا بودند توسط چند پاپاراتزی منتشر می‌شود. رسانه‌ها از این تصاویر به عنوان اسنادی شروع رابطه وی با جولی یاد می‌کنند. این دو در سال ۲۰۰۵ به مرور بیشتر با هم دیده شده که در نهایت در ۱۱ ژانویه ۲۰۰۶ موضوع بارداری جولی طی مصاحبه خودش با مجله پیپل تایید می‌شود؛ که بر همین اساس نیز رابطه انها به شکل رسمی تایید شد. در سال ۲۰۱۲ نیز بعد ۷ سال در کنار هم بودن، پیت و جولی، نامزدی رسمی خود را اعلام کردند.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

برد پیت و آنجلینا جولی، بعد از نزدیک به ۹ سال زندگی مشترک در سال ۲۰۱۴ ازدواج کرده‌اند، این دو بازیگر از ده سال پیش با یک‌دیگر آشنا شده بودند و از سال ۲۰۰۸ کاخی قدیمی به نام میراوال را نیز، در جنوب فرانسه خریده‌اند، و در نهایت در سال ۲۰۱۴ در همین کاخ‌ِییلاقی ازدواج کردند.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

آنجلینا جولی تا پیش از آشنایی با برد پیت، یک فرزند داشت. این دو بعد از آشنایی با یکدیگر و در سفری به آدیس آبابا، پایتخت کشور اتیوپی، دختربچهٔ شش‌ماهه‌ای را به فرزندخواندگی خود قبول می‌کنند. نام این دختر بچه زهرا است.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

سومین فرزند پیت و جولی، حاصل رابطه این دو است و در نامیبیا متولد شده. نام فرزندشان را شیلو نهادند. بعد از تولد این کودک، پیت تایید کرد که پاسپورت صادر شده برای وی متعلق به کشور نامیبیا خواهد بود. پیت و جولی تصمیم گرفتند که اولین عکس از این نوزاد خود را به فروش برسانند. حقوق این تصویر در آمریکای شمالی به مبلغ ۴٫۱ میلیون دلار به شرکتی به فروش رسید و همین تصویر برای کشور بریتانیا با مبلغ ۳٫۵ میلیون دلار، توسط یک مجله انگلیسی خریداری شد. پول‌های بدست آمده نیز به سازمان‌های خیریه‌ای که برای کودکان آفریقایی فعال بودند اهدا شد.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

در ۱۵ مارس ۲۰۰۷، جولی پسر ۳ ساله‌ای را که اهل کشور ویتنام است به فرزندخواندگی قبول می‌کند.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

جولی در ۱۲ ژوئیه ۲۰۰۸ و زمانی که در فرانسه حضور داشت، یک فرزند پسر (به نام ناکس) و یک دختر (به نام ویوین) را به دنیا می‌آورد. البته او در جشنواره فیلم کن همان سال اظهار کرده بود که انتظار یک دوقلو را داشته‌است. اولین تصویر از این دو کودک نیز به مبلغ ۱۴ میلیون دلار به فروش رفت و تمامی این مبلغ به بنیاد خیریه پیت و جولی اهدا شد تا صرف نیازمندان شود.

براد پیت و یک مصاحبه خودمانی!

            (شهرت یعنی مصیبت و دردسر! همین)

براد پیت: آنجلینا جولی هنوز هم دختر بدی است

 

 

 

در گفت وگوی  زیر با کانال سی بی اس آمریکا، برادپیت درباره فعالیت های سینمایی، پدر شدن، جایزه اسکار و جنبه های مختلف بازیگری صحبت می کند.

شهرت از نظر شما یعنی چه؟

یعنی مصیبت و دردسر! همین. موفقیت هم مثل یک دیو و هیولاست. می تواند باعث شود شما کارهای غلط و اشتباه زیادی کنید.بستگی به این دارد که آن را چگونه ببینید و از آن استفاده کنید.

می گویند در زندگی خود سعی دارید ساده باشید، درست است؟چند روز قبل به پدر بزرگم تلفن کردم. او گفت: فیلمت را تماشا کردیم. پرسیدم کدام فیلم و او از آن سوی خط از مادر بزرگم پرسید: اسم اون فیلم براد که دوستش نداشتم چیست؟! واقعیت زندگی این است. بعضی وقت ها ما هستیم که خودمان را دست بالا می گیریم.

چرا کم تر تن به مصاحبه می دهید و اصولاً آدم کم حرفی هستید؟

تا زمانی که حرفی برای گفتن ندارید، بهتر است که سکوت کنید و حرفی نزنید. شما باید بدانید درباره چه چیزی صحبت می کنید و به گفته هایتان باور و ایمان داشته باشید. به همین دلیل است که کمتر مصاحبه می کنم. از انجام مصاحبه راحت نیستم. در عین حال، خیلی وقت ها سؤالات هم تکراری و کلیشه ای است. مگر چند بار می توان به یک پرسش تکراری پاسخ داد. چند بار می توانم بگویم چه حسی درباره این یا آن کشور دارم و نظرم درباره این یا آن موضوع چیست؟

در عین حال، واقعاً چه کسی اهمیتی به این نکته می دهد که مثلاً نظر و دیدگاه من درباره چین چیست؟ من یک بازیگرم نه سیاستمدار یا جامعه شناس. فیلم نامه ای به دستم می دهند و من آن را بازی می کنم. کار من سرگرم کردن تماشاگران است و در نهایت می توانم با فیلم هایم کمی آن ها را به فکر فرو ببرم، تا درباره مسائل مختلف اجتماعی هم فکر کنند.

بازیگر خوب از نظر شما چه کسی است؟

وقتی شما آدمی را ملاقات می کنید، آیا فقط به نوع نگاه او و چهره اش توجه می کنید؟ ممکن است خیلی ها شما را در نگاه اول تحت تأثیر قرار دهند. اما خیلی ها هم هستند که در همان نگاه اول مورد توجه تان قرار نمی گیرند. اما به تدریج متوجه آن ها می شود و پس از مدتی می گویند آن ها چقدر خوب هستند. بزرگترین و موفق ترین بازیگران آن کسانی نیستند که زیبایی ظاهری دارند و در نگاه اول، توجه تان را جلب می کنند. این توجه سطحی و گذرا است.

باید توانایی و قابلیت بازی در نقش های مختلف و پیچیده را داشت و فقط به ظاهر زیبا قناعت نکرد. زیبایی خیلی زود عادی می شود و در پس آن، باید هنری وجود داشته باشد که باعث تداوم کارتان شود. نگاهی به بازیگران موفق بیندازید. شاید آن ها از زیبایی و جذابیت ظاهری بالایی برخوردار نباشند اما این هنر، توانایی و استعداد آن هاست که باعث ماندگاری شان شده است. خود من هم آن دسته از بازیگرانی را دوست دارم که توانایی بازیگری دارند و دلم می خواهد خودم هم جزو این دسته از بازیگران باشم.

 به چه نوع کار بازیگری اعتقاد دارید؟

من تعلیم دیده روشن «متد» کنستانتین استانیسلاوسکی هستم و در مدرسه بازیگری اکتورز استودیو درس خوانده ام. باورم این است که شیوه بازیگری متد که کنستانتین استانیسلاوسکی پایه گذاری کرد بهترین شیوه بازیگری است. این شیوه کمک می کند تا در قالب کاراکتر مورد نظر خود فرورفته و یک بازی زیرپوستی و طبیعی ارائه کنم.

شما وقتی کاراکتر خود در یک فیلم سینمایی را می شناسید و با روحیات و خلق و خوی او آشنا می شوید، خیلی بهتر می توانید او را بازی کنید و تصویر درست ـری از وی ارائه کنید. هر بار که برای بازی در نقشی انتخاب می شوم، تمام تلاشم را می کنم تا بفهمم او کیست، چه کارهایی انجام می دهد و دلایلش برای انجام این کارها چیست. در این حالت خیلی به این کاراکتر نزدیک می شوم و فاصله ای بین او و خودم نمی بینم.

بچه ها را خیلی دوست دارید. پدر بودن چه لذتی دارد؟

واقعیتی را به شما بگویم وقتی پدر می شوید و فرزند دارید، دیدگاهتان نسبت به زندگی و همه چیز عوض می شود. من یک بازیگر موفق بوده ام و زندگی خوبی هم داشته ام. اما داشتن فرزند اصلاً چیز دیگری است و نمی توان آن را با هیچ چیز دیگری مقایسه کرد. این روزها احساس می کنم باید وقت بیشتری را به خانواده و فرزندانم اختصاص دهم و کمتر جلوی دوربین سینما ظاهر شوم.

متوجه یک نکته بسیار مهم شده ام و آن هم این است که بچه دار شدن باعث می شود شما روی خودتان هم تمرکز بیشتری کنید. این یک لذت واقعی است. وقتی شما از خودتان و فکر کردن به خودتان خسته شده اید، بچه ها دریچه تازه ای را به روی شما می گشایند و باعث می شوند جور دیگری به دنیا و زندگی نگاه کنید. در این حالت، می توانید حتی یک کتاب بنویسید و در فیلم های بهتری بازی کنید. در کل داشتن فرزند یک تجربه گرا ن بها و خارق العاده است.

حالا که فرزندانتان این قدر برایتان مهم هستند، آن ها چه نقشی در آینده و تصمیم گیری هایتان دارند؟

 این روزها از خودم می پرسم تا قبل از این چه کرده ام و آن ها وقتی به گذشته ام نگاه می کنند چه می بینند؟ این مسئله چراغ راه من برای آینده و کارهایی است که قرار است انجام دهم. احساس می کنم در تصمیم گیری هایم عقل و منطق بیشتری به خرج می دهم و این تصمیم ها عاقلانه تر و بالغ تر شده است. هر تصمیمی که می خواهم بگیرم از خودم می پرسم فرزندانم در آینده درباره آن چه خواهند گفت و چه نظری خواهند داشت؟

خودتان فکر می کنید در طول مدت زمانی که مشغول بازی در فیلم ها بوده اید، کارتان بهتر و بهتر شده است؟

این اتفاقی است که برای هر بازیگری که کار و حرفه اش را جدی بگیرد، می افتد. بحث اصلی این است که آیا ما در انجام کارهای مان جدی هستیم یا نه. در تمام این سال ها سعی کرده ام با هر فیلمی قدمی به جلو بردارم و کارم را بهتر کنم. یادگیری، اصل اول من در زمان بازی در فیلم ها بوده است. از هر چیز که کمک می کند تا چیزی را بیاموزم بهره و کمک می گیرم و سعی می کنم در کار بعدی ام به کار ببندم. حضور در جلوی دوربین برای مثل یک کلاس درس بوده است. هم درس یاد گرفته ام و هم درس پس داده ام.

با ارزش ترین چیز برای شما چیست؟

هرچه بزرگتر می شوید ارزش هایتان تغییر می کند و یک چیز تازه برایتان حکم یک چیز با ارزش و عزیز را پیدا می کند. این روزها احساسم این است که باید وقت بیشتری را به عزیزانم و آدم های دور و برم اختصاص دهم. برایم یک پدر قوی بودن بسیار مهم است و این که چطور می خواهم راهنمایی فرزندانم را به عهده بگیرم. نوع نگاهم به فیلم هایی که می خواهم بازی کنم هم عوض شده است. حالا به دنبال فیلم نامه هایی هستم که دارای ارزش های اجتماعی و خانوادگی باشند.

شما وقتی تجربیات زیادی کسب می کنید، این تجربیات در نوع نگاه و انتخاب هایتان تأثیر مستقیم می گذارند. حالا بهتر می توانم فیلم هایی را پیدا و انتخاب کنم که حرفی برای گفتن دارند. به راحتی هم از بازی در فیلم هایی که قصه هایی سطحی دارند، سر باز می زنم و اصلاً از بابت عدم حضور در آن ها افسوس نمی خورم. حالا می دانم که فرزندانم به تماشای فیلم هایم می نشینند و دلم می خواهد وقتی آن ها را تماشا می کنند، به پدرشان افتخار کنند.

برای «مانی بال» نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد شدید. چه حسی نسبت به این مسئله دارید

سال هاست که در حال بازی در فیلم های سینمایی هستم. به اندازه کافی فیلم بازی کرده ام . پس از این همه سال فعالیت هنری، می دانم که هم حرفه بازیگری و هم جوایز سینمایی بی وفا و بی ثبات هستند. این طبیعت حرفه ماست. ما در حال دوچرخه سواری هستیم و نه اتومبیل رانی. روی دو چرخ پا می زنیم و نه چهار چرخ. پس هر لحظه احتمال افتادن وجود دارد. با این حال، کتمان نمی کنم که وقتی نامزد دریافت جایزه می شوم، خوشحال و هیجان زده می شوم.

 

 
 
 

    فهرستی از فیلم‌هایش

      

سالعنواننقشتوضیحات بیشتر
۱۹۸۷ کمتر از صفر    
۱۹۸۷ - ۱۹۸۸ دالاس   چهار قسمت
۱۹۸۸ طرف تاریک خورشید ریک  
۱۹۸۹ خوشحال با هم برایان  
۱۹۸۹ طبقه برنده    
۱۹۹۰ جوان هم می‌میرد بیلی کانتون  
۱۹۹۱ تمام مسیرها جو مالونی  
۱۹۹۱ تلما و لوییز جِی. دی.  
۱۹۹۱ جانی جیرپوش جانی جیرپوش  
۱۹۹۲ تماس کاکس  
۱۹۹۲ دنیای خوب کاراگاه فرانک هریس  
۱۹۹۲ رودخانه‌ای از میان آن می‌گذرد پائول مکلین  
۱۹۹۳ کالیفرنیا اِرلی گِرِیس  
۱۹۹۳ عشق حقیقی فِلوید  
۱۹۹۴ علاقه اِلیوت فالر  
۱۹۹۴ مصاحبه با خون‌آشام لوئیس دِپونته دو لاک برنده جایزه فیلم MTV برای بهترین بازیگر مرد - بهترین عملکرد

نامزد جایزه زحل برای بهترین نقش اول مرد

۱۹۹۴ افسانه‌های خزان تِریستان لادلُو  
۱۹۹۵ هفت دیوید میلز  
۱۹۹۶ دوازده میمون جِفری گُوینز  
۱۹۹۶ خواب روها مایکل سولیوان  
۱۹۹۷ متعلق به شیطان فرانسیس «فرانک» اِشتاین/روری دِونی  
۱۹۹۷ هفت سال در تبّت هنریک هارِر  
۱۹۹۸ با جو بلک آشنا شوید جو بلک/مرد در کافی شاپ  
۱۹۹۹ باشگاه مبارزه تایلر داردِن  
۲۰۰۰ قاپ‌زنی میکی اُنیل  
۲۰۰۱ مکزیکی جری وِلباخ  
۲۰۰۱ جاسوس بازی تام بیشاپ  
۲۰۰۱ یازده یار اوشن راستی رایان  
۲۰۰۱ مجموعه تلویزیونی دوستان ویل کلبرت قسمت: "یک شایعه"

نامزد جایزه امی برای بازیگر برجسته مهمان در یک سریال کمدی

۲۰۰۳ سندباد: افسانه هفت دریا سندباد صداپیشگی
۲۰۰۴ تروآ آشیل نامزد جایزه فیلم MTV برای بهترین مبارزه مشترک با اریک بانا

نامزد جایزه فیلم MTV برای بهترین عملکرد - مرد

۲۰۰۴ دوازده یار اوشن راستی رایان  
۲۰۰۶ آقا و خانم اسمیت جان اسمیت جایزه فیلم MTV برای بهترین مبارزه مشترک با آنجلینا جولی

نامزد جایزه فیلم MTV برای بهترین بوسه مشترک با آنجلینا جولی

۲۰۰۶ بابل ریچارد جایزه Gotham برای بهترین گروه بازیگران

جایزه جشنواره بین‌المللی فیلم پالم اسپرینگز برای بهترین گروه بازیگران

جایزه انجمن منتقدان فیلم سن دیگو برای بهترین گروه بازیگران

نامزد جایزه انجمن منتقدان فیلم شیکاگو برای بهترین بازیگر نقش مکمل مرد

نامزد جایزه گلدن گلوب برای بهترین بازیگر مرد نقش مکمل - تصویر حرکت

نامزد جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد - تصویر حرکت

۲۰۰۷ سیزده یار اوشن راستی رایان  
۲۰۰۷ ترور جسی جیمز به وسیله رابرت فورد بزدل جسی جیمز برنده جام Volpi جشنواره فیلم ونیز برای بهترین بازیگر نقش اول مرد
۲۰۰۸ پس از خواندن بسوزان چد نامزد جایزه بافتا برای بهترین بازیگر نقش مکمل مرد

نامزد دریافت جایزه، انجمن منتقدان فیلم دیترویت برای بهترین بازیگر

نامزد دریافت جایزه انجمن منتقدان فیلم هوستون برای بهترین بازیگر نقش مکمل مرد

۲۰۰۸ سرگذشت غریب بنجامین باتن بنجامین باتن نامزد دریافت جایزه، آکادمی آواردز برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد جایزه بافتا برای بهترین بازیگر نقش اول مرد در نقش اصلی

نامزد جایزه انجمن منتقدان فیلم آمریکا برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد جایزه انجمن منتقدان فیلم آمریکا برای بهترین بازیگر

نامزد جایزه گلدن گلوب برای بهترین بازیگر نقش اول مرد - درام حرکت تصویر

نامزد نامزد جایزه انجمن منتقدان فیلم هوستون برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد جایزه زحل برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد جایزه انجمن صنفی بازیگران برای عملکرد برجسته یک بازیگر در سینما

نامزد جایزه انجمن Screen Actors برای عملکرد برجسته توسط یک بازیگر مرد در نقش اصلی

۲۰۰۹ حرامزاده‌های لعنتی سرهنگ آلدو راین انجمن منتقدان فیلم آمریکا برای بهترین بازیگر

جایزه انجمن منتقدان فیلم محفل ققنوس برای بهترین بازیگر

جایزه انجمن منتقدان فیلم سن دیگو برای بهترین بازیگر

جایزه انجمن صنفی بازیگران برای عملکرد برجسته بازیگر در تصویر حرکت

نامزد- دریافت جایزه، انجمن منتقدان فیلم دیترویت برای بهترین بازیگر

نامزد- جایزه MTV برای بهترین اجرای شخصیت

۲۰۱۰ ابرذهن (انیمیشن) مترو من صداپیشگی
۲۰۱۱ درخت زندگی آقای اُبرین جایزه انجمن ملی منتقدان فیلم برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

جایزه حلقه منتقدان فیلم نیویورک برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه انجمن منتقدان فیلم شیکاگو برای بهترین بازیگر نقش مکمل مرد

نامزد -جایزه انجمن مرکزی منتقدان فیلم اوهایو برای بازیگر نقش اول مرد سال

۲۰۱۱ مانیبال بیلی بین جایزه انجمن منتقدان فیلم بوستون برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

جایزه بهترین بازیگر نقش اول مردانجمن ملی منتقدان فیلم

جایزه حلقه منتقدان فیلم نیویورک برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه اسکار برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه بین‌المللی AACTA برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه بافتا برای بهترین بازیگر نقش اول مرد در نقش اصلی

نامزد - جایزه انجمن منتقدان فیلم برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه انجمن منتقدان اوهایو، برای بازیگر نقش اول مرد سال

نامزد - جایزه انجمن دالاس، فورت ورث، برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه انجمن منتقدان فیلم دیترویت برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه گلدن گلوب برای بهترین بازیگر نقش اول مرد - درام حرکت تصویر

نامزد - جایزه انجمن منتقدان فیلم هوستون برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه انجمن منتقدان فیلم محفل ققنوس برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه انجمن منتقدان فیلم سن دیگو برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه ماهواره‌ای برای بهترین بازیگر نقش اول مرد - درام حرکت تصویر

نامزد - جایزه انجمن بازیگران برای عملکرد برجسته توسط یک بازیگر مرد در نقش اصلی

نامزد - جایزه انجمن منتقدان فیلم دروازه سنت لوئیس برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه انجمن فیلم منتقدان منطقه واشنگتن دی سی برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

۲۰۱۱ پاخوشحال ۲ (انیمیشن) صداپیشگی
۲۰۱۲ به آرامی بکش جکی کوگان  
۲۰۱۳ جنگ جهانی زد گری لین  
۲۰۱۳ ۱۲ سال بردگی ساموئل باس  
۲۰۱۳ مشاور وستری  
۲۰۱۳ سفر زمان راوی  
۲۰۱۴ شماره ۲۲ خیابان جامپ استریت گری لین  
۲۰۱۴ خشم وارددی  

 

تعداد بازدید از این مطلب: 7125
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

دو شنبه 29 دی 1393 ساعت : 7:32 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
هالیوود...چرابی رقیب مانده است؟
نظرات

چراهالیوود تاکنون بی رقیب مانده است؟

 

                         (بررسی مولفه‌های تاثیرگذار در جهانی شدن سینمای هالیوود)

 

بررسی مولفه‌های تاثیرگذار در جهانی شدن سینمای هالیوود

 

● فقط سینماست که می ماند
اگر روزی سینما فقط یک وسیله سرگرمی بود، این روزها تبدیل به رسانه‌ قدرتمندی شده که پدیده جهانی‌سازی را سرعت می‌بخشد. از طریق سینما افراد از فرهنگ‌های مختلف با یکدیگر آشنا می‌شوند، مانند یکدیگر لباس می‌پوشند، راه می‌روند و می‌خندند. سینما تبدیل به یک راه ارتباطی میان فرهنگ‌های مختلف شده ‌است. در این بین طبیعی است که سینمای قدرتمند که توان جذب مخاطب بیشتری داشته باشد ساده‌تر می‌تواند جهت دهنده افکارجهانی باشد.


هالیوود با توجه به پیشینه‌اش این روزها تبدیل به یکی از قدرت‌های رسانه‌ای شده که چشم‌پوشی از آن امکان‌پذیر نیست. واقعیت این است که هالیوود با ساخت آثاری که دو بازار داخلی و خارجی را نشانه گرفته سعی در جهانی کردن فرهنگ تصویری مخاطبان امروز داشته است. در اصل هالیوود به نحوی فزاینده تولیدات خویش را متناسب با تقاضای یک بازار جهانی تفکیک شده طراحی می‌کند. 
سینما به عنوان یکی از اولین فرم‌های تولید انبوه فرهنگی قرن بیستم تلقی می‌شود. سینما مبتنی بر تکنولوژی نوین بازتولید مکانیکی یک قالب فرهنگی ارائه کرده که به واسطه آن الگوهای اوقات فراغت مردم تغییر یافته است. تولیدات سینمایی که بر اساس یک مدل صنعتی سازمان‌دهی شده بود با هدف به‌دست آوردن یک سهم تضمین شده از تماشاگران و نتیجتا یک سود دائمی پدید آمد. بدین ترتیب بود که سینما به مثابه یک صنعت سرگرمی ساز و نه یک وسیله آموزشی توسعه یافت. افزون بر این سینما تبدیل به یک نیروی اجتماعی شد که با خود مدهای لباس، نحوه عشق ورزی، نحوه زندگی کاری و خانوادگی را با خود به همراه آورد. همانطورکه فیلم‌های آغازین به صورت گسترده‌ای برای طبقه کارگر مهاجران و آموزش دادن به تماشاگران برای تبدیل شدن به یک آمریکایی خوب کمک می‌کردند، فیلم‌های امروز نیز درصددند تا مخاطبان جهانی خود را به آمریکائیان خوب تبدیل کنند.
واقعیت این است که اگر هالیوود از عناصر کاملا بومی و ملی خود استفاده می‌کند که نمونه‌های قابل اشاره آن به فیلم‌های وسترن باز می‌گردد بدان گستره‌ای کاملا انسانی می‌بخشد تا برای مخاطبان دیگر مناطق دنیا نیز قابل درک باشد، به بیانی دیگر هرچند هالیوود بومی فکر می کند اما جهانی فیلم می‌سازد. اینگونه است که هالیوود با کثرت تولیدات خود در مقایسه با میزان محدود تولید دیگر کشورهای دنیا و همچنین با دستمایه قرار دادن مفاهیمی ساده و نشئت گرفته از طبیعت بشر به این مهم دست یافته است .

نمائی کلی از شهر لس آنجلس

مهمترین وجه تمایز بخش هالیوود توانایی در ایجاد خاطره مشترک جهانی است. اگر فیلم‌های تولید شده در هالیوود به بازاری گسترده در سطح بین‌المللی دست یافته‌اند تنها نشان از تسلط اقتصادی این سیستم به بازارهای سینمایی دنیا ندارد که بیشتر ناشی از جذابیت داستانی فیلم‌هاست، جذابیتی که با زیبایی، نشاط جوانی و ثروت با زیر عنوان سرگرمی ارائه می‌شود. به همین دلیل است که نباید فراموش کرد بخش قابل توجهی از موفقیت سینمای هالیوود به سبب جذابیت درونی فیلم‌های هالیوودی بوده است. برای مثال محصولات سینمای آمریکا در ایتالیای دهه‌های ۱۹۲۰و۱۹۳۰تصویرگر چنان تجدد شگفت‌انگیزی بودند که حتی برای رهبر این کشور(موسیلینی) نیز جالب و شگفت آور بود. این فیلم‌ها که ترکیبی از زیبایی و جوانی و غنا در زیر پوسته تفریح و سرگرمی بودند تفاوت لذت بخش خود را از زندگی روزمره سنتی ایتالیایی به رخ تماشاگران می‌کشیدند.
هالیوود از دهه۱۹۲۰چگونگی اثرگذاری و ایجاد تغییر از سوی فیلم‌ها بر تماشاگران را زیر نظر داشته است.دولت مکزیک از سال ۱۹۲۲تا کنون با هدف کاستن از تاثیر سوءفیلم‌های آمریکایی بر تماشاگران مکزیکی، تحریم‌هایی را علیه سینمای آمریکا در پیش گرفته است.


نقش ارتباطی محصولات هالیوود با فرهنگ بومی عامل مهمی در اصطلاح نظریه امپریالیسم فرهنگی که توسط نظریه پردازانی چون هربرت شیلربیان شده است به شمار می رود.اما واقعیت این است که در سال‌های اخیر از شدت تاثیر این دکترین کاسته شده و نظریه جهان - محلی شدن رولند رابرتسون و دیگر همفکرانش چون جان استوری که معتقد است فرهنگ عامه نه یک فرهنگ تابع است و نه فرهنگی که صنایع فرهنگ‌سازی تحمیل کرده باشند بلکه موازنه‌ای مبتنی بر مصالحه بین این دو است جایگزین آن شده است. میلر نیز معتقد است امروزه گفتمان امپریالیسم بیشتر به عنوان یک رویکرد روشنفکرانه تلقی می‌شود تا تئوری مستمر.در همین راستا استورات هال نیز معتقد است که جهانی شدن از طریق خاص گرایی عمل می کند، بنابراین بین امر محلی و امر جهانی همواره نوعی جدل برقرار است و هر دو در برخورد با یکدیگر ساخته و پرداخته می شوند و یا حتی تغییر شکل می یابند.
به نظر می‌رسد علت اساسی جذابیت فیلم‌های هالیوودی در پیوندی است که با امیال عمیق و ریشه‌دار و آرزوهای مخاطبانش در سطحی وسیع برقرار می‌کند. جذابیتی که جابه‌جایی و گستره جغرافیایی نمی‌تواند به عدم تاثیرگذاری آن منجر شود.
توجه به انسان بودن بیش از هر چیز دیگر، نمایش تجربه‌های انسانی به دور از فلسفه و فکر مجرد و پرداختن به پدیده‌ها از دریچه زندگی، زندگی‌ای که انکار کردنش غیرممکن به نظر می‌آید. هالیوود برای رسیدن به این هدف از مولفه‌هایی چون جاودانگی، زیبایی، متافیزیک، تخیل و سرگرمی که مقدمه و موخره تمام اهداف هالیوودی است بهره می‌جوید. مولفه‌هایی که تنها از یک چیز که آن هم فطرت ونوستالژیای همیشگی بشری است سر چشمه می‌گیرد . درهالیوود هیچ غیر ممکنی وجود ندارد و همه چیز تحت کنترل بشر به نمایش گذاشته می‌شود و اینها همگی مولفه‌هایی هستند که برای شهروندان جهانی جذاب است و با عبور از مرزهای جغرافیایی نه تنها باعث رونق بخشیدن به بازارهای اقتصادی آمریکا می‌شود بلکه فرهنگ جوامع مخاطب را نیز تحت تاثیر قرارمی‌دهد.

● جاودانگی 
جاودانگی که از زمان گیلگمش- کهن ترین اسطوره بشری- دغدغه همیشگی او به شمار می رفته هم اکنون در هالیوود مناسب‌ترین بستربازنمایی خود را یافته است. عناصری چون پایان خوش،پیروزی همیشگی خیر بر شر، امید و قهرمان پروری همگی عناصری هستند که جاودانگی را تقویت می‌بخشند. در هالیوود کسی حق ندارد تماشاگر را از ادامه زندگی ناامید کند . گذر زمان اهمیتی ندارد ، نهایتی در کار نیست ، زندگی قابل تجدید است و این سینماست که زندگی را حفظ می‌کند و اینگونه است که مهمترین نوستالژیای بشری نیز پاسخ گفته می‌شود.حرکت همیشگی قهرمانان سینمای وسترن در یک نمای باز به سمت غروب یکی از مهمترین مولفه‌های تاکید هالیوود بر جاودانگی محسوب می‌شود. جان وین و گاری گوپر از جمله قهرمانانی هستند که هیچ گاه تماشاگر مرگشان را بر پرده نمی‌بیند و تنها آنهارا بعد از مبارزه و شکست سیاهی‌های در حال حرکت به سرزمین دیگری می بیند که گویا نیازمند آنان است و این نشان از نامیرایی و جاودانگی قهرمان دارد.

● پایان خوش
تمدن آمریکایی تمدن تاکید به جوانی همیشگی و آغاز دوباره بوده است . این جوانی دائمی که جزو ذات تاریخ آمریکا به شمار می‌رود در سینمایش نیز بازتاب فراوانی داشته است. سطوره جوانی که با جاودانگی که پیش از این اشاره شد در هم آمیخته است هر دو القاگر این نکته‌اند که پایانی وجود ندارد و اگر هم مرگی هست مقدمه ای است برای زندگی دیگر. این نمونه در فیلم «ذهن زیبا» به کارگردانی ران هاوارد و بازی راسل کرو به اوج خود می‌رسد که هرچند قرار است فیلم تصویرگر زندگی واقعی جان نش ریاضی‌دان مشهورآمریکایی باشد اما پایان خوش فیلم هیچ ربطی با زندگی واقعی قهرمان داستان ندارد و این نه تنها نشان از اصرار هالیوود در به خوشی به پایان رساندن فیلم‌ها دارد بلکه نشان دهنده این است که مخاطب امروز بیش از هر چیز نیازمند دلخوشی و اطمینان از سرنوشت قهرمانان فیلم مورد علاقه خود دارد.«ذهن زیبا» در سال ۲۰۰۲کاندیدای ۹ جایزه از مجموعه جوایز اسکار و برنده اسکار بهترین فیلم از مراسم اسکار آن سال شد و در نزدیک به ۲۰ کشور جهان نیز ازپرفروشهای سال به شمار آمد. 

● تخیل
تخیل در قانون‌های هالیوودی حد ومرز نمی شناسد و به نوعی تمام عناصر دیگر را در خود جای می‌دهد عناصری چون پایان خوش، جوانی و جاودانگی ، قهرمان پروری همگی از تخیل مجاز بی حد و حصر هالیوودی سرچشمه می‌گیرند.تخیلی که با به خدمت گرفتن جلوه‌های ویژه برای مخاطب واقعی‌تر از واقعیت به نظر می آید.این تخیل تماشاگر را به جهانی تخصص یافته هدایت می‌کند که در آن هیچ غیر ممکنی وجود ندارد و می‌تواند شخصیت‌هایی را معرفی کند که می‌توانند با جهان درگیر شوند و از مرزهای فیزیکی بگذرند و قدرت‌های بزرگ را به تابعیت از خود وادار سازند و هالیوود تا به حدی در این رویکرد اغراق می‌کند که گاهی اوقات حتی تشخیص واقعیت از غیر واقعیت دشوار به نظر می‌رسد.این تخیل است کهنه تنها عامل جدایی مخاطب از زندگی روزمره اش را سبب می شود که پاسخگوی نوستالژیای همیشگی بشر مبنی بر تسلط بی حد وحصر او به جهان نیز خواهد بود.
تخیل در تمام هالیوود در جریان است و تز پایه‌های اصلی آن به شمار می‌رود اما وقتی حالتی ماورائی می‌یابد و با استفاده از جلوه‌های ویژه بی شمار انجان اعمالی را به تصویر می‌کشد که انسان در زندگی معمولی خود هیچ گاه قادر به انجام آن نیست به اوج خود می‌رسد. نمونه این رویکرد را می‌توان در قهرمانان همیشگی و تیپیکال هالیوود چون سوپرمن(superman) ، بتمن(batman) ،مردعنکبوتی(Spiderman) و حتی زن گربه‌ای(catwoman) نیر جست‌وجو کرد. اینان قهرمانان سریال‌های هالیوود محسوب می‌شوند که با نیاتی خیر خواهانه و نیروهای ماورای‌طبیعی دست به نجات بشریت می‌زنند، نجاتی که شاید از آرزوهای دست نیافتنی و همیشگی انسان به شمار آید. اینها همگی بردارهای زیبایی شناسانه‌ای هستند که مخاطب جهانی را به الگو برداری و برقراری ارتباط وا می‌دارند و اینگونه است که هالیوود راه و رسم زندگی آمریکایی را نه تنها در سینمای دیگر کشورهای دنیا که در شیوه زندگی مردمان آنها رقم می‌زند.

● سینما در خدمت سینما 
فیلم‌های هالیوودی برای تمثیل ، شوخی، ترانه و مزاح احتیاج به عوامل برونی ندارند چون به دلیل کثرت تولیدات تمامی این موارد در فیلم‌های قبلی وجود داشته‌اند و مخاطب خود را در سطحی وسیع پیدا کرده‌اند در واقع مخاطبان این فیلم‌ها برای یافتن معنای کدهای موجود در فیلم‌ها به خود هالیوود و فیلم‌هایی که خاطرات مخاطبان خود را تشکیل داده‌اند ارجاع می‌شوند و در واقع این رویکرد است که بازتولید مفاهیم هالیوودی از طریق خودش را سبب می‌شود. در چنین رویکردی مخاطب به طور مداوم به خود هالیوود ارجاع می‌شود و تا بعد از مدتی این مفاهیم در عمق ذهن او ته نشین می‌شوند و هالیوود به هدف مورد نظر خود که همانا فرهنگ سازی است دست می یابد.اینگونه است که حتی اگر سینمای ملی نیز در صدد تقلید از هالیوود بر آمده به دلیل نداشتن پشتوانه صنعتی و فرهنگی که هالیوود دارای آن است از این کار باز مانده است.قهرمانان هالیوودی در فیلم‌های گوناگون با عناوین مختلف بازتولید و در واقع یادآوری می‌شوند به طوریکه دیالوگی از فیلم "پدرخوانده" به کارگردانی فرانسیس کاپولا در فیلم "نامه‌داری"به کارگردانی نانسی میرز به یکی از تاثیر گذارترین دیالوگ‌های فیلم تبدیل می‌شود و تقلید از جان وین به نقطه عطف فیلمنامه"حرفه‌ای"ساخته لوک بسون بدل می‌شود.

● سینما- سیاست
سینمای هالیوود به واسطه تمایلش به حمایت از نهادها و ارزش‌های آمریکایی مسلط مطلقا یک پدیده سیاسی به شمار می‌آیند. فیلم‌های هالیوودی متعلق به ژانر سینمای جنگ و دیگر ژانرها میهن پرستی را ترویج کردند و دشمن را به شکلی کلیشه‌ای به تصویر کشیدند. هالیوود در دوران جنگ سرد یک دوره ژانری از فیلم‌های ضد کمونیستی که تهدید دموکراسی و تهدید زندگی به شیوه آمریکایی به شمار می‌رفتند تولید و عرضه کرد. در فیلم‌هایی مثل" رمبو" کمونیست‌ها عموما به مثابه تجسم شر به تصویر کشیده می‌شدند.
هالیوود همواره حامی سیاست‌های برون مرزی دولت‌های آمریکایی بوده است و شاید حتی پیش‌بینی‌کننده آنها در سالهای جنگ سرد با ساخت "جیمزباند" و فیلم‌هایی علمی تخیلی از این قبیل همواره سعی در نمایش قدرتی غریب و شکست ناپذیر داشته است.
جیمز باند موجودی که با بهره‌برداری از بهترین امکانات ارتباطی و تجهیزات تکنولوژیکی همواره نماینده قدرت آمریکا مخصوصا در قبال اتحاد جماهیر شوروی سابق بوده است. جیمز باند نماینده دنیایی است که همواره نیازمند نجات یک ابر قهرمان است. تفاوت او با دیگر قهرمانان تاکید بر انسان بودن و از جنس بشر بودن است .جیمز باند تمامی ضعف‌ها،شادی‌ها و ناکامی‌های بشری را داراست و همین دارایی است که باعث هم‌ذات پنداری مخاطب با او شده و این نکته‌ای است که در قهرمانان پیش از او چون "بت من" و"سوپرمن" وجود نداشته است."سوپرمن" نمونه‌ای‌ترین قهرمان آمریکایی برای نمایش قدرتش برفراز نیویورک به پرواز در می‌آمد و محبوبش لوییز لین را آن بالا می برد تا به او نشان دهد پرنده‌ها وستاره‌ها چگونه به منهتن می‌نگرند. "بت من" در گاتهام سیتی که تصویر خوفناکی از نیویورک بدون آفتاب بود از آسمان خراشی به آسمان خراشی دیگر تاب می‌خورد و با اتومبیلش از آنها بالا می‌رفت.حفظ هویت دوگانه این دو ابر قهرمان در هیچ کجای دیگری به جز هالیوود امکان پذیر نبود.آمریکایی‌ها همیشه برنده‌ها را می‌پرستند و حوصله بازنده‌ها را ندارند برای همین است که در هالیوود آمریکایی‌ها هرگز جنگی را نباخته و هرگز نیز نخواهند باخت. همانگونه که آنتونیو نگری معتقد است آمریکا از بعد از جنگ جهانی دوم تا کنون خود را در مقام نجات دهنده دنیا معرفی کرده و از این بابت قدرتی بی حد وحصر برای خود قائل بوده و البته در این میان هالیوود در به تصویر کشیدن این تصور در کنار ابزار نظامی و دیپلماسی آمریکایی نقش مهمی برعهده داشته است.
هرچند هالیوود در بسیاری از موارد با نمایش پیروزی‌های مکرر قهرمانانش خواستار نمایش قدرت مسلط جهانی خود بوده است (اشاره به فیلم‌هایی چون "روز استقلال"و"آرماگدون")اما در مواردی با انتقاد و یا حتی هجو سیاست‌های دولت آمریکا سعی در متعادل کردن دو کفه این ترازو داشته و این نکته‌ای است که نشان می‌دهد هالیوود همواره حق انتقاد صریح و زیر سوال بردن سیاست‌های دولت آمریکا را برای خود قائل بوده است(اشاره به"شکارچی گوزن" و"اینک آخرالزمان") و در واقع همین خود زنی است که به نوعی تطهیر خود در مقابل مخاطب جهانی می‌انجامد، تطهیری که در پی رفع شبهات مربوط به یک جانبه بودن رویکرد هالیوود است.

● نتیجه گیری
روند جهانی شدن در دهه ۹۰فیلم‌های هالیوودی را در سطح جهان محبوب تر از گذشته کرده است. این فیلم‌ها دهه‌های متمادیست که بر بازار جهان تسلط دارند و این امر دلیل دیگریست بر افزایش نقش روز افزون شرکت‌های آمریکایی در تولید و پخش محصولاتشان در سراسر جهان در چنین شرایطی است که هرچند به غلط اما جهانی شدن تا حدودی معادل آمریکایی شدن تلقی می‌شود. حالا فیلم هالیوودی عملا یک بازوی موثر فرهنگ رسانه‌ای برای فروختن "شیوه امریکایی زندگی کردن"است که حتی اگراین شیوه به صورت قالبی منتقل نشود که فرض این مقاله هم بر همین نکته استوار است چیزی از جذابیت هالیوود بر مخاطب جهان امروز نمی‌کاهد. 
با این وصف رابطه میان سینمای هالیوود ، جامعه آمریکا و کل جهان پیچیده به نظر می رسد و به ویژه نیازمند یک رویکرد چند وجهی است که با توسل به آن بتوان رابطه اقتصاد سیاسی را با صنعت فیلم و تولیدات سینمایی تشریح کرد.
گیل برنستون درکتاب" سینما و مدرنیته فرهنگی" جهانی شدن فرهنگ تصویری را به معنای تولید فیلم‌هایی می داند که در دو بازار داخلی و خارجی مخاطب دارند. هرچند این سخن ناظر به محتوای موجود در فیلم‌های هالیوودی است اما واقعیت این است که نمی‌توان جهانی شدن مضمون را بی توجه به عناصر اقتصادی و قدرت پخش در نظر گرفت. واقعیت این است که علم اقتصاد به معنای متعارف آن توفیق هالیوود را در طی سالیان گذشته بر حسب فرهنگ مدیریتی منعطف و نظام مالی بازار آزاد وخلاقی توضیح می‌دهد که خود را با شرایط اقتصادی واجتماعی متغیر تطبیق داده است(میلر،۱۹۹۰)بازار آزادی که از مراحل مهم رسیدن به امپراطوری به شمار می‌رود. (برنستون،۲۰۰۱)علاوه بر این ترکیب قومی متنوع ایالات متحده نیز به رونق بازار فیلم‌های آمریکایی کمک کرد و ضمنا ترکیب قومی متنوع ایالات متحده نیز به باب شدن شیوه عامتر و جهانی‌تری برای بیان داستان در قیاس با سایر فرهنگ‌ها کمک کردو(همان)
بر پایه این استدلال‌ها هالیوود با تکیه بر همین نقاط قوت و با پیروی از اصل تجارت آزاد و رقابت پذیری رشد یافته است.(اچسن ومل،به نقل از میلر۱۹۹۴) اما فارغ از همه این حرف‌ها می‌توان به این نتیجه رسید که سینمای هالیوود شبیه جامعه آمریکایی باید به مثابه قلمرو برخوردار از تضادها تلقی شود قلمرویی که در آن فیلم‌ها بر سر چگونه نشان دادن جامعه و زندگی روزمره با یکدیگر در حال نبرد وجدال هستند اما واقعیت این است که نهایتا این جدال نیز در جهت تنوع وتکثر بخشیدن به محصولات هالیودی ودست‌یابی به مخاطبان گسترده جهانی و پررنگ کردن مولفه‌هایی است که ارتباط مخاطب جهانی با سینمای هالیوود را سرعت می‌بخشد.

 
 
 
                                    منبع : پایگاه اطلاع رسانی فناوری اطلاعات و ارتباطات ایران

تعداد بازدید از این مطلب: 2841
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

دو شنبه 29 دی 1393 ساعت : 2:32 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
کاربردهای پرده سبز وآبی در سینما
نظرات

کاربردهای پرده سبز و آبی در سینما

*******************************

تاریخچه

در صنعت سینما، یک فرآیند پیچیده و وقت گیر بنام صفحه مات سیار پیش از ظهور ترکیب دیجیتال مورد استفاده قرار می‌گرفت. متد پرده آبی و travelling matte (صفحه مات سیار) در دهه 1930 در سینما رادیو RKO و دیگر استودیوها گسترش یافت و برای تولید جلوه های ویژه فیلم هایی همچون دزد بغداد (1940) مورد استفاده قرار گرفت.

در استودیو RKO، لینوود دان از travelling matte برای صحنه هایی مانند برف پاکن در فیلم "پرواز به ریو" استفاده کرد (1933).شهرت و اعتبار گسترش تکنیک پرده آبی را به لری باتلر نسبت داده اند؛ کسی که جایزه جلوه های ویژه اسکار را بخاطر فیلم دزد بغداد از آن خود کرد. او تکنیک پرده آبی و travelling matte را ابداع نمود تا به جلوه‌های بصری دست یابد که در سال 1940 بی‌سابقه بود. او همچنین اولین متخصص جلوه های ویژه‌ای بود که این افکت ها را در تکنی کالر (سینمای رنگین) خلق نمود که آن زمان در آغاز راه خود بود.در سال 1950، آرتور ویدمر- کارمند سابق کمپانی برادران وارنر و پژوهشگر سابق کوداک- کار بر روی پروسه travelling matte فرابنفش را آغاز کرد.

chroma-keying

او همچنین تکنیک‌های پرده آبی را هم گسترش داد: یکی از اولین فیلم‌هایی که از این تکنیک‌ها استفاده کرد، پیرمرد و دریا (1958) با بازی اسپنسر ترِیسی بود که در واقع اقتباسی بود از رمان ارنست همینگوی.ابتدا صحنه پس‌زمینه فیلمبرداری می‌شد و سپس بازیگر جلوی پرده آبی بازی‌اش را انجام می‌داد. قرار دادن نمای پس‌زمینه روی نمای پیش‌زمینه، تصویر شبح مانندی را روی پس‌زمینه آبی ایجاد می‌کرد. در این حال بازیگر باید از پرده آبی جدا شده و درون یک چاله مخصوص در صحنه پس‌زمینه قرار می‌گرفت. ابتدا نمای پرده آبی از طریق یک $$$$$ آبی دوباره فیلمبرداری می‌شد تا فقط پس‌زمینه مشخص باشد.

از یک فیلم مخصوص استفاده می‌شد که تصاویر را با نگاتیو سیاه و سفید بگیرد- یک پس‌زمینه سیاه با چاله‌ای در وسط آن که به شکل سوژه درآمده بود. به این تکنیک female matte (صفحه مات ماده) می‌گویند. سپس نمای پرده آبی دوباره فیلمبرداری می‌شد، اما این بار از طریق یک $$$$$ قرمز و سبز تا فقط تصویر پیش‌زمینه در فیلم بیافتد و یک نمای سیاه روی پس‌زمینه بی‌حفاظ و شفاف خلق شود. این تکنیک تحت عنوان male matte (صفحه مات نر) مشهور است.سپس تصویر پس‌زمینه از طریق male matte، و نما از طریق female matte دوباره فیلمبرداری می‌شد. یک چاپگر نوری با دو پرژکتور، یک دوربین فیلمبرداری و یک پرتوشکن (دستگاهی که پرتو و شعاع نور را به دو نیم می‌کند) تصاویر را همزمان در یک فریم با یکدیگر ترکیب می‌کردند. این بخش از جریان کار می‌بایست به دقت کنترل شود تا از نبود خطوط سیاه اطمینان حاصل گردد.

در طول سالهای دهه 1980، ریز رایانه ها برای کنترل چاپگر نوری بکار می‌رفتند. در فیلم "امپراطور انتقام می‌گیرد"، ریچارد اِدلاند یک چاپگر نوری چهار گوشه ابداع کرد که علاوه بر تسریع قابل ملاحظه روند کار، در هزینه‌ها نیز صرفه جویی می‌کرد. او برای این ابداع جالبش جایزه ویژه اسکار را دریافت کرد.اشکالی که به صفحات مات سیار سنتی وارد است، اینست که دوربین‌ها تصاویری را که به هدف ترکیب شدن می‌گیرند، نمی‌توانند براحتی به اصطلاح همگاه (مقارن) کنند. تا ده‌ها سال، این نماهای مات ناچاراً بصورت "قفل شده" فیلمبرداری می‌شدند؛ به این ترتیب نه سوژه صفحه مات و نه پس‌زمینه به هیچ وجه نمی توانستند نمای دوربین خود را عوض کنند. بعدها، دوربین های کنترل حرکت که توسط رایانه زمان بندی می‌شدند، بخشی از این مشکل را حل کردند؛ به این شکل که هم پس‌زمینه و هم پیش‌زمینه می‌توانست با یک حرکت دوربین فیلمبرداری شود."پترو واهوس" برای گسترش همین تکنیک‌ها جایزه اسکار دریافت کرد. تکنیک او از این حقیقت بهره می‌جست که بیشتر چیزها در صحنه‌های دنیای واقعی دارای رنگی هستند که طیف آبی آن در شدت و تراکم شبیه به طیف سبز آن است. "زیگنو ریزینسکی" هم در پیشبرد فناوری پرده آبی نقش داشت.برای فیلم "سفر ستاره: نسل آینده"، فرآیند صفحه مات فرابنفش از سوی دان لی از CIS پیشنهاد و توسط گری هازل و گروه Image G اجرا شد. این فرآیند شامل یک پس‌زمینه نارنجی شبرنگ است که ایجاد صفحه مات را آسانتر می‌کند و به تیم جلوه‌های ویژه اجازه می‌دهد تا در یک چهارم وقتی که برای متدهای دیگر لازم است، افکت‌هایشان را تولید کنند.برخی فیلم‌ها استفاده‌های فراوانی از کروماکی جهت اضافه کردن پس زمینه‌هایی که کلاً بوسیله تصاویر رایانه‌ای تولید می‌شوند، می‌کنند.

حتی اجراهایی که از برداشت‌های مختلف گرفته می‌شود هم می‌توانند با یکدیگر ترکیب شوند؛ با این کار می‌توان از هر بازیگر بطور جداگانه فیلم گرفت و سپس در همان صحنه آنها را در کنار یکدیگر قرار داد. کروماکی به بازیگران این امکان را می‌دهد که بدون اینکه استودیو را ترک کنند، در هر موقعیتی ظاهر شوند.توسعه و گسترش رایانه‌ها، ادغام نماهای ترکیبی با حرکت را حتی زمانی که از دوربین‌های دستی استفاده می‌شود آسانتر ساخت. اکنون نقاط مرجع می‌توانستند روی پس‌زمینه‌های رنگی قرار بگیرند. در مرحله پس از تولید، رایانه می‌تواند با استفاده از مرجع‌ها، موقعیت پس‌زمینه را تشخیص داده و حرکت پیش زمینه را بخوبی منطبق کند. پیشرفت‌های نوین در نرم افزارها و نیروهای رایانه‌ای، نیاز استفاده از شبکه‌ها یا نشان‌های ردیابی را مرتفع ساخته است؛ نرم افزار کامپیوتری، حرکت‌های مرتبط با پیکسل‌های رنگی در مقابل پیکسل‌های رنگی دیگر را تحلیل کرده و حرکت را مرتفع می‌سازد و بدین سان الگوریتم حرکت دوربین را ایجاد می‌کند.

این الگوریتم در نرم افزار ترکیبی مورد استفاده قرار گرفته و حرکت عناصر ترکیبی با صفحه متحرک پس‌زمینه را هماهنگ می‌کند.کارشناسان هواشناسی معمولاً در کنار صفحه نمایش از یک مونیتور تخصصی بهره می‌برند تا بتوانند ببینند که دستشان را کجا گذاشته و کدام نقطه را نشان می‌دهند. یک تکنیک جدیدتر هم ابداع شده و آن به این صورت است که یک تصویر کمرنگ را بر روی صفحه نمایش می‌اندازند.

 

http://www.mlahanas.de/Greeks/Film/300Film.jpg

 

فرآیند

در تکنیک کروماکی سوژه‌ها بوسیله پس زمینه‌ای تک رنگ (یا طیف باریکی از چند رنگ) که معمولاً آبی یا سبز است، فیلمبرداری می‌شود؛ چراکه این رنگ‌ها بیشترین فاصله ممکن را با مایه رنگ پوست انسان دارند. ویدئوی پس زمینه، جایگزین قسمت‌هایی از ویدئو که با رنگ از پیش تعیین شده مطابقت دارند، می‌شود. این فرآیند "کیینگ" (keying) نامیده می‌شود.در حال حاضر رنگ سبز بیش از هر رنگ دیگری بعنوان پرده پشت صحنه یا پس‌زمینه استفاده می‌شود؛ چراکه حسگرهای تصویری در دوربین‌های فیلمبرداری دیجیتال بیشترین حساسیت را به رنگ سبز نشان می‌دهند. دلیل این امر "الگوی بایر" است که پیکسل‌های بیشتری را به شبکه سبز اختصاص داده و با تقلید از چشم انسان، حساسیت فزاینده‌ای به رنگ سبز نشان می‌دهد. بنابراین، شبکه سبز دوربین کمترین نویز (پارازیت) را دارد و قادر است تمیزترین کلید، صفحه مات یا ماسک را تولید کند. بعلاوه به دلیل حساسیت بالا به رنگ سبز در حسگرهای تصویری، به نور کمتری برای روشن کردن رنگ سبز نیاز است. سبز روشن نیز بر پس‌زمینه آبی ارجح است؛ چراکه رنگ آبی ممکن است با رنگ چشم یا رنگ لباس مجری (مانند شلوار لی) یکی باشد.رنگ آبی قبل از آنکه کلید دیجیتال رایج شود، در فرآیند بصری مورد استفاده قرار می‌گرفت، اما نسبت به رنگ سبز به نور بیشتری برای روشن شدن احتیاج داشت. به هرحال، آبی در طیف بصری از قرمز که رنگ برجسته ای در پوست انسان است، دورتر است.مهمترین عامل در فرآیند کلید، جدایی رنگ از پیش‌زمینه (سوژه) و پس‌زمینه (صفحه نمایش) است. پرده آبی زمانی مورد استفاده قرار می‌گیرد که رنگ غالب سوژه سبز باشد؛ هرچند که دوربین بیشتر به رنگ سبز حساس است.در تلویزیون های رنگی آنالوگ، رنگ بوسیله ریزحامل‌های کروما نسبت به یک نوسانگر مرجع نمایش داده می‌شود. کروماکی بواسطه قیاس فاز ویدئو و فازی که با رنگ از پیش تعیین شده مطابقت دارد، بدست می‌آید. ویدئوی پس زمینه متناوب، جایگزین قسمت‌های درون فازیِ ویدئو می‌شود. در تلویزیون های رنگی دیجیتال، رنگ بوسیله سه عدد (قرمز، سبز، آبی) نمایش داده می‌شود. کروماکی بواسطه یک قیاس ساده عددی بین ویدئو و رنگ از پیش تعیین شده بدست می‌آید. اگر رنگ از پیش تعیین شده در نقطه خاصی بر روی صفحه نمایش (دقیقاً یا بطور تقریبی) هماهنگ شود، آنگاه ویدئوی پس زمینه متناوب جایگزین ویدئو در آن نقطه می‌شود. 

 

پوشش سوژه

سوژه کروماکی نباید لباس‌های شبیه به رنگ موجود در کروماکی بپوشد (مگر بصورت عمدی)، چراکه ممکن است ویدئوی پس‌زمینه جایگزین لباس‌های سوژه شود. یکی از مواردی که ممکن است سوژه عمداً لباس همرنگ بپوشد، موقعی است که بازیگر قسمتی از بدنش را با لباس آبی پوشش می‌دهد تا در نمای نهایی نامرئی دیده شود. این تکنیک برای دستیابی به افکت‌هایی مانند آنچه در فیلم هری پاتر برای خلق افکت شنل نامرئی استفاده شد، بکار می‌رود. همچنین می‌توان از بازیگر در مقابل پس‌زمینه کروماکی تصویربرداری کرده و سپس وی با افکت دیستورشن وارد نمای پس زمینه شود تا یک شنل نامرئی خلق شود که البته بطور نامحسوسی قابل تشخیص است.دشواری‌های کار با صفحه آبی زمانی خود را نشان داد که بازیگر در یک صحنه خاص باید لباس آبی می‌پوشید؛ مانند لباس سنتی آبی سوپرمن. در فیلم مرد عنکبوتی (2002)، در صحنه هایی که مرد عنکبوتی و دیو سبز هر دو در هوا هستند، از مرد عنکبوتی می‌بایست جلوی پرده سبز و از دیو سبز در جلوی پرده آبی فیلمبرداری می‌شد، چراکه لباس مرد عنکبوتی قرمز و آبی و لباس دیو سبز کاملاً سبز بود. اگر از هردوی اینها جلوی یک صفحه تصویربرداری می‌شد، یکی از شخصیت ها تقریباً از نما حذف می‌شد.

 

پس زمینه

رنگ آبی معمولاً هم برای برنامه های زنده تلویزیونی (نقشه های هواشناسی) و هم جلوه های ویژه مورد استفاده قرار می‌گیرد، چراکه متمم رنگ پوست انسان است. دلیل دیگر استفاده از رنگ آبی اینست که لایه حساس آبی فیلم دارای ظریف ترین کریستال هاست و بنابراین بهترین کیفیت و کمترین برفک را بدنبال دارد (در مقایسه با لایه های سبز و قرمز). با این حال در دنیای دیجیتال، رنگ سبز مطلوب ترین رنگ است. رنگ سبز نه تنها از ارزش درخشندگی بیشتری نسبت به رنگ آبی برخوردار است، بلکه در فرمت های اولیه دیجیتال، شبکه سبز دو برابر شبکه آبی نمونه برداری می‌شد و کار با آنرا آسانتر می‌کرد. بهرحال انتخاب رنگ با نظر متخصصین جلوه های ویژه و با توجه به نیاز خاص هر پلان یا نما انجام می‌شود. در دهه گذشته، کاربرد رنگ سبز در جلوه‌های ویژه سینما بسیار مشهود و برجسته بود. همچنین، پس‌زمینه‌های سبز نسبت به آبی در تصویربرداری‌هایی که در فضای باز انجام می‌شد، ارجحیت داشت؛ چراکه ممکن بود رنگ آبی آسمان در فریم منعکس شده و در فرآیند کار تداخل ایجاد کند. هرچند که رنگ‌های سبز و آبی رایج‌ترین رنگ‌ها در کروماکی هستند، اما هر رنگی می‌تواند در این فرآیند استفاده شود. رنگ قرمز معمولاً بخاطر اینکه در رنگدانه‌های پوست انسان عمومیت دارد، استفاده نمی‌شود؛ اما برای صحنه‌هایی که انسان در آن تداخل ندارد، قابل استفاده است.تکنیک جدیدتری که اخیراً از آن بهره می‌گیرند، استفاده از پرده پس انعکاسی یا "رترو رفلکتیو" در پس زمینه به همراه دایره‌ای از LEDهای روشن گرداگرد لنزهای دوربین است. این تکنیک بجز همان LEDها، به نور دیگری برای روشن کردن پس‌زمینه احتیاج ندارد که بر خلاف نورافکن‌های بزرگ دکور، فضا و نیروی بسیار کمتری را اشغال کرده و به کابل و دکل‌های جاگیر هم نیازی ندارد. این پیشرفت همگام با ابداع LEDهای آبی در دهه 1990 حاصل شد که LEDهای سبز زمردی هم دستاورد همان ابتکار است.همچنین یک شکل دیگر از کلید رنگ وجود دارد که از طیف های رنگی استفاده می‌کند که چشم انسان قادر به دیدن آنها نیست. این فناوری که ترمو کلید نام دارد، از نور مادون قرمز بعنوان کلید رنگ استفاده می‌کند و در طول مرحله پسفرآیندی، موجودیت خود را حفظ کرده و جایش را به تصویر پس‌زمینه نمی‌دهد.

 

نورپردازی یکدست

بزرگترین مشکل در موقع کار با پرده آبی یا پرده سبز، نورپردازی یکدست و جلوگیری از ایجاد سایه است؛ چراکه بهترین حالت ممکن، داشتن یک طیف رنگی محدود و کوچک است. سایه در واقع خودش را به شکل یک رنگ تیره تر به دوربین نشان می‌داده و ممکن است برای جایگزینی ثبت نشود. این مشکل گاهی اوقات در پخش برنامه‌های زنده یا کم هزینه خود را نشان می‌دهد، بطوریکه خطاها بصورت دستی قابل تصحیح نیستند. ابزاری که استفاده می‌شود در کیفیت و نورپردازی یکدست مؤثر است. ابزار براق و درخشنده موفقیت بسیار کمتری نسبت به ابزار و وسائل کمرنگ دارند. یک سطح براق، نقاطی که نور را منعکس می‌کنند روشن و بقیه نقاط را تاریک نشان می‌دهد. اما یک سطح مات نور منعکس شده را پخش می‌کند و طیف یکدست‌تری از رنگ‌ها را نشان می‌دهد. برای داشتن تمیزترین تصویر از پرده سبز، ضروری است که بین سوژه و پرده سبز تفاوت مشهودی ایجاد کنید. جهت متفاوت نشان دادن سوژه و پرده سبز، می‌توانید از یک اختلاف دو کلیدی استفاده کنید؛ حال چه پرده سبز را دو کلید بالاتر از سوژه قرار دهید، چه برعکس.گاهی اوقات یک سایه می‌تواند برای خلق جلوه های ویژه مورد استفاده قرار بگیرد. بخش هایی از پرده سبز/آبی که روی آنها سایه افتاده است، می‌تواند با نسخه تیره تری از تصویر ویدئویی پس زمینه دلخواه جایگزین شده و آنرا شبیه به بازیگری که نقش سایه را در پس‌زمینه بازی می‌کند، دربیاورد.

 

 منبع:suzheh.blogfa.com

ترجمه شده در:Real Dream Studio

تعداد بازدید از این مطلب: 22666
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

یک شنبه 28 دی 1393 ساعت : 9:47 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
همه چیز در باره جورج کلونی
نظرات

همه چیز در باره جرج کلونی

گردآوری و تدوین :مهرداد میخبر

***********************************************

GeorgeClooneyHWoFJan12 (headshot).jpg
 
جرج تیموتی کلونی ( George Timothy Clooney) (زادهٔ ۶ مه، ۱۹۶۱ در ایالت کنتاکیبازیگر، فیلم‌نامه‌نویس، تهیه‌کننده و کارگردان آمریکایی برندهٔ جایزه اسکار و گلدن گلوب است.او در سال ۲۰۰۵ برای فیلم سیریانا جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را دریافت کرد. در سال ۲۰۱۳ موفق شدجایزه اسکار بهترین فیلم را، برای تهیه‌کنندگی فیلم آرگو دریافت نماید. وی تنها کسی است، که موفق شده تابه‌حال در ۶ رده مختلف، برنده جایزه اسکار شود. 
 
 

 کلونی، در سال ۱۹۶۱ در شهر لکزینگتون، کنتاکی ایالات متحده آمریکا و در خانواده‌ای مشهور، در زمینه تجارت و هنر، متولد شد. پدرش نیک کلونی، مجری رادیو و تلویزیون بود. اگرچه وی علاقه زیادی به تحصیل نداشت، دوران دبستان و دبیرستان خود را، در لکزینگتون گذراند و برای تحصیلات دانشگاهی به شمال کنتاکی رفت. کلونی، در سال ۱۹۷۹ وارد دانشگاه شمال کنتاکی شد و شروع به تحصیل در رشته روزنامه‌نگاری نمود. وی در سال ۱۹۸۱ به یک‌باره دانشگاه را رها کرد و سال بعد به‌منظور تکمیل تحصیلات، وارد دانشگاه سینسینتی شد؛ که در آن‌جا نیز در دریافت مدرک ناموفق ماند.

پس از رها کردن دانشگاه، توسط پدرش به کار گویندگی در شبکه تلویزیونی ای‌ام‌سی مشغول شد، که اولین شغل او محسوب می‌شد. در همان سال هم‌چنین پسرخاله‌اش، میکل فریر نیز، به‌منظور تهیه‌کنندگی فیلم کوتاهی، درباره اسب‌های مسابقه‌ای به شهر لکسینگتون رفته بود، که در این فیلم جرج به ایفای نقش پرداخت. به این ترتیب جرج کلونی، وارد عرصه بازیگری شد و با این نقش، استعداد خود را در این زمینه نشان داد. از سویی دیگر با کار در تلویزیون، توانست راه خود را در رشته بازیگری باز کند و اولین نقش خود را در سریال تلویزیونی اتاق اورژانس، که از برنامه‌های پربیننده تلویزیون آمریکا بود، اجرا کرد و مورد توجه همگان قرار گرفت.

وی در سال ۱۹۸۲ راهی لس‌آنجلس شد، اما یک سال بیکار بود. اولین کار رسمی او در لس آنجلس، کار در شرکت تجاری ژاپنی پاناسونیک بود. در سال ۱۹۸۴ جرج کار سینما را با اجرای نقشی در یک فیلم بازی کرد، که نتوانست به مرحله پخش برسد؛ اما توجه تهیه‌کنندگان را به خود جلب کرد. او سپس به بازی در فیلم‌های سینمایی علاقه‌مند شده و احساس موفقیت در این عرصه را کرد.

او در فیلم‌های یک روز خوب با خارج از دید در کنار جنیفر لوپز در سال ۱۹۹۸، از طلوع تا غروب، ای برادر کجایی و طوفان کامل که عمومأ فیلم‌هایی اکشن بودند، او را به بالاترین درجات موفقیت و شهرت رساند. در سال ۲۰۰۰ به عنوان یک هنرپیشه فعال، در هالیوود معرفی شد. کلونی در سال ۱۹۹۰ با تالیا بالسام ازدواج کرد، که پس از ۳ سال از او جدا شد. از سال ۱۹۸۴ تا سال ۱۹۹۵ بیشتر فعالیت‌های جرج کلونی در زمینهٔ بازی در مجموعه‌های تلویزیونی بوده است.

جورج کلونی و کمک‌های انسان دوستانه

زندگی شخصی

جرج کلونی یک ایرلندی-آمریکایی و متولد لکزینگتون در ایالت کنتکاکی در ایالات متحده است. پدربزرگ وی، نیکلاس کلونی، به همراه خانواده‌اش، از ایرلند به ایالات متحده مهاجرت کرده است. مادر وی نینا بروس، مدل و ملکه زیبایی سابق آمریکایی و پدرش نیک کلونی، یک روزنامه نگار و مجری تلویزیون و سیاستمدار آمریکایی می‌باشد.

آغاز مراسم ازدواج جورج کلونی

جرج کلونی دوبار بار ازدواج کرده‌است و همسر نخست او هنرپیشه آمریکایی تالیا بالسام بود. وی از سال ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۳ همسر تالیا بالسام، بازیگر آمریکایی بود؛ کریستا آلن (بازیگر آمریکایی) و استیسی کیبلر (بازیگر و کشتی‌کچ کار اسبق - تصویر) و الیزابیتا کانالیس (مانکن و بازیگر ایتالیایی) هم از سال ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۳ شریک زندگی او بودند. وی هم‌چنین یک رابطه پیوسته-گسسته پنج‌ساله با مدل بریتانیایی لیزا اسنودان داشت. کلونی در آوریل سال ۲۰۱۴ و به‌طور ناگهانی نامزدی خود با امل علم‌الدین را به‌صورت رسمی اعلام کرد.

ازدواج دوم

جورج کلونی در سن ۵۳ سالگی با نامزدش امل علم‌الدین وکیل و فعال حقوق بشر لبنانی تبار و ۳۶ ساله در ونیز ایتالیا ازدواج کرد. امل علم الدین ظاهراً پیرو فرقه دروز است و کلونی خود، مسیحی و از پیروان کلیسای کاتولیک رم می‌باشد.[۲] علم‌الدین زاده بیروت است و پیش از ازدواج با کلونی، ازدواج نکرده بود. او در سه سالگی به دلیل جنگ داخلی در لبنان به همراه خانواده‌اش به بریتانیا مهاجرت کرد. همسر کلونی از جمله در دانشگاه آکسفورد تحصیل کرده و حقوق بین‌الملل و حقوق بشر از زمینه‌های تخصصی فعالیت او هستند.

 آغاز مراسم ازدواج جورج کلونی

 

امل علم‌الدین از سال ۲۰۰۴ در دیوان بین‌المللی دادگستری (لاهه هلند) کار می‌کند و به‌عنوان مشاور در امور لبنان با این نهاد همکاری داشته است.آیین ازدواج این دو نفر به طور خصوصی برگزار شد. جرج کلونی و امل علم‌الدین جشن عروسی خود را از روز جمعه (۲۶ سپتامبر ۲۰۱۴) شروع کردند. اخباری که از متن و حاشیه و تدارکات مراسم منتشر شد، تا حدی یادآور عروسی تام کروز و کیتی هولمز است. این دو بازیگر مشهور هالیوود هم در نوامبر ۲۰۰۶ در شهر "برلاچیانوایتالیا (نزدیکی رم) مراسم بزرگی برگزار کردند. جرج کلونی پیش از مراسم عروسی سوار بر قایق و با اسکورت پلیس از جزیره «جودکا» در حاشیه ونیز به هتل محل عقد رفت. پاپاراتزی‌ها برای شکار لحظات این سفر کوتاه روی قایق‌ها مستقر شده بودند. گردشگران و مردم محلی هم با تکان دادن دست کلونی را بدرقه می‌کردند. والتر ولترونی، دوست داماد و شهردار پیشین رم، از قرار معلوم نقش سردفتر را بر عهده داشته و خطبه عقد را جاری کرد. برد پیت، آنجلینا جولی، ساندرا بولاک، مت دیمون، بیل ماری، سیندی کرافورد و رابرت دنیرو از جمله مهمانان سرشناس عروسی بودند. این ازدواج روز دوشنبه (۲۹ سپتامبر/ ۶ مهر) به‌طور رسمی در دفتر ازدواج شهرداری ونیز ثبت شد. مراسم از چشم عموم دور نگه داشته شد؛ پیش‌خدمت‌ها و کارمندان هتل هم اجازه نداشتند با موبایل وارد مراسم شوند. مهمان‌ها هم اجازه عکاسی نداشتند.در ۱۸ ژانویه ۲۰۰۸، سازمان ملل متحد جرج کلونی را عنوان یکی از سفیران صلح خود برگزید.وی تلاش‌های بشردوستانه گوناگونی نیز انجام می‌دهد از جمله کوشش برای چاره‌یابی نزاع دارفور، گردآوری پول برای قربانیان زمین‌لرزهٔ ۲۰۱۰ هائیتی و ساخت فیلم‌های مستند هم‌چون «شن و اندوه» برای افزودن آگاهی در مورد بحران‌های جهانی.

 

نکاتی که باید درباره کلونی بدانید 

همسر سابق " تالیا بالسام " بوده است ( از سال 1989 تا سپتامبر 1993 )

 

او گفته بود که هیچ وقت دوباره ازدواج نخواهد کرد و هرگز هم پدر نخواهد شد. " میشل فایفر " و " نیکول کیدمن " هر دو مبلغ 10000 دلار شرط بستند که او در کمتر از 40 سالگی پدر خواهد شد اما آنها شرط بندی را باختند و پول را برای او فرستادند. جورج مبلغ را برگرداند. او در سن 50 سالگی هنوز هم پدر نشده است و دوباره ازدواج نکرده است.

آغاز مراسم ازدواج جورج کلونی

 

از طرف مجله مردم به عنوان یکی از 50 مرد جذاب جهان انتخاب شده است

 

بازی در فیلم " اوه برادر کجایی " را بدون خواندن فیلمنامه قبول کرد

 

دوست صمیمی " مارک والبرگ " است

 

زمانی با " رنه زلوگر " رابطه داشت

 

در مراسم خاکسپاری عمه اش " روزماری کلونی " که یک بازیگر- خواننده معروف بود ، تابوت را حمل کرد

 

ششمین بازیگری است که نقش بتمن را بازی کرده است

 

کمپانی ساخت فیلم و سریال به نام Maysville Pictures دارد

 

رگ ایرلندی - آمریکایی دارد

 

" نیکول کیدمن " اسکار بهترین بازیگر مکمل را که در سال 2006 بدست آورده بود به او تقدیم کرد

 

در انتخابات سال 2008 از " باراک اوباما " حمایت کرد

 

جورج و دوست دخترش " سارا لارسون " در سال 2007 هنگام موتور سواری تصادف کردند. سارا انگشتان پایش شکست و جورج دنده اش

 

رفیق صمیمی " جولیا رابرتز " و " براد پیت " است

فیلمشناسی کلونی

     1- بعنوان بازیگر

      2- بعنوان  کارگردان

      جوایز

    وی به دفعات نامزد و برنده جایزه‌های اسکار، امی، گلدن گلوب، بفتا و ... شده است. موارد زیر شرح تعدادی حضور او در چند جایزه معدود                           سینماییست.

  • ۲۰۱۱ -نامزد اسکار بازیگر نقش اول مرد برای فیلم فرزندان
  • ۲۰۱۱ -نامزد اسکار فیلم‌نامه اقتباسی برای فیلم نیمه ماه مارس
  • ۲۰۰۷ -نامزد اسکار بازیگر نقش اول مرد برای فیلم مایکل کلیتون
  • ۲۰۰۶ -برنده اسکار بازیگر نقش دوم مرد برای فیلم سیریانا
  • ۲۰۰۶ -نامزد اسکار کارگردانی برای فیلم شب بخیر و موفق باشید
  • ۲۰۰۶ -نامزد اسکار فیلم‌نامه غیر اقتباسی برای فیلم شب بخیر و موفق باشید به همراه گرانت هسلوف
  • ۲۰۰۵ -نامزد شیر طلایی جشنواره ونیز برای فیلم شب بخیر و موفق باشید
  • ۲۰۰۳ -نامزد خرس طلایی جشنواره برلین برای فیلم اعترافات یک ذهن خطرناک
  • دستمزدهایی که گرفته است :

    Ocean's Thirteen (2007) $15,000,000

    Syriana (2005) $350,000

    Good Night, and Good Luck. (2005) $1

    Intolerable Cruelty (2003) $15,000,000

    Ocean's Eleven (2001) $20,000,000

    The Perfect Storm (2000) $8,000,000

    O Brother, Where Art Thou? (2000) $1,000,000

    Three Kings (1999) $5,000,000

    Out of Sight (1998) $10,000,000

    The Peacemaker (1997) $3,000,000

    Batman & Robin (1997) $10,000,000

    One Fine Day (1996) $3,000,000

    From Dusk Till Dawn (1996) $250,000

     جنجال در ونیز

     
    کلونی با تمام پیشینه ای که دارد، از روزهای خوب و بد بازیگری اش، او در جشنواره ونیز با زنی همراه بود که حتی یک بار از این که دوستش دارد، حرفی نزد. در جلسه مطبوعاتی فیلمش؛‌ «مردی که به بزها نگاه می‌کند» مردی از جایش بلند شد و ابراز علاقه عجیبی به او کرد، تا جایی که فیلم یک دقیقه‌ای آن، در همه سایت‌های خبری و غیر خبری بیننده پیدا کرد. حالا او یکی از پرطرفدارترین بازیگران حال حاضر‌ هالیوود است. از آن دست بازیگرانی که روی هر فرش قرمزی که می‌روند، یک نفر همراهی‌شان می‌کند و همه به دنبال خبر‌های دست اول از او هستند. البته بیشتر این خبرها،‌ خبرهایی حاشیه‌ای و غیر سینمایی است. تا این جای کار، او نه یک بازیگر خوب که یک بازیگر پرحاشیه است که به جز عوض کردن شرکای زندگی‌اش، کار دیگری از دستش بر نمی‌آید و حتی نمی‌خواهد با آنها ازدواج کند، خودش این جمله را بعد از طلاق از همسرش، به زبان‌ آورده و قاعدتا نه تنها نمی‌خواهد ازدواج کند که به جز پول در آوردن و خوش‌گذرانی هم فکر دیگری در سر ندارد، و گرنه چه دلیلی دارد که مدام در تبلیغات شرکت کند و پول‌های کلان به جیب بزند؟

    کلونی؛ شخصیتی ضدجنگ
     
     
    جورج کلونی، درسال 2008 به عنوان سفیر صلح سازمان ملل معرفی شد و به فاصله چند ماه به انگلیس سفر کرد تا گوردون براون، نخست وزیر انگلستان را ببیند و با او درباره بحران دارفور صحبت کند. صحبتی که خیلی سریع رسانه ای شد و موقعیت او به عنوان یک فعال اجتماعی را تثبیت کرد. بماند که او با دغدغه‌های انسانی و سیاسی‌اش، یکی از چهره‌های مطرح ‌هالیوودی است. چرا که از همان روز نخست، با جنگ آمریکا علیه عراق مخالفت کرد و یکی از مخالفان سرسخت سیاست‌های جمهوری طلبانه به سبک آمریکایی است. جملاتش درباره جنگ با عراق، هنوز جزو صحبت‌هایی است که نقل می‌شود. او، همان بازیگری است که گفت: «با جنگ راه به هیچ جا نمی‌بریم، فقط یک نسل انتقام جو می‌سازیم، نسلی که فکر می‌کند چون کاری از دستش بر نمی‌آید، باید در ماشین‌های ما بمب بگذارد یا عملیات انتحاری علیه ما برنامه‌ریزی کندو ما،‌ همه این جنگ‌ها را راه می‌اندازیم، در حالی که نمی‌توانیم با آن کسی را شکست بدهیم.» کلونی، در انتخابات سال 2008 آمریکا، حمایت رسمی ‌و قاطع خودش را از باراک اوباما رسانه‌ای کرد و به فاصله چند ماه به ایتالیا، خانه دومش رفت، جایی که زلزله زدگان ایتالیایی، جایی برای زندگی نداشتند. برای آن‌ها پول جمع کرد و اعلام کرد که تا چند ماه دیگر فیلم تازه‌اش را در این شهر کلید می‌زند، باشد که مردم این منطقه احساس آرامش و شادی بیشتری کنند و نگاه‌های جهانی هم به سمت این منطقه جلب شود.
     
    کلمات قصار کلونی!
     
     
     
     
     

    «از بازیگر‌هایی که راه می‌روند و می‌گویند: وای! ما برای این شخصیت خیلی زجر کشیدیم بدم می‌آید. دلم می‌خواهد یک بار توی صورتشان بایستم و بگویم: بی‌خیال! به ما خوش گذشت»
     
    جورج کلونی، با آن چشم‌هایی که انگار پسر بچه‌ای را در خود زندانی کرده، بعد از 50 سال زندگی، هنوز فکر می‌کند که در دنیای بازیگری به او خوش می‌گذرد. انگار که شخصیتش، درست شبیه به همان نقشی است که در مجموعه «مردان اوشن» بازی کرد. شوخ طبع، باهوش و حساس. با همین نگاه به دنیای بازیگری است که با وجود آن که اسمش مدام بر سر زبان‌هاست، اما تنها یک بار برنده جایزه اسکار شده؛ به خاطر فیلم  Syriana.  اما فیلم  Good night and Good Luckاش بیشترین تحسین را برایش آورد. نامزد اسکار برای بازی در این فیلم، نامزد کارگردانی و حتی بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی و بعد از موفقیت همین فیلم بود که اعلام کرد می‌خواهد تجربه‌های بیشتری در دنیای کارگردانی به دست بیاورد، چون فکر می‌کند: «بهتر است نقاش باشی تا نقاشی.»مخصوصا که معتقد است: «کارگردانی مثل این است که نا خدای یک کشتی باشی».
     
    کلونی؛ گریزان از حاشیه‌ها 
     
     
    فیلم‌هایی که جورج کلونی بازی کرده، همگی فیلم‌های خوبی هستند. از آن دست فیلم‌هایی که به خاطر انتخاب او، ارزش دیدن دارند و حتی آدم را ذوق زده می‌کنند. دلیلش هم به همان نگاه سیاسی و انسانی‌اش بر می‌گردد که نمی‌گذارد با چشم بسته وارد تیم یک فیلم شود و اتفاقا برعکس ظاهر پرحاشیه‌اش، علاقه ای به حضور در مجله‌های زرد دور و بر ندارد. حتی گاهی با آن‌ها در گیر می‌شود چون اعتقاد دارد که: «دوست ندارم زندگی خصوصی‌ام را با کسی تقسیم کنم، چون در این صورت که دیگر خصوصی نیست!»البته از این حرف‌ها از زبان بازیگران زیاد شنیده‌ایم، پس بهتر است همه این داستان‌های حاشیه ای و خبری را بگذاریم کنار هوش سرشار بازیگر و یادمان باشد که جذاب‌ترین مرد زنده دنیا، یک روز با نیکول کیدمن و میشل فایفر 10000 دلار شرط بست که تا سال 2000 از دواج نمی‌کند و بعد از آن که برنده این شرط بندی شد، پول‌ها را گرفت و در راه خیر صرف کرد و یادمان باشد که یک روز دیگر، در مقابل ابراز علاقه آن مرد در جلسه مطبوعاتی فیلمش در ونیز، خنده ریزی کرد و گفت: «چند لحظه آرام باشید، برایتان آمبولانس خبر کرده ام!» به  هر حال دوری از حاشیه با کنترل حاشیه‌ها به نفع خود، زمین تا آسمان فرق می‌کند.

    موخره:

    قانون طلایی زندگی جورج کلونی!!

    قانون طلایی زندگی جورج کلونی!!
    (...زن به صورت من نگاه کرد و بدون مکث گفت: «و توی عالم واقعیت خیلی پیرتر از توی فیلم هستی» این زن، تنها چند قدم با من فاصله داشت و همه این جملات را دقیقا توی صورت من گفت. این جا بود که با خودم گفتم...)

    ...وحالابعنوان حسن ختام این خاطره را ازجرج کلونی بخوانید تا بیشتر با کاراکتر او آشناشوید:
     
    یک روز به مهمانی رفته بودم و زنی که نمی‌شناختم به طرف من آمد و خیلی ناگهانی گفت: «من از آخرین فیلم تو متنفرم‌» جواب دادم: «آها! ممنون به خاطر نظرتان» زن گفت: «با نگاه سیاسی ات هم موافق نیستم» جواب دادم: «بسیار خوب، همه ما نقطه نظر‌ها‌ی شخصی مان را داریم، مگر نه؟» زن به صورت من نگاه کرد و بدون مکث گفت: «و توی عالم واقعیت خیلی پیرتر از توی فیلم هستی» این زن، تنها چند قدم با من فاصله داشت و همه این جملات را دقیقا توی صورت من گفت. این جا بود که با خودم گفتم: «کافیه!» لبخند موزیانه ای زدم و گفتم: «می‌دانی، این 35 کیلو اضافه وزنی که با خودت این ور و آن ور می‌بری، خیلی به تو می‌آید» از دست من عصبانی شد، می‌شد این عصبانیت را در چهره اش دید و گفت: «منظورت از این حرفی که زدی، چی بود؟» جواب دادم: «من از تو تعریف کردم، با این وجود که به نظرم این اضافه وزن خیلی وحشتناک است» از دستم آن قدر عصبانی شد که حتی فحش ناجوری هم داد، اما بهش گفتم: «ببین، من فقط این جا ایستاده ام و تو، فقط به خاطر شغلی که من دارم، سراغ من می‌آیی و هر چیزی که دلت خواست می‌گویی، حتی اگر حرف بدی باشد. حالا کدام یکی از ما، از حریم خودش تجاوز کرده؟»
    باز هم من جزو آدم‌ها‌ی خوش شانسی هستم که به چرندیاتی که آدم‌ها‌ در باره‌ام می‌گویند، اهمیتی نمی‌دهم. چون یک بازیگرم و به این گونه تفسیر‌ها‌ و نظر‌ها‌ی شخصی عادت دارم. اصلا این حرفه باعث شده که از این نظر خیلی هم پوست کلفت  باشم. اما نگران می‌شوم وقتی که می‌بینم این اتفاق برای آدم‌ها‌ی معمولی- آدم‌ها‌یی که چندان توی دید نیستند – هم می‌افتد، ‌مثلا دوست‌ها‌یم یا اعضای خانواده ام. چیزی که بیشتر نگرانم می‌کند این احساس وحشتناک و دردناک است که این اتفاق بیشتر و بیشتر شده.
     
    من قانون طلایی برای خودم دارم که خیلی ساده است و همه دنیا را در بر می‌گیرد و آن هم این است که «با آدم‌ها‌ همان طوری رفتار کن که دوست داری آن‌ها‌ با تو رفتار کنند». این جمله، حس خوبی به من می‌دهد و دنیا را هم جای بهتری می‌کند اما متاسفم چون این روز‌ها‌، دنیا جای خوبی برای زندگی نیست و به نظرم نامهربانی‌ها‌ و دشمنی‌ها‌ دنیا را فتح  کرده اند و روز به روز هم گسترده‌تر می‌شوند و ساده است، فقط باید بعضی از نظر‌ها‌ی شخصی‌مان را برای خودمان نگه داریم. آن هم در این روزها  که درباره هر اتفاقی که می‌افتد، نظری داریم که حتی اگر غلط است آن را به زبان می‌آوریم و اصلا برایمان مهم نیست که چقدر به دیگری زخم می‌زند یا آزارش می‌دهد.  گاهی از بعضی از آدم‌ها‌ درباره این اخلاقشان سئوال می‌کنم، از آن‌ها‌ می‌پرسم که چرا فکر می‌کنی باید این جمله‌ها‌ی آزار دهنده را به زبان بیاوری و آن‌ها‌ قیافه ای معصومانه ای می‌گیرند و می‌گویند: «خب، می‌دانی، فقط خواستم بگویم که نظرم چیست!» در این موقع، دلم می‌خواهد به همه‌شان بگویم که این راهش نیست، این که تو چه فکری می‌کنی هیچ اهمیتی ندارد. بعضی وقت‌ها‌ این تنها یک راه برای توست تا از زیر بار نگاه‌ها‌ی عمیق و آزار دهنده آدم‌ها‌ فرار کنی» 
    حالا، پیشنهادی هم دارم، هر وقت خواستید جمله ای شبیه به این به زبان بیاورید، این کار را نکنید، برای یک لحظه فکر کنید، فقط یک لحظه و به جای آن یک جمله بهتر برای گفتن پیدا کنید. این بهترین رفتاری است که ما می‌توانیم با هم داشته باشیم.
                                             
                                                                                 منبع:ویکیپدیا.مووی مگ./www.seemorgh.com/
     

 

تعداد بازدید از این مطلب: 4987
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

شنبه 27 دی 1393 ساعت : 9:5 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
مروری برصنعت سریال سازی آمریکا
نظرات

مروری بر:

صنعت سریال سازی درآمریکا 

منبع:سایت www.cloob.com
(مطلب ذیل الزاما"حاوی نظرات مدیر سایت cintelrom نمیباشد)
 
******************************************
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
تاریخچه تلویزیون
*************
 
تلویزیون یا آنچنانکه پیشتر میگفتند، جعبه جادویی در دهه 40 میلادی به درون خانه ها آمد و عضو نوینی از خانواده ها شد. در کشورهای پیشرفته به ویژه آمریکا در دهه 60 و در جهان سوم در دهه 70 میلادی در بیشتر خانه ها، تلویزیون پر سر و صدا ترین عضو خانه بود. 
این رسانه به عنوان وسیله ای برای خبررسانی و ارتباطات، رقیبی برای رادیو و روزنامه به شمار میرفت. آگهی های بازرگانی و تبلیغات به زودی آنرا به تجاری ترین رسانه تبدیل کرد. ولی آنچه مردم از تلویزیون در درجه نخست میخواستند، نه آگهی بازرگانی و نه خبر، که برنامه های سرگرم کننده بود. بدین ترتیب تلویزیون سینما، کنسرت موسیقی و استادیوم های ورزشی را به رایگان به درون خانه ها آورد. اگرچه شبکه های پولی به زودی جای خود را باز کردند، ولی هزینه ای که برای دیدن برنامه های این شبکه ها پرداخت شده و میشود، هرگز قابل سنجش با بلیت سینما، کنسرت موسیقی و مسابقات ورزشی نبوده و نیست. و این معجزه تلویزیون است.

به برکت تلویزیون، 2 میلیارد نفر از مردم جهان همزمان به شکل زنده به تماشای فینال جام جهانی فوتبال (پر بیننده ترین برنامه زنده در جهان) مینشینند. تصور کنید که دو میلیارد نفر میتوانند همزمان به یک نقطه، یک مستطیل سبز و حرکت یک توپ سفید نگاه کنند. پخش تلویزیونی در آغاز به دو شکل آنتن � موجی (Broadcast) و کابلی (Cable) انجام میشد ولی از دهه 90 تلویزیون های ماهواره ای (Satellite) و همچنین تلویزیون های اینترنتی نیز همه گیر شدند.
آمریکا را باید پیشروترین و کامیاب ترین کشور در زمینه صنعت تلویزیون نامید. سه شبکه CBS (سیستم پخش برنامه کلمبیا)، NBC (شرکت ملی پخش برنامه) و ABC (شرکت پخش برنامه آمریکا) از سالهای نخستین پا گرفتن این صنعت، به شکل سراسری در این کشور به پخش برنامه هایی همه پسند در همه زمینه ها، پرداخته اند و تا امروز پس از 6 دهه همچنان بزرگترین تلویزیون های جهان هستند. FBC یا همان تلویزیون Fox در دهه 80 میلادی خود را به عنوان چهارمین شبکه سراسری آمریکا جا انداخت. 

شبکه های کابلی و پولی نیز در آمریکا جایگاه خوبی داشته و دارند و به ویژه به ارائه برنامه های تخصصی و ویژه در زمینه های گوناگون میپردازند.
دیگر کشورهای غربی هرگز توانستند فضایی همچو آمریکا ایجاد کنند و از این جهت میتوانیم مردم آمریکا را وارون دیگر مردم غرب، ملتی تلویزیونی بنامیم که اکثریت آنان به شکل متحد و همبسته هر شب پای برنامه هایی یکسان مینشینند. بنابر جدیدترین آمار، در هر لحظه از ساعات عصر و شب بیش از 100 میلیون نفر آمریکایی در حال تماشای تلویزیون هستند. و بیشتر آنها در حال تماشای یکی از 4 شبکه ملی یاد شده هستند. این حالت در زمان بازی های حساس ورزشی، به ویژه سوپر جام فوتبال آمریکایی (Super bowl) که میان قهرمان لیگ AFC و قهرمان لیگ NFC برگزار میشود و در آنروز دستکم نیمی از مردم سراسر آمریکا به تماشای این بازی از شبکه یکی از 4 شبکه مینشینند.

این فضا برای ما ایرانیان بیگانه نیست. چراکه سیستم تلویزیونی ما نیز به تقلید از آمریکا بنیان نهاده شده و در سه دهه نخست فعالیت تلویزیون در ایران، دو شبکه ملی وجود داشت و سپس شبکه سه به آنها افزوده شد. که سیستم آنها نیز همان برودکست است. باقی شبکه های ایجاد شده جدید در ایران یا محلی هستند و یا تخصصی. 
گاهی برنامه های تلویزیونی آمریکا چنان با مخاطب ارتباط برقرار میکنند که چندین دهه بدون وقفه پخش میشوند. برای نمونه شصت دقیقه (60 minutes) که یک مجله خبری است اکنون 41 سال است که مرتب از CBS پخش میشود. و محبوب ترین برنامه تلویزیونی غیر تفریحی آمریکاست که بینندگان چند ده میلیونی دارد. برنامه ای دیگر به نام "اجرای شنبه شب : Saturday night Live" _که آنرا در دسته کمدی زنده : stand up comedy قرار میدهند_ 34 سال است که از شبکه NBC پخش میشود. 

به جهت تغییرات ایدئولوژیک در ایران بیننده برنامه هایی درازمدت نیستیم ولی مردم ایران نیز از آغاز به کار تلویزیون در ایران، با ساختار آمریکایی خو گرفته اند و برنامه های پرمخاطب شبانه، میلیونها ایرانی را پای شبکه ای یکسان در تلویزیون مینشاند.
در آغاز کار تلویزیون این وحشت وجود داشت که این تکنولوژی به سینما آسیب وارد کند. اگرچه تماشای فیلم در سالن تاریک سینما با پرده ای بزرگ و صدایی بلند قابل سنجش با تماشای فیلم از صفحه کوچک تلویزیون نیست، ولی برای طبقات پایین تر جامعه تلویزیون ارجحیت کافی را دارد. به همین جهت سیستم سریال یا فیلم های دنباله دار برای تلویزیون تعریف شد. در دهه های نخستین آغاز به کار تلویزیون، فیلمهای سینمایی به هیچوجه از تلویزون پخش نمیشدند (حتا پس از پایان اکران). و همین باعث میشد تا تماشاگران انگیزه کافی برای رفتن به سینما داشته باشند. و تداخلی میان بینندگان تلویزیون و سینما پیش نیاید. حتا پس از گذشت سالها، فیلمهای محبوب کهن را دوباره در سینما اکران میکردند و مردم دوباره به استقبال آنها میرفتند. از جمله نسخه رنگی شده فیلمهای کلاسیک سیاه و سفید.

در واقع این ویدئو بود که پای فیلمهای سینمایی را به خانه ها کشاند. پس از رواج تکنولوژی ویدئو در دهه 80 میلادی، شبکه های ویدئویی به سوی خریدن امتیاز پخش فیلمهای سینمایی که پیشتر در سینما اکران شده و اکرانش پایان یافته رفتند و آنها را به خانه آوردند. همین باعث شد تا تلویزیونها هم به خریدن فیلمهای سینمایی تمایل نشان دهند و حتا شبکه هایی ویژه پخش فیلم سینمایی ایجاد شد. تا امروز این ساختار وجود دارد که یک فیلم سینمایی پس از پایان اکرانش به شبکه ویدئویی (تکنولوژی DVD در پایان سده بیستم جای تکنولوژی VHS را گرفت) راه می یابد و پس از چندی سر از شبکه های تلویزیونی در می آورد.

با اینحال در شبکه های تلویزیونی معتبر و سراسری، حرف نخست را همچون گذشته، سریال میزند و نه فیلمهای سینمایی.
صنعت سریال سازی در دهه 60 در آمریکا به رونق رسید و تهیه کنندگان به این نتیجه رسیدند که میتوان همان میزان پولی که برای یک فیلم هالیوودی خرج میشود را برای یک سریال تلویزیونی خرج کرد. اگر آن فیلم در گیشه سینما به سود رسانی میرسد و حتا امکان دارد که با زیان روبرو شود، سریال تلویزیونی این ویژگی را دارد که شبهای متوالی حتا چندین سال مردم را پای تلویزیون بنشاند. پس شبکه ها حاضرند تا با قیمتی خوب آثار تلویزیونی را بخرند یا پشتیبانی کنند. افزایش بیننده شبکه ها نیز خود باعث بالاتر رفتن شمار و قیمت آگهی های بازرگانی میشود. 

نکته ای که سازندگان سریال در آمریکا از سالهای نخست به آن توجه کرده اند، این است که همواره در حال رصد کردن علاقه مخاطب هستند. نخستین قسمت های یک سریال پس از ساخته شدن در برابر چشم بخشهایی محدود از مردم نمایش داده شده و در صورت کافی بودن اقبال، اقدام به ساخت دیگر بخشها میشود. داستانهای سریالها را به گونه ای جلو میبرند که امکان گسترش یافتن داشته باشند. بدین ترتیب، در صورتی که پس از پخش با استقبال بیننده روبرو شد، سازندگان با شتاب به ساخت فصل (سیزن) های دیگر میپردازند. و وارون آن، اگر پی بردند که این سریال در حال افت مخاطب است، به هنگام، آنرا پایان میبخشند. بدین ترتیب، عملا پول سازندگان دور ریخته نمیشود و چیزی به نام شکست وجود ندارد.


نگاهی به سریالهای موفق آمریکایی
****************************
 
"ماموریت غیرممکن" (MI) را باید نقطه عطفی در صنعت سریال سازی آمریکا و جهان دانست. سریالی که با بهره گیری از فضای به شدت اطلاعاتی و جاسوسی دوران جنگ سرد از سال 1966 در معتبرترین شبکه آمریکا CBS پخش شد و مقابله ای آمریکایی بود با فیلمهای سینمایی "جیمز باند" انگلیسی. محبوبیت و کامیابی سریال ماموریت غیرممکن (که در تلویزیون ایران نیز با نام "بالاتر از خطر" پخش شد) باعث شد تا پخش آن تا 7 سال ادامه بیابد (1973). و پس از توقفی 15 ساله دوباره برای سه سال پخش شود. این سریال چنان در ذهن نسلهای پیاپی نوستالژی ایجاد کرده بود که در سی امین سالگرد پخش سریال، یک فیلم سینمایی به شدت پر خرج با بازی محبوب ترین بازیگر هالیوود در آنزمان _تام کروز_ نیز ساخته شد و با فروش بالای آن دو دنباله دیگر نیز برایش ساختند. 
از دیگر سریال های بسیار محبوب و نوستالژیک آمریکایی میتوان به "مرد شش میلیون" دلاری اشاره کرد که در سال 1974 از شبکه ABC پخش شد و پخش آن 5 سال ادامه یافت. 

سریال جنگی MASH"" از سال 1973 تا 1983 یازده سیزن خود را از شبکه CBS به روی آنتن برد. جالب آنکه اپیزود پایانی واپسین سیزن که در واقع یک فیلم تلویزیونی با نام "خداحافظ، بدرود و آمین" بود، با داشتن 106 میلیون بیننده (75% کل بزرگسالان آمریکا در آنزمان!) حتا از شمار بینندگان سوپر جام فوتبال آمریکایی آن سال نیز گذر کرد!! و رکوردی در زمینه بینندگان یک سریال از خود به جای گذاشت که تا امروز (2009) پا برجاست. 
"دالاس" ملودرامی خانوادگی بود که در سال 1978 جایگاه خود را شبکه CBS تثبیت کرد و بدین ترتیب سریال دالاس تا سال 1991 ادامه یافت و پر بیننده ترین سریال آن شبکه بود. اپیزود پایانی آن 33 میلیون نفر بیننده داشت. 

از دهه 80 گونه ای از سریالهای کمدی در شبکه NBC محبوبیت یافت که آنرا sitcom یا کمدی موقعیت مینامیدند. اوج آنها را در سریال "Cheers" در سال 1982 دیدیم که تا سال 1993 ادامه یافت. اپیزود پایانی این سریال با جذب 80 میلیون بیننده آنرا به جایگاه دومین سریال پربیننده تاریخ پس از MASH رساند. 
کامیابی Cheers باعث شد تا "Seinfeld" _یک کمدی موقعیت دیگر_ با بازی و کارگردانی "جری سینفلد" در سال 1989 از همان شبکه NBC پخش شود و تا سال 1998 به درازا بیانجامد. اپیزود پایانی این سریال با جذب 76 میلیون بیننده آنرا به سومین سریال پر بیننده تاریخ پس از MASH و Cheers تبدیل کرد. Seinfeld نخستین سریال تلویزیونی بود که قیمت آگهی های بازرگانی اش یک میلیون دلار در دقیقه بود!. تا آنزمان فقط سوپر جام فوتبال آمریکایی چنین قیمتی داشت. پس از پایان سریال، در شبکه ویدئویی نیز به فروشی خیره کننده دست یافت. به گونه ای که در سال 2004 جری سینفلد از سریال خود 280 میلیون دلار درآمد کسب کرد. 

""Frasier بلادرنگ پس از پایان سریال محبوب Cheers در سال 1993، جای آنرا در NBC گرفت. و اگرچه به جایگاه Cheers و یا Seinfeld نرسید ولی توانست تا 11 سال _2004_ پخش شود. 
کامیابی کمدی های NBC یعنی Cheers و Seinfeld، منجر به تولید سریال "دوستان : "Friends و پخش آن از همان شبکه در سال 1994 شد. سریالی بسیار دوست داشتنی که تا سال 2003 ادامه یافت. کمدی دوستان بر اساس جوانان دختر و پسری که با هم دوست بودند شکل گرفت. آنان در فضایی جوانانه و بازتر امکان تولید موقعیت های بکرتر را دارا بودند. به همین جهت این مجموعه در میان جوانان محبوبیت بیشتری یافت. و با پایان Seinfeld در سال 1998، دوستان محبوب ترین سریال کمدی آمریکایی تا سال 2003 بود. 
3rd Rock from the Sun"" نام کمدی موقعیت دیگری از شبکه NBC است که از سال 1996 تا 2001 پخش شد و محبوبیت آن به مراتب کمتر از دیگر کمدی های این شبکه بود. 

بخش اورژانس : ER" نام سریالی بود بسیار کامیاب در ژانر پزشکی که از سال 1994 تا سال 2009 از NBC پخش شد. این سریال را باید محبوب ترین سریال غیر کمدی � خانوادگی و غیر اکشن � تریلر آمریکایی نامید. سریال بخش اورژانس بیشترین جایزه را از جشنواره های تلویزیونی چون Emmy در طول تاریخ از آن خود کرده است. یکی از اپیزودهای این سریال را کوئنتین تارانتینوی سرشناس ساخته است. 
"پرونده های مجهول : The X files" یکی از بهترین سریال های ساخته شده در دهه 90 به شمار می آید. این تریلر علمی � تخیلی از 1993 تا 2002 در سیزن های 9 گانه، بینندگان آمریکایی را به دنبال رازهای خود کشاند و با جذب 13 میلیون بیننده، شبکه Fox را عملا در کنار غولهای سه قلوی آمریکایی (CBS, NBC, ABC) قرار داد. جملات کلیدی به کار رفته در دیالوگ های این سریال وارد فرهنگ عامه مردم آمریکا در دوران پخش سریال شد. تاثیرگذاری این سریال _که بزرگترین سریال علمی � تخلیلی آمریکا بود_ باعث تولید فیلم سینمایی با همین نام در سال 1998، و دنباله ای بر آن در سال 2008 شد. 
"الی مک بیل : Ally McBeal" نام سریالی رمانتیک � موزیکال با مایه های فمنیستی بود که در 5 سیزن میان سالهای 1997 تا 2002 از شبکه Fox پخش شد. و به شکل متوسط 11 میلیون بیننده داشت. 

سریال مستند "نجات یافته : Survivor" در غالب شوی واقعی : Reality show از سال 2000 تا امروز در شبکه CBS ادامه داشته و 19 سیزن را در مکان های جغرافیایی گوناگون در جایجای جهان پشت سر گذاشته است. و ادامه خواهد داشت. پربیننده ترین اپیزودهای آن رقم 18 میلیون بیننده را به خود دیده است. 
"بررسی صحنه قتل :CSI " نمونه سریال های سده بیست و یکم آمریکا بود. این سریال پلیسی به تهیه کنندگی جری بروکهایمر _فیلمساز هالیوود_ از سال 2000 تا 2009 ساخته و در شبکه CBS پخش شده و به زودی سیزن دهم آن پخش خواهد شد. سیزن پنجم این سریال _که پربیننده ترین سریال CBS در سده بیست و یکم به شمار می آید_ به کارگردانی کوئنتین تارانتینو 26 میلیون بیننده داشت که به 19 میلیون در سیزنهای هشتم و نهم کاهش یافت. 
"نام مستعار : Alias" نام سریالی اکشن � تریلر با موضوع جاسوسی است به تهیه کنندگی "جی جی آبرامز" (سازنده "لاست") که از سال 2001 تا 2006 از شبکه ABC پخش شد. جالب است بدانید که شخصیتهای مطرحی چون کوئنتین تارانتینو به عنوان بازیگر مهمان در این سریال نقش آفرینی میکنند. 
سریال "24" کامیاب ترین سریال شبکه Fox در سده بیست و یکم بوده که از سال 2001 _بلادرنگ پس از فاجعه 11 سپتامبر_ با موضوع تروریسم پخش شد. سازندگان سریال کانادایی "دختری به نام نیکیتا : "La femme Nikita اینبار سریالی مهیج تر و جذاب تر و مدرن تر ساخته بودند که با یکسال وقفه در سال 2004 روبرو شده و از سال 2005 ادامه یافته است و واپسین سیزن آن در سال 2010 خواهد بود. 24 بینندگان خود را از 8 میلیون در سیزن نخست به 13 میلیون در سیزن ششم رساند که رکوردی بی نظیر به شمار می آید. در سال 2008 نیز این سریال پخش نشد و به جای آن یک فیلم تلویزیونی به نام 24 Redemption پخش شد. سیزن هفتم امسال پخش شد و سیزن هشتم در سال 2010 به روی آنتن خواهد رفت. 
"لاس وگاس" درامی موزیکال با مایه های کمدی و جنایت است که به ماجراهای کازینویی در لاس وگاس میپردازد. این سریال میان سالهای 2003 تا 2008 از NBC پخش میشد. آثار موزیسین های برجسته ای چون آشانتی، بلک آید پیس، جیمز بلانت، جان بونجوی، اسنوپ داگ، دوران دوران، جیوئل، ریحانا، شوگر ری و ... دیده میشود. 

"گمشده : Lost" درام � ادونچر متمایل به علمی � تخیلی به تهیه کنندگی "جی جی آبرامز" است که در سال 2004 که همزمان Alias را در پخش داشت، پخش شد. او هرچه قدر که در Alias به دشواری برخورد، در Lost کامیاب بود. Lost در همان سیزن نخست با 16 میلیون بیننده به جایگاه بهترین سریال ABC در سده بیست و یکم رسید. و چنان جا افتاد که پس از پایان سیزن نخست، در ماه می سال 2005 جای آنرا _چهارشنبه ساعت 9_ به Alias دادند. سیزن دوم نیز مخاطبان را نگه داشت و سقوط از سیزن سوم با یک میلیون کاهش بیننده آغاز شد. سیزن چهارم با 13 میلیون و سیزن پنجم در سال جاری با کمتر از 11 میلیون بیننده حکایت از ضعف داستان برای طولانی شدن داشت. در سال آینده سیزن پایانی پخش خواهد شد. و میگویند که به جز "متیو فاکس" بازیگر نقش جک، حتا بازیگران دیگر هم چگونگی پایان داستان را نمیدانسته اند. 
"فرار از زندان : "Prison Break سریالی اکشن � تریلر و ادونچر است که از سال 2005 تا 2009 در چهار سیزن بینندگان خود را دوشنبه شب ها پای شبکه Fox میخکوب کرد. فرار از زندان را هم باید همچون Lost، 24 و CSI از نسل نوین سده بیست و یکمی سریال های مهیج با ساختارهایی تازه دانست. فرار از زندان با بیش از 9 میلیون بیننده در سیزن نخست، خود را همطراز دیگر سریال شبکه Fox یعنی 24 گرداند ولی در ادامه مدام 24 رشد کرد و فرار از زندان، سقوط. سیزن سوم فرار از زندان 8 میلیون بیننده داشت و سیزن چهارم فقط 5 میلیون! و جای شکرش باقی بود که این سریال در چهار سیزن به پایان رسید. تا خاطره  ای نسبتا" خوب بر جای بگذارد.
 
"دفتر کار : The Office" درام با مایه های کمدی و رمانتیک از سال 2005 تا 2009 توانست 5 سیزن خود را در شبکه NBC پخش کند. سیزن نخست این سریال فقط 5 میلیون بیننده داشت که در سیزن های دیگر به 9 میلیون رسید. 
"قهرمانان : Heroes" درام علمی � تخیلی از سال 2006 تا 2009 از شبکه NBC پخش شده و سیزن چهارم و پایانی آن به زودی پخش خواهد شد. پربیننده ترین سریال درام شبکه NBC در سده بیست و یکم در سیزن نخست خود به طور متوسط نزدیک به 14 میلیون بیننده داشت که این عدد به 11.5 میلیون برای سیزن دوم و 7.5 میلیون برای سیزن سوم رسید. که یک شکست به تمام معنا بود. و روشن نیست سیزن چهارم آن چه میزان بیننده خواهد داشت. 
"یگان : The unit" یک اکشن � تریلر جنگی است که میان سالهای 2006 تا 2009 در چهار سیزن از CBS پخش شد. سیزن نخست آن 15 میلیون بیننده داشت که در سیزن چهارم به 9 میلیون رسید. 


در میان سریال های شبکه های دیگر آمریکایی به چند نمونه بسنده میکنم :
 
"دروازه ستاره ای : stargate" اشاره کرد. پس از کامیابی فیلم سینمایی با همین نام در سال 1994، این سریال ساخته شده و از سال 1997 تا 2002 از شبکه پولی Showtime و سپس تا سال 2007 از شبکه پولی Sci Fi پخش شد. و محبوب ترین سریال این شبکه ها بود. دروازه ستاره ای با داشتن 10 سیزن، جایگاه "پرونده های مجهول" به عنوان درازترین سریال علمی � تخیلی را اشغال کرد. 

"دکستر : Dexter" درام جنایی � کارآگاهی سیاه بر اساس رمانی به همین نام در سال 2006 به سفارش Showtime ساخته و پخش شد. کامیابی دو سیزن نخست آن باعث شد تا در سال 2008، شبکه سراسری CBS تصمیم به خرید و پخش آن بگیرد. تصمیمی که به جنجالی بزرگ انجامید. انجمن والدین تلویزیونی، به شکایت پرداخت و پخش این سریال به شدت سیاه و خشن از یک شبکه سراسری را زیانبخش برای جامعه دانست. این اعتراض به جایی نرسید جز اینکه CBS اقدام به سانسور برخی صحنه ها و دیالوگها کرد. سیزن سوم نیز از Showtime پخش شده و به زودی سیزن چهارم پخش خواهد شد. 
"The Sopranos" نام درام مافیایی - گانگستری بسیار تحسین شده از سوی منتقدان است که از سال 1999 تا سال 2007 از شبکه کابلی HBO پخش شد. و آنرا بهترین سریال در تاریخ شبکه های کابلی میدانند. 

"4400" درام علمی � تخیلی نسبتا جذابی که در سال 2004 از سوی شبکه Paramount با همکاری Sky TV ساخته شد و چهار سیزن آن تا سال 2007 ساخته شد ولی خریده شدن تلویزیون پارامونت از سوی CBS و پخش آن از شبکه های دیگر باعث شکست تجاری آن شده و پس از کش و قوس فراوان، ساخت و پخش آن کنسل شد. 
"Rome" سریال تاریخی رم، از کارهای محیر العقول شبکه HBO بود که با همکاری BBC بریتانیا و Rai ایتالیا در سال 2005 ساخته و پخش شد. تبلیغات و هزینه فراوانی را در پی داشت و با جذب 7 میلیون بیننده آمریکایی و همین تعداد در بریتانیا دو سیزن کاملا کامیاب داشت. ولی در ایتالیا با استقبال سرد مردم و منتقدان روبرو شد. سریال رم، به حساس ترین بخش تاریخ رم یعنی دوران پس از جولیوس سزار تا مارک آنتونی که جمهوری رم منحل شده و امپراتوری تشکیل شد میپردازد. به دلیل انصراف BBC از ادامه پشتیبانی از ساخت این سریال پر خرج، تهیه کنندگان مجبور به پایان دادن به آن پس از تنها 22 اپیزود شدند. 



موفق ترین سریال های آمریکایی قرن بیست و یکم
********************************************

اعداد درون (پرانتز) بیشترین و کمترین بیننده تلویزیونی سیزن های این سریالها را به میلیون نفر نشان میدهد.

  2000-2010 CSI(26-19) CBS 2004-2010 Lost(16-11) ABC 2003-2008 Las Vegas (15-13) NBC 2006-2010 Heroes(14-7) NBC 1993-2002 The X files (13-10) Fox 2001-2010 24(13-8) Fox 2003-2008 ER(11-9) NBC 2006-2009 The unit(9-8) CBS 2001-2006 Alias(8-7) ABC 2005-2009 Prison break(9-5) Fox 2005-2009 The Office (9-5) NBC 1997-2007 Stargate (?) Showtime 2006-2010 Dexter (?) Showtime 1999-2007 The Sopranos (?) HBO 2005-2007 Rome (7) HBO 
 
 
تعداد بازدید از این مطلب: 3544
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

جمعه 26 دی 1393 ساعت : 1:18 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقدفیلم (مردپرنده)
نظرات
 حضور در پروژه های اَبَرقهرمانی در هالیوود به دلیل حساسیت های زیادی که برای یک بازیگر دارد، همواره یکی از انتخاب های سخت بازیگران 
در طول دوران فعالیتشان بوده است؛ انتخاب هایی که آنان را اگرچه از لحاظ هنری به عرش نمی رساند اما از لحاظ شهرت و ثروت در جایگاه بالایی قرار می دهد. حال آلخاندرو گونزالز ایناریتو که به نوعی نماینده سینمای موج نوی مکزیک محسوب می شود و آثارش اغلب فضایی تیره از زندگی شخصیت های مختلف در یک قاب را متصور می شود، در جدیدترین ساخته اش به نام « مرد پرنده » به سراغ زندگی به افول کشیده یک ستاره سینما می رود که سابقاً در اوج شهرت بوده اما رفته رفته این شهرت رنگ باخته است.

فیلم درباره بازیگری افول کرده به نام ریگن ( مایکل کیتون ) است که سابقاً نقش اَبَرقهرمانی به نام " مرد پرنده " را ایفا می کرده و شهرت و محبوبیت بسیاری داشته اما اکنون با فراموشی این فیلم، زندگی هنری او نیز افول کرده و کمتر فردی است که به مانند گذشته به او بها دهد. از این رو ریگن قصد دارد با اجرای نمایشی بار دیگر در کانون توجه قرار بگیرد.

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Birdman/thumbs/phoca_thumb_l_2.jpg

 این نمایش ، بازیگر نقش اصلی از پروژه کنار می رود و سرنوشت اجرای این نمایش در هاله ای از ابهام قرار می گیرد. با اینحال به زودی به ریگن خبر می رسد که یک هنرپیشه مشهور به نام مایک ( ادوارد نورتون ) قصد دارد تا نقش اصلی این نمایش را بازی کند اما...

ایناریتو در « مرد پرنده » فضایی کمدی - فانتزی ترسیم کرده و البته تلاش کرده تا مسیر فیلم هرگز به سمت و سویی " مطلق " از این دو ژانر گام بر ندارد. در واقع در « مرد پرنده » مخاطب هرگز نمی داند که قرار است با یک اثر فانتزی سر و کار داشته باشد یا یک اثر کمدی که به تلخی روایت می شود. به عنوان مثال شخصیت اصلی داستان هنگامی که در خیابان در حال تردد است ناگهان به پرواز در می آید و به نظر می رسد که تلقین های ذهنی وی از آنچه که سابقاً بوده به دنیای واقعی اش نیز رسوخ کرده است و قدرت تمرکز بر زندگی واقعی اش را از دست داده است.

ایناریتو در « مرد پرنده » شخصیتی را به تصویر کشیده که روزگاری در اوج قدرت قرار داشته اما با محو تدریجی این شخصیت از سینما، 

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Birdman/thumbs/phoca_thumb_l_4.jpg

بازیگر نقش اصلی آن نیز فراموش شده اما با اینحال او همچنان خود را اَبَرقهرمانی متصور می شود که می تواند با یک اشاره شهر را نجات دهد و بر بلند ترین ساختمان شهر ایستاده و شهر را نظاره کند!

کمدی تلخی که ایناریتو در « مرد پرنده » آن را روایت کرده البته خیلی موشکافانه به زندگی ستاره افول کرده سینما نمی پردازد و بیشتر تمایل به حرکت در ذهن او و تسلط بر چگونگی تفکر او و کنار آمدن با دوره بعد از شهرتش دارد. از این رو تماشاگر در « مرد پرنده » اغلب ریگن را درگیر در احساسات خودش می بیند و جدال او در مواجه با دنیای فانتزی ذهنش که مربوط به دوره اوج شهرتش بوده و زندگی کنونی اش که آبستن اتفاقات تلخی شده، تمام آنچه هست که ایناریتو در « مرد پرنده » قصد روایت آن را داشته است و می توان گفت که به خوبی از عهده انجام اینکار برآمده است.

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Birdman/thumbs/phoca_thumb_l_6.jpg

اما مرد پرنده تنها اثری نیست که در بررسی شخصیت ها خلاصه شود و یک کمدی تلخ با چندتایی شوخی جالب باشد. « مرد پرنده » از لحاظ فرم روایت یکی از خوش تکنیک ترین آثار سینمایی است که با تکنیک فیلمبرداری موسوم به " جریان مستمر " باعث نزدیک شدن هرچه بیشتر مخاطب به شخصیت های داستان شده است. در این شیوه فیلمبرداری که کمتر در آثار استودیویی مورد استفاده قرار میگیرد، دوربین بطور مستمر در کنار شخصیت های داستان قرار می گیرد و بدون آنکه تغییری در زاویه آن ایجاد شود، اتفاقات پیرامون شخصیت های داستان را دقیقاً همانند آنچه که فرد می بیند به تصویر می کشد. ایناریتو با استفاده از این سبک فیلمبرداری تلاش کرده تا مخاطب اثر خود را هرچه بیشتر به دنیای ذهنی ریگن نزدیک کند که البته ایراداتی هم می توان به این فرم روایت گرفت.

در واقع اگرچه تکنیک فیلمبرداری « جریان مستمر » یکی از سخت ترین شیوه های تصویربرداری و کارگردانی محسوب می شود چراکه باید دقایقی طولانی از فیلم بدون کات ادامه کند، اما استفاده از این شیوه باعث شده تا برخی شوخی های فیلم اجرای مناسبی نداشته باشند و بازیگران هم در برخی لحظات 

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Birdman/thumbs/phoca_thumb_l_1.jpg

قادر نباشند که قدرت همسویی با فیلمبرداری یکپارچه فیلم را داشته باشند.

ستاره فیلم « مرد پرنده » مایکل کیتون هست که انتخاب طعنه دار و هوشمندانه ای برای نقش ریگن محسوب می شود. کیتون در این فیلم ایفاگر نقش هنرپیشه ای افول کرده است که سابقاً در یک نقش اَبَرقهرمانی بازی می کرده یعنی تقریباً مشابه آنچه که خودِ کیتون در سالهای اخیر تجربه کرده است. کیتون که در دهه ی نود میلادی به واسطه حضور در نقش بتمن یکی از مشهورترین بازیگران هالیوود محسوب می شد ، پس از عدم حضور در دنباله این اثر رفته رفته شهرت خود را از دست داد و امروز به جز آن دسته از سینما دوستانی که آثار دهه های قبل هالیوود را دنبال می کنند، کمتر کسی هست که مایکل کیتون را به خاطر سپرده باشد. کیتون در نقش ریگن به خوبی موفق شده شخصیت مردی متزلزل را که هنوز نمی داند در چه جایگاهی قرار گرفته ایفا کند. دیگر بازیگران مشهور فیلم

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Birdman/thumbs/phoca_thumb_l_5.jpg 

از جمله اِما استون و ادوارد نورتون نیز در « مرد پرنده » قابل قبول هستند و اما شاید جالب ترین نکته درباره تیم بازیگران فیلم حضور متفاوت زک گالیفیاناکیس در نقش جک باشد که با آنچه که از وی در ذهن تماشاگران ترسیم شده، فاصله بسیاری دارد و اتفاقا در نقش آفرینی خود نیز موفق عمل کرده است.

« مرد پرنده » در مجموعه روایتی نامتعارف و تلخی است از بازیگری که دیگر یک اَبَرقهرمان نیست. ایناریتو با انتقاد از سینمای بدنه هالیوود آن را هیولایی توصیف می کند که زندگی عادی بازیگران را از آنان می گیرد و مسیری نامشخص را در مقابل راه آنان قرار می دهد. کمدی تلخ « مرد پرنده » اگرچه در بخش روایت داستان در مقایسه با آثار شاخص ایناریتو یعنی « بابل » و « 21 گرم » اثری ساده و جمع و جور تر محسوب می شود اما از لحاظ تکنیکی قطعا می توان گفت که خلاقانه ترین اثر ایناریتو تا به امروز بوده است.

                                        منتقد : میثم کریمی 

                                   منبع:سایت " مووی مگ " 

  مشخصات فیلم:

 

مرد پرنده : Birdman

کارگردان : Alejandro González Iñárritu

نویسنده : Alejandro González Iñárritu ، Nicolás Giacobone

بازیگران :         

Michael Keaton...Riggan

Emma Stone...Sam

Zach Galifianakis...Jake

Naomi Watts...Lesley

Edward Norton...Mike

و...              

ژانر : کمدی - درام         

رده سنی : R ( مناسب برای افراد بالای 17 سال)

زمان : 119 دقیقه  

 

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 3402
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

جمعه 26 دی 1393 ساعت : 1:2 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقد فیلم(هتل بزرگ بوداپست)
نظرات
« هتل بزرگ بوداپست » یکی از معدود فیلمهای وس اندرسون بود که در مرحله پیش تولید و فیلمبرداری، محبوب اهالی رسانه شد و کوچکترین اخباری از
 
 
03044362

تغییرات فیلمنامه یا بازیگران فیلم در روزنامه ها و رسانه های آنلاین بازتاب پیدا می کرد. اولین و شاید مهمترین حواشی فیلم مربوط به جانی دپ بود که تا مدت ها سخن از حضورش در نقش اصلی این فیلم بود. با توجه به فضای فانتزی « هتل بزرگ بوداپست » که کاملاً " جانی دپیست " به نظر می رسید ، بسیاری معتقد بودند که حضور جانی دپ در این فیلم می تواند باعث اوج گرفتن دوباره این بازیگر شود اما در نهایت رالف فاینس با تجربه و مسلط، جایگزین جانی دپ شد و فیلمبرداری فیلم هم آغاز شد.

« هتل بزرگ بوداپست » داستان خطی ندارد اما بطور خلاصه می توان داستان را اینطور بیان کزد که : در سالهای میان جنگ جهانی اولی و دوم ، مدیر یک هتل بسیار معروف اروپایی به نام گوستاو ( رالف فاینس ) تمام تمرکزش بر محیا بودن آرامش هتل و پیش رفتن خدمات به بهترین شکل ممکن است. اما در یکی از روزهای عادی این هتل بزرگ، بانوی مُسنی به نام مادام دی ( تیلدا سویینتون ) که رابطه بسیار خوبی با گوستاو داشت، از دنیا می رود و پلیس به گوستاو برای قتل مادام دی مظنون میشود اما این تمام ماجرا نیست چراکه در ادامه بحث میراث و وراثت پیش می آید که ...

« هتل بزرگ بوداپست » براساس رمانی به قلم رمان نویس و نمایشنامه نویس مشهور اتریشی به نام اشتفان تسوایگ ساخته شده است. تسوایگ اگرچه سرنوشت خوبی نداشت اما آثار ارزشمندی از خود بر جای گذاشت که در دهه های بعد توانست به منبع ساخت بسیاری از نمایشنامه ها و داستانهای تلویزیونی منجر شود. تسوایگ پس از اینکه در جریان رخداد جنگ جهانی دوم و افزایش قدرت هیتلر از اتریش گریخت و به انگلستان و سپس آمریکا و برزیل مهاجرت کرد، در نهایت به این نتیجه رسید که دنیا در حال فروپاشی هست و به همین دلیل دست به

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/The_Grand_Budapest_Hotel/thumbs/phoca_thumb_l_8.jpg

 خودکشی زد و به زندگی اش پایان بخشید. وی یکی از خوش قلم ترین نویسندگانی است که برخی آثارش از جمله « مالک سانفرانسیسکو » و « بیست و چهار ساعت زندگی یک زن » به لطف ترجمه زیبای رضا سیدحسینی، در کشورمان به چاپ رسیده است. اما روایتی که وس اندرسون از داستان « هتل بزرگ بوداپست » که متعلق به تسوایگ هست، به مخاطبین سینما ارائه داده، شباهت چندانی به منبع خود ندارد و بیشتر شبیه به یک اقتباس آزاد است.

مهمترین شناسه آثار اندرسون ، شوخی های کلامی حساب شده ای هستند که وی ثابت کرده در نگارش آنها وسواس بسیاری به خرج می دهد. وسواسی که در آخرین ساخته اندرسون یعنی « قلمرو طلوع ماه » نیز می شد به راحتی نبوغ نویسنده و کارگردان را در آن جستجو کرد و از کلام شخصیت های داستانش لذت برد. « هتل بزرگ بوداپست » نیز وضعیتی نسبتاً مشابه « قلمرو طلوع ماه » دارد با این تفاوت که این اثر به مراتب کمدی تر و در فضایی محدود تر از « قلمرو طلوع ماه » شکل گرفته است به همین دلیل فیلمنامه ایجاب میکند که در همین موقعیت های محدود، خلاقیت شکل بگیرد که خوشبختانه اندرسون ثابت کرده که یکی از خلاق ترین کارگردانان زنده جهان است.

یکی از مهمترین امتیازهای « هتل بزرگ بوداپست » دوری جستن از شوخی های زشت و ناپسندی هست که اینروزها نمونه اش را می توان به راحتی در آثار کمدی یافت. وس اندرسون بجای استفاده از شوخی های روتین نوجوان پسندی که اغلب همکارانش در هنگام ساخت آثار کمدی ( حتی اقتباس شده ) بکار می برند، به شوخی های نامتعارف کلامی مبادرت ورزیده که همین اتفاق سبب شده « هتل بزرگ بوداپست » کمدی محترم و تا حد زیادی غیرمعمول باشد. جنس شوخی های وس اندرسون در آخرین فیلمش تقریباً همانی است که قبلا در « قلمرو طلوع ماه » شاهدش بودیم با این تفاوت که تعداد آنها در « هتل بزرگ بوداپست » به مراتب بیشتر است و خوشبختانه کیفیت اجرایی آن نیز تحسین برانگیز است.

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/The_Grand_Budapest_Hotel/thumbs/phoca_thumb_l_5.jpg

اندرسون که خودش فیلمنامه آخرین اثرش را به رشته نگارش در آورده، طعنه های سیاسی و فرهنگی تیزی به اروپا وارد آورده و اقشار مختلف جامعه را بی آنکه بخواهد آنان را در چارچوب یک اثر کمدی به هجو بکشد، به مقابل دوربین آورده و از حضور آنها، موقعیت های کمدی فراوانی پدید آورده که اغلب آنها بدون آنکه بخواهند تقلایی برای خنداندن مخاطب داشته باشند، تماشایی از آب درآمده اند. در واقع « هتل بزرگ بوداپست » را می توان فستیوالی از شخصیت ها و فرهنگ های متفاوت اروپایی در نیمه اول قرن بیستم در اروپا قلمداد کرد که همگی آنها در درون یک هتل بزرگ قرار گرفته اند و قرار هست موقعیت های کمدی خلق کنند. مجموعه ای که اندرسون به خوبی توانسته آنها را رهبری کند و اجازه ندهد که داستانش به ورطه خطرناک ابتذال کشیده شود.

کارگردانی هنری فیلم نیز قابل تحسین است. رنگ بندی های فیلم ( بخصوص درباره هتل که به رنگ صورتی متصور شده ) ، موسیقی زیبا و طراحی لباس هنرمندانه فیلم، همانطور که پیش از این به بلوغ رسیدنشان را در « قلمرو طلوع ماه » شاهد بودیم، اینبار نیز در « هتل بزرگ بوداپست » نیز نقش پررنگی دارند.

« هتل بزرگ بوداپست » فیلم بازیگر محوری است و شاید یکی از رایج ترین انتقاداتی که می توان آن را به وس اندرسون وارد دانست، اتکای بیش از حد به توانایی های فردی بازیگران فیلمش باشد. رالف فاینس که در لحظات آخر جایگزین جانی دپ شد، بهترین بازیگر فیلم است و نقش آفرینی چشم گیری در نقش گوستاو داشته است. فاینس برخلاف چهره معمولاً جدی و عبوسی که از او در سینما شاهد هستیم، در این فیلم بسیار دوست داشتنی و بامزه هست و نشان

داده که می تواند همانقدر که در « فهرست شیندلر » نفرت

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/The_Grand_Budapest_Hotel/thumbs/phoca_thumb_l_2.jpg 

تماشاگر را برای خود بخرد، در « هتل بزرگ بوداپست » نیز دوست داشتنی به نظر برسد. در کنار او در این فیلم ، بازیگری کمتر شناخته شده به نام تونی رولوری حضور دارد که به نظر می رسد برای بازی در این فیلم کم تجربه باشد اما تلاش خود را برای حضور قابل قبول درکنار دیگر بزرگان فیلم انجام داده است. تیلدا سویینتون نیز با گریم بسیار سنگینی که بر چهره دارد و در اولین برخورد واقعا شناخت چهره اش دشوار است، بازی کوتاه و خوبی در نقش مادام دی ارائه داده است. دیگر بازیگران مشهور فیلم نیز حضور کوتاه اما موثری در نقشهای مختلف داشته اند که از مهمترین آنها می توان به آدرین برودی در نقش یک اشراف زاده بدذات اشاره کرد. بطور خلاصه باید بگویم که در « هتل بزرگ بوداپست » می توانید نامهای بسیاری بزرگی مشاهده کنید و با اینکه اغلب آنها نقشهای بسیار کوتاهی دارند اما هرگز اضافی یا خسته کننده نیستند.

« هتل بزرگ بوداپست » را می توان نمونه کامل یک اثر هنری دانست. اثری که معنا و مفهوم هنر سینما را به رخ مخاطب می کشد و به او ثابت میکند که می شود با دوری از ابتذال و درک فضای هنری، یک فیلم کمدی زیبا و جذاب ساخت. وس اندرسون در سن 45 سالگی موفق به خلق دنیایی در « هتل بزرگ بوداپست » شده که همه چیز در آن مانند یک نقاشی بزرگ است. یک نقاشی پر از رنگ و نکات ریز که مطمئناً باید بارها و بارها به آن نگاه کرد تا بتوان ارزش های هنری آن را کاملاً درک کرد.

 

                                            منتقد : میثم کریمی (منبع :مووی مگ)                                                     

        

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 4637
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

جمعه 26 دی 1393 ساعت : 12:55 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
2نقدبر فیلم(پسربچگی)برنده گلدن گلوپ
نظرات

نقدهائی بر فیلم (پسربچگی)

 

کارگردان : Richard Linklater

نویسنده : Richard Linklater

بازیگران : Ellar ColtranePatricia ArquetteEthan Hawke

خلاصه داستان : مِیسون شش ساله به همراه مادر و خواهرش، سامانتا، در تگزاس زندگی می‌کند. پدرش به تازگی آن‌ها را ترک کرده است. فیلم، زندگی مِیسون و خانواده‌اش را در طول ۱۲ سال آینده که طی آن به یک مرد تبدیل می‌شود، دنبال می‌کند.

 

media/kunena/attachments/1598/boyhood.jpg

 

 

(نقداول)منتقد: جیمز براردینلی 

یک چیز در طول تماشای «پسر بچگی/ Boyhood» مشخص می شود: کارگردان فیلم «ریچارد لینک لیتر» به شدت مجذوب ایده ی دنبال کردن یک شخصیت داستانی در گذر زمان واقعی شده است. بیشتر فیلم سازان از صبر و حوصله ی لازم برای چنین کاری بی بهره هستند. «پسر بچگی» از لحاظ روحیه ی جاری در فیلم، و شاید حتی برخی ویژگی های خاص، یادآور سه گانه ی «پیش از» لینک لیتر است: «پیش از طلوع»، «پیش از غروب» و «پیش از نیمه شب». آن فیلم ها زوج عاشقی را در یک دوره ی زمانی ۱۸ ساله دنبال می کنند و با فواصل زمانی نه ساله طی سه فیلم دوباره به سراغ آنها می رود. زمانی که در واقعیت سپری می شود با زمان سپری شده روی پرده ی سینما برابر است. «پسر بچگی» چیزی شبیه به این انجام می دهد و شخصیت ها را در یک دوره ی دوازده ساله دنبال می کند، سالی یکبار به سراغ آنها می رود اما به جای آنکه این لحظات ثبت شده را در قالب چند فیلم ارائه کند همه چیز را به شکل یک فیلم مستقل در می آورد. با اینحال ایده ی اصلی یکسان است: بگذاریم بالا رفتن سن بازیگران درباره ی تصویر شخصیت ها اطلاعات بدهد و آن را ارزشمند تر کند.

images/stories/rooz/naghd/Boyhood/Boyhood-8.jpg

اگر این ویژگی تنها چیزی بود که «پسر بچگی» به تماشاگر ارائه می کرد، ممکن بود آن را به عنوان اثری که تنها با به کاربستن ترفند و حقه جلب توجه می کند تلقی کرد. خوشبختانه این فیلم علاوه بر این داستانی است به طرز استثنائی خوش ساخت درباره ی بالا رفتن سن. تجربه ی تماشای بازیگری که روی پرده ی سینما بزرگ می شود آنقدر از پایه با آنچه به آن عادت کرده ایم متفاوت است که شیوه‌ی تماشا کردن فیلم را تغییر می دهد. قطعاً فیلم هایی که در آن ها شخصیت ها بزرگ می شوند برای ما معمول و عادی هستند اما این امر معمولاً توسط تصاویر کامپیوتری یا استفاده از بازیگران متفاوت انجام می شود. شیوه ای که لینک لیتر به کار بسته آنقدر انقلابی است که مورد توجه قرار بگیرد. ضمناً این رویه ای نیست که احتمال داده شود توسط افراد زیادی اقتباس و الگو گرفته شود. ساخت «پسر بچگی» ۱۲ سال طول کشید. در عصر مطلوب بودنِ موفقیت فوری و بلافاصله، استودیوهای کمی پیدا می شوند که حاضر شوند چنین زمان طولانی ای منتظر بمانند.

images/stories/rooz/naghd/Boyhood/Boyhood-5.jpg

این فیلم یک جنبه ی مستند وار نیز دارد. ما نه تنها بزرگ شدن بازیگر اصلی فیلم «الار کولترین» و رسیدن او از سن شش سالگی تا اوایل جوانی را دنبال می کنیم، بلکه همین امتیاز درباره ی دختر لینک لیتر، لورلی، هم به ما داده می شود. آنطور که کارگردان می گوید لورلی خودش تقاضای این نقش را کرد و بعد از چند سال علاقه ی خود را از دست داد و سپس دوباره سرسختانه نقش را مطالبه کرد. این فرصت به ما داده شده است تا تغییرات چهره های آشنایی مانند «پاتریشیا آرکت» و «ایتن هاوک» را طی همان دوره ی زمانی مشاهده کنیم، هر چند که تأثیر این مسئله به همان اندازه مهیج نیست زیرا هر دو بازیگر طی دوره ای که در ساخت «پسر بچگی» حضور داشتند در مرکز توجه عموم باقی ماندند.

images/stories/rooz/naghd/Boyhood/Boyhood-4.jpg

کولترین نقش میسون را بازی می کند و «لورلی لینک لیتر» در نقش خواهر بزرگتر او، سامانتا، حاضر شده است. وقتی برای اولین بار با آنها ملاقات می کنیم آنها نزد مادر تنهای خود (آرکت) زندگی می کنند، زنی که به سختی تلاش می کند با یک حقوق ماهیانه ی نازل و محقرانه مخارج زندگی را تأمین کند. پدر آنها (هاوک)، به این دلیل که به دنبال کار به آلاسکا رفته است، در تصویر حضور ندارد. طی گذشت دوازده سال بعدی، مادر ازدواج می کند و برای مرتبه ی دوم طلاق می گیرد، پدر تابستان ها یک هفته در میان تعطیلات آخر هفته را با بچه هایش می گذراند، میسون و سامانتا دوره ی بلوغ خود را می گذرانند، جنس مخالف را کشف می کنند، مشروب می نوشند و ماری جوانا می کشند. میسون دل شکستگی حاصل از یک مورد قطع رابطه را در کنار آزادی تلخ و شیرینی که از جدا کردن محل سکونت اش از خانواده ایجاد شده تجربه می کند.

images/stories/rooz/naghd/Boyhood/Boyhood-9.jpg

تماشای «پسر بچگی» مانند این است که از درون دریچه ای به جزئیات خصوصی زندگی دیگران سرک بکشیم. گاهی اوقات ساده ترین داستان ها می توانند از همه تکان دهنده تر باشند زیرا خیلی آسان می شود با آنها ارتباط برقرار کرد. شخصیت های «پسر بچگی» می توانستند همسایه های شما، دوستان شما و حتی خود شما باشند. اثری از ملودرام در فیلم دیده نمی شود. دوربین لینک لیتر بی آنکه حالتی آراسته کننده و یا ناخوانده و فضولانه پیدا کند، دقایق زندگی روزمره را ثبت می کند. هیچ چیز اغراق شده نیست. بزرگترین "اتفاق" فیلم زمانی رخ می دهد که همسر دوم مادر، تحت تأثیر فزاینده ی الکل، کنترل خود را سر میز شام از دست می دهد و چیزهایی را می شکند و خرد می کند. کمی بعد میسون و سامانتا از خانه فراری می شوند. ما دیگر شخصیت الکلی یا فرزندانش را نمی بینیم. مانند خود زندگی، داستان دیگران اغلب ناتمام می ماند.

ما می بینیم که زندگی چقدر گذرا و شکننده است. تغییر و تحولاتی که از سالی تا سال دیگر اتفاق می افتد یکپارچه و منسجم است و چون بازیگران عوض نمی شوند همه چیز به شکلی واقع گرایانه در هم آمیخته می شود. «پسر بچگی» در طول زمان تقریباً سه ساعته ی خود، ما را به سفر می برد. این فیلم به جای آن که سفری جاده ای در گذر از مناطق مختلف جغرافیایی باشد، سفری در طول زمان است. وقتی فیلم تمام می شود از اینکه توانسته ایم با خانواده ای به شکلی آشنا شویم که در کمتر فیلم سینمایی ای امکانش وجود دارد، احساس رضایتمندی عمیقی در ما ایجاد می شود. به دلیل فداکاری و تلاشی که برای ساخت فیلمی مانند «پسر بچگی» به کار رفته است، به احتمال زیاد در آینده ی نزدیک چیزی شبیه به آن را نخواهیم دید. اما من از فرصتی که برای تماشای نتیجه ی آزمایش جسورانه و موفق لینک لیتر دست داده است، به شدت احساس خوشحالی و رضایت می کنم.

                                                                                                        مترجم: الهام بای

 

 "منبع: سایت نقد فارسی" 

 


 

 

(نقددوم)منتقد: لیز بیردزوورث (Empire) 

سال ۲۰۰۱ ریچارد لینکلِیتر که به تازگی یک درام ویدئویی ۸۶ دقیقه ای لحظه به لحظه (Real-Time) به نام «نوار / Tape» را روی پرده برده بود، یک «ایده غیرعملی» را در ذهن داشت که ممکن بود در مقایسه با کار قبلی‌اش او را به طور نامنظم در طول ۱۲ تا ۱۳ سال آینده درگیر کند، این ایده عبارت بود از «داستان یک رابطه والد و فرزندی که زندگی یک پسربچه را از کلاس اول تا کلاس دوازدهم دنبال می‌کرد و همزمان با ورود او به دانشگاه به پایان می‌رسید.» گرچه این ایده موضوعی منحصر به فرد و سختی‌های بالقوه زیادی داشت، اما آیا کارگردان می‌توانست بازیگرانی پیدا کند که برای مدت طولانی نسبت به ساخت این فیلم متعهد بمانند؟ اگر کودک نقش اول، یک بازیگر بسیار ضعیف از آب در می‌آمد، چه اتفاقی می‌افتاد؟ آیا او می‌توانست یک خط روایی منسجم را حول یک ایده مبهم شکل دهد؟ قمار لینکلِیتر - که هر سال چند صحنه از آن بازبینی می‌شد و به قول او کم کم چیزی شبیه به «یک پروژه هنری اردوی تابستانی» شده بود- در واقع یک جواهر بی حرف و حدیث است و به تعبیری شاهکار این کارگردان تا به امروز به شمار می‌رود.

لینکلِیتر موفق شد با ایتن هاک و پاتریشیا آرکِت به عنوان بازیگران نقش والدین مطلقه قهرمان قصه‌اش برای مدت طولانی توافق کند و نقش خواهر بزرگتر مِیسون، سامانتا، را به دختر خودش لورلی سپرد؛ یافتن کودکی که باید نقش مِیسون را از ۶ تا ۱۸ سالگی بازی می‌کرد، کار نسبتاً دشواری بود. لینکلِیتر بالاخره نابازیگری به نام اِلار کولتران را انتخاب کرد که خوشبختانه هر چه مِیسون از شخصیت یک کودک کم حرف و خیالباف دورتر و به مرد مورد نظر کارگردان نزدیک‌تر می‌شد، کولتران نیز به عنوان یک استعداد واقعی توانست در نقش پسر هاک مخاطب را متقاعد کند و در پایان فیلم بازیگری با چنین کاریزمای بی تفاوتی که می‌توانست سوپراستار بعدی هالیوود باشد، در جایی قرار گرفت که بلندپروازی هایش وجود داشتند.

media/kunena/attachments/1598/Boyhood3.jpg

فیلم که از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۳ یا به قول لینکلِیتر از زمان "کولدپلی"[۱] تا "دَفت پانک"[۲] - البته هیچ زیرنویسی در فیلم این را نشان نمی‌دهد- را پوشش می‌دهد، با نمایش مِیسون شش ساله، پدر بی خیال و بی مسئولیتش (در این مقطع زمانی)، مِیسون سینیور که بعد از فرار به آلاسکا برای گریز از مسئولیتهایش به تازگی به شهر برگشته است، مادرش اولیویا که سعی می‌کند وظایف مادری را با بلندپروازی‌های پیشرفت و بهتر شدن از طریق بازگشت به دانشگاه جبران کند، شروع می‌شود. دغدغه های مِیسون و سامانتا همان دغدغه های همیشگی کودکان است: مدرسه، رقابت‌های خواهر و برداری، رفاقت‌ها، خلوتگاه های سِرّی، کلکسیون‌های مخفی و در این مورد خاص امید مبهم بازگشت دوباره پدر و مادر به زندگی مشترک. در این میان، والدین نیز شادی‌ها و غم‌ها، جاه طلبی‌ها و نگرانی‌های خود را دارند- گرچه دوران پسربچگی درونمایه اصلی این اثر است، اما لینکلِیتر (به عنوان نویسنده و کارگردان) به اندازه کودک بودن، حرف برای بزرگ شدن دارد. و زندگی با فراز و نشیب‌های بسیار در طول سالیان پیش می‌رود و ما با دیدن تغییر مدل موها، ضخیم و نازک شدن دورکمرها، روابط، خانه‌ها، شغل‌ها و مدرسه های جدید متوجه این تغییرات می‌شویم. هیچ اثری از یک خط داستانی متداول در این فیلم به چشم نمی‌خورد؛ در عوض به قول هاک این فیلم، «تصویربرداری زمان گریز[۳] از یک انسان» است.

media/kunena/attachments/1598/Boyhood4.jpgmedia/kunena/attachments/1598/Boyhood7.jpg

و همچنان اتفاقات رخ می‌دهند. شاید یکی از غیرمترقبه ترین لذت‌های فیلم «پسربچگی / Boyhood»برای یک بیننده غربی دوران معاصر این باشد که این فیلم در واقع یک تصویربرداری زمان گریز از دهه گذشته زندگی او نیز است. در این فیلم شاهد مبارزات تبلیغاتی اوباما در دور اول ریاست جمهوری‌اش، ورود آیپاد و یک بحث جنجالی پدر و پسری درباره آینده احتمالی فیلم‌های جنگ ستارگان هستیم. سخت است به یاد بیاوریم که لینکلِیتر این صحنه‌ها را با اطلاع از گذشته ننوشته است، اما در یادآوری این که چنین نکرده است، لذت زیادی نهفته است. وقتی پای جزئیات شخصیت‌های فیلمش در میان است، (یک گفتگوی مادر فرزندی مشقت بار اما خنده دار درباره رابطه جنسی؛ طفره رفتن از بحث درباره الکلیسم؛ بچه های جدید در خانواده ای که مدام بزرگتر می‌شود) لینکلِیتر یک بار دیگر در خلق افراد باورپذیر و دوست داشتنی موفق است. آن‌ها انسان‌های کاملی نیستند، اولیویا مدام با مردانی در حشر و نشر است که او را رها می‌کنند، مِیسون سینیور فقط برای خود وقت می‌گذارد، اما همگی جذاب هستند و تو دوست داری که با آن‌ها وقت بگذرانی، در شب نشینی های آرام و روشنفکرانه اولیویا تنقلات بخوری و در کنار مِیسون سینیور و هم اتاقی نوازنده‌اش روی کاناپه لم دهی. این تا حدی مدیون یک متن خوب و در عین حال بازیگران خوب - از هر دو بچه گرفته تا آرکِت و مجموعه خوبی از بازیگران مکمل - که هرچه شخصیت‌هایشان کامل‌تر و بالغ‌تر می‌شود آن‌ها نیز متقاعد کننده‌تر می‌شوند. اگر این فیلم در ماه دسامبر پخش می‌شد، بخت برنده شدن هاک در بخش نامزدی بهترین بازیگر نقش مکمل خیلی زیاد ‌بود.

media/kunena/attachments/1598/Boyhood6.jpg

اما از همه مهم‌تر، این شاهکار ریچارد لینکلِیتر است. پسربچگی تقریباً بهترین فیلم او تا به امروز محسوب می‌شود. این کارگردان تگزاسی برای جادویی و لذت بخش جلوه دادن زندگی و در عین حال توأم کردن آن با کمی غم در دوران ناامیدی‌ها و گذر اجتناب ناپذیر زمان، روش خود را دارد. همچون مجموعه ای از بهترین آثار ریچارد، پژواک‌های از فیلم‌های مختلف او را اینجا می‌بینیم؛ مثلاً همچون برخی صحنه های فیلم «مات و مبهوت / Dazed and Confused»، مِیسون نوجوان و رفقایش با بچه‌هایی که از آن‌ها بزرگتر هستند به یک خانه نیم ساخته می‌روند، آبجوهایشان را یک نفس می‌خورند، با یک تیغه اره برقی این طرف و آن طرف می‌روند و درباره تجربیات جنسی من درآوردیشان یاوه سرایی می‌کنند. چند سال بعد مِیسون و دوست دخترش کل شب را راه می‌روند و در اطراف تئاتر اوستین حرف می‌زنند، دو نفری که واقعاً عاشق همدیگر هستند اما مانند فیلم «پیش از طلوع / Before Sunrise» این عشق مملو از کشش‌ها و پیچش‌های غیرمنتظره است. گرچه این فیلم شبیه «پیش از نیمه شب /Before Midnight» سال گذشته است، ولی لینکلِیتر بالغ‌تر و پخته تر شده است. یکی از مزایای بزرگ این فیلم این است که برای درک آن لازم نیست که حتماً دوران پسربچگی را طی کرده باشید، تجربه کودکی برای آن کافی است؛ همچنین لازم نیست یک پدر یا مادر بوده باشید: کافیست فردی باشید که سعی می‌کند آن را بفهمد.

حرف آخر: فیلم زیبای لینکلِیتر یک دستاورد فوق‌العاده لطیف، سرگرم کننده، معقول و دقیق، پر از گرمی و انسانیت است.

-------------------------------

[۱] Coldplay: یک گروه آلترناتیو راک بریتانیایی است که در سال ۱۹۹۶ در لندن شکل گرفته است.

[۲] Daft Punk: یک گروه موسیقی دو نفری موسیقی الکترونیک فرانسوی است.

[۳] Time-lapse photography: تصویربرداری زمان‌گریز و یا گاه‌گشتی و یا گاه‌گذر شیوه‌ای است که در آن فرکانس ضبط فریم‌ها در یک سکانس، کمتر از فرکانس مشاهده آنها در همان سکانس است. زمانی که نتیجه کار با سرعت عادی پخش می‌شود، به نظر می‌رسد که زمان با سرعت بیشتری می‌گذرد.

                                                    منبع:سایت نقد فارسی

                                                    مترجم: محمدرضا سیلاوی

 

 

 

 
تعداد بازدید از این مطلب: 2825
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

جمعه 26 دی 1393 ساعت : 12:45 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
نقد(تئوری همه چیز)
نظرات

نقدی برفیلم  (تئوری همه چیز)

*********************************************************

زمانی که صحبت از درک فضا با استفاده از ریاضیات و مطرح کردن فرضیات مختلف علمی می شود، بدون شک بیشتر از هر فرد دیگری نام استفن هاوکینگ

  thej2p222

 خودنمایی می کند. استفن هاوکینگ دانشمندی بریتانیایی است که در سال 1942 متولد شد و از دوران کودکی علاقه اش به دنیای فیزیک و ریاضیات به حدی بود که باعث شد او در دوران دانشجویی تبدیل به دانشجویی ممتاز و نخبه شود.

هاوکنیگ که اعتماد به نفس بسیار بالایی در دوران دانشگاه داشت، خیلی زود متوجه شد که به بیماری ALS که سیستم عصبی و نخاعی فرد را مختل می کند و او را بطور کامل فلج می کند، مبتلاست اما با اینحال هرگز از تلاش برای رسیدن به مدارج بالاتر علمی دست نکشید و تلاش های او امروز سهم عظیمی در دستاوردهای علمی بشر داشته است و کمک عظیمی به پروژه های « کیهان شناسی » کرده است.

فیلم « تئوری همه چیز » نیز براساس داستان زندگی استفن هاوکینگ ساخته شده است. در این فیلم ادی ردماین در نقش استفن هاوکینگ ظاهر شده است و داستان در دوران جوانی وی می گذرد. هاوکینگ در این دوران با دختری به نام جین ( فلیسیتی جونز ) آشنا شده است. فلیسیتی دختر خجالتی و زیبایی است که برخلاف استفن هاوکینگ ، معتقد است هر خلقتی با هدف و منظور انجام شده است. پس از عمیق تر شدن این آشنایی، هاوکینگ متوجه می شود که به بیماری ALS مبتلاست و این موضوع فصل جدیدی در روابط میان او و جین را رقم می زند و...

« تئوری همه چیز » برخلاف انتظارات، سر و کار چندانی با تئوری های علمی استفن هاوکینگ ندارد و تمرکز اصلی خود را بر روی زندگی شخصی وی و ارتباطش با همسرش جین قرار داده است( هرچند که توضیحاتی

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/The_Theory_of_Everything/thumbs/phoca_thumb_l_3.jpg 

به زبان ساده از آن به مخاطب ارائه می کند ). فیلم به خوبی استفن هاوکینگ نابغه را در دوران جوانی به تصویر کشیده است و جزئیات رابطه وی با جین در این دوران را به سادگی و زیبایی روایت کرده است.

نقطه قوت « تئوری همه چیز » مشخصاً رابطه میان استفن و جین می باشد که قلب تپنده فیلم به شمار می رود. هاوکینگ در سالهای اخیر صحبت های جالبی از آشنایی اش با همسرش داشته که آن صحبت های شیرین به خوبی در این فیلم به تصویر کشیده شده اند. به عنوان مثال یکی از خاطرات مشترک جالب هاوکینگ و جین این بوده که زمانی که هاوکینگ با جین آشنا شده ، به او گفته که وی کیهان شناس است و جین ابداً متوجه صحبت های وی نشده و برای درک کیهان شناسی به سراغ کتاب فرهنگ لغت رفته تا بداند کیهان شناسی به چه معناست!

جیمز مارش کارگردان این فیلم، رابطه جالب میان استفن و جین را که مشخصاً هیچ ارتباطی از لحاظ فکری و اعتقادی به یکدیگر نداشتند را با ظرافتی مثال زدنی به تصویر کشیده است. در این رابطه به وضوح می توان مشاهده کرد که تضادها می توانند در اوج خود تبدیل به عشقی آتشین شوند که طرفین را به سمت یکدیگر هدایت کنند و باعث ایجاد پیوندی ناگسستنی میان آنان گردد. شاید تاثیرگذارترین صحنه درباره ارتباط جدایی ناپذیر میان استفن و جین را می توان در لحظاتی دانست که استفن برای اولین بار پرده از بیماری مهلک خود بر می دارد و جین بی آنکه لحظه ای تردید داشته باشد به استفن می گوید که تا انتها همراه او خواهد ماند.

رویه فیلم پس از فلج شدن استفن هاوکینگ به تلاش های وی برای مبارزه با محدودیتهایی که در آن گرفتار شده خلاصه می شود 

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/The_Theory_of_Everything/thumbs/phoca_thumb_l_5.jpg

که تواٌم است با خلق تصاویری تاثیرگذار از روزهای سخت هاوکینگ در ابتدای دوران مواجه با بیماری مهلک ALS . « تئوری همه چیز » به خوبی پرده از محدودیت های هاوکینگ مخصوصاً در ارتباط با بچه هایش برداشته اما به مرور زمان نشان می دهد که هاوکینگ موفق می شود با محدودیت های خود کنار آمده و راه علمی که پیش گرفته بود و بخاطر بیماری اش از آن فاصله گرفته بود را ادامه می دهد تا ثابت کند که می تواند حتی در این شرایط هم به خواسته هایش برسد.

یکی از ویژگی های مثبت فیلم « تئوری همه چیز » پرهیز از قهرمان سازی به سبک آثار بیوگرافی است که معمولاً در هنگام تماشای اینگونه آثار به راحتی می توان نشانه های آن را مشاهده نمود. جیمز مارش اما برخلاف رویه معمول آثار بیوگرافی صرفاً به ارائه داستان زندگی استفن هاوکینگ مبادرت ورزیده و حتی نقش استفن هاوکینگ که می بایست پر رنگ تر از دیگران باشد، گاهاً در سایه حضور همسرش جین قرار گرفته و به این ترتیب می توان گفت « تئوری همه چیز » اثری بیوگرافی است که تنها متکی به شخصیت مورد اشاره اش نیست و اینبار شخصیت های دیگر داستان نیز به اندازه خودِ شخصیت اصلی در روایت داستان و پیشبرد آن نقش دارند.

اما « تئوری همه چیز » فارغ از مشکل هم نیست. فیلم در یک سوم پایانی به نوعی کنترلش بر شعاری نبودن داستان را از دست می دهد و با به تصویر کشیدن موقعیت های مختلف در جهت " تو میتوانی " کردن داستان، حسابی آن را به محفلی برای دادن پندهای مختلف زندگی به تماشاگر تبدیل می کند که این پیامها علی رغم مفید بودن، برای مخاطب جذاب نیستند و به نظر می رسد که می شد جیمز مارش تمام تمرکزش را بر روی خودِ هاوکینگ قرار دهد و از ارائه شعارهای گوناگون پرهیز نماید.

اِدی ردماین که پس از حضور در « بینوایان »

4rrV52223 

اعتماد به نفس بیشتری هم پیدا کرده، ستاره فیلم « تئوری همه چیز است » و احتمالاً می تواند یکی از نامزدهای اسکار بهترین بازیگر نقش اصلی مرد نیز باشد. ردماین مخصوصاً در دقایقی از فیلم که نقس استفن هاوکینگ معلول را ایفا می کند بسیار خود را به این شخصیت نزدیک کرده و به نظر می رسد که ماه ها تلاش کرده تا بتواند ریزترین حرکات استفن هاوکینگ را تقلید کند. در آن سو نیز فلیسیتی جونز حضور دارد که اگر خوش شانس باشد می تواند نامی در میان نامزدهای اسکار داشته باشد البته کار او برای قرارگیری در میان نامزدها کمی سخت به نظر می رسد. فلیسیتی جونز در نقس همسر فداکار هاوکینگ مهربان است و مخاطب خیلی راحت می تواند او را درک کند.

« تئوری همه چیز » همانطور که از نامش بر می آید قرار است تئوری همه چیز باشد. این تئوری می تواند یک عشق بی انتها یا یک کهکشان بی انتها باشد. مسلماً تئوری زندگی استفن هاوکینگ نیز مشابه پیچیدگی های نظریه های علمی اش بوده و نمی توان نقطه انتهایی برای آن در نظر گرفت. « تئوری همه چیز » چنانچه می توانست عاری از شعار باشد ( که کمتر در آثار بیوگرافی شاهدش بوده ایم ) می توانست اثری جذاب تر و ماندگارتر باشد.

 

منتقد : میثم کریمی

                           th3h444

  مشخصات فیلم:

تئوری همه چیز : The Theory of Everything

کارگردان : James Marsh

نویسنده : Anthony McCarten ، Jane Hawking

بازیگران :         

Eddie Redmayne...Stephen Hawking

Felicity Jones...Jane Hawking

Harry Lloyd...Brian

Alice Orr-Ewing...Diana King

و...              

ژانر : بیوگرافی              

رده سنی : PG-13 ( مناسب برای افراد بالای 13 سال)

زمان : 123 دقیقه  

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 3270
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

جمعه 26 دی 1393 ساعت : 1:6 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
درباره برندگان گلدن گلوپ 2015
نظرات

(درباره برخی از برندگان گلدن گلوپ 2015)

************************************

گردآوری و تدوین : مهرداد میخبر

دراین نوشتار کوتاه سعی شده تعدادی از  برندگان امسال جوایز گلدن گلوپ به خوانندگان این سایت معرفی شوند.

جورج کلونی

GeorgeClooneyHWoFJan12 (headshot).jpg

( George Timothy Clooney) بازیگر، فیلم‌نامه‌نویس، تهیه‌کننده و کارگردان آمریکایی برندهٔ جایزه اسکار و گلدن گلوب است.جرج کلونی در سال ۲۰۰۵ برای فیلم سیریانا جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را دریافت کرد. در سال ۲۰۱۳ موفق شدجایزه اسکار بهترین فیلم را، برای تهیه‌کنندگی فیلم آرگو دریافت نماید. وی تنها کسی است، که موفق شده تابه‌حال در ۶ رده مختلف، برنده جایزه اسکار شود.

 کلونی، در سال ۱۹۶۱ در شهر لکزینگتون، کنتاکی ایالات متحده آمریکا و در خانواده‌ای مشهور، در زمینه تجارت و هنر، متولد شد. پدرش نیک کلونی، مجری رادیو و تلویزیون بود. اگرچه وی علاقه زیادی به تحصیل نداشت، دوران دبستان و دبیرستان خود را، در لکزینگتون گذراند و برای تحصیلات دانشگاهی به شمال کنتاکی رفت. کلونی، در سال ۱۹۷۹ وارد دانشگاه شمال کنتاکی شد و شروع به تحصیل در رشته روزنامه‌نگاری نمود. وی در سال ۱۹۸۱ به یک‌باره دانشگاه را رها کرد و سال بعد به‌منظور تکمیل تحصیلات، وارد دانشگاه سینسینتی شد؛ که در آن‌جا نیز در دریافت مدرک ناموفق ماند.

پس از رها کردن دانشگاه، توسط پدرش به کار گویندگی در شبکه تلویزیونی ای‌ام‌سی مشغول شد، که اولین شغل او محسوب می‌شد. در همان سال هم‌چنین پسرخاله‌اش، میکل فریر نیز، به‌منظور تهیه‌کنندگی فیلم کوتاهی، درباره اسب‌های مسابقه‌ای به شهر لکسینگتون رفته بود، که در این فیلم جرج به ایفای نقش پرداخت. به این ترتیب جرج کلونی، وارد عرصه بازیگری شد و با این نقش، استعداد خود را در این زمینه نشان داد. از سویی دیگر با کار در تلویزیون، توانست راه خود را در رشته بازیگری باز کند و اولین نقش خود را در سریال تلویزیونی اتاق اورژانس، که از برنامه‌های پربیننده تلویزیون آمریکا بود، اجرا کرد و مورد توجه همگان قرار گرفت.

وی در سال ۱۹۸۲ راهی لس‌آنجلس شد، اما یک سال بیکار بود. اولین کار رسمی او در لس آنجلس، کار در شرکت تجاری ژاپنی پاناسونیک بود. در سال ۱۹۸۴ جرج کار سینما را با اجرای نقشی در یک فیلم بازی کرد، که نتوانست به مرحله پخش برسد؛ اما توجه تهیه‌کنندگان را به خود جلب کرد. او سپس به بازی در فیلم‌های سینمایی علاقه‌مند شده و احساس موفقیت در این عرصه را کرد.

او در فیلم‌های یک روز خوب با خارج از دید در کنار جنیفر لوپز در سال ۱۹۹۸، از طلوع تا غروب، ای برادر کجایی و طوفان کامل که عمومأ فیلم‌هایی اکشن بودند، او را به بالاترین درجات موفقیت و شهرت رساند. در سال ۲۰۰۰ به عنوان یک هنرپیشه فعال، در هالیوود معرفی شد. کلونی در سال ۱۹۹۰ با تالیا بالسام ازدواج کرد، که پس از ۳ سال از او جدا شد. از سال ۱۹۸۴ تا سال ۱۹۹۵ بیشتر فعالیت‌های جرج کلونی در زمینهٔ بازی در مجموعه‌های تلویزیونی بوده است.

آندری زویاگینتسف

Andrew Zvyagintzev.jpg

آندري زوياگينتسف در ششم فوريه ي سال 1964 در نووسيبرسك، در حومه ي سيبري شوروي به دنيا آمد. او در سن 20 سالگي، از مدرسه ي هنرهاي نمايشي نووسيبرسك، به عنوان بازيگر فارغ التحصيل شد. در سال 1986 و همزمان با مهاجرت او به مسكو، او تحصيلات خود را در آكادمي هنرهاي نمايشي روسيه تا سال 1990 ادامه داد. از سال 1992 تا 2000 او به عنوان بازيگر در فيلم ها و تئاتر هاي مختلفي به ايفاي نقش پرداخت. در سال 2000 او كار در تلويزيون "REM TV " را آغاز كرد كه نتيجه ي آن ساخت 3 اپيزود از سريال «اتاق سياه» بود.


او بالاخره در سال 2003 ، اولين فيلم خود را با نام «بازگشت»(Return)، را جلوي دوربين برد. فيلمي با موضوع زندگي 2 برادر نوجوان به نام هاي آندره و ايوان كه در منطقه اي در حومه ي شهري در روسيه با مادرشان زندگي مي كنند. اين زندگي به سياق گذشته ادامه دارد تا اينكه پدر اين دو برادر پس از 12 سال به خانه باز مي گردد. بازگشتي پر از سوال و ترديد و ابهام. اين كه او در اين 12 سال كجا بوده است ؟ چرا اكنون به خانه باز گشته ؟ و.... بازگشت، در اولين نمايش خود در جشنواره ي ونيز سال 2003 ، جايزه ي اصلي اين جشنواره يعني شير نقره اي را براي او به ارمغان آورد. فضاي بي زمان و مكان اين فيلم، وجه ي بسيار بصري قوي فيلم همراه با پي رنگي به شدت روانشناسانه و فلسفي، بسياري از دوست داران سينماي متفاوت را بهت زده كرد. موج تحسين ها نسبت به اولين فيلم زوياگينتسف، در حدي بود كه بسياري او را تاركوفسكي جديد سينماي روسيه ناميدند.


«تبعيد»(Banishment)، دومين فيلم او در سال 2007 جلوي دوربين "ميخائيل كريشمن"، فيلمبردار چيره دست و همكار هميشگي خود رفت. الكس، همسر و دو فرزندش را براي سفري به زادگاه كودكي خود در دوردست ها مي برد. آرامش از اين سفر زماني رخت برمي بندد كه ورا، همسر الكس حقيقتي ويران كننده را به او مي گويد. او باردار است ولي اين مسافر در راه، فرزند الكس نمي باشد .......


فيلم در جشنواره ي كن سال 2007 ، جايزه ي بهترين بازيگر مرد و نامزدي نخل طلا را براي سينماي روسيه به ارمغان آورد. بعد از اين فيلم، ديگر بسياري هم نظر بودند كه پديده ي جديدي در سينماي روسيه ظهور كرده است. ظهور فيلمسازي جوان با دغدغه هاي عميق و پيچيده ي انساني، روح تازه اي در كالبد سينماي اين كشور سردسير دميد.

«النا»(Elena)، سومين فيلم او، در مقام كارگردان بود. حالا می شود به سادگی گفت زویاگینتسف به همراه الکساندر سوخوروف، نیکیتا میخالکوف وآندری کونچالوفسکی، پرچمدار و میراث دار سینمای غنی شوروی و بزرگانی چون آیزنشتاین، پودوفکین، داوژنکو،کوزینتسف و تارکوفسکی است.

 

 پاتریشیا آرکت

 پاتریشیا آرکت در سال 1968 در شیکاگو ایالت النوی آمریکا به دنیا آمد. خانواده اش خیلی زود به آرلینگتون ویرجینیا نقل مکان کردند. والدینش لوئیس آرکت بازیگر و «برندا دنات» معلم بازیگری و روانکاو بودند. آنها چهار فرزند دیگر به نامهای روزانا آرکت، ریچموند آرکت،الکسیس آرکت و دیوید آرکت دارند که همگی بازیگر هستند. در سن 158 سالگی پاتریشیا از خانه فرار کرد تا با خواهرش روزانا زندگی کند. بعد از مدتی او در فیلم «حسابی باهوش» مشغول بازی شد. سپس در سال 1987 برای بازی در فیلم کابوس در خیابان الم: جنگجویان رویا انتخاب شد که بعد از آن هم در چندین فیلم از سری فیلم های کابوس در خیابان الم ظاهر شد. در سال 1989 پسر پاتریشیا «انزو» به دنیا آمد که پدرش «پل روسی» بود. بعد از آن شغل بازیگری اش پیشرفت کرد و در تعداد بسیاری از فیلمهای خوب سینما بازی کرد. او در سال 1991 برای بازی در فیلم گل وحشی جایزه ای سی ای را از آن خود کرد. پس از اینکه در سال 1997 مادرش به خاطر ابتلا به سرطان سینه در گذشت، پاتریشیا شروع به مبارزه با این بیماری کرد و کمپینی را برای مبارزه با سرطان سینه راه اندازی کرد. پاتریشیا آرکت دو بار ازدواج کرده است. بار اول در 8 آوریل 1995 با بازیگر مشهور سینما نیکولاس کیج که در 18 می 2001 از هم جدا شدند و بار دوم در 24 جون 2006 با توماس جین که با یک فرزند در 1 جولای 2011 از هم جدا شدند.

مت بامر (متولد ۱۱ اکتبر ۱۹۷۷) بازیگر، فیلم، تلویزیون و صحنه آمریکایی است که علت اصلی شهرت وی بازی در مجموعه تلویزیونی یقه سفید است.وی در فیلم‌هایی همچون نقشه پرواز و سر وقت بازی کرده‌است.BuddyTV وی را در فهرست «سکسی‌ترین مردان سال ۲۰۱۱ تلویزیون» در رتبه یک قرار داده‌است.وی همچنین در گلی به عنوان بازیگر مهمان در نقش کوپر اندرسون برادر بزرگتر بلین اندرسون ظاهر شد که این قسمت در ۱۰ آوریل ۲۰۱۲ پخش گردید.وی در فوریه ۲۰۱۲ اعلام همجنسگرایی کرد. زودتر و در سال ۲۰۱۰ که از وی درباره گرایش جنسی‌اش سوال شد از جواب دادن طفره رفت.بامر و شریکش سیمون هالس سه فرزند دارند: کیت، واکر و هنری.

 

جی کی سیمونز
 
 
 
جی کی سیمونز در سال 1955 در دیترویت ایالت میشیگان آمریکا به دنیا آمد. او فرزند «پاتریشیا نی کیمبل» مدیر و «دونالد ویلیام سیمونز» پروفسور کالج بود. او در کلومبوس اوهایو و میزولا مونتانا بزرگ شد و به دانشگاه مونتانا رفت. سیمونز در برادوی کار خوانندگی و بازیگری اش را آغاز کرد. او بیشتر به خاطر نقش «اکتر امیل سکودا»، یک روانشناس پلیس در سریال «نظم و قانون» و نقش یک نئو نازی سادیسمی در سریال «آز» شناخته می شود. با وجود استعداد فراوانی که دارد هرگز به عنوان یک ستاره درجه یک در هالیوود شناخته نشد اما به عنوان یک بازیگر در نقش های مکمل بسیار پرکار است. سیمونز در سال 1996 با «میشل شوماخر» ازدواج کرد و آنها صاحب دو فرزند هستند.

 کوین اسپیسی

KevinSpaceyApr09.jpg

 

کوین اسپیسی فولر ۲۶ ژوئیه ۱۹۵۹، در ایالت نیوجرسی آمریکا به دنیا آمد. مادرش منشی و پدرش نویسنده برنامه های تبلیغاتی و صنعتی بود. بیکاری مدام پدر، باعث می شد خانواده‌اش دائماً از ایالتی به ایالت دیگر سفر کنند. [۳][۲]

دوران تحصیلی اسپیسی در مدارس مختلف سپری شد. در سان فرناندو، راهی مدرسه بازیگری شد و فعالیت آماتوری هنری خود را آغاز کرد. پس از چند ماه تحصیل در یکی از کالج های لس آنجلس، به توصیه یکی از دوستانش (وال کیلمر) به آموزش حرفه ای بازیگری رو آورد. نخستین بازی حرفه ای اش را در نمایش ارواح نوشته هنریک ایبسن، تجربه کرد و نبوغش نمایان شد. موفقیت های تئاتری خود را با نمایش سفر دور و دراز به شب در کنار جک لمون اسطوره دوران کودکی اش ادامه داد.

در دهه ۹۰، برای نخستین بار ، جایزه تونی ( معادل اسکار در تئاتر) را به علت درخشش در نمایش گمشده دریانکرز دریافت کرد. فعالیت حرفه ای اش در سینما را، با ایفای نقش کوتاهی در فیلم Heartburn در سال ۱۹۸۶ آغاز کرد. وی که به بازی در نقش های عجیب و غریب بیش از به عهده گرفتن نقش نخست علاقه دارد، همواره با احتیاط و وسواس، نقش هایش را انتخاب می کند و همین قصه وی را به یک بازیگر شاخص تبدیل کرده است.

درخشش او با فیلم هفت ساخته دیوید فینچر در نقش یک قاتل قتل های زنجیره ای آغاز شد. سپس بازی خیره کننده‌اش در فیلممظنونین همیشگی برایان سینگر، او را تبدیل به یک ستاره تمام عیار کرد. اسپیسی، بازیگری است که در نقش های مثبت و منفی، چهره کاملاً" متفاوتی ارائه کرده و بازی زیرپوستی بسیار لطیفی را از خود به نمایش می گذارد. بازی او در فیلم مظنونین همیشگی، اسکار بهترین بازیگر نقش دوم را برایش به همراه آورد. چهار سال بعد نیز برای ایفای نقش لستر برتهام در فیلم زیبای آمریکایی اسکار بهترین بازیگر مرد را ربود.همچنین او در سریال جدید و زیبای HOUSE OF CARDS محصول 2013 شبکه Netflix امریکا نیز هست نقش اصلی را دارد این سریال در سایت IMDB نمره ی 8.9 از 10 را گرفته.

جولین مور

Julianne Moore - 66ème Festival de Venise (Mostra).jpg

 ( Julianne Moore) (زاده ۳ دسامبر ۱۹۶۰بازیگر آمریکایی-بریتانیایی و نویسنده کتاب کودکان است. جولیان مور بازیگر پرکار سینما از اوایل دهه ۱۹۹۰، هم در فیلم‌های هنری و هم در فیلم‌های هالیوودی موفق بوده است. وی برای نمایش‌های احساسی از زنان معمولی معروف بوده و ۴ نامزدی اسکار دارد. پس از پایان تحصیل در رشته تئاتر در دانشگاه بوستون، مور کارش را با مجموعه نقش‌هایی در تلویزیون آغاز کرد.

 ادی ردمارین

اِدی ردماین در ششم ژانویه سال 1982 در خانواده ای 7 نفره در شهر لندن انگلستان متولد شد. اِدی در دوران دانشگاه در رشته تاریخِ هنر به تحصیل پرداخت اما همیشه به دلیل تشویق های والدینش که وی را ترغیب به خواندن داستانهای ادبی و نمایشنامه های مختلف می کردند، خیلی زود به سمت هنر بازیگری کشیده شد و در دوران تحصیل در نمایش های زیادی از جمله « اولیور » به کارگردانی سم مندز حضور یافت.

theory-o344

حضور مداوم ردماین در عرصه نمایش سبب افزایش تجربه های او در زمینه بازیگری شد به حدی که وی تبدیل به ستاره ای در عرصه تئاتر لندن شد و جوایز معتبری در این راه کسب کرد. ردماین پس از موفقیت در عرصه تئاتر موفق شد در اولین قدم در عرصه سینما در فیلم « چوپان خوب » به کارگردانی رابرت دنیرو ایفای نقش کند و پس از آن در سال 2007 در فیلم « الیزابت : عصر طلایی » حضوری موفق را تجربه کرد.

اِدی ردماین پس از ایفای نقش در فیلم « هفته من با مرلین » که درباره بخشی از زندگی مرلین مونرو بود که تحسین منتقدان را به همراه داشت، در فیلم « بینوایان » در نقش ماریوس ظاهر شد که هنر آوازخوانی او در این فیلم توجه بسیاری را به خود جلب کرد و نام او را به عنوان بازیگری قدرتمند در عرصه سینما بر سر زبانها انداخت.

 مایکل کیتون

Michael-Keaton.jpg

(Michael Keaton) (زاده ۵ سپتامبر ۱۹۵۱) بازیگر آمریکایی است.در فیلم‌های بسیاری ایفای نقش کرده از جمله ایفاگر نقش بتمن در دو فیلم ابتدایی آن یعنی بتمن و بازگشت بتمن بوده‌است. او برای بازی در بتمن برای همیشه به توافق مالی نرسید.از دیگر فیلم‌های او می‌توان به صدای سفید، زندگی من، هربی: کاملاً آماده اشاره کرد.اوهمچنین در سری فیلمهای داستان اسباب بازی ۳ به عنوان دوبلور حضور داشته‌است.

 

ریچارد لینکلیتر

Linklater2014.jpg

 (Richard Stuart Linklater) (زاده ۳۰ ژوئیه ۱۹۶۰کارگردان، بازیگر و فیلمنامه نویسآمریکایی است. او برای فیلمنامه فیلم پیش از غروب توانست به طور مشترک با کیم کریزان، ایتن هاک و جولی دلپی نامزد دریافتجایزه اسکار شود.از فیلمهای مهم او می‌توان به نوار، پیش از طلوع، پیش از غروب و ملت حاضری خور اشاره کرد.

آلخاندرو گونزالز اینیاریتو

تعداد بازدید از این مطلب: 5161
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

پنج شنبه 25 دی 1393 ساعت : 9:5 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
گزارش مصورگلدن کلوپ 2015
نظرات

گزارش تصویری مراسم گلدن گلوب ۲۰۱۵

+

گزین‌گویه‌های برندگان جوایز

منبع:خبرگزاری آنا

****************************************************************************************************************************

فیلم‌های «پسربچگی»، «مرد پرنده»، «نظریه همه‌چیز» و «هتل بزرگ بوداپست» و سریال‌های تلویزیونی «ماجرای عاشقانه»، «فارگو» و «شفاف» بیشترین جوایز هفتاد‌و‌دومین دوره مراسم اهدای جوایز گلدن‌گلوب را به‌خود اختصاص دادند.

 در مراسم هفتاد‌و‌دومین دوره اهدای جوایز انجمن مطبوعات خارجی هالیوود موسوم به گلدن‌گلوب که دومین جایزه مهم صنعت سینمای آمریکا پس از اسکار به شمار می‌آید، مایکل کیتون، جی. کی. سیمونز و ادی ردمِین، کوین اسپیسی، مت بومر، بیلی باب تورنتن و جفری تامبور بازیگران مرد برنده جوایز رشته‌های مختلف سینمایی و تلویزیونی و  جولین مور، ایمی آدامز، پاتریشیا آرکت، مگی جیلنهال، جوان فروگات، جینا رودریگز و روث ویلسن بازیگران زن برنده این جوایز بودند و ریچارد لینکلیتر برنده جایزه کارگردانی (برای «پسربچگی») و آلخاندرو گونزالس اینیاریتو و گروه همکاران فیلم‌نامه‌نویس او برنده جایزه بهترین فیلم‌نامه شدند.

جورج کلونی بازیگر، کارگردان و تهیه‌کننده محبوب هالیوود نیز جایزه افتخاری موسوم به دومیل را دریافت کرد و این جایزه را از دست دان چیدل  و جولینان مارگلیس بازیگران همکارش دریافت کرد.

طبق معمول، نطق این چهره‌ها در هنگام دریافت جوایز طنزآمیز و در مواردی احساساتی و توأم با تأثرات شخصی و  اغلب آمیخته با تشکر از افراد مختلف تأثیرگذار در زندگی حرفه‌ای برندگان جوایز بود. تصاویری از این مراسم که یکشنبه شب به‌وقت غرب آمریکا (صبح دوشنبه به‌وقت تهران) در هتل بِوِرلی‌هیلتن در بِوِرلی‌هیلز کالیفرنیا برگزار شد و گزیده‌ای از صحبت‌های چهره‌های بر صحنه رفته را در ادامه می‌توانید ببینید.

آلخاندرو گونزالز اینیاریتو، نیکولاس جیاکوبونه، الکساندر دینه‌لاریس، آرماندو بو نویسندگان فیلم‌نامه «مرد پرنده»

مایکل کیتون بازیگر «مرد پرنده» 

ایتن هاوک، الار کولترین و ریچارد لینکلیتر بازیگران و کارگردان «پسربچگی»

ریچارد لینکلیتر کارگردان «پسربچگی»

ریچارد لینکلیتر پیش از بردن جایزه، در حاشیه مراسم  درباره تجربه ساختن یک فیلم در دوره‌ای دوازده ساله گفت: «درباره همه‌چیز در زندگی خود فکر کنید. هر چه بیشتر فکر کنید، سرمایه بیشتری به‌دست خواهید آورد... برای همه ما این یک پروژه شگفت‌انگیز عمری بود. این فیلم کاملاً ساختارمند و به‌شدت طرح‌ریزی شده بود، با این حال جا را برای همکاری باز گذاشته بودیم. در بیشتر فیلم‌ها  همه‌چیز کنترل شده است، ولی ما در مورد این فیلم امکانش را نداشتیم- نمی‌دانستیم چه چیزی در پیش است.»

پاتریشیا آرکت و الار کولترین (در خردسالی) در نمایی از «پسربچگی»

ادی ردمِین بازیگر «نظریه همه‌چیز»

جولین مور بازیگر «همچنان آلیس» گفت: «نویسنده کتابی که این فیلم بر اساسش ساخته شد، به من گفت هیچکس این فیلم را نمی‌سازد، چون هیچکس دلش نمی‌خواهد فیلمی درباره یک زن میان‌سال ببیند.»

جفری تامبور، بازیگر سریال تلویزیونی «شفاف»

جورج کلونی در هنگام دریافت جایزه افتخاری گلدن گلوب  از راه‌پیمایی روز یکشنبه در پاریس به یادبود روزنامه‌نگاران کشته شده یاد کرد و گفت: «آن افراد برای پشتیبانی از این ایده راه‌پیمایی کردند که ما نباید با ترس‌و‌ لرز قدم برداریم.»

جی. کی. سیمونز بازیگر «شلاق»

 

 

کوین اسپیسی بازیگر «خانه پوشالی»: «این تازه شروع انتقام من است... هشتمین باری است که من نامزد (گلدن‌گلوب) شده‌ام. من نمی‌توانم این واقعیت لعنتی را باور کنم که برنده شده‌ام.»

مت بومر بازیگر «قلب معمولی»

جان لجند (چپ) و کامُن (راست) خواننده و ترانه‌سرای قطعه «افتخار» (Glory)  برای فیلم «سِلما»

کامُن، خواننده رپ در هنگام دریافت جایزه: «وقتی که سعی کردم افراد درگیر در جنبش حقوق مدنی را بشناسم، متوجه شدم که من همان زن سیاه‌پوست آرزو به‌دلی هستم که حق رأی از او دریغ شده است. من همان سفیدپوست فهمیده پشتیبان جنبش هستم که در خط مقدم آزادی به‌قتل رسید. من پسربچه سیاه‌پوست بی‌دفاعی هستم که به دست یاری نیاز داشت اما گلوله نصیبش شد. من دو افسر پلیس بر زمین افتاده‌ای هستم که در راه انجام وظیفه جانشان را از دست دادند.»

وس اندرسن گارگردان «هتل بزرگ بوداپست»  و گروه بازیگران و عوامل فیلم

آندری زِویاگینتسف (راست) کارگردان روس فیلم «لِویاتان» برنده جایزه بهترین فیلم غیر‌انگلیسی‌زبان و تهیه‌کننده فیلم

سه ناکام جوایز بازیگری گلدن‌گلوب 2015 از راست به چپ: متیو مک‌کاناهی، کایرا نایتلی و بندیکت کامبربچ

نمایی از «بازی تقلید»، ناکام بزرگ هفتاد‌و‌دومین دوره مراسم اهدای جوایز «گلدن گلوب»

 

                                                                              گزارش از: ساسان گلفر

تعداد بازدید از این مطلب: 3160
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2

پنج شنبه 25 دی 1393 ساعت : 8:57 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
پخش قریب الوقوع (سریع و خشن 7)
نظرات
گردآوری و تدوین:مهرداد میخبر
 
 fast8paul-walker
 
 
پخش قریب الوقوع (سریع و خشن7)
 
***************************
Fast & Furious 7 یا سریع و خشن ۷، هفتمین قسمت از سری فیلمهای سریع و خشمگیناست. این فیلم پس از فیلم سریع و خشمگین ۶ از این مجموعه که فروش جهانی بالایی در کل این سری داشت، تولید شده و آماده اکران است.
پس از مرگ ناگهانی پل واکر یکی از بازیگران نقش اصلی فیلم در ۳۰ نوامبر ۲۰۱۳، کمپانی یونیورسال پیکچرز اعلام کرد که فیلم‌نامه بازنویسی خواهد شد و پس از مدت کوتاهی، تهیه فیلم ادامه خواهد یافت. گفته می‌شود نیمی از صحنه‌های کلیدی که پل واکر در آن‌ها حضور دارد فیلمبرداری شده است و صحنه‌های مربوط به او حذف نخواهند شد.همچنین برای بازسازی چهره پل واکر برای ادامه فیلم‌برداری علاوه بر استفاده از برادرکوچک پل واکراز جلوه‌های ویژه و بدل نیزاستفاده شده است. اکران فیلم نیز از تاریخ ۱۱ ژوئیه ۲۰۱۴ به ۳ آوریل ۲۰۱۵ { جمعه، ۱۴ فروردین ۱۳۹۴ } تعویق افتاد.

  ورایتی اعلام کرد وین دیزیل دیروزچندی قبل با انتشار یک عکس از خودش در کنار پل واکر، در صفحه فیس بوکش اعلام کرد ه است که فیلم "سریع و خشن 7" سوم آوریل 2015 راهی سینماها می شود. دیزل در صفحه فیس بوکش نوشته است:

آخرین صحنه فیلمبرداری ما در کنار هم...

حس کمال خاصی وجود داشت، حسی از غروری که با هم سهیم بودیم ... در فیلمی که با هم داشتیم کاملش می کردیم... جادویی که وجود داشت... و ، تا کجاها پیش رفته بودیم...

"سریع و خشن 7" به نمایش در می آید...

دهم آوریل 2015!

پی نوشت: می خواست شما اول همه بدانید...

هفته پیش پس از بررسی های فراوان از سوی مسئولان ساخت این فیلم اعلام شد برادر کوچکتر پل واکر که 15 سال از او کوچکتر است جایگزین وی برای ساخت صحنه های باقی مانده از فیلم خواهد شد. بر مبنای این برنامه ریزی جدید، او در صحنه های لانگ شات جایگزین برادر فقیدش می شود و در صحنه های کلوزآپ از تصاویر قبلی و امکانات ویژه برای ساخت این فیلم بهره گرفته می شود.

در حالی که فیلمبردای فیلم "سریع و خشن 7" در حال انجام بود، پل واکر در وقفه ای که به دلیل تعطیلات شکرگزاری در فیلمبرداری افتاد، راهی سفری به کالیفرنیا شد که دچار این سانحه شد و بر اثر آن جان باخت. او 40 سال داشت. 

           Fast Furious 7 2015 دانلود فیلم سریع و خشن Fast & Furious 7 2015

مشخصات این فیلم:

کارگردان جیمز ون
تهیه‌کننده ون دیزل
نیل اچ. موریتز
نویسنده

کریس مورگان
گری اسکات تامسون (کاراکتر)

موسیقی برایان تیلور
تدوین
کریستین وگنر
توزیع‌کننده یونیورسال پیکچرز
تاریخ‌های انتشار ۳ آوریل ۲۰۱۵
جمعه، ۱۴ فروردین ۱۳۹۴
کشور ایالات متحده آمریکا
زبان انگلیسی

داستان این فیلم  بعد از وقایع "سریع و خشمگین 6" جریان دارد:

بعد از شکست دادن "اون شاو" و گروهش و کشتن "اون"، دومینیک تورتو (ون دیزل)، برایان اوکانر (پاول واکر) و بقیه ی گروه قادر هستند به آمریکا بازگردند و دوباره همان طور که می خواستند یک زندگی معمولی را تجربه کنند؛ اما برادر بزرگتر "اون"، یان شاو (جیسون استاتهام)، به دنبال دومینیک است، او به دنبال انتقام گرفتن برای مرگ برادرش، باری دیگر تمام گروه را در خطری بزرگ قرار می دهد. بعد از اینکه گروه متوجه مرگ هان (سانگ کانگ) می شود، آنها باری دیگر جمع می شوند تا فردی را که یکی از اعضای آنها را به قتل رسانده پیدا کنند، قبل از اینکه او آنها را پیدا کند.

 

       ستارگان فیلم و نقش هایشان : 

      ون دیزل در نقش (دومنیک تورتو): مسابقه دهنده خیابانی.

                                                                                منبع:www.mehrnews.com.ویکیپدیا

تعداد بازدید از این مطلب: 6511
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

جمعه 19 دی 1393 ساعت : 9:18 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
تریلر چهار فیلم جدید هالیوود(دانلود)
نظرات

 (برای شروع دانلود، روی کلمه "تریلر" کلیک کنید)

تعداد بازدید از این مطلب: 5646
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

چهار شنبه 17 دی 1393 ساعت : 11:20 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
آیا من فتوژنیک هستم؟
نظرات

آیامن فتوژنیک هستم؟

اگر نمیدانید یا مطمئن نیستید حتما" مروری بر این نوشتار داشته باشید

گردآوری و تدوین :مهرداد میخبر

***********************************************************************************

درفرهنگ لغت عمید معنای فتوزنیک اینگونه تعریف شده است:

[fotoženik] چهره‌ای که دارای قابلیت‌های ویژه در عکاسی یا سینما باشد.

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>

در عکاسی به سوژه‌های خوش عکس فتوژنیک گفته می‌شود، هر عکاسی بعد از زمانی کوتاه به این نتیجه می‌رسد که بعضی از سوژه‌های فتوژنیک و برخی دیگر فتوژنیک نیستند، سوژه‌های فتوژنیک دارای ویژگی‌هایی هستند که در این مبحث به آنها پرداخته ایم.


همواره احتمال گرفتن عکس خوب از سوژه‌های جاندار و یا غیرمعمولی بیشتر از سوژه‌های بیجان و سوژه‌هایی است که بارها از آنها عکاسی شده است. سوژه‌هایی که می‌توان از آنها به صورت کلوزآپ (نمای نزدیک) عکس گرفت، از سوژه‌های درهم و مغشوش فتوژنیک‌ترند. به طور کلی می‌توان گفت: سادگی، نظم و وضوح از ویژگی‌های اصلی سوژه‌های فتوژنیک است. بنابراین چنانچه سوژه‌ای فوق‌العاده پیچیده باشد، باید ابتدا تمامی آن را در یک عکس و سپس بخش‌های مختلف و یا جزییات آن را به وسیله چند کلوزآپ  نشان داد.

درصورتی که امکان گرفتن عکس‌های متعدد وجود نداشته بایدعصاره سوژه را با عکاسی از بخشی از آن به نمایش گذاشت. به عنوان مثال به جای گرفتن عکسی تمام‌نما از یک نمایشگاه اتومبیل، با گرفتن یک کلوزآپ از جلوی یک اتومبیل زیبا و ناواضح نشان دادن بقیه نمایشگاه در زمینه عکس، حالت و گویایی عکس را حفظ کرد.

وجود خطوط مشخص و متمایز فرم عکس را تقویت می‌کند و نمایش جزییات در عکس به عکاس امکان می‌دهد تا یکی از باارزش‌ترین خصوصیات عکاسی یعنی دقت را که برتر از سایر تکنیک‌های گرافیکی است به کار گیرد. همچنین بافت سوژه می‌تواند ویژگی‌های سوژه و جنس آن را «چوب، سنگ، چرم، پوست و...» را نشان دهد، به خاطر داشته باشید سطحی که بافت آن مشخص نیست، روح ندارد.
استفاده ریتمیک از یک فرم یا تکرار فرم‌های مشابه در ساخت و ساز عکس و یکپارچگی طرح آن تأثیر فراوان دارد و با استفاده از این موضوع می‌توانید بر گیرایی عکس‌هایتان بیفزایید.
در عکاسی از موضوع‌های فتوژنیک، لنزهای تله فتو نسبت به لنزهای نرمال و واید برتری دارند، زیرا عکاس را وادار می‌کند تا از سوژه فاصله بیشتری بگیرد و سبب شود که تناسب ابعاد حقیقی سوژه تا حد زیادی حفظ شود. اصولاً کلوزآپ‌ها  از عکس‌های تمام‌نما جالب‌ترند، چون سوژه را دقیق‌تر و در مقیاس بزرگ‌تر نشان می‌دهند. درخصوص نورپردازی در سوژه‌های فتوژنیک نور پشت دراماتیک‌ترین شکل نورپردازی بوده و هم از لحاظ زیبایی و هم از حیث قدرت بر نور جلو یا پهلو برتری دارد.

آیا تو فتوژنیکی؟!!

 شاید این جمله را بسیار شنیده باشید : «من همیشه بدعکسم!» اگر شما نیز جزو کسانی هستید که مرتب این جمله را تکرار می کنند این مطلب برای شماست. البته هیچ کس نیست که بگوید دوست ندارد عکس ها و فیلم هایش زیبا شود و همه به دنبال راهی هستند که همیشه عکس و فیلمی زیبا داشته باشند. شاید این سوال برای خیلی از ما پیش آمده است که چرا چهره مان در عکسی که در آتلیه عکاسی گرفته ایم خیلی زیباتر از عکسی می شود که خودمان با دوربین موبایل یا خانگی مان گرفته ایم، هر دو عکس که از یک چهره گرفته شده است. شاید یکی از اصلی ترین تفاوت های بین یک عکس زیبا و یک عکس بد، رنگ و تن پوست است.

چرا بعضی ها خوش عکس اند؟

***********************

فقط نورپردازی و زاویه دوربین نیست که روی خوش عکس بودن شما تاثیر دارد، شاید خودتان هم تجربه کرده باشید که بعضی اوقات وقتی بعضی از لباس های خاص را می پوشید در عکس ها خیلی زیباتر می افتید یا بعضی از رنگ ها روی چهره تان اثری ویژه دارند و وقتی آن رنگ را می پوشید همه اطرافیان زیباترشدن تان را یادآور می شوند و این جمله را زیاد می شنوید که : «امروز چه زیبا شده ای» اما بعضی از رنگ ها هم هستند که چهره را بی حال نشان می دهند و وقتی لباسی با آن رنگ را می پوشید انگار رنگ تان گرفته می شود به خصوص اگر رنگ آرایش تان نیز مناسب نباشد. به طور کلی رنگ و تن چهره در زیبایی ظاهر شما تاثیر بسیاری دارد و شما می توانید به راحتی با کمی تغییر در رنگ لباس یا رنگ آرایش تان زیبایی چهره تان را بیشتر کنید. اگر رنگ پوست تان یکنواخت نباشد به خوبی در عکس یا فیلم مشخص می شود و زیبایی چهره شما را کاملا خراب می کند.

نور سفید صورت را سبز می کند

***********************

شاید تا به حال متوجه شده باشید که نور مهتابی و فلورسنت کمی رنگ پوست را سبز نشان می دهد، اگر رنگ پوست شما گرم باشد زیر نور سفید یعنی مهتابی و فلورسنت سبز به نظر خواهد رسید. به هیچ وجه برای پوشاندن لک ها و جوش های قرمز از مقدار زیادی آرایش استفاده نکنید. بسیاری از کرم پودرها و پوشاننده های پوست میزانی رنگ سبز دارند، چون رنگ سبز می تواند رنگ قرمز جوش ها و لک ها را به خوبی بپوشاند بنابراین اگر قرار است فیلم شما زیر نور سفید باشد، کرم پودرهای روی صورت می توانند کاملا یکنواختی رنگ پوست را از بین ببرند و صورت شما سبزتر هم به نظر برسد.

رنگ پوست تان گرم است یا سرد؟

**************************

اول از همه باید تعیین کنید که رنگ پوست شما گرم است یا سرد؛ برای فهمیدن این موضوع باید به رگ های زیر پوستی روی ساعدتان نگاه کنید، اگر این رگ ها آبی باشند رنگ پوست شما سرد است و اگر این رگ ها سبز باشند رنگ پوست شما گرم است، شما باید براساس تن و رنگ پوست خود رنگ لباس تان را انتخاب کنید، رنگ های انتخابی شما می توانند در کامل کردن چهره شما نقش بسزایی داشته باشند. افرادی که رنگ پوست شان سرد است یعنی در رنگ پوست آنها تن آبی وجود دارد و بهتر است به دنبال زیورآلاتی باشند که درخشان و براقند درحالی که افرادی که رنگ پوست شان گرم است یعنی در رنگ پوست آنها تن زرد وجود دارد. بهتر است به دنبال جواهراتی مات و زرد باشند، همچنین رنگ قرمز و سبز نیز می تواند رنگ چهره شما را زیباتر نشان دهد.

بهترین رنگ ها برای افراد با رنگ پوست گرم  و

بهترین رنگ ها برای افراد با رنگ پوست سرد

**********************************

افراد مختلف معمولا برای عکس گرفتن آرایش بیشتری می کنند، این کار اشکال ندارد ولی باید حواس تان باشد که مبادا آرایش، صورت تان را از حالت طبیعی دور کند چون یک صورت مصنوعی در عکس هم زیبا نخواهد بود.

رنگ آرایش را چگونه انتخاب کنید

***************************

رنگ آرایش تاثیر زیادی در خوب افتادن شما در فیلم و عکس دارد و شما باید براساس رنگ نوری که قرار است در فیلم یا عکس گرفته شود، رنگ آرایش را انتخاب کنید اگر برای تان امکان دارد قبل از فیلم و عکس زیر همان نور بروید و آرایش خود را کنترل کنید تا بفهمید دقیقا در فیلم چگونه می افتید و درصورت لزوم رنگ آرایش را عوض یا اصلاح کنید. در نور طبیعی، نباید از کرم پودر زیاد استفاده کنید اما اگر قرار است زیر نور پرژکتورها فیلم و عکس بگیرید کرم پودر صورت، پوست شما را یکنواخت تر نشان می دهد البته باید رژگونه و رژ لب شما نیز نسبتا پررنگ باشند.

اگر نمی دانید در چه نوری فیلم می گیرند

*******************************

اگر نمی دانید با چه نوری قرار است از شما فیلم و عکس گرفته شود نگران نشوید، در این حالت نیز می توانید خود را آماده کنید، کافی است بدانید صورت شما نباید براق به نظر برسد. به همین دلیل اول از همه صورت تان را به خوبی بشویید و تمیز کنید و بعد برای این که منافذ پوستی کوچک تر به نظر برسند یک کرم سفت کننده (لیفتینگ) به پوست بزنید، می توانید به جای کرم سفت کننده از سفیده تخم مرغ استفاده کنید و بعد از کرم پودری استفاده کنید که دقیقا رنگ پوست طبیعی خودتان است و روی آن یک پنکک هم رنگ بزنید. پوست هایی که به طور طبیعی چرب هستند معمولا در فیلم و عکس چرب تر از حد واقعی به نظر می رسند، به همین دلیل این افراد باید از میزان بیشتری پنکک برای پوشاندن چربی ها و براقی های روی صورت استفاده کنند.

فلانی خیلی فتوژنیک است!/رازهای زیباتر شدن در عکس

هر زمان آماده باشید

*****************

این روزها که همه موبایل دارند ممکن است هر جایی از شما عکس بگیرند پس شما باید همیشه آماده باشید. اول از همه این که باید بدانید اصلا مهم نیست پوست شما چه تن و رنگی دارد بلکه مهم این است که کاری کنید پوست تان براق به نظر نرسد به همین علت نباید آرایش های براق و درخشان داشته باشید. افراد مختلف معمولا برای عکس گرفتن آرایش بیشتری می کنند، این کار اشکال ندارد ولی باید حواس تان باشد که مبادا آرایش، صورت تان را از حالت طبیعی دور کند چون یک صورت مصنوعی در عکس هم زیبا نخواهد بود. علاوه بر این ها چشم ها و لب ها نیز نقش بسزایی در زیبا افتادن عکس شما دارند اما آرایش این ۲ باید برعکس باشد یعنی یکی کم رنگ و دیگری پررنگ.

 

بهترین لبخندتان را بشناسید

*********************

با این که همه لبخندها در یک محل (دهان) ایجاد می شود اما بعضی از لبخندها موجی روی صورت تان ایجاد می کند که باعث می شود چشمان تان هم احساس تان را ابراز کند. اگر حال و حوصله ندارید و دلیلی هم برای خندیدن یا لبخند زدن نمی بینید، وقتی کسی لنز دوربین را به سمت تان می گیرد، یک لبخند مصنوعی تحویل عکاس می دهید. اگر بقیه آدم های توی عکس، واقعی لبخند زده اند یا می خندند، مطمئن باشید که این لبخند مصنوعی و یخ زده تان حتما عکس تان را نازیبا می کند.

پس برای این که در عکس خوب بیفتید، به عکس های قبلی خودتان نگاهی بیندازید و ببینید که کدام لبخند به صورت تان بیشتر می آید. حتما موقعیت را درنظر داشته باشید و یاد بگیرید که آن لبخند را تقلید کنید تا هر موقع دوربین هویدا شد بتوانید دقیقا همان لبخند را روی صورت تان بنشانید.

راههائی برای فتوژنیک شدن

کسی خوش عکس است یعنی می داند چگونه خود را در مقابل دوربین بیاراید که زیباتر از همیشه جلوه کند و می داند چه حالتی به چهره اش دهد و چه رنگی بپوشد و چطور آرایش کند تا عکس هایش خوب شود. بله درست متوجه شدید، برای خوش عکس تر شدن می توان کارهای زیادی انجام داد مثلا سراغ رنگ های خاصی رفت و به روش خاصی آرایش کرد.

رژگونه براق ممنوع

*****************
برای گونه ها به هیچ عنوان سراغ پودرهای براق کننده نروید، بهتر است به جای آن از رژگونه ای مات استفاده کنید؛ اگر دوست داشته باشید، می توانید برای پلک چشم ها از سایه ای درخشنده استفاده کنید البته نه آنقدر درخشنده که طبیعی بودن چهره را تحت تاثیر قرار دهد.

این یک بار به spf احتیاجی ندارید

**************************
اگر می خواهید عکس های زیبایی داشته باشید کرم گریم و کرم پودر شما نباید حاوی spf باشد چراکه فرمول هایی که حاوی مواد ضدآفتاب و spf هستند هنگام فلاش زدن دوربین نور را انعکاس می دهند و در نتیجه حالت چهره را شبیه روح می کنند. می توان گفت تنها جایی که نیازی به ضدآفتاب ندارید هنگام عکس گرفتن است.

اهمیت خط چشم

***************
وقتی برای عکس گرفتن خط چشم می کشید کار را از وسط پلک آغاز کنید و تا گوشه خارجی چشم ادامه دهید. لازم نیست روی پلک بالا یک خط چشم سراسری بکشید چراکه باعث می شود چشم های شما در عکس کوچک تر جلوه کنند. برای پلک پایین هم سراغ خط چشم نروید، توصیه می کنیم با سایه ای تیره رنگ (نه مشکی) روی خط پلک پایین را با برس مخصوص تیره کنید. یادتان باشد که سیاه کردن داخل چشم هم باعث کوچک تر به نظر رسیدن آنها می شود.

 کرم گریم را فراموش نکنید

********************


کرم های گریم یا به اصطلاح پرایمرها برای حفظ آرایش ضروری هستند؛ این مواد همانند لایه ای پایه ای هستند که در مانیکور روی ناخن ها می زنند. اگر می خواهید در عکس ها پوست تان صاف و یکنواخت به نظر برسد حتما قبل از آرایش کردن پرایمر را فراموش نکنید، وقتی آرایش روی این مواد قرار می گیرد به راحتی دست خورده نمی شود و شکل اولیه خود را حفظ می کند. البته یادتان نرود که نوع پرایمر در سلامت پوست تاثیر زیادی دارد، به همین دلیل توجه کنید که بدون چربی(oil free) باشد و مواد درون آن نیز حساسیت زا نباشند.

 باید مخلوط کنید

*************


اگر می خواهید از کانسیلر استفاده کنید یا از چند رنگ سایه به کار ببرید یا با چند رنگ پودر گونه ها را برجسته تر نشان دهید، باید حواس تان بیشتر به مرز میان رنگ ها باشد چراکه نور دوربین کاری می کند که کوچک ترین اختلاف رنگی روی پوست چندین برابر جلوه کند؛ بنابراین اگر از چند رنگ استفاده می کنید تا جایی که می توانید مرز میان رنگ ها را حسابی با هم مخلوط کنید تا اصلا تفاوت آنها به چشم نیاید. از طرف دیگر یادتان باشد که اگر کانسیلر را به خوبی روی پوست پخش نکرده باشید چروک های ریز پوستی در عکس بیشتر خود را نشان خواهند داد.

رنگ مهم ترین نکته است

*******************

فقط نورپردازی و زاویه دوربین نیست که روی خوش عکس بودن شما تاثیر دارد، شاید خودتان تجربه هم کرده باشید که بعضی اوقات وقتی بعضی لباس های خاص را می پوشید در عکس ها خیلی زیباتر می افتید یا بعضی از رنگ ها روی چهره تان اثری ویژه دارند و وقتی آن رنگ را می پوشید همه اطرافیان زیباترشدن تان را یادآور می شوند و این جمله را زیاد می شنوید که «امروز چه زیبا شده ای. » اما بعضی رنگ ها هم هستند که چهره را بی حال نشان می دهند و وقتی می پوشید انگار رنگ تان گرفته می شود، به خصوص اگر رنگ آرایش تان نیز مناسب نباشد. به طور کلی رنگ و تن چهره در زیبایی ظاهر شما تاثیر بسیاری دارد و شما می توانید به راحتی با کمی تغییر در رنگ لباس یا رنگ آرایش تان زیبایی چهره تان را بیشتر کنید. اگر رنگ پوست تان یکنواخت نباشد به خوبی در عکس یا فیلم مشخص می شود و زیبایی چهره شما را کاملا خراب می کند.

  رنگ ها را برجسته تر کنید

**********************
نور فلاش دوربین تمام رنگ ها را از روی صورت پاک می کند یعنی باعث می شود که رنگ های آرایش شما در عکس کمتر از واقعیت جلوه داشته باشند، بنابراین می توانید برخی رنگ ها را پررنگ تر از همیشه به کار ببرید؛ مثلا رژی پررنگ تر از همیشه بزنید یا گونه ها را بیشتر رنگ دهید، اگر دیدید آرایش تان بیشتر از همیشه شد، نگران نشوید چون در عکس ها اینطور نشان نخواهد داد.

 اول امتحان کنید، بعد...

******************

رنگ آرایش تاثیر زیادی در خوب افتادن شما در فیلم و عکس دارد و شما باید براساس رنگ نوری که قرار است در فیلم یا عکس گرفته شود، رنگ آرایش را انتخاب کنید. اگر برای تان امکان دارد قبل از فیلم و عکس زیر همان نور بروید و آرایش خود را کنترل کنید تا بفهمید دقیقا در فیلم چگونه می افتید و در صورت لزوم رنگ آرایش را عوض یا اصلاح کنید. در نورطبیعی، نباید از کرم پودر زیاد استفاده کنید اما اگر قرار است در زیر نور پروژکتور فیلم و عکس بگیرید کرم پودر صورت، پوست شما را یکنواخت تر نشان می دهد، البته باید رژگونه و رژ لب شما نیز نسبتا پررنگ باشند.

  رنگ پوست تان گرم است یا سرد؟

*************************

اول از همه باید تعیین کنید که رنگ پوست شما گرم است یا سرد؛ برای فهمیدن این موضوع باید به رگ های زیر پوستی روی ساعدتان نگاه کنید، اگر این رگ ها آبی باشند رنگ پوست شما سرد است و اگر این رگ ها سبز باشند رنگ پوست شما گرم است. شما باید براساس تن و رنگ پوست خود رنگ لباس تان را انتخاب کنید، رنگ های انتخابی شما می توانند در کامل کردن چهره شما نقش بسزایی داشته باشند.

افرادی که رنگ پوستی سرد دارند، بهتر است به دنبال زیورآلاتی باشند که درخشان و براق اند در حالی که افرادی که رنگ پوست شان گرم است، بهتر است به دنبال جواهرآلاتی مات و زرد باشند. همچنین رنگ قرمز و سبز نیز می تواند رنگ چهره شما را زیباتر نشان دهد.

 روشن باشید

************

 سراغ کرم پودرهای خیلی تیره نروید چون می توانند به راحتی عکس های شما را خراب کنند؛ توصیه می کنیم از کرم پودری استفاده کنید که بیشترین نزدیکی را با رنگ طبیعی پوست شما دارد؛ به خصوص رنگی که پوست تان زیر نور طبیعی خورشید به خود می گیرد.

  در نور طبیعی آرایش کنید

*******************

اگر می خواهید ببینید که آرایش تان چه جلوه ای روی صورت تان دارد حتما در نوری طبیعی آرایش کنید؛ به خصوص وقتی که می خواهید آرایش تمام شده را چک کنید؛ مثلا می توانید کنار پنجره بروید تا نور روی صورت تان بیفتد و ببینید ایرادها در کجاست؛ این روش بهترین راه است برای اینکه بفهمید که در عکس های آینده صورت شما چطور جلوه خواهد کرد.

 زردها به شما کمک می کند

**********************

اگر می خواهید در عکس ها صورت تان زنده تر به نظر برسد به جای اینکه از پنکیک مات برای صورت استفاده کنید پودری با پایه زردی ملایم استفاده کنید. پنکیک مات دقیقا مانند spf در عکس عمل می کند، یعنی نور فلاش را انعکاس می دهد و موجب می شود که در عکس ها نوری سفید روی صورت خودنمایی کند و نتیجه جالبی به دست نیاید.

 بی حوصلگی بهانه خوبی نیست

*************************


عکس های شما قرار است برای همیشه باقی بماند، بنابراین خستگی دلیل خوبی نیست که دقت و توجه کافی به خرج ندهید و خیلی سرسری برای عکس گرفتن آرایش کنید؛ فارغ از اینکه می خواهید چه زمانی برای عکس گرفتن آماده شوید، کمی حوصله به خرج دهید و با صبر بهتر از همیشه چهره تان را در عکس ها ماندگار کنید.وخلاصه اینکه فتوژنیک بودن صرفا" معنای خوشگل بودن را نمیدهد .برای بیشتر ایمان پیدا کردن به این گزاره نگاهی دوباره داشته باشید به تصویر چهره بسیاری از بازیگران سینما که دررده ی افراد خوشگل قرارنمیگیرند ولی بهر حال آدم دوست دارد همیشه به صورتشان نگاه کند .نمونه هایئ از این چهره ها میتواند(داستین هافمن) یا(جودی فاستر )باشد.

                                                                منبع:    www.persianpersia.com  .www.tamin.ir   .www.momtaznews.com   .www.pardad.ir

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 21387
برچسب‌ها: فتوژنیک , عکس , فیلم ,
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

چهار شنبه 17 دی 1393 ساعت : 8:37 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
تام کروز :افسانه هالیوود
نظرات

تام کروز:افسانه هالیوود

گردآوری و تدوین:مهردادمیخبر

******************

مقدمه 

تام کروز داراي حضور گسترده در عرصه تهيه کنندگي و بازيگري در سينما بود و تاکنون 3 بار نامزد دريافت جايزه اسکار شده و توانسته 3 بار نیزجايزه گلدن گلوب را از آن خود کند.
وي علاوه بر موفقيت هاي بسياري که در زمينه سينماي هنري کسب کرده، توانسته با سري فيلم هاي "ماموريت غير ممکن" ثروت چشمگيري را کسب کرده و لقب مرد افسانه ای سینما را از آن خودسازد.

تام کروز در آغاز 

(توماس کروزماپوتر چهارم)که اختصار ا" به(تام کروز) موسوم است در منطقه سيراکيوز نيويورک در خانواده اي غير سينمايي در سال 1962 ميلادي متولد شد.پدر وي، (توماس کروز ماپوتر سوم) مهندس برق بود که در سال 1984 ميلادي، درگذشت و مادرش (ماري لي) است که به عنوان معلم آموزشي در آمريکا اشتغال داشته است.
 
 
 
تام داراي سه خواهر با نام هاي لي آن، ماريان و کاس است و فاميلي خاص و عجيبش به دليل مهاجر بودن پدربزرگش است که در زمان هاي قديم از ولز به ايالات متحده مهاجرت کرده است.
اصالت کروز تلفيقي از نژادهاي ولزي، آلماني، ايرلندي و انگليسي است، ولي با وجود اصالت کروز، وي در ابتداي نزدگي اش وضع مالي چندان خوبي نداشت، زيرا از طبق متوسط و رو به پايين آن زمان آمريکا محسوب مي شد.
کروز به صورت تصادفي تحصيلات در مدرسه ابتدايي کارلتون را در بخش درام آغاز کرد و سپس به مدرسه راهنمايي هنري مونرو رفت و در همين زمان بود که تام پدرش را به علت بيماري سرطان از دست داد.
 
 
 
 
 
علايق تام در اين دوران به دو چيز معطوف شده بود، يکي تبديل شدن به قهرمان هاکي روي چمن و ديگري خدمت به کليساي کاتوليک و تبديل شدن به کشيش يک کليسا که البته هيچ کدام از روياهاي کودکي وي تحقق نيافت.
 
شروع بازيگري

حضور تام در عرصه سينما با نقش بسيار کوتاه وي در فيلم "عشق بي انتها" در سال 1981 ميلادي آغاز شد که اين حضور در ادامه با پذيرفتن نقش يک دانش آموز در فيلم "شيپور خاموشي" در همان سال تکميل شد.
پس از دو فيلم فوق، از تام به خاطر چهره خاصش و همچنين بازي جالب توجه براي حضور در پروژه هاي ديگر سينمايي دعوت شد و وي در سال 1983 ميلادي در فيلم هاي "بيگانگان"، "تمام اقدامات درست" و "تجارت پرخطر" به بازي پرداخت.
حضور کروز در "تجارت پرخطر" موقعيت مطلوبي را براي تام به عمل آورد تا اين بازيگر بتواند چهره اش را به عنوان بازيگري آينده دار در  عرصه سينما مطرح کند.


 
ستاره ای بنام تام کروز

تام در سال 1986 ميلادي در فيلم "تاپ گان" ايفاگر نقشي تجاري بود که توانست هويتي تک شخصيتي و ناب به اين بازيگر در آن زمان اعطا کند.
کروز در اين فيم نقش کارآموز نيروي هوايي ارتش آمريکا را بازي مي کرد که اين نقش توانست وي را به بازيگري مطرح در عرصه هاليوود تبديل کند.
در همان سال کروز در فيلم "افسانه" به بازي پرداخت که اين فيلم موفقيت تاپ گان را براي اين بازيگر به ارمغان نياورد.

در سال 1986 ميلادي، کروز در فيلم ديگري با نام "رنگ پول" در کنار ستاره سينماي آن زمان يعني پل نيومن به بازي پرداخت و علاوه بر آنکه از سوي منتقدان بسيار تحسين شد، پل نيومن نيز توانست با ايفاي نقشي کامل برنده جايزه  اسکار در اثر خاص مارتين اسکورسيزي شود.
 

در سال 1988 ميلادي، کروز در فيلم "کوکتل" اثر راجر دانلدسون به ايفاي نقش پرداخت که به خاطر بازي بسيار ضعيفش در اين فيلم، نامزد دريافت جايزه تمشک طلايي به خاطر بازي بد خود شد.

"مرد باراني" عنوان فيلمي است که کروز در آن به همراه داستين هافمن ايفاگر دو نقش مکمل هم هستند که فيلم توانست موفقيت هاي چشمگيري را از لحاظ هنري کسب کند.
هافمن به خاطر ايفاي نقش مردي با اختلافات ذهني، توانست اسکار سال 1989 ميلادي را از آن خود کند و همچنين از کروز در جشنواره کانزاس به خاطر بازي خوبش تقدير شود و به دنبال آن کروز در کنار بازيگران مطرح آن زمان سينماي هاليوود توانسته بود تجربه کسب کند و از وي به عنوان چهره اي خاص در آينده سينماي هاليوود نام برده شد.
...وافتخاري بزرگ در "متولد چهارم جولاي"

در سال 1986 ميلادي، کروز افتخار همکاري با اوليور استون را در فيلم "متولد چهارم جولاي" بدست آورد و در آن نقش يک سرباز آمريکايي در جنگ ويتنام را ايفا کرد.
کروز از سوي تمامي منتقدين بابت بازي اش در اين پروژه سينمايي تحسين شد و توانست برنده جايزه گلدن گلوب و در جشنواره هاي اسکار و بفتا نامزد دريافت جايزه بهترين بازيگر نقش اول مرد شود.
 
"روز تندر" و آشنايي باکبدمن

در سال 1990 کروز در فيلم "روز تندر" به کارگرداني توني اسکات به ايفاي نقش پرداخت و در آنجا با همکارش در اين فيلم يعني نيکول کيدمن آشنا شد که بعدها اين آشنايي منجر به ازدواج اين دو شد.
کروز و کيدمن بار ديگر در کنار هم در فيلم ران هاوارد با نام "دور و دورتر" بازي کردند و اين فيلم توانست اين دو را بيش از پيش به يکديگر وابسته کرده و زمزمه هاي علاقمندي اين دو به يکديگر را در محافل خبري، فاش کند.
فيلم "دور و دورتر" نتوانست از ديد هنري موفقيتي خاص را کسب کند، اما توانست فروش تقريبا مطلوبي را در گيشه ها عايد تهيه کنندگان اين پروژه سينمايي کند.
 
نامزدي دوباره در گلدن گلوب

تام در سال 1992 در فيلم "چند مرد خوب" به کارگرداني راب راينر حضور يافت و بابت بازي خوبش در کنار بازيگراني همچون جک نيکولسون و دمي مور توانست نامزدي دوباره در جشنواره گلدن گلوب را بدست بياورد، اما در کسب آن ناکام ماند.

جمع آوري سابقه اي تجاري

در سال 1993 تام در فيلم "شرکت" نقش وکيلي را ايفا مي کند که به دنبال کشف نيمه تاريک يک قضيه جنايي است، اما علي رغم بازي خوبش، به خاطر ماهيت تجاري فيلم، تنها نامزدي در 2 بخش جشنواره اسکار عايد اين فيلم شد و کروز از آن سهمي را دارا نبود.
سال 1994 ميلادي يکي از بدترين فيلم هاي کروز رقم خورد، جائي که او در فيلم "ملاقات با شيطان" به ايفاي نقش پرداخت و به خاطر بازي بسيار بدش براي دومين بار برنده جايزه بدترين زوج بازيگري به همراه برد پيت از جشنواره راتزي يا همان تمشک طلايي شد.
وي در سال 1996 ميلادي در فيلم "ماموريت غير ممکن" به کارگرداني برايان دي پالمان به ايفاي نقش پرداخت و فروش بسيار موفقي را با اين فيلم تجربه کرد، تا جائي که تصميم بر آن شد تا قسمت هاي بعدي اين پروژه نيزساخته شود.
 
جري مگواير و حسرت برد اسکار

در همان سال 1996 ميلادي، تام همکاري مشترک با کامرون کرو در اين فيلم "جري مگواير" را تجربه کرد، اتفاقي که موجب شد تا اين بازيگر براي دومين بار نامزد دريافت جايزه اسکار شده و بتواند براي دومين بار جايزه گلدن گلوب را از آن خود کند.
حضور کروز در جري مگواير با مضموني رمانيک از درخشان ترين بازي هاي اين بازيگر در دوران حرفه اي وي محسوب مي شود و بسياري اين اثر را درخشان ترين اثر وي تلقي مي کنند.
وقفه اي سه ساله و حضور در اثر کوبريک

کروز به مدت سه سال در هيچ پروژه سينمايي حضور پيدا نکرد و سرانجام در آخرين اثر استنلي کوبريک با نام "چشمان کاملا بسته" رو در روي همسرش يعني کيدمن بازي کرد.
درام چشمان کاملا بسته در ابتداي کار فيلمي کاملا معمولي تلقي شد، اما پس از مرگ کوبريک جلوه خاصي پيدا کرد و شايد کروز شهرت کسب شده از اين فيلم را مديون مرگ کوبريک باشد.

توجه دوباره با مگنوليا

کروز در همان سال در فيلم مگنوليا به کارگرداني "پل توماس اندرسون" بازي کرد که درخشش به عنوان بازيگر نقش مکمل در اين فيلم، براي وي نامزدي سوم در اسکار را به ارمغان آورد.
وي براي سومين بار برنده جايزه جشنواره گلدن گلوب شد و در جشنواره اس اي جي نامزد شد.
 
بازگشت به روياي تجاري و فرار از دنياي هنري

کروز در سال 2000 ميلادي در قسمت دوم فيلم "ماموريت غير ممکن" بازي کرد و اين قسمت نيز توانست موفقيت تجاري قسمت قبلي را براي وي و سرمايه گذاران فيلم به ارمغان آورد.
تام در سال 2001 ميلادي در فيلم دراماتيک "آسمان وانيلي" به ايفاي نقش پرداخت که به خاطر بازي در کنار "پنه لوپه کروز" زمزمه هايي مبني بر علاقه اين دو به هم در محافل پخش شد.
پخش شدن اين شايعات موجب شد تا کيدمن از کروز طلاق بگيرد و اين بازيگر چالش هاي عاطفي خاصي را در اين دوران تجربه کند.
کروز در طي آشنايي که با استيون اسپيلبرگ پيدا کرد، در فيلم "گزارش اقليت" محصول سال 2002 ميلادي به کارگرداني اسپيلبرگ بازي کرد تا در آينده از اين بازيگر در پروژه هاي بعدي استفاده شود.

درخشش در آخرين سامورايي

بازي خاص کروز را مي توان در فيلم "آخرين سامورايي" اين بازيگر محصول سال 2003 ميلادي و به کارگرداني ادوارد زوئيک جستجو کرد.
تام در اين فيلم نقش تحسين برانگيز متخصص ارتش آمريکا را بازي مي کند که سعي دارد از سامورائي هاي ژاپني ارتشي قوي بسازد.
اين درام شباهت بسياري به فيلم  "هفت سامورايي" کوروساوا دارد، اما علي رغم تحسين کروز از سوي منتقدين، توجه خاصي به اين بازيگر در اسکار نشد و وي تنها توانست نامزد جشنواره گلدن گلوب شود.
 
بازي مطلوب در وثيقه

در سال 2004 ميلادي کروز در فيلم وثيقه به کارگرداني مايکل مان در کنار جيمي فاکس حضور پيدا کرد که نقش منفي او در اين فيلم از ديد منتقدان چندان مثبت ارزيابي نشد.

بحران جنگ دنياها و قطع همکاري با اسپيلبرگ

کروز در فيلم "جنگ دنياها" به کارگرداني استيون اسپيلبرگ بازي بسيار ضعيفي را از خود نشان داد و حتي براي سومين بار نامزد دريافت تمشک طلايي براي بازي در اين فيلم شد.
تمامي منتقدان از بازي کروز به عنوان بدترين بازي اين بازيگر ياد کرده و اسپيلبرگ را به خاطر اين موضوع تحت فشارهاي جديد فرهنگي قرار دادند.
اين آخرين همکاري کروز و اسپيلبرگ در عالم سينما محسوب مي شود و اين دو از آن پس هيچگاه با هم رابطه اي نداشتند.

ساخت سومين قسمت ماموريت غير ممکن

در سال 2006 ميلادي، سومين قسمت از ماموريت غير ممکن به کارگرداني جي. جي آبرامز و با حضور تام کروز رقم خورد و اين بازيگر با درخشش دوباره در اين فيلم تجاري، موبج شد تا اين فيلم نيز همانند سري هاي قبلي فروشي بالا را در گيشه تجربه کند.

سقوط در دنياي گمنامي

فيلم هاي "شيرها براي بره ها" و "والکايري" دو تجربه کروز در سالهاي 2007 و 2008 ميلادي هستند که نتوانستند اميدهاي کارگردانان اين دو فيلم را برآورده کنند.

فيلم "شيرهاي براي بره ها" به کارگرداني رابرت ردفوردو با بازي اش به همراه مريل استريپ اميدهاي بسياري براي موفقيت داشت، اما نتوانست موفقيت مطلوبي را عايد آنها کند و زمينه را براي گمنامي تام و ردفورد در عالم سينما تا حدود بسياري فراهم کرد.
تام در پروژه والکايري نيز نقش سرهنگ فون اشتافنبرگ را براساس داستاني واقعي روايت مي کند که سياست هاي مخالف با هيتلر در نازي ها دارد، تا جايي که جان خود را بابت اين موضوع از دست مي دهد.
والکايري اثر برايان سينگر نيز سرنوشتي مشابه "شيرها براي بره ها" را داشت و ناکامي هاي تام در عالم سينما را دوچندان کرد.

فرازي کوتاه مدت با "طوفان استوايي"

تام در فيلم طوفان استوايي به کارگرداني بن استيلر ايفاگر نقش بسيار کوتاهي بود که اين نقش توانست براي وي نامزدي در جشنواره گلدن گلوب را به ارمغان بياورد.

حضور هميشگي در دنياي تجاري

تام در سه فيلم تجاري با عناوين "شواليه و روز"، "قسمت چهارم ماموريت غير ممکن" و "جک ريچر" از سال 2008 تا 2012 بازي کرده که جز قسمت چهارم ماموريت غير ممکن ، وي نتوانست موفقيت قابل قبولي در گيشه كسب کند.

پروژه هاي آتي

در سال 2013 فيلم فراموشي از کروز با کارگرداني جوزف کوزينسکي اکران خواهد شد که مقامات فيلم اميد بسياري به فروش فيلم فوق در گيشه سينما دارند.
در سال 2014 ميلادي نيز فيلم "تمام نيازهايت کشته شده" از کروز بر پرده نقره اي سينماها اکران خواهد شد.

اخراج از کمپاني پارامونت

در 22 آگوست سال 2002 ميلادي، مقامات کمپاني پارامونت که روابط نزديکي با کروز داشتند، عنوان کردند که به دلايل انضباطي و اخلاقي، ديگر با اين بازيگر در زمينه تهيه کنندگي همکاري نخواهند داشت.
اين اتفاق از سوي کروز نوعي بي رحمي تلقي شد و وي عنوان کرد که به دنبال تاسيس شرکتي خواهد بود تا نيازهاي خود را در زمينه تهيه کنندگي برطرف کند.

 
زندگي خصوصي

زندگي کروز توام با فراز و نشيب هاي بسياري بوده و جنجال هاي خصوصي وي در مطبوعات، يکي از پرجنجال ترين حاشيه ها در بين بازيگران سرشناس هاليوودي محسوب مي شود، ضمن اينکه وي در دوران حرفه اي بازيگري اش روابط آشکاي و مخفيانه بسياري با ديگر بازيگران زن هاليوود داشته است.
در سالهاي 1983 تا 1985 ميلادي، کروز با "ربکا د مورني" و "شر" دو بازيگر سرشناس دهه هشتاد ميلادي روابطي را داشت که هيچگاه به ازدواج منتهي نشد.
کروز رسما در نهم مي 1987 ميلادي با مي مي راجرز ازدواج کرد که اين رابطه تنها به مدت دو سال تداوم داشت و بسياري معتقدند که اين ازدواج از روي مشهور شدن بيشتر اين زوج صورت گرفته است.
نکته جالب ديگر در خصوص اين ازدواج آنست که راجرز در زمان ازدواج 31 سال سن داشت و تام 7 سال از او کوچکتر بود. ازدواج بعدي کروز با نيکول کيدمن و پس از آشنايي اين دو در فيلم "روز تندر" در 24 دسامبر 1990 ميلادي به وقوع پيوست که اين ازدواج نيز کانون محافل خبري و مطبوعاتي به مدت يک دهه بود.
دو فرزند آنها به نام هاي ايزابلا جين در دسامبر 1992 و کانر آنتوني در ژانويه 1995 به دنيا آمدند و علي رغم علاقه فراوان به يکديگر و تنها به خاطر شايعات بي مورد، در فوريه 2001 رسما از يکديگر جدا شدند.
با وجود گذشت چندين سال از پايان رابطه کيدمن و تام، کيدمن در مصاحبه اي مطبوعاتي اذعان کرد که کماکان علاقه فراواني به تام دارد و طلاق از وي را کاري اشتباه خوانده است.
به هرحال، پس از پايان اين رابطه، تام با پنه لوپه کروز (بازيگر برنده اسکار) در فيلم آسمان وانيلي آشنا شد و مدتها با اين بازيگر روابط مخفيانه را گذراند، اما رابطه آنها رسما در سال 2004 ميلادي به پايان رسيد.
پس از آن، شايعاتي مبني بر داشتن رابطه کروز با بازيگر ايراني_ انگليسي به نام نازنين بنيادي در محافل منتشر شد که همواره از سوي کروز تکذيب شده است.
آخرين زوج کروز، کيتي هولمز است که اين دو رسما در 27 آوريل 2005 ميلادي با هم ازدواج کرده و تاکنون نيز به زندگي شان ادامه داده اند.
البته ازدواج رسمي اين دو در قلعه اودکالچي منطقه براچيانو ايتاليا در 18 نوامبر سال 2006 ميلادي رقم خورد.
اين دو صاحب يک فرزند دختر در آوريل 2006 شدند که نام ايراني "سوري" را براي دخترشان انتخاب کردند.
شايعاتي در 9 جولاي 2012 مبني بر درخواست طلاق کروز از هولمز منتشر شد که کماکان صحت واقعي اين امر از سوي اين دو تائيد نشده است.

در سالهاي 90، 91 و 97، مجله "پيپل" نام کروز را در بين 50 بازيگر محبوب سال در جهان ذکر کرده و مجله "امپاير" نيز نام کروز را در بين 100 ستاره مرد جذاب تاريخ سينماي جهان آورده است.
در سالهاي 2002 و 2003 نيز نام کروز بعنوان 20 مرد برتر سال، از ديدگان مجله "پريمير" ذکر شده است.
اما در سال 2006 و پس از رسوايي کروز در کمپاني پارامونت، طبق آمارها50 درصد از ميزان محبوبيت تام در محافل
خبري کاسته شد، اما بعدها اين محبوبيت دوباره سير صعودي يافت.
 
 

  تام کروز در رسانه‌ها

شهرت و محبوبیت تام کروز باعث شده تا همواره در فهرست بازیگران برگزیده در مجلات گوناگون بدرخشد. وی در سال ۱۹۹۷ از سوی مجله امپایر به عنوان یکی از پنج بازیگر برتر تاریخ سینما برگزیده شد. دو سال قبل همین مجله وی را در فهرست یکصد بازیگر جذاب (سکسی) برتر سینما جای داده بود. در سالهای ۱۹۹۰، ۱۹۹۱ و ۱۹۹۷ در فهرست پنجاه انسان زیبای هفته نامه مردم قرار گرفت. در سال ۲۰۰۶ از سوی مجله فوربس برترین چهره سرشناس سال شناخته شد. در همان سال از سوی مجله پرمیر چهاردهمین چهره سرشناس قدرتمند جهان لقب گرفت.

چند نکته درباره ی او

  • تام کروز پیرو آئین خاصی است که ساینتولوژی نام دارد.
  • انتشار کتاب «زندگینامه تام کروز» نوشته اندرو مورتون که در آن به روابط غیر اخلاقی تام کروز اشاره شده و وی را انسانی ناپایبند به مذهب و لاابالی نشان می‌دهد واکنش خشمگینانه کلیسای ساینتولوژی آمریکا را به دنبال داشت.
  • تام کروز چپ دست است.
  • پسر عموی کروز، ویلیام میپاتر هم بازیگر بوده و بیشتر به خاطر نقش اتان رام در سریال لاست شناخته شده است.

     افتخارات او

 
تام کروزدر اسکار سال ۱۹۸۹

او تاکنون سه بار نامزد جایزه اسکار شده و ده‌ها جایزه مهم دیگر از جمله سه جایزه گلدن گلوب را به دست آورده است. وی با بازی در فیلم تاپ گان(۱۹۸۶) به شهرت جهانی رسید و از آن پس، بیش از دو دهه است که همچنان فعالانه در فیلمهای گوناگون حاضر می‌شود. بنابر گزارش مجله فوربس، میزان دارایی تام کروز در سال ۲۰۰۷ بیش از سی و یک میلیون دلار بوده است. همنچنین تام کروز سه بار نامزد جایزه اسکار و ۳ بار برنده جایزه گلدن گلوب و ۲ بار برنده جایزه جوایز سینمایی ام‌تی‌وی و ۱ باز برنده جایزه ساترن و جالب تر اینکه ۷ بار هم نامزد دریافت جایزه جایزه ساترن شده است.

درسال۱۹۸۴نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر نقش اول مرد کمدی یاموزیکال برای بازی در کسب و کار پرمخاطره شد.و...

  • ۱۹۹۰-نامزد اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد برای بازی درمتولد چهارم ژوئیه
  • ۱۹۹۰-برنده ی گوی طلایی بهترین بازیگر نقش اول مرد درام برای بازی در متولد چهارم ژوئیه
  • ۱۹۹۳-نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر نقش اول مرد درام برای بازی در چند آدم خوب
  • ۱۹۹۷-نامزد اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد برای بازی در جری مگوائر
  • ۱۹۹۷-برنده ی گوی طلایی بهترین بازیگر نقش اول مرد کمدی یاموزیکال برای بازی در جری مگوائر
  • ۲۰۰۰-نامزد اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای بازی در ماگنولیا
  • ۲۰۰۰-برنده ی گوی طلایی بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای بازی در ماگنولیا
  • ۲۰۰۴-نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر نقش اول مرد درام برای بازی در آخرین سامورایی
  • ۲۰۰۹-نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای بازی در تندر استوایی

فیلم‌ های تام کروز

(شرحی بر تعدادی از فیلمهای مهم او نیز در ذیل آمده است)

******************************************

       عشق بی‌پایان (۱۹۸۱)

Born On The 4th Of July.jpg
 

 Born on the Fourth of July فیلمی در ژانر درام جنگی است که بر اساس کتاب زندگی‌نامهران کوویچ سرباز آمریکایی حاضر در جنگ ویتنام ساخته شده است. کارگردان فیلم متولد چهارم ژوئیه، الیور استون است و فیلمنامه این فیلم را استون و ران کوویچ نوشته‌اند. این فیلم محصول سینمای آمریکاست و در سال ۱۹۸۹ ساخته شده و تام کروز بازیگر نقش اصلی فیلم ران کویچ است.فیلم از کودکی ران شروع شده و به سال‌های نوجوانی و تحصیل او در دبیرستان می‌رسد و سپس خدمت سربازی و سپس انجام وظیفه در نیروی تفنگداران دریایی آمریکا در ویتنام را به تصویر کشیده و با نمایش حادثه‌ای که منجر به قطع نخاع و فلج نیم‌تنه پائین او می‌شود دوران بازپروری و بهبود او در بیمارستان کهنه‌سربازان برانکس را توضیح داده و سپس تحول شخصیتی او را به یک فعال مخالف جنگ شرح می‌دهد. این فیلم دومین فیلم از سه گانه جنگ ویتنامی الیور استون است که شامل جوخه (۱۹۸۶) متولد چهارم ژوئیه (۱۹۸۹) و زمین و بهشت (۱۹۹۳) می‌شود.این فیلم برنده دو جایزه اسکار بهترین کارگردانی و تدوین و نامزد ۶ اسکار بهترین فیلم، فیلمنامه اقتباسی، بازیگر نقش اصلی (تام کروز)، موسیقی، و فیلمبرداری شد. در جشنواره گلدن گلوب هم چهار جایزه بهترین کارگردانی، بهترین فیلم درام، بهترین فیلمنامه و بهترین بازیگر فیلم درام (تام کروز) به این فیلم رسید.

       ماموریت غیرممکن (۱۹۹۶)

MissionImpossiblePoster.jpg

 

Mission: Impossible عنوان فیلمی است آمریکایی در ژانر جاسوسی و اولین فیلم از سری فیلم‌های ماموریت غیرممکن در این فیلم تام کروز و جان ویت وامانوئل بئار بازی کردند.اتان هانت(تام کروز) مامور شاخه غیر رسمی سازمان سیا است تیم آنها به رهبری جیم فلپس(جان ویت) به پراگ فرستاده میشود تا از نشت اطلاعات کمیته المپیک جلوگیری کند اما عملیات ناکام میماند برای همین اتان هانت(تام کروز) باید به دنبال عامل نفوذی بگردد که عملیات را لو داده و....

        روزهای تندر (۱۹۹۰)

 

 

Days of thunder.jpg

 خون اشام ها  یا به روایت غربی ها « ومپایر ها » از سخنان سینه به سینه ی مردم کوچه بازار وارد داستان ها و ادبیات شده و از آنجا هم وارد سینما شدند. چگونگی بوجود آمدن کاراکتر خون آشام ها روایت های جالبی دارد مثلا می گویند در روستاهای اروپا افراد ثروتمندی بودند که بعلت حساسیت به نور خورشید از خانه خود خارج نمی شدند، مردم ساده لوح هم فکر می کردند این افراد خون آشامند و از آن موقع صفت ترس از نور را به خون آشام ها نسبت دادند.اینگونه جریانات صفاتی به کاراکتر های خون آشام می بخشیدند. روایات این چنینی روی هم انباشته شدند و باعث بوجود آمدن تعریف نسبتا ثابتی از خون آشام شدند که ما اکنون در اختیار داریم.هدفم از روایت داستان صفات خون آشام بوجود آوردن زمینه ای برای نگاه به فیلمی بود که از آثار معاصر و دقیق درباره شخصیت خون آشام ها بشمار می آید. شبی در آمریکا روزنامه نگاری با خون آشامی به نام لوئیس قرار می گذارد تا از زبان خودش روایت زندگی ابدی اش را بشنود و او شروع به تعریف داستان حیاتش می کندو...

 

Jerry Maguire فیلمی ۱۳۹ دقیقه‌ای به کارگردانی کامرون کرو با بازی تام کروز است.

Eyes Wide Shut فیلمی است به کارگردانی استنلی کوبریک و محصول سال ۱۹۹۹ است. فیلم پس از مرگ کوبریک در سال ۱۹۹۹ اکران عمومی شد. چشمان کاملاً بسته قبل از نمایش عمومی در آمریکا به دلیل صحنه‌های عریان در فیلم با سانسور مواجه شد.

Vanilla sky post.jpg

 

 Vanilla Sky فیلمی به کارگردانی کامرن کرو محصول سال ۲۰۰۱ امریکا است که از بازیگران آن  بجز تام کروزمیتوان از کامرون دیاز، پنه لوپه کروز، کرت راسل نام برد.این فیلم نسخه هالیوودی فیلم اسپانیایی چشمانت را باز کن محصول سال ۱۹۹۷ است. فیلم اصلی توسط آلخاندرو آمانبارنویسنده،کارگردان و آهنگساز مشهور شیلی-اسپانیایی ساخته شده است و ادواردو نوریگا،پنه‌لوپه کروز و نجوا نمیری در آن به ایفای نقش پرداخته اند.

Minority Report.jpg

 

  • Minority Report فیلمی سینمایی از گونه علمی-تخیلی است که توسط استیون اسپیلبرگکارگردانی شده و در سال میلادی بر پرده سینماها رفته است. داستان فیلم گزارش اقلیت در سال ۲۰۵۴ می‌گذرد و در حقیقت اسپیلبرگ در این فیلم تلاش دارد تا تصویری از آینده نزدیک بشریت ارائه دهد. محور اصلی داستان بر مبنای سیستمی است که بر مبنای ۳ انسان کار می‌کند و می‌تواند جرایم را پیش از وقوع پیش‌بینی کند و بدین ترتیب ماموران اجرایی پیش از وقوع جنایت جلوی آن را می‌گیرند و بدین ترتیب مدت‌هاست که دیگر جنایتی رخ نداده است. اما همین سیستم پیچیده هم ممکن است فریب بخورد. زمانی که ماشین پیش‌بینی می‌کند در زمان مشخصی یکی از ماموران اصلی پروژه دست به قتل خواهد زد، او با این پرسش مواجه می‌شود که آیا خود اراده تغییر آینده خود را دارد یا مجبور است به تقدیر تن در دهد و در این راه معمای پیچیده‌ای را باز می‌کند.

    اما در کنار روایت اصلی فیلم مجموعه‌ای از فناوری‌های مختلف را پیش‌بینی می‌کند که در آینده نزدیک به واقعیت تبدیل خواهند شد. برای کسانی که سعی می‌کنند روند پیشرفت‌های مختلف فناوری را حدس بزنند همیشه پیش‌بینی آینده دور راحت‌تر از آینده نزدیک است. در آینده دور برخی از اقدامات حتماً رخ خواهد داد چرا که اثر فعالیت‌هایی که ممکن است در زمان کوتاه بر جریان یک روند تاثیر بگذارد در درازمدت مرتفع خواهد شد و آن مسیر به پیش می‌رود، اما در آینده نزدیک ده‌ها و صدها پارامتر غیرقابل پیش‌بینی بر نیازهای فوری انسان و مسیر حرکت فناوری او تاثیر می‌گذارد به همین دلیل است که پیش‌بینی علمی آینده نزدیک کاری پر ریسک به شمار می‌رود. یکی از پیش‌بینی‌های این فیلم که اتفاقا خیلی زود قدم به واقعیت گذاشت فناوری‌های لمسی در استفاده از رایانه‌ها بود. در این فیلم کاربران با پوشیدن دستکش‌های مخصوصی می‌توانستند یک سطح مجازی ایجاد شده در فضای ۳ بعدی را لمس کرده و دستورات خود را به آن بدهند. این فناوری در سال‌های اخیر رشد کرد و امروزه فناوری لمسی بر تمام قلمرو IT حکمرانی می‌کند. البته هنوز تا استفاده عمومی از فناوری‌های نمایشگرهای مجازی راه طولانی مانده است اما قدم‌های نخست در این راه برداشته شده است. بحث دیگر که این روزها به طور جدی دنبال می‌شود شناسه‌های زیستی است. آن‌گونه که فیلم نشان می‌دهد این شناسه‌ها روی چشم حک می‌شود و تمام مشخصات فرد و مکان او را مشخص می‌کند. ضرورت به همراه داشتن مشخصات اساسی، از مشخصات شناسنامه‌ای گرفته تا پرونده سلامت افراد از هم اکنون بسیاری از کمپانی‌های فناوری را به سمت ساخت نخستین نسل شناسنامه‌های زیستی سوق داده است. اما برخی از جلوه‌های آینده‌نگرانه این فیلم نیز به نظر بسیار آوانگارد می‌رسد؛ ربات‌های هویت‌یاب، سیستم عصبی پیشگوی آینده و سامانه حمل‌ونقل عمودی از این جمله‌اند، اما چه کسی می‌تواند روند توسعه فناوری را پیش‌بینی کند.

    قانون مور پیش‌بینی می‌کند هر دو سال یک بار توان پردازشگرهای دیجیتال دو برابر می‌شود. شاید این قانون با ضریب دیگری در سایر فناوری‌ها هم صادق باشد و بدین ترتیب کسی چه می‌داند در ۴۰ سال آینده چه اتفاقاتی رخ خواهد داد؟

  • آخرین سامورایی (۲۰۰۳)

The Last Samurai.jpg

War of the Worlds poster.jpg

  • ری فرریه که از همسرش جدا شده، با دو فرزندش راشل ۱۰ ساله و رابی ۱۷ساله در حومه نیویورک زندگی می کند. در یک شب طوفانی، او می بیند ماشین عجیبی که هزاران سال در دل خاک مدفون بوده، از زمین سر بر می آورد و سر راه خود مردمان را از هم متلاشی می کند.ری خود و فرزندانش را از این بلا می رهاند و با خودرویی که از اثر آذرخش الکترومغناتیسی به دور مانده و هنوز حرکت می کند، از آنجا می گریزد. روز پس از آن، هنگامی که ری از خواب برمی خیزد، می بیند که لاشه یک هواپیمای جت ۷۴۷ بر روی خانه اش افتاده و آن را ویران کرده است. می پندارد که می تواند در خانه همسرش پناه گیرد. اما خانه را خالی می یابد چرا که همسرش به بوستونرفته است.شب را در زیررمین آن خانه با بچه هایش می گذارند. فردای آن روز از روزنامه نگاران می شنود که همه آن خرابکاری‌ها کار موجودات فرازمینی بوده و آذرخش الکترومغناطیسی ماشین‌های شگفت آنان را فعال کرده است.

    ماموریت غیرممکن ۳ (۲۰۰۶)

  • شیرها برای بره‌ها (۲۰۰۷)
  • والکری (۲۰۰۸)

  • داستان فیلم مربوط به داستان واقعی سرهنگ استفانبرگ فردی که در عین خدمت به هیتلر تصمیم به سرنگونی او دارد معتقد است که باید هیتلر عوض گردد.استفانبرگ که در اول فیلم یک چشم و دو انگشت خود را از دست می دهد . او خود و خانواده خود را به خطر می اندازد و با همکاری دوستانی با وفا تصمیم کودتا اما او تنها فردی نیست که با هیتلر مخالف است سرهنگ با گروهی از مقامات ارشد کشور مواجه می شود که سعی در سرنگونی هیتلر دارند ولی انها به هیچ عنوان نمی توانند به توافق برسند هرکس به گونه ای مخالفت و انتقاد می کند به طوری که بحث به بیرون جلسه هم می رود و فرمان دستگیری یکی از سران این جنبش صادر می شود استفانبرگ که بعد ها به این جلسه نفوذ می کند نقشه بسیار زیرکانه خود را با انها در میان می گذارد با نفوذ سران و نقشه زیبای استفانبرگ سعی در عملی کردن نقشه می کنند انها تصمیم به ترور هیتلر و عملیاتی به نام والکری را آغاز می کنند. والکری نام عملیاتی از پیش تعیین شده و بسیار اضطراری و اخرین گزینه حفظ کشور در برابر شورش های داخلی است مخالفان این نقشه را با فراست کامل به نفع خود تغییر می دهند و سعی در به هم ریختن سیستم نازی می کنند ولی همه چیز موافق میل انها پیش نمی رود و......... انگار سرنوشت جور دیگری است.
    در این فیلم ترور هیتلر و عملی کردن والکری و نزاع های داخلی به خوبی به تصویر کشیده شده دوستان و همکاران با وفا یک دم هم استفانبرگ را تنها نمی گذارند از منشی گرفته تا وزیر هیچکس پیمان خود را نمی شکند این مورد نکته مثبتی است که فیلم را جذاب تر میکند اما نکته دیگری هم هست که از جذابیت فیلم می کاهد انهم این است که همه پایان ماجرا را می دانند همه می دانند که هیتلر نخواهد مرد و.......
  • تندر استوایی (۲۰۰۸)
  • شوالیه و روز (۲۰۱۰)
  • مأموریت غیرممکن: پروتکل شبح (۲۰۱۲)
  • جک ریچر (۲۰۱۲)

Jack Reacher poster.jpg

  • تک تیراندازی به نام جیمز بار ۵ فرد عادی را به قتل می رساند و دستگیر می شود او در بازجویی چیزی نمی‌گوید و پس از ساعت ها بازجویی می گوید می خواهم شخصی به نام جک ریچر را ملاقات کنم ،پس از پخش این حادثه در تلویزیون جک ریچر خود را به اداره پلیس می رساند و تاکید می کند دوست جیمز بار نیست،ریچر یک کارآگاه نظامی است .هلن رودین که دختر دادستان شهر است می خواهد با پدرش مقابله کند و جلوی اعدام بار را بگیرد اما جک ریچر به هلن می گوید به نظر من بار گناهکار است او برای تفریح و آدم کشی به ارتش پیوست و وقتی نتوانست در کشتن موفق باشد در روز آخر هنگام ترک ارتش چند نفر را کشت و ریچر مسول تحقیق می شوداما مشخص می شود آن ها آدم های خلافکاری بودند و بار تبرئه شد اما من به او قول دادم که اگر روزی مرتکب خطایی شد او را مجازات کنم.و ریچر می گوید:او چون می دانسته در هرصورت برای من عدالت از همه چیز مهم تر است اسم من را آورده.پس از تحقیقات فراوان ریچر متوجه می شود که بار بیگناه است و طعمه افراد دیگری شده و تیرانداز اصلی کس دیگری بوده پس خودش تصمیم به مبارزه با آن ها میگیرد و......

    دوران راک (۲۰۱۲)

  • فراموشی (۲۰۱۳)
  • لبهٔ فردا (۲۰۱۴)

Edge of Tomorrow Poster (2).jpg

 

Edge of Tomorrow فیلمی آمریکایی در ژانر علمی تخیلی با بازی تام کروزو  امیلی بلانتو محصول ۲۰۱۴ می‌باشد. این فیلم به کارگردانی داگ لیمان و اقتباسی از رمان ژاپنی فقط باید بکشی از هیروشی ساکورازاکامی‌باشد. تمامی حقوق این انیمه در اواخر سال ۲۰۰۹ بصورت فیلم‌نامه ویژه به استودیو برادران وارنر فروخته شد و ویلیج رودشو هم به تهیه کنندگی این فیلم به برادران وارنر اضافه شد. در اواخر سال ۲۰۱۲ فیلمبرداری در استودیو لیوسدن برادران وارنر واقع در حومه لندن اغاز و حتی برخی صحنه‌ها در میدان ترافالگار هم فیلم گرفته شد.این فیلم در بیش از سی کشور شامل برزیل و بریتانیا در ۳۰ مه و باقی کشورها از جمله آمریکا در ۶ ژوئن ۲۰۱۴ اکران شده‌است.داستان این فیلم درباره سربازی به نام ویل کیج (با بازی تام کروز) است که در آینده‌ای نزدیک پس از کشته شدن در جنگی علیه بیگانگان، بار دیگر زنده می‌شود و به موقعیت قبلی خود باز می‌گردد، این امر باعث می‌شود تا او با هر بار کشته شدن توانایی خود را نیز افزایش داده تا حتی بتواند به گونه‌ای سرنوشت خود را تغییر دهد.

 

    گپی خودمانی باتام کروز

***********************

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/12/12.24/13910627000075_photoa.jpg

همه میگویند کروز به دوران افولش رسیده است .فیلم(جک ریچر)بابازی کروز در روزهای پایانی سال 2013 فروشی متوسط در جدول گیشه نمایش سینماها کرد و در سال 2014 میلادی اکشن علمی تخیلی فراموشی وی اکران عمومی شدکه چنگی به دل نزد. تام کروز هم اکنون فیلم علمی تخیلی "کشتن تمام چیزی است که نیاز داری" است و  اکشن ماجراجویانه "ون هلسینگ" را هم درنوبت اکران داردوباید دیدکه  این دو فیلم چه آینده ای را برایش رقم میزنند .البته در خبرهاست که پنجمین قسمت "ماموریت غیر ممکن" هم قرار است تولید شودو شاید این یکی بتواندتا حدودی دوباره کروز را به دوران طلائیش باز گرداند. در گپی خصوصی و صمیمانه ، کروز به بحث درباره جبنه‌های مختلف کار هنری خود و زندگی خانوادگی‌اش می‌پردازد.لازم به ذکرمیباشد که این مصاحبه پس از اکران و پخش فیلم (جک ریچر) بااو انجام شده است.

***************************************

*پدر شدن چه چیزهایی را به شما آموخت؟

مهم‌ترین مسئله در ارتباط با یک بچه این است که از ته دل دوستش داشته باشی، حمایتش کنی و کمک کنی تا خوب بزرگ شود و برای خودش هویت و شخصیت پیدا کند. شما تا پدر نشوید، متوجه این موضوع نمی‌شوید و نمی‌دانید پدر و مادرتان در زمان بزرگ کردن‌تان چه حس و حالی داشته‌اند.

به عنوان یک پدر، این مسئولیت اصلی من است که به فرزندانم کمک کنم تا مستقل بار بیایند و بزرگ شوند و از دانش و آگاهی کافی برخوردار شوند، باید کمک کنم دید درستی نسبت به زندگی و دنیا داشته باشند.

*برای سالیان طولانی، از مطرح ترین بازیگران روز بوده‌اید. آیا این موفقیت نتیجه مشورت کردن با اطرافیان است؟


ـ معمولاً چنین کاری نمی‌کنم . ترجیح می‌دهم درباره هر موضوعی خودم فکر کنم و بر اساس آن ، به یک نتیجه مشخص برسم. اگر احساس کنم به نتیجه درستی رسیده‌ام، با کسی درباره‌اش صحبت و مشورت نمی‌کنم. هر تصمیمی که طی این سال‌ها گرفته‌ام توسط خودم بوده است و مسئولیت درست یا غلط بودن آن را هم می‌پذیرم.



* هنوز هم خودتان را بازیگری می‌دانید که باید سر صحنه فیلم‌برداری چیزهای تازه یاد بگیرد؟

ـ شیفته بازیگری هستم و اعتقاد دارم در همه حال ، باید چیزهای تازه را آموخت. هیچ وقت نمی‌توانید ادعا کنید همه چیز را می‌دانید و دیگر نیازی به یادگیری چیزی ندارید. این موضوع فقط در رابطه با حرفه بازیگری صدق نمی‌کند. در زندگی عادی هم همین طور هستم. عاشق زندگی و یادگیری هستم و هر روز از زندگی‌ام ، یک روز تازه است.

*وقتی جلوی دوربین فیلم‌برداری می‌روید، چه حسی دارید؟

ـ هنوز هم پس از چهار دهه بازیگری، وقتی جلوی دوربین قرار می‌گیرم همان حس روزهای اول کار هنری‌ام را دارم. کمی عصبی هستم و نمی‌دانم چکار باید بکنم. باید یکی دو روز بگذرد تا به حال و هوای صحنه فیلم‌برداری عادت کنم.

البته این حس عدم اطمینان را دوست دارم و کمکم می‌کند تا نقشم را بهتر بازی کنم. در عین حال، این حس و حال یادآوری می‌کند که هنوز نسبت به کارم جدی هستم و بازیگری برایم به صورت یک کار پیش‌پا افتاده و باری به هر جهت در نیامده است.



*در زمانی که به عنوان یک سوپر استار شناخته شده بودید، نقش ران کویک سرباز کهنه کار جنگ را در "متولد چهارم ژولای" بازی کردید. نگران آن نبودید که این فیلم، موقعیت ستاره‌گونه‌تان را خدشه دار کند؟

ـ وقتی این فیلم را بازی می‌کردم، خیلی هامی‌گفتند داری کارنامه کاری خودت را خراب می‌کنی. می‌پرسیدند چرا بعد از موفقیت کلان "ناپ گان" به سراغ بازی در قسمت دوم آن نمی‌روم. اما من می‌خواستم خودم و توانایی‌های بازیگری‌ام را به چالش بکشم.

هدفم این نبود که یک عروسک خوش چهره باشم و می‌خواستم نشان دهم توانایی بازی در فیلم‌های مستقل و نقش‌های چالش برانگیز را هم دارم.

* یعنی می‌خواستید به صورت گزیده کار کرده و نقش‌های خود را انتخاب کنید؟

ـ همیشه تلاشم در زندگی این بوده که همه چیز را با دقت انتخاب کنم و نسبت به انتخاب‌هایم حساس باشم. از آن دسته از آدم‌هایی نیستم که بخواهم از این شاخه به آن شاخه بپرم و هرکاری را که پیش آمد، انجام دهم.

دقت می‌کنم که در حال انتخاب چه چیزی هستم و وقتی تصمیم به انجام کاری گرفتم، هیچ چیز جلودارم نیست. نمی‌خواهم بگویم برای تصمیم‌گیری درباره چیزها و کارهای مختلف،چندین ماه وقت می‌گذارم. اما همین انتخاب‌ها با دقت و سر فرصت انجام می‌شود.



* شهرت برایتان یعنی چه؟

ـ اوایل کار همه چیز خوب است و از این که مورد توجه هستی خوشحالی، البته آن روزهای اول کار، وقتی همه مرا نگاه می‌کردند کمی عصبی می‌شدم. اما بزودی می‌فهمی شهرت دردسر و بلای جان است، ولی دیگر نمی‌توانی از عواقب آن خودت را خلاص کنی. باید با مشکلات مربوط به این مسئله هم کنار بیایی.

* نقش‌های خود را چگونه انتخاب می‌کنید؟ ملاک و معیار برای انتخاب آن‌ها چیست؟


ـ این انتخاب‌ها هریک دلایل خاص خودشان را دارند و بر اساس ملاحظاتی صورت می‌گیرند که تا حد زیادی، در ارتباط با زمان تصمیم‌گیری آن ها هستند. یک واقعیت این است که دوست دارم در نقش‌ها و فیلم‌های متفاوت بازی کنم و خودم را محدود یه یک چیز خاص نمی‌کنم.

کارم خیلی ساده است و خودم و کارم را سخت نمی‌گیرم. اوایل کار ،بازی در جلوی دوربین برایم جذابیت بسیار زیادی داشت و می‌خواستم هرچه بیشتر در حال بازی در فیلم‌های تازه باشم و جلوی دوربین قرار بگیرم.

اما پس از مدتی، به این فکر افتادم که خودم را به چالش بکشم. در سال‌های اخیر، به دنبال ‌راه‌هایی بوده‌ام که کمک کند تا به موقعیت‌های بالاتری برسم. همیشه می‌خواستم به عنوان یک بازیگر جدی شناخته شوم و مرا فقط ستاره فیلم‌های پرفروش ارزیابی نکنند.

شاید برخی با دیدن فیلم‌هایم بگویند "تلاش دارد متفاوت باشد، ولی خیلی کار بزرگی نکرده‌است." اما همین تحلیل هم برایم جذاب و قانع کننده است، زیرا نشان می‌دهد تلاشم برای متفاوت بودن از نگاه دیگران پنهان نمانده است.

در فیلم «جک ریچر» هم در نقش متفاوتی ظاهر شده‌اید. درباره کاراکتر خود در این فیلم چه فکر می‌کنید؟

* جک ریچر به اعتقاد من یک کاراکتر بزرگ است که نمونه‌اش را در کمتر فیلم سینمایی دیده‌ایم. او نه موبایل دارد و نه ایمیل و اصلا شبیه آدم‌های امروزی نیست. از تکنولوژی بسیار دور است و همه کارهایش را به شیوه سنتی انجام می‌دهد،

نوع نگاه او هم کاملا متفاوت از نوع نگاه آدم‌های امروزی است. می‌توانم یک جورهایی او را با کاراکتر هری کالاهان فیلم «هری کثیف» با بازی کلینت ایستوود مقایسه کنم.

* در حرفه بازیگری از شیوه استلانیسلاوسکی که پیروی نمی‌کنید؟ بسیاری از بازیگران مطرح در این شیوه بازیگری درس آموخته‌اند.



* جزو بازیگران اکتورز استودیو (مرکز مهم و اصلی بازیگری در آمریکا که شیوه بازیگری «متد» استانیسلاوسکی را آموزش می‌دهد) نیستم و از آن دسته کسانی نبوده‌ام که به شیوه او بازیگری را یاد گرفته و در جلوی دوربین بازی می‌کنند.

سر صحنه فیلم‌برداری تمام تلاشم این است که با آدم‌های صحنه بیشترین رابطه کاری را برقرار کنم و نقشم را بر اساس قصه فیلم‌نامه بازی کنم.

* به عنوان آدمی که در یک جامعه و در بین آدم های دیگر زندگی می‌کنید، خواهان چه چیزی هستید!

* من به عنوان یک آدم معمولی چه می‌خواهم؟ خواهان یک دنیای بدون جنگ و خونریزی هستم، دنیایی بدون وحشی‌گری و دیوانه بازی. می‌خواهم ببینم که مردم همه جهان، زندگی آرام و خوبی دارند. فکر نمی‌کنم چیز زیادی بخواهم و خواسته‌ام غیر منطقی باشد. خوشبختی و راحتی را فقط برای خودم نمی‌خواهم و فکر می‌کنم این یک حق عمومی است.

* از این که تا به حال اسکار بهترین بازیگر مرد را نگرفته‌اید و یا برخی از فیلم هایتان شکست تجاری خوده اند،چه حسی دارید؟

* برای برنده یا بازنده شدن استانداردهایی دارم. پیروزی یا شکست یعنی چه و بر چه مبنا و میزانی آن‌ها را می‌سنجیم؟ اگر در یک مسابقه بسکتبال شکست بخورم، برایم اهمیتی ندارد. اما اگر قرار باشد فیلمی سینمایی بر اساس این ماجرا ساخته شود، باید چه نگاهی به این موضوع داشته باشد؟

واقعیت این است که در کار سینما و بازیگری، همه چیز محدود به بازیگر نمی‌شود. چیزهایی مثل زمان اکران عمومی فیلم، بازاریابی آن و فیلم‌هایی که هم زمان با آن به روی پرده سینماها می‌روند، از جمله چیزهایی هستند که شما نمی‌توانید در ارتباط با آن‌ها دخالت و اعمال نظر کنید.

بهرحال، من هم از بازی‌های مربوط به جدول گیشه نمایش اطلاع دارم و آن‌ها را درک می‌کنم. دلایل زیادی برای موفقیت یا عدم موفقیت یک فیلم وجود دارد، که خارج از عهده و توان من به عنوان یک بازیگر است.

در عین حال، جایزه گرفتن را دوست دارم و فکر می‌کنم هر وقت زمان لازم و مناسب برسد، به من هم جایزه اسکار را خواهند داد.



* بین بازیگری و بزرگ کردن بچه‌ها، کدام یک در اولویت قرار دارند؟

* چه مشغول بازی کردن در یک فیلم باشم و چه در حال بزرگ کردن بچه‌هایم، تمام تلاشم این است که کار محوله را به نحو احسن انجام دهم و از یادگیری چیزهای تازه وحشت نداشته باشم.

از آن دسته کسانی هستم که می‌گوید یا همه چیز یا هیچ چیز. وقتی علاقمند به انجام کاری می‌شوم، خودم را وقف آن می‌کنم و می‌خواهم بهترین کار ممکن را انجام دهم. از جوانی به دنبال ماجراجویی و یادگیری چیزهای مختلف بوده‌ام.

بزرگترین نکته در ارتباط با بازیگر بودن این است که می‌توانم زندگی‌های مختلف و ماجراجویی‌های متفاوت را تجربه کنم. با هر فیلم تازه‌ای، چیزهای جدیدی را در ارتباط با زندگی، آدم‌ها و حرفه‌های مختلف یاد می‌گیرم. بازیگری برایم مثل یک کلاس درس است. این حرفه کمک می‌کند تا در دنیای واقعی، زندگی بهتری داشته باشم و آموخته‌هایم را در این زندگی عادی به کار گیرم.

* هنوز هم بازیگری را دوست دارید؟

* آن چه را که انجام می‌دهم دوست دارم و عاشق کارم هستم. به کاری که می‌کنم افتخار می‌کنم. همان طور که گفتم وقتی قرار باشد کاری را انجام دهم، تا انتهای آن می‌روم، بازیگری هم همین طور است.

  •                                               منبع: ویکیپدیا.باشگاه خبر نگاران.نقدفارسی
تعداد بازدید از این مطلب: 8044
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

دو شنبه 15 دی 1393 ساعت : 7:22 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
جنیفر لوپز: گوهری در منجلاب شهرت
نظرات

جنیفر لوپز:گوهری در منجلاب شهرت

منبع: ویکیپدیا

ویرایش وتدوین:مهردادمیخبر

***************************

هJennifer Lopez GLAAD 2014.jpg

مقدمه

شاید کاراکتر(جنیفرلوپز) بخاطر عدم سنخیتی که با فرهنگ ماایرانیها داردو الگوی فاسدی که برای سبک مغزان از خویش ارائه داده است شخصیتی با یک زندگی خصوصی و هنری نفرت انگیز و مستهجن بنظر بیاید و فی الواقع نیزعمده ترین و برجسته ترین حرکات اجتماعی  او و زندگی خصوصی و حاشیه هایش میباشد که وی را اینچنین نشان داده است ولی اصولا" نباید جنبه های هنری ای راکه در این شخصیت نموددارد نادیده گرفت ویاانکار نمود -باید عادت کنیم که به هر کاراکتری از نقطه نظرهای مختلف بنگریم - میتوان در پروسه ای فارغ از بدبینی و عداوت، هنر بازیگری و قدرتهای جذب مخاطبش را که قسمت اعظمشان مستقل از جنبه های اروتیک پرسوناژ اوست زیر ذره بین قراردادو اورا در پس پرده ی جنبه های غیر اخلاقیش پنهان ننمود.این پروسه بمثابه استخراج طلا از میان لجنزار است و باعث میشود کورکورانه و یکطرفه به قاضی نرویم و ارزشها را قربانی ضدارزشها نکنیم.بهانه این نوشتارشخصیت اجتماعی اونیست بلکه  ارزشهای غیرقابل انکاربازیگری این هنرپیشه توانمند است که حتی دراولین نقش اولش(سلنا) درخششی باشکوه و پراحساس داشت.

                                                                                                                                                                                                                                                        مدیر سایت

     (جنیفر لین لوپز ( Jennifer Lynn Lopez ) با نام مستعار جِی لو (زاده ۲۴ ژوئیه ۱۹۶۹خواننده، بازیگر، رقصنده،تهیه‌کننده موسیقی، تهیه‌کننده                             تلویزیونی، نویسنده و طراح مد آمریکایی است. )

 جنیفردرآغاز

جنیفر نقش کوچکی در فیلم «دختر کوچکم» (محصول ۱۹۸۶)، با توجه به مخالفت شدید والدینش، تصمیم گرفت که فعالیت در دنیای هنری را به شکل حرفه‌ای دنبال کند.

اولین نقش اساسی وی در فیلم «در رنگ‌های زنده» (محصول ۱۹۹۱) رقم خورد و چندی بعد نیز اولین فیلم نقش اولی‌اش با نام سلناروانه سینماها شد. این فیلم در خصوص هنرمند آمریکایی، سلنا، ساخته شده بود.سلنا کوینتانیلا پرز ( Selena Quintanilla-Perez)که لوپز نقشش را بازی میکرد خواننده پاپ ، ترانه‌سرا، رقاص، مدل، طراح مدل، بازیگر و تهیه‌کنندهآمریکایی-مکزیکی بود که به‌عنوان ملکهٔ موسیقی تجانو شناخته می‌شد. 

فیلم بعدی‌اش که بر شهرت وی افزود، خارج از دیدبود که بابت بازی در آن دستمزدی معادل یک میلیون دلار دریافت کرد. جنیفر لوپز با این درآمد یک میلیون دلاری تبدیل به اولین بازیگر زن لاتین‌تبار تاریخ سینما شد که تا آن سال چنین دستمزد بالایی را برای بازیگری دریافت کرده بود.

Outofsight.jpg

خارج از دید یک فیلم جنایی آمریکایی است. این فیلم توسط استیون سودربرگ کارگردانی شده و براساس رمانی به همین نام و به نویسندگی المور لئونارد ساخته شده است. جنیفر لوپز در نقش کارن سیسکو و جورج کلونی در نقش جک فولی در این فیلم به ایفای نقش پرداخته‌اند. خارج از دید در تاریخ ۲۶ ژوئن ۱۹۹۸ منتشر گشت. این فیلم در دو قسمت فیلمنامه اقتباسی و تدوین نامزد دریافت جایز اسکار بود. فیلم مذکور موفق به دریافت جایزه ادگار برای بهترین فیلمنامه و کسب جوایز بهترین فیلم، فیلمنامه و کارگردانی از انجمن ملی منتقدان فیلم شد. این فیلم منجر به ساخت سریال تلویزیونی کارن سیسکو گردید.

 لوپزدر سال ۱۹۹۹ فعالیت در دنیای موسیقی را شروع کرده و اولین آلبوم خود را با نام آن د سیکس روانه بازار کرد.عرضه آلبوم دوم لوپز (جی. لو همزمان بود با اکران فیلم طراح مراسم ازدواج.( The Wedding Planner) با بازی جنیفر لوپز ومتیو مک‌کانهی محصول سال ۲۰۰۱میلادیست و آدام شنکمن آن را کارگردانی کرده است. 

هردوی این آثار در زمره برترین‌ها قرار گرفته و جنیفر لوپز را تبدیل به اولین شخص در تاریخ نمود که همزمان فیلم و آلبومی پرفروش از وی عرضه شده و در بالاترین رتبه قرار گرفته‌اند. نسخه ریمیکس آلبوم دوم جنیفر لوپز نیز در سال ۲۰۰۲ عرضه شد و جزء برترین‌های بیلبورد ۲۰۰ در آمریکا قرار گرفت. فروش ۵۵ میلیون دلاری آلبوم‌ها و ۲ میلیارد دلاری فیلم‌های جنیفر لوپز تاکنون، باعث شده وی در زمره برترین هنرمندان آمریکا قرار گرفته و پردرآمدترین هنرمند لاتین‌تبار قلمداد شود. تا ماه مارس ۲۰۱۴ دارایی خالص وی، ۲۵۰ میلیون دلار تخمین زده شده است. از آخرین آثار وی نیز می‌توان به آهنگ ما یکی هستیم (اوله اولاً) اشاره نمود که در آن به همراه پیت‌بول و کلودیا لیت اجرای قسمتی از آهنگ را بر عهده داشت. این آهنگ به عنوان آهنگ رسمی جام جهانی فوتبال ۲۰۱۴ برزیل انتخاب شده بود.

در کنار فعالیت در دنیای هنری، جنیفر لوپز از فعالان تجاری موفق نیز قلمداد می‌شود. وی از نام و شهرت جهانی‌اش در جهت ساخت امپراطوری تجاری خویش استفاده نمود. لوپز در زمینه تولید پوشاک، لوازم زینتی، عطر و ادکلن و همچنینتولید برنامه‌های تلویزیونی فعالیت گسترده‌ای دارد.
رابطه‌های جنیفر لوپز با افراد دیگر نیز از موضوعاتیست که بسیاری از رسانه‌های جهان پیگیر آن هستند. اولین رابطه جنیفر لوپز با شان کامز بود که جنیفر را در مراسم جوایز گرمی سال ۲۰۰۰ همراهی نیز کرد. جنیفر لوپز سپس در عین حال که همسر کریس جاد، بازیگر آمریکایی، بود، وارد رابطه‌ای عاشقانه با بن افلک شد. رابطه لوپز با مارک آنتونی، از رابطه‌های طولانی وی بود. این رابطه در سال ۲۰۰۴ شروع شده و در سال ۲۰۱۱، بعد از ۷ سال ازدواج، با طلاق پایان گرفت. در فوریه ۲۰۰۸ جنیفر لوپز فرزندان دوقلوی خود را به نام‌های «اما» و «ماکسیمیلیان» به دنیا آورد.

 

کودکی و نوجوانی

 
        محله کسل هیل، جایی که جنیفر لوپز در آن متولد شد و عکسی از دوران کودکیش.

جنیفر لوپز در ۲۴ ژوئیه ۱۹۶۹ در محله کسل هیل شهر نیویورک و از پدرمادری اهل پورتوریکویی به نام دیوید و گوآدالوپ به دنیا آمد. خواهر کوچک‌ترش لیندا لوپز به شغل خبرنگاری مشغول است یک خواهر بزرگ‌تر به نام لسلی نیز دارد. پدرش، دیوید، ابتدا در یک شرکت بیمه به نام گاردین در شیف شب کار می‌کرد که بعدها به عنوان یک متخصص رایانه در شرکت استخدام می‌شود. زمانی که جنیفر به دنیا می‌آید خانوادهٔ آنها در یک آپارتمان کوچک زندگی می‌کردند که مدتی بعد با پس‌انداز کردن پول، موفق به خرید خانه‌ای بزرگ‌تر و دو طبقه می‌شوند که یک گام بزرگ برای خانواده‌ای با وضع مالی ضعیف بود. وی در سن پنج سالگی شروع به شرکت در کلاس‌های خوانندگی و رقص می‌کند. دو سال بعد و در سن هفت سالگی از طرف مدرسه در یک سفر به نیویورک شرکت می‌کند. پدر و مادر جنیفر لوپز تاکید بسیاری بر اخلاق‌مداری در کار داشته و همواره فرزندانشان را به یادگیری زبان انگلیسی تشویق می‌کردند. همچنین برای اینکه فرزندانشان در زمینه‌های کاری خود دچار مشکلی نشوند، با تشویق آنها به اجرای خوانندگی و رقص در مقابل یکدیگر، به تمرین و افزایش مهارت آنها کمک شایان توجه کردند. جنیفر تحصیلات دبیرستان خود را در یک مدرسه مذهبی کاتولیک به پایان رسانیده - جایی که در تیم‌های ژیمناستیک و سافتبال عضویت داشت. جنیفر در سال ۱۹۸۴ و در سن ۱۵ سالگی وارد رابطه‌ای با دیوید کروز می‌شود.

در سال آخر دبیرستان بود که در خصوص اینکه یک فیلم درحال ساخت، به دنیال بازیگران دختر نوجوان است، خبرهای می‌شوند. در نهایت موفق می‌شود نقش کوتاهی در فیلم بگیرد. این فیلم که دختر کوچکم نام داشت ساخته سال ۱۹۸۶ بوده و یکی از فیلم‌های درجه پایین، با بودجه کم است. بعد از پایان فیلم‌برداری بود که جنیفر لوپز تصمیم می‌گیرد تبدیل به یک ستاره در سینما شود. برای قانع کرده والدینش، با اینکه در به تازگی در کالج باروک ثبت‌نام کرده بود، ولی بعد از تنها گذشت یک ترم تصمیم به انصراف از تحصیل می‌گیرد. پدر و مادر جنیفر به شدت با بازیگری وی مخالف بوده و این تصمیمش را احمقانه می‌دانستند. به اعتقاد آنها، هیچ لاتین‌تباری این کار را نمی‌کند. تفاوت شدید دیدگاه‌های جنیفر با خانواده‌اش منجر به این می‌شود که وی از خانه خانوادگی خارج شده و به آپارتمان خودش در محله منهتن نقل‌مکان کند. در این مرحله از زندگیش است که روی به اجرای موسیقی در برخی مکان‌های محلی می‌آورد. چندی بعد به عنوان یکی از اعضای یک گروه کر وی را استخدام می‌کنند؛ با همین گروه بود که یک سفر پنج‌ماهه به اروپا نیز می‌رود، اما همیشه از نقشش در گروه ناراضی بود، زیرا او تنها عضو گروه بود که اجازه تک‌خوانی نداشت. بعدها در یک اجرای دیگر در کشور ژاپن موفق به یافتن موقعیت شغلی جدیدی تحت عنوان رقاص، خواننده و طراح می‌شود.

حرفه

۱۹۹۱ تا ۱۹۹۶ (ورود به صنعت سینما)

لوپز در سال ۱۹۹۱ در گروهی به نام نیو کیدز آن د بلاک به عنوان یک رقصنده کمکی مشغول به کار می‌شود. به همراه همین گروه بود که در هشتمین مراسم جایزه موسیقی آمریکاروی صحنه به اجرا می‌پردازد؛ چندی بعد نیز در یک برنامه تلویزیونی به نام این لیوینگ کالر مشغول به کار می‌شود. زمانی جنیفر تصمیم به کار در این برنامه می‌گیرد که یکی از اعضای این گروه دیگر قادر به ادامه همکاری نبوده و داوطلبان بسیاری تقاضای همکاری با آنها را داشتند؛ در میان ۲٫۰۰۰ درخواست همکاری که در این مورد ارسال شده بود، تنها با همکاری جنیفر لوپز موافقت شده و این شد که وی در آنجا مشغول به کار شد. چندی بعد جنیفر به همراه دیوید کروز که از دوران دبیرستان با وی آشنا شده بود، برای ادامه مراحل فیلم‌برداری به شهر لس آنجلس می‌رود و تا سال ۱۹۹۳ همکاری‌اش را با گروه ادامه می‌دهد. سپس تصمیم می‌گیرد که بازیگری را به عنوان یک حرفه تمام‌وقت پیگیری کند.

اولین نقش حرفه‌ای جنیفر لوپز با بازی در فیلم گمشده در جنگل محصول سال ۱۹۹۳ رقم می‌خورد. از دیگر بازیگران این فیلم می‌توان به لیندسی واگنر و رابرت لاگیا اشاره نمود. در اواخر همان سال بود طی قرارداد همکاری‌ای با شبکه سی‌بی‌اس، وی را برای بازیگری در مجموعه‌ایی تلویزیونی به نام دومین شانس‌ها استخدام می‌کنند؛ اما بعد از انتشار تنها شش قسمت، پروژه کنسل می‌شود. علت کنسل شدن این سریال، تخریب صحنه فیلم‌برداری بخاطر زمین‌لرزه نورت‌ریج عنوان شد. سپس شروع به ساخت سریال مرتبطی با دومین شانس‌ها می‌کنند اما به دلیل بازخود بد منتقدین و بینندگان، به سرنوشت سریال اول دچار شده و تنها بعد از ساخت چند قسمت، پروژه متوقف می‌شود. از دیگر نقش‌های بزرگ جنیفر لوپز در این دوره، بازی وی در فیلم خانوادهٔ من است که به کارگردانی جورج ناوا، در سال ۱۹۹۵ ساخته شد. در این فیلم جنیفر در نقش کاراکتری به نام ماریای جوان ظاهر می‌شود. از بازیگران فیلم می‌توان به ادوارد جیمز آلموس اشاره نمود و اینکه این فیلم برخلاف کارهای گذشته جنیفر، مورد تحسین منتقدین قرار گرفت. اگرچه که نقش وی در این فیلم زیاد نبود، ولی او را نامزد دریافت جایزه مستقل اسپریت برای بهترین بازیگر زن نقش مکمل می‌کنند. در نوامبر همان سال نیز در فیلم قطار پول بازی کرد که در آن با وسلی اسنایپس و وودی هارلسون هم‌بازی بود. عمده دیدگاه منتقدها در خصوص این فیلم منفی بوده و در عرصه فروش نیز نتوانست مبلغ قابل توجهی را کسب کند، به طوری که با بودجه ۶۸ میلیون دلاری که صرف ساخت فیلم شد، در باکس‌آفیس تنها موفق به کسب ۷۷ میلیون دلار (در سرتاسر جهان) شد. در اوت سال ۱۹۹۶ جنیفر لوپز در فیلم کمدی جک ظاهر می‌شود. فیلم جک با بودجهٔ ساخت ۴۵ میلیون دلاری، موفق به کسب ۵۹ میلیون دلار در داخل آمریکا می‌شود. نظر منتقدین به این فیلم نیز منفی بود.

۱۹۹۷ تا ۲۰۰۰ (به شهرت رسیدن)

در فوریه ۱۹۹۷ جنیفر لوپز همگام با بازیگرانی چون جک نیکلسون و استیفن درف در فیلم خون و شراب به ایفای نقش می‌پردازد. از منظر اقتصادی، فیلم یک شکست به تمام معنا بود، اگرچه که دیدگاه منتقدین به آن مثبت بود.

«خون و شراب» ( Blood and Wine) یک فیلم در سبک سرقت، نئو نوآر، و مهیج به کارگردانی باب رافلسونبود.

 فیلم بعدی جنیفر، سلنا نام داشت. اگرچه که وی و کارگردان فیلم سلنا، پیش‌تر و در فیلم خانواده من با هم همکاری داشتند، اما برای بازی در سلنا، جنیفر لوپز مجبور شد در آزمون بازیگری آغازین شرکت نماید؛ در نهایت با بودجه ۲۰ میلیون دلاری این فیلم ساخته شد. فیلم سلنا به شکل داخلی، موفق به کسب ۳۵ میلیون دلار شد. کنت توران در روزنامه لس‌آنجلس تایمز نوشت که حتی بازی جنیفر در فیلم‌های فراموش‌شده قدیمی‌اش همچون قطار پول و جک باعث شده که تا ستاره شدن ظاهراً تنها یک گام فاصله داشته باشد، اما با نقش‌آفرینی‌اش در فیلم سلنا، درواقع جنیفر از فرصت بدست آمده بخوبی استفاده کرده است، بخصوص در صحنه‌های مربوط به موسیقی در این فیلم. وی اینطور مطلبش را به پایان می‌رساند که این فیلم نه تنها جشن بزرگی برای سلنا (شخصی که فیلم را برایش ساختند) بلکه برای بازیگری است که نقش سلنا را بازی کرده است. بعد از اتمام فیلم‌برداری فیلم سلنا بود که جنیفر لوپز اظهار می‌کند که ریشه لاتینی‌اش را واقعاً حس می‌کند و یک آهنگ اسپانیایی اجرا می‌کند. نام آهنگ را Vivir Sin Ti (به معنای: زندگی بدون تو) گذاشته و مدیر برنامه‌های وی، آهنگ را برای سونی میوزیک می‌برد. در سونی میوزیک، دیدگاه‌ها نسبت به خوانندگی جنیفر لوپز مثبت بوده به طوری که یکی از مدیران شرکت مزبور به جنیفر توصیه می‌کند آهنگ را یک‌بار دیگر، ولی اینبار به انگلیسی اجرا کند.

در ماه آوریل بود که جنیفر لوپز در فیلم ترسناک آناکوندا به ایفای نقش می‌پردازد. در این فیلم جنیفر با آیس کیوب و جان ویت هم‌بازی بود. فروش ۱۳۷ میلیون دلاری این فیلم، موفقیت عظیمی برای عوامل آن قلمداد می‌شد.

Anaconda ver2.jpg

فیلم بعدی وی نیز دور برگردان نام داشت که در آن بازیگرانی چون شان پن و بیلی باب تورنتون نیز حضور داشتند. این فیلم بر اساس یک رمان ساخته شده بود و دیدگاه‌های مثبت منتقدین را دریافت کرد.

U-Turnposter.jpg

فیلم بعدی وی، حاصل همکاری‌اش با کارگردان هالیوود، استیون سودربرگ بود. نام این فیلم خارج از دید بود که در آن جورج کلونی نیز حضور داشت. بازی جنیفر لوپز در این فیلم بسیار مورد توجه منتقدین قرار گرفت و وی را به عنوان تنها بازیگر لاتین جهان قرار داد که بیش از یک میلیون دلار برای نقشش دریافت کرده است. بودجه ساخت این فیلم حدود ۴۸ میلیون دلار بود و د زمینه فروش توانست به شکل جهانی مبلغی حدود ۷۸ میلیون دلار را کسب کند که درآمدی متوسط می‌باشد. چندی بعد و در ماه اکتبر، جنیفر قدم در عرصه گویندگی گذاشت و بجای یکی از شخصیت‌های انیمیشن مورچه‌ای به نام زی صداگذاری نمود.

Antz-Poster.jpg

تک‌خوانی جنیفر لوپز در سال ۱۹۹۹ و با آهنگ اگه تو عشق من باشی شروع شد و بعد از آن خود را برای انتشار اولین آلبومش آماده کرد. جنیفر لوپز اولین خواننده جهان بعد ازبریتنی اسپیرز است که توانست با نخستین آهنگش وارد بیلبورد ۱۰۰ آهنگ برتر شود (چهار ماه قبل‌تر بریتنی اسپیرز با آهنگ عزیزم یک بار دیگر... توانسته بود به این جایگاه دست یابد). در زمان تهیه نخستین آلبومش، آن د سیکس بود که همگان در شگفت بودند که چرا وی وارد دنیای موسیقی شده است. در این خصوص گفته شده بود: «اگر این آلبوم بد باشد، نه تنها خود لوپز از آن ناراحت خواهد شد، بلکه به کل به پیشینه حرفه‌ایی وی صدمه خواهد زد». آهنگ در انتظار امشب که درواقع سومین آهنگ آلبوم جنیفر لوپز بود، بهترین آهنگش شناخته می‌شد. در نهایت و بعد از انتشار آلبوم، موفقیت بالایش موجب تعجب همگان شد و این بازیگر محبوب را، محبوب‌تر کرد. تا پایان سال ۱۹۹۹ بود که جنیفر لوپز خود را از ستاره‌ای در سینما، به ستاره‌ای در خوانندگی تبدیل کرد. درواقع بعد از مارتیکا و ونسا ال. ویلیامز، این جنیفر لوپز بود که موفق به انجام این کار شده بود.

در ۲۲ فوریه سال ۲۰۰۰ جنیفر که واد رابطه‌ای با شان کامز شده بود، با لباسی منحصر به فرد در چهل‌ودومین مراسم سالانه جوایز گرمی ظاهر شد. لباس جنیفر توجه رسانه‌های بسیاری را به خود جلب کرد و مورد توجه بسیاری از مردم نیز قرار گرفت، به شکلی که تصاویر وی را روی فرش قرمز این مراسم، از وب‌گاه جوایز گرمی در عرض تنها ۲۴ ساعت، حدود نیم میلیون بار دانلود کردند. جنیفر لوپز از این‌همه توجه رسانه‌ها تعجب کرده و اظهار می‌کند که نمی‌دانسته که لباسش تبدیل به مسئلهٔ به این بزرگی خواهد شد. چند ماه بعد، جنیفر لوپز با فیلم سلول مجدداً روی پرده سینماها ظاهر می‌شود. این فیلم در ژانر علمی-تخیلی، با بودجه ۳۳ میلیون دلاری، موفق به فروش حدود ۱۰۴ میلیون دلاری می‌شود. دیدگاه‌های منتقدین در این خصوص متفاوت بوده و عده‌ای شروع به انتقاد و عده‌ای نیز شروع به بروز دیدگاه‌های مثبت خویش کردند.

۲۰۰۱ تا ۲۰۰۳ (افزوده شدن شهرت و دریافت لقب)

جنیفر لوپز در حال کار روی آلبوم دومش بود که تصمیم می‌گیرد تصویرش در بین مخاطبین را بهبود بخشیده و خود را جذاب‌تر کند. در همین راستا بود که علاوه بر تغییراتی در ظاهر، لقب جی لو (J Lo) را که پیش‌تر توسط یکی از طرفدارانش به او داده شده بود را برای خودش انتخاب می‌کند. در ادامه، اسم آلبوم خودش را نیز جی. لو می‌گذارد و این آلبوم در ۲۲ ژانویه ۲۰۰۱ منتشر می‌شود. آلبوم جی. لو به یکی از آلبوم‌های بسیار موفق تبدیل می‌شود تاجایی که در رده اول بیلبورد ۲۰۰ آمریکا جای می‌گیرد. تقریباً در همین زمان بود که فیلم رمانتیکش، طراح مراسم ازدواج نیز منتشر می‌شود و این فیلمش نیز در صدر پرفروش ترین فیلم‌های باکس‌آفیس قرار می‌گیرد. با این حساب جنیفر لوپز از اولین اشخاصی می‌باشد که بطور همزمان، یک فیلم و یک آلبوم در صدر پرفروش ترین‌ها داشته است. در آوریل سال ۲۰۰۱ جنیفر نماد تجاری‌اش که در زمینه تولید پوشاک و لوازم تزئینی برای بانوان فعال است را تحت عنوان جی.لو بای جنیفر لوپز راه‌اندازی می‌کند. حدوداً یک ماه بعد، فیلم چشم‌فرشته‌ای با بازی جنیفر راهی سینماها می‌شود که البته آنچنان موفق نبوده و دیدگاه منتقدان نیز نسبت به آن مثبت نبوده است. بعدها یکی از آهنگ‌های وی به نام من واقعی هستم به شکل ریمیکس شده راهی بازار می‌شود که در لیست برترین آهنگ‌ها قرار می‌گیرد. در ادامه و در پی حملات ۱۱ سپتامبر به برج‌های تجارت جهانی، جنیفر لوپز به همراه بسیاری دیگر از هنرمندان شروع به فعالیت‌های خیرانه و بشردوستانه به افرادی که متاثر از این واقعه شده بودند می‌کند.

برای افزودن به شهرت جنیفر لوپز، تصمیم می‌گیرند آلبوم جی. لو را به شکل ریمیکس نیز منتشر کنند. در این راستا توزیع و تبلیغ جی. لو منوقف شد و در ۵ فوریه ۲۰۰۲ نسخه ریمیکس آلبوم منتشر شد. در نسخه ریمیکس شده، آهنگ مسخرس نه؟ پیشتاز سایر آهنگ‌های آلبوم بود تاجایی که در صدر اهنگ‌های پرفروش آمریکا قرار گرفت. نسخه ریمیکس جی. لو با فروش بالای یک‌ونیم میلیونی در آمریکا، موفق به کسب رتبه سوم بیشترین فروش آلبوم‌های ریمیکس در تاریخ شد.

در ماه مه سال ۲۰۰۲ جنیفر لوپز در فیلم کافی به نقش‌آفرینی پرداخت. در این فیلم وی نقش زنی به نام اسلیم را دارد که بخاطر سوءاستفاده‌های شوهرش، از خانه فرار می‌کند. در هنگام فیلم‌برداری این فیلم و در زمانی که وی از هنرمندان مشهور آمریکا بود، دچار بحران روحی می‌شود. سال‌ها بعد خود جنیفر لوپز در این خصوص می‌گوید که احساس «مریضی و غریبی» داشت. به شکلی که از پذیرفتن درمان و حتی دارو نیز امتناع می‌کرد. لوپز در این خصوص ادامه داد: «مثل کسی بودم که... نمی‌خواهد حرکت کند، نمی‌خواهد حرف بزند، نمی‌خواهد هیچ‌کاری انجام دهد». در سپتامبر ۲۰۰۲ جنیفر لوپز عطر زنانه‌ای به نام گرو بای جی‌لو را راهی بازار می‌کند. اگرچه که پیش‌بینی شکست آن را کرده بودند، اما در بین مردم بسیار محبوب شده و تبدیل به یکی از پرفروش‌ترین عطرهای آمریکا می‌شود.

آلبوم سوم جنیفر لوپز تحت عنوان این منم... خوب حالا در زمانی منتشر شد که وی وارد مرحله نامزدی با بن افلک شده بود و درواقع این آلبوم را به او تقدیم کرده است. فروش آلبوم در سرتاسر جهان بسیار بالا بود. این آلبوم که دارای آهنگ‌های عاشقانه بسیاری است، تنها در آمریکا حدود دو و نیم میلیون کپی از آن به فروش رسید. در دسامبر ۲۰۰۲ جنیفر لوپز در مقابل رالف فاینس در فیلم کمدی-رمانتیک خدمتکاری در منهتن به روی صحنه رفت.

جنیفر در این فیلم نقش کاراکتر ماریسا را ایفا می‌کند، زنی که مادر است و برای کسب درآمد، در خانه‌های اشرافی محله منهتن مجبور به نظافت منازل است که در نهایت عاشق شخصی می‌شود. این فیلم با بودجه ۵۵ میلیون دلاری موفق به فروش ۱۵۵ میلیون دلاری شد.نیویورک تایمز داستان این فیلم را با آهنگ جنی از بلوک مقایسه کرده است. در اوت ۲۰۰۳ جنیفر به همراه نامزدش، افلک در فیلم جیلی به ایفای نقش می‌پردازند که فروش فیلم بسیار پایین و ناموفق بود. نظر منتقدین به آن منفی بوده و این فیلم را یکی از بدترین فیلم‌های تاریخ می‌دانند.

۲۰۰۴ تا ۲۰۰۹ (موفقیت بیشتر در سینما)

در مارس ۲۰۰۴ جنیفر لوپز نقش کوتاهی در فیلم دختر جرزی داشت که در این فیلم نیز افلک حضور داشت.

شخصیتی که جنیفر نقش آن را بازی می‌کرد تنها ۱۵ دقیقه در فیلم بازی می‌کند و در هنگام وضع‌حمل از دنیا می‌رود. بودجه ساخت این فیلم ۳۵ میلیون دلار بود که موفق به فروش تنها ۳۶ میلیون دلار می‌شود و از نظر تجاری شکست می‌خورد. اما منتقدان به آن نظر مثبتی داشتد. در اکتبر همان سال وی در فیلم مایل هستید برقصیم؟ مقابل ریچارد گی‌یر ظاهر می‌شود. این فیلم بر اساس یک فیلم ژاپنی، تحت همین نام که محصول سال ۱۹۹۶ بود ساخته شده است. در نهایت نیز نظر مثبت منتقدان را کسب می‌کند.

در سال ۲۰۰۴ و در حین یک بازدید مختصر از بیمارستان کودکان لس آنجلس (که خود جنیفر لوپز از حامیان آنجا است) با یک کودک سرطانی ۱۱ ساله به نام پیج پترسون دوست می‌شود. پترسون در یکی از مراسم‌های مربوطه در بیمارستان که در آن به جنیفر لوپز جایزه‌ای اهدا شد شرکت می‌کند ولی صبح روز بعد حالش رو به وخامت گذشته و در نوامبر ۲۰۰۴ از دنیا می‌رود. لوپز در این خصوص گفت که پترسون به او آموخت که فعالیت‌های بشردوستانه چقدر مهم است. در همین راستا نیز چهارمین آلبومش، تولد دوباره را به وی اهدا کرده است. شبکه ان‌بی‌سی در یکی از برنامه‌هایش به این موضوع اشاره کرده و ادامه می‌دهد که بعد از «چاپلوسی» برای افلک با آلبوم این منم... خوب حالا، حال به شکل آگاهانه‌ای مسائل عشقی‌اش را از توجهات دور نگاه می‌دارد. فیلم بعدی جنیفر لوپز، فیلم مادرشوهر هیولا است که در مقابل جین فوندا در آن بازی کرده. برای بازی در نقش چارلی در این فیلم، وی دستمزدی حدودی ۱۵ میلیون دلاری دریافت کرد. فیلم مادرشوهر هیولا با بودجه ۴۳ میلیون دلاری‌اش، موفق به فروش جهانی ۱۵۵ میلیون دلاری می‌شود، اما با این حال نظر منتقدین به فیلم منفی بود. در ماه اوت نیز فیلم بعدی جنیفر لوپز با نام یک زندگی ناتمام راهی سینماها شد. در این فیلم که بر اساس رمانی با همین نام ساخته شده، وی با بازیگرانی چون رابرت ردفورد و مورگان فریمن هم‌بازی بود. یک زندگی ناتمام در عرصه تجاری حرفی برای گفتن نداشت و با فروش تنها ۱۸ میلیون دلاری در جهان، فیلمی ناموفق در باکس‌آفیس شد.

شهر مرزی فیلم دیگر جنیفر لوپز است که در جشنواره فیلم کن به نمایش درآمد.

Boderposter.jpg

شهر مرزی یک درام آمریکایی است . در این فیلم گریگوری نوا علاوه بر کارگردانی نوشتن فیلم‌نامه را نیز برعهده داشته‌است و دیوید برگستین، کری اپستاین، باربارا مارتینز-جیتنر و تریسی استنلی-نیوئل مدیران تولید فیلمبوده‌اند. در فیلم شهر مرزی علاوه برلوپز بازیگرانی همچون آنتونیو باندراس و مارتین شین به ایفای نقش پرداخته‌اند.داستان این فیلم از ماجرای واقعی قتل‌های متعدد زنان در شهر سیوداد خوارز مکزیک الهام گرفته شده‌است و داستان یک خبرنگار آمریکایی کنجکاو را که توسط یک روزنامه برای تحقیق درباره قتل‌ها به منطقه فرستاده شده را به تصویر می‌کشد.

در این فیلم، جنیفر لوپز علاوه بر بازیگری، تهیه‌کنندگی آن را نیز بر عهده دارد. همچنین وی شخصیت زن خبرنگار (لورن )را بازی می‌کند که اصرار به اعزام به خط مقدم جبهه جنگ عراق را دارد تا از آنجا گزارش تهیه کند. این فیلم در اروپا به شکل محدود در سینماها منتشر شد که البته در نهایت این فیلم نیز از نظر تجاری چندان موفق نبود. در آثار بعدی وی می‌توان به مجموعه تلویزیونی دنس‌لایف اشاره نمود که در خصوص زندگی هفت رقاص است که تلاش برای حرفه‌ای شدن را دارند. این مجموعه از تلویزیون ام‌تی‌وی پخش شد و خود جنیفر لوپز تهیه‌کننده و خالق آن بود. چندی بعد لوپز آلبوم پنجمش، آنطور که یک زن دل می‌بازد را منتشر کرد. این آلبوم موفق به بیشترین فروش در هفته اول در میان دیگر آلبوم‌های اسپانیایی شد و در عرصه فروش دیجیتال نیز رکوردی از خود برجای گذاشت. در همین ایام بود که جنیفر لوپز به همراه شوهرش، مارک آنتونی یک تور در آمریکای شمالی به راه می‌اندازند که در مجموع ۱۰ میلیون دلار از این تور کسب درآمد می‌کنند. یک دلار از هر بلیطی که به فروش رسید نیز صرف امور خیریه کودکان شد. در اکتبر ۲۰۰۷ ششمین آلبوم وی به نام شجاع منتشر شد که نتوانست فروش آلبوم‌های قبلی را داشته باشد و درواقع کم‌فروش‌ترین آلبوم جنیفر لوپز شد. یک سریال کوتاه پنج قسمتی نیز به نام جنیفر لوپز تقدیم می‌کند: آنطور که یک زن دل می‌بازد از شبکه یونیویژن در میان ۳۰ اکتبر تا ۲۷ نوامبر سال ۲۰۰۷ پخش شد. این سریال کوتاه در خصوص آلبوم جنیفر لوپز که تحت همین عنوان بود، ساخته شده است.

۲۰۱۰ تا ۲۰۱۲ (تورها)

در اوایل سال ۲۰۱۲ بود که تصمیم جنیفر لوپز در خصوص تغییر شرکت ضیط و انتشار آهنگ‌هایش عمومی شد. وی می‌خواست آلبوم جدیدش، عشق؟ را با نام شرکت جدیدی منتشر کند و در این راستا دیلی نیوز نیویورک افشا کرد که تعدادی از آهنگ‌های این آلبوم جدید، ضبط شده در استودیوی قبلی است و قرار است این آهنگ‌ها نیز در آلبوم جدید قرار بگیرند. در آوریل همان سال بود که فیلم نقشه وارونه با بازی وی روانه سینماها می‌شود. بعد از خروج الن دی‌جنرس از برنامه امریکن آیدل بود که گفته شد صحبت‌ها با جنیفر لوپز در خصوص حضورش در این برنامه در حال انجام است. در همین زمان نیز بود که قرار بود لوپز و همسرش آنتونی در ایکس فاکتور حضور پیدا کنند. در نهایت در ماه سپتامبر به شکل رسمی اعلام شد که دهمین فصل امریکن آیدل شاهد حضور جنیفر لوپز خواهد بود. ام‌تی‌وی در این خصوص گفت که این معامله برای تمام کسانی که در آن دخیل بودند سودآور بود؛ این خبر درحالی بیان شد که شبکه سی‌ان‌ان در موردش نوشت که جنیفر لوپز برای احیای کارنامهٔ هنری‌اش تصمیم به شرکت در این برنامه گرفت. یک ماه بعد، در ماه اکتبر، وی چهاردهمین عطر خود را نیز منتشر کرد.

شرکت لورئال فرانسه اعلام می‌کند که جنیفر لوپز سفیر جهانی جدید و چهره برند آنها خواهد بود. تبلیغات‌های جنیفر لوپز برای محصولات این شرکت همراه بود با زمان انتشار آلوم جدیدش، عشق؟ و شرکت کردنش در برنامه امریکن آیدل. چندی بعد تک‌آهنگ روی صحنه از طرف وی منتشر می‌شود. این آهنگ در سرتاسر جهان تبدیل به یکی از آهنگ‌های پرفروش شده و یکی از پرفروش‌ترین آهنگ‌های سال نام می‌گیرد که تقریباً پرفروش‌ترین تک‌آهنگ جنیفر لوپز نیز می‌شود؛ اگرچه که آلبوم عشق؟ نیز توانست موفقیت تجاری خوبی کسب کند و بازگشت خوبی برای وی بشمار آید؛ تا پیش از این، بسیاری گمان می‌کردند که دوره خوانندگی لوپز به اتمام رسیده است. در ماه ژوئیه بود که عطر بعدی وی با نام لاو اند لایت را روانه بازار می‌کند. تنها در هنگام روزنمایی ان، ۵۱٫۰۰۰ شیشه از آن به فروش رفته و با مبلغ کسب شده حدود ۲٫۹ میلیون دلار، تبدیل به پرفروش‌ترین عطر جنیفر لوپز می‌شود. دو ماه بعد نیز تولید پوشاک و لوازم تزئینی دیگری با نام جنیفر لوپز کالکشن شروع به فعالیت می‌کند؛ در کنار این‌ها، وی خط تولید جنیفر لوپز هوم کالکشن را نیز راه‌اندازی می‌کند که در زمینه تولید تخت‌خواب، حوله و ساک‌دستی فعال است. در ادامه فعالیت‌های تبلیغاتی، شرکت خودروسازی فیات ایتالیا طی قرارداری با لوپز، تبلیغات چند محصول خود همچون فیات ۵۰۰ را به لوپز می‌سپارد. اولیور فرانکواس، از مدیران بازاریابی شرکت کرایسلر در این خصوص گفت که «وی (لوپز) دقیقاً مناسب برند تبلیغ شده بود».

در ژانویه ۲۰۱۲ جنیفر لوپز با قرارداد ۲۰ میلیون دلاری، در فصل یازدهم امریکن آیدل مجدداً ظاهر می‌شود و سپس در برنامهٔ دیگری از شبکه یونیویژن بازی می‌کند. در ادامه بود که لوپز به همراه شوهرش آنتونی به ۲۱ کشور آمریکای لاتین سفر کرده تا استعدادهای مناسب را بیابند. در ۱۸ مه ۲۰۱۲ بود که جنیفر لوپز با بازی در فیلم وقتی حامله هستی باید منتظر چه چیزی باشی مجدداً به سینما بازگشت. در این فیلم وی با بازیگرانی چون کامرون دیاز، الیزابت بنکس، متیو موریسون و دنیس کواید هم‌بازی بود. فیلم بر اساس رمانی با همین نام ساخته شده و جنیفر لوپز در نقش کاراکتری به نام هولی است که به همراه همسرش، کودکی را به فرزندی قبول می‌کنند. اگرچه که نظر منتقدین به فیلم مثبت نبود، اما در زمینه فروش توانست نسبتاً خوب ظاهر شود و فروشی ۸۴ میلیون دلاری داشته باشد. در اواخر ماه مه بود که عطر جدید جنیفر لوپز با نام گلوینگ بای جی‌لو روانه بازار شد که خود لوپز آن را «تحولی» برای عطر گلو با جی‌لو می‌داند.

در ۱۴ ژوئن بود که جنیفر لوپز مجموعه تورهایی برای اجراس کنسرت‌هایش در نقاط مختلف دنیا را اجرا می‌کند. در ۱۲ ژوئیه همان سال (۲۰۱۲) شرکت تیئولوژی، شرکت تجاری در زمینه تولید تی‌شرت‌های لوکس، را راه‌اندازی می‌نماید. در ادامه فعالیت‌های صداگذاری، جنیفر لوپز در صداگذاری انیمیشن عصر یخبندان: رانش قاره‌ای (که چهارمین قسمت از انیمیشن عصر یخبن