تصویری آرمانگرایانه ازهنر متعالی
[ ]
گپی با تارانتینو درباره (حرامزاده های لعنتی)
نظرات

 گپی با کوئنتین تارانتینو در مورد فیلم (حرامزاده های لعنتی)

منبع   (آدم برفیها)

**************

 

10-گفتگو با کوئنتین تارانتینو درباره حرامـزاده های لعنتی: روزی روزگاری در فرانسه اشغالی نازی ها (آدم برفی ها)

برگردان از سید حسام فروزان

گفتگو از هنری سوردو

 

کوئنتین تارانتینو با ششمین فیلمش به نهایت سبک پالپ فیکشن مانند خود می رسد. فیلمی حماسی درباره جنگ جهانی دوم که در فرانسه اشغال شده به دست نازی ها می گذرد و دو خط داستانی اصلی را دنبال می‌کند. یکی از خطوط داستانی نقشه کشتن چهار مرد مهم است: آدولف هیتلر، مارتین بورمن، جوزف گوبلز و هنریک هیملر. حرامـزاده های لعنتی اصلاً شبیه درام های سنگین جنگ جهانی نیست. فیلمی است که سرشار از لحظات های کمدی برجسته و طنز تلخ نیشدار است به خصوص جایی که نوبت به براد پیت می‌رسد، در نقش ستوان آلدو رین. فیلم اخیر تارانتینو به گونه ای شوکه کننده و حیرت انگیز به تاریخ می‌پردازد و در عین حال فیلمی گستاخانه و خالی از معنا هم نیست. این فیلم درامی است درباب انتقام جویی در نهایت حد خود که با اوج و فرودهای هوشمندانه ما را وادار می‌کند که به موضوع خشونت به مثابه سرگرمی فکر کنیم. این فیلم برای اولین بار با فرمی متفاوت در جشنواره کن نمایش داده شد، تجربه ای دیگر در سبک و ژانر است از تارانتینو که به معنای واقعی کلمه استاد اقتباس و برداشت سینمایی است. برداشتی متهورانه که شاید تا پیش از این ندیده بودیم. تارانتینو در این گفتگو با ما نشسته است و از تجربیاتش از زمان جنگ و پروسه ده ساله ساخت فیلمش حرف زده. حرامزاده های لعنتی همه کلیشه های فیملهای جنگی را برهم می زند.

سوال: کی بالاخره فیلمنامه حرامـزاده های لعنتی را نوشتی؟

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/100/100-Inglourious-Basterds/1-Inglourious-Basterds.jpgتارانتینو: من در واقع در ژانویه پارسال شروع کردم و از ژانویه تا جولای نوشتم. دو فصل ابتدایی فیلم از روی نوشته‌های قدیمی‌تر ساخته شده اند. من کمی بازنویسی‌شان کردم ولی قدیمی هستند. هرچیزی که از فصل سوم تا آخر هست همه یکسره نوشته شده اند.

آیا موقع نوشتن تحت فشار بودی؟ از همه پروژه هایی که گفته بودی این یکی سنگ بزرگی بنظر می‌رسید…

تارانتینو: نه زیاد! چون من هم همین حس را داشتم. اگر نمی‌توانستم آنقدر خوب که باید باشد بسازم اصلاً دست به کار نمی شدم. اما می‌دانستم که باید بنویسم‌اش، باید تمامش کنم، حتی اگر نمی‌توانستم بسازمش باید تمامش می‌کردم تا از سیستم ام خارج شود. فقط برای اینکه کنار بگذارمش تا بتوانم مورد بعدی را پیدا کنم. باید قبل از اینکه بدانم کوه دیگری هست از این کوه بالا می‌رفتم. چون درباره اینکه شاید دست به ساختش نزنم فکر کرده بودم. اما نوشتن به طرز عجیب و غریبی باعث رها شدن شد. فقط فکر اینکه از دستش خلاص بشوم من را دوباره به سمتش برگرداند.

آیا دلیلی وجود دارد که همه فیلم‌های شما عنوان دو کلمه ای دارند؟

تارانتینو (می‌خندد): تا حالا هرگز بهش فکر نکرده بودم، اما به گمانم درست باشد. بنظر من فقط اینطوری است که همیشه خوب از کار درمی‌آید. همیشه عنوان فیلم برای من خیلی مهم است. موضوع فقط این نیست که «اوه، این اسم روی پوستر خوب بنظر میاد» اگر من به دلایلی نمی‌توانستم اسم حرامـزاده های لعنتی را بگذارم، احتمالاً اسم فیلم را می‌گذاشتم روزی روزگاری در فرانسه اشغالی نازی ها.

چه توضیحی برای فیلم دارید؟ فیلم یک جورهایی خاطره فیلمنامه های قبلی شما را زنده می‌کند. مثل رومانس واقعی یا قاتلین بالفطره…

تارانتینو: این فیلم برای من خیلی شبیه به «پالپ فیکشن» است، خیلی هم به «رومانس واقعی» شباهت دارد و همینطور به «سگ های انباری». صحنه ای در فیلم هست که شبیه نسخه تلطیف شده سگ های انباری است منتها با نازی ها و در آلمان. صحنه ای ۲۳ دقیقه ای است و شخصیت ها به جای انبار در یک بار زیرزمینی هستند. بنظر من فیلم از این جنبه به پالپ فیکشن شبیه است که شما داستان‌های مختلفی دارید که همه به یک سمت می‌روند. در این فیلم این جنبه بیشتر است. حتی داستانها بیشتر متضاد هستند، اما فیلم در واقع یک داستان اصلی را دارد تعریف می‌کند، به جای اینکه یک موزاییک بزرگ را تشکیل دهد. جدای از این‌ها فیلم خیلی من را یاد رومانس واقعی هم می‌اندازد، چرا که همیشه شخصیت تازه ای وجود دارد که می‌آید و فیلم را در دست می‌گیرد، کسی که فقط فیلم را می‌گیرد و پیش می‌برد. هر ۲۰ دقیقه این سوال پیش می‌آید که «این دیگه چه جور فیلمیه؟»

خیلی از افراد ممکن است انتظار داشته باشند فیلمی به سبک «دوازده مرد خبیث» ببینند، اینکه مردانی ماموریت ویژه‌ای داشته باشند، اما حرامزاده های لعنتی چنین فیلمی نیست، هست؟

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/100/100-Inglourious-Basterds/17-Inglourious-Basterds.jpgتارانتینو: خب، می‌دانید، اول از همه ایده دوازده مرد خبیت بود که مرا واداشت که بنشینم و شروع به نوشتن کنم. اما این همان اتفاقی است که معمولاً برای من می افتد: چیزی که باعث می‌شود بنشینم و بنویسم معمولاً همان چیزی که در نهایت می‌نویسم نیست. به این دلیل که همان‌قدری که ژانر را دوست دارم و سعی می‌کنم عناصر ژانر را وارد کنم، به همان اندازه هم فرار می‌کنم. می‌روم سراغ چیزهای خودم. موقعی که نشستم تا سگ‌های انباری را بنویسم، می خواستم یک فیلم سرقتی بنویسم. خب، نوشتم! (می‌خندد) اما شما سرقت را در فیلم ندیدید!

در این فیلم شما خیلی نسبت به تاریخ آزادانه برخورد کردید. از اول قصدتان همین بود؟

تارانتینو: شروعش از آنجا نبود. قطعاً تاریخ جایی نبود که از آن آغاز کنم. من هیچ ایده ای نداشتم که چه اتفاقی قرار است بیفتد. وقتی شما شروع به نوشتن می‌کنید، شخصیت هایتان روی یک راه سنگ‌فرش شده استعاری قرار دارند وقتی که شروع به پایین رفتن از راه می‌کنند، همه راه های فرعی دیگری که می‌توانند بروند جلویشان باز می شود. خیلی از نویسنده‌ها، جلوی این راه‌های فرعی مانع می‌گذارند، آنها به هر دلیلی و معمولاً به دلیل سنت‌های سینمایی، به شخصیت‌هایشان اجازه نخواهند داد که قدم به آن راه‌ها بگذارند. خب، من هرگز مانعی جلوی اینجور راه‌ها نگذاشته‌ام. شخصیت‌های من می‌توانند هرجایی که به طور طبیعی می‌خواهند، بروند و من دنبالشان می‌روم.

بنابراین وقتی که دنبال‌شان کردید چه اتفاقی افتاد؟

تارانتینو: خب توی این فیلم یک مانع بزرگ وجود داشت، و آن خود تاریخ بود. و از من انتظار می‌رفت که به این مانع افتخار کنم. اما بعد موقع نوشتن، بعضی جاها در یک سطح بسیار عمیق، این مانع به من ضربه زد. من فکر کردم: یک لحظه صبر کن، شخصیت های من نمی‌دانند که بخشی از تاریخ هستند. آنها در میانه ماجرا هستند، اینجا هستند، در زمان حال هستند، چیزی که دارد اتفاق می‌افتد. هر لحظه ای ممکن است بمیرند. می‌دانید جریان چیست؟ اینکه چیزی که در فیلم اتفاق می‌افتد در زندگی واقعی اتفاق نمی‌افتد، چرا که شخصیت های من وجود ندارند. اما اگر وجود داشتند، در زندگی واقعی ممکن بود این اتفاق بیفتد. و از این نقطه به بعد، فیلم باید به سادگی باورپذیر بنظر می‌آمد، و من باید از عهده اش برمی‌آمدم.

 

برگردان از سید حسام فروزان

گفتگو از هنری سوردو www.Rottentomatoes.com

منبع: آدم برفی ها

 

تعداد بازدید از این مطلب: 5306
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

پنج شنبه 29 آبان 1393 ساعت : 9:32 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
معرفی ونقد فیلم (حرامزاده های لعنتی)
نظرات

همه چیز درباره فیلم حرامزاده‌های لعنتی 

                                                                                                          (از ویکی پدیا)

 

************************************************************************************

 

حرامزاده های لعنتی یا حرامزاده‌های بی‌شرف همچنین لعنتی‌های بی‌آبرو (به انگلیسیInglourious Basterds) فیلمی محصول سال ۲۰۰۹ به کارگردانی کوئنتین تارانتینو می‌باشد. حوادث فیلم در زمان جنگ جهانی دوم اتفاق می‌افتد. کارگردان در این فیلم پایان جنگ جهانی دوم و رایش سوم را در یک ماجرای کاملاً خیالی به تصویر کشیده است. تارانتینو که خود نویسندگی فیلم را هم بر عهده داشته گفته است که که ایدهٔ ساخت این فیلم را از مدت‌ها پیش در سر داشته و فقط ۱۰ سال روی شخصیت آلدو (برد پیت) در فیلم فکر می‌کرد.

حرامزاده‌های لعنتی اول در ۶۲مین جشنوارهٔ فیلم کن نمایش داده شد و برنده یک جایزه شد و امتیازات بسیار خوبی هم کسب کرد. سپس در ۲۱ آگوست ۲۰۰۹ در آمریکا اکران شد.

 

در جنگ جهانی دوم، در یکی از مناطق مرزی فرانسه اشغال شده توسط نازی‌ها، روزی کلنل اس اس، هانس لاندا که به او لقبشکارچی یهودیان را داده‌اند به کلبه‌ای می‌آید و از مرد خانواده درباره یهودیان اطراف می‌پرسد. کمی بعد مشخص می‌شود که یهودیان مورد نظر زیر کف خانه مخفی شده‌اند. به دستور کلنل، به زمین شلیک می‌کنند. تمامی اعضای خانواده از جمله پدر، مادر و برادر می‌میرند. اما دختر خانواده که شوشانا نام دارد فرار می‌کند.فصل اول: روزی روزگاری... نازی‌ها در فرانسهٔ اشغالی

فصل دوم: حرامزاده‌های لعنتی

در جنگلی در نزدیکی پاریس شخصی به نام آلدو (با بازی برد پیت) از نیروهای متفقین است که به همراه جوخه وحشی اش در پناهگاهی مستقر است. هر نازی در آن نزدیکی باشد دو راه بیشتر ندارد. یا موقعیت دوستانش را لو دهد و توسط این گروه خشن لخت شود و آرم سواستیکا نازی‌ها را با خون بر پیشانی خود ببیند یا به بدترین شکل کشته شود. آلدو متوجه می‌شود که شخصی به نام کلنل دالما در پاریس به سر می‌برد. پس تصمیم به ترور او می‌گیرد.

فصل سوم: شب آلمانی‌ها در پاریس

شوشانا به پاریس آمده و یک سینما اداره می‌کند. او روزی با سربازی آشنا می‌شود که می‌خواهند از شجاعت‌های او در ارتش آلمان فیلم بسازند. این شخص (که فردریک نام دارد) شوشانا ر ابه رستورانی می‌برد که در آن فرمانده نازی‌ها و کلنل دالما منتظر آن‌ها هستند. کلنل به شوشانا می‌گوید که اگر امکان دارد فیلم را برای اولین بار در جلوی تمام فرماندهان نازی در سالن سینما او پخش کنند. شوشانا این را می‌پذیرد. او که کلنل ر ابه یاد دارد، با کمک دوست سیاهپوستش می‌خواهند درشب افتتاحیه تمام افراد حاضر در سالن را بسوزانند تا انتقام خودشان را بگیرند.

فصل چهارم: عملیات کینو

در مقر متفقین قرار بر این می‌شود که عملیاتی به نام کینو انجام شود که هدف آن کشتن تعدادی از افسران آلمانی است که در سینمایی در پاریس جمع می‌شوند. رابط و طراح این عملیات ستاره آلمانی سینما بریجت ون همرسمارک است. اما در محل قرار با این زن دست مامور متفقین رو می‌شود که باعث یک کشتار می‌شود و هر کسی به دیگری شلیک می‌کند. بعد پایان تیرباران، حرامزاده‌ها بریجت را که هنوز زنده مانده با خود می‌برند. آنها مطمئن نیستند که او واقعاً با آنها همدست باشد چون باعث شده مامور عمیلات به همراه دو نفر از افراد لعنتی‌ها کشته شوند. بعد از اطمینان پیدا کردن به بریجیت، از آنجایی که حرامزاده‌ها آلمانی بلد نیستند، نقشه عوض می‌شود و قرار می‌شود آنها به‌جای ماموران مورد نظر عمیلات را انجام دهند و خودشان را فیلمسازان ایتالیایی جا بزنند.

فصل پنجم: انتقام از غول چهره

کلنل و جوخه نازی‌ها با هم به کافه تیرخورده می‌روند تا آنجا را بازرسی کنند. در حین بازرسی کفش قرمز به جا مانده‌ای که در اصل مال بریجت است را می‌بیند و آن ر ابا خود بر می‌دارد.

شب افتتاحیه فیلم آلمانی‌ها فرا رسیده‌است. فردریک قهرمان و کارگردان و کلنل نیز در آنجا حاضر هستند. بریجت نیز در این اکران اولیه به همراه آلدو و حرامزاده‌ها که همگی تغییر قیافه داده‌اند و خود را ایتالیایی‌هایی از متحدین جا زده‌اند هم حضور دارند. این در حالی ست که شوشانا می‌خواهد تمام نوارها را بسوزاند.

کلنل وقتی پای آسیب دیده از درگیری در کافه بریجت را می‌بیند از بریجت می‌خواهد به اتاقی خلوت بروند. او در آنجا کفش قرمز بریجت را به پایش می‌کند و درمیابد که حرامزاده‌ها آنجا هستند. او بریجت را می‌کشد و سپس دستور می‌دهد که آلدو و یکی از یارانش را به دفتر مخفی‌اش ببرد. او در آنجا می‌گوید که حاضر است با آمریکایی‌ها معامله کند و اجازه دهد که دوستان دستگیر نشدهٔ آلدو نقشهٔ خود را عملی کنند.

در آنسو شوشانا می‌خواهد به دوستش دستور بدهد که نوارهای فیلم را به منظور به آتش‌کشیدن سینما بسوزاند. اما فردریک ناگهان وارد اتاق می‌شود و می‌گوید که می‌خواهد با او باشد. شوشانا او را از اتاق بیرون می‌کند و موقعی که فردریک می‌خواهد بنا به خواستهٔ شوشانا، در را قفل کند و در حالیکه پشتش به شوشاناست، شوشانا به او شلیک می‌کند. فردریک می‌افتد و می‌میرد. شوشانا می‌رود که جسدش را بازرسی کند که فردریک که خود را به مردن زده بود به او ۴ تیر شلیک می‌کند و کمی بعد خودش هم جان می‌دهد.

با پخش فیلم تهیه‌شده توسط شوشانا در ادامهٔ فیلم آلمانی، دوست سیاه‌پوست شوشانا می‌فهمد که وقت آتش‌زدن سینما شده‌است. پس با انداختن سیگار روشن خود در بین نوارهای فیلم (که شدیداً آتش‌زا بودند) سینما را به آتش می‌کشد و دو تا از حرامزاده‌ها که هنوز در سینما بوده‌اند نیز پس از به رگبار بستن هیتلر و همراهانش و قتل آن‌ها، مردم حاضر در سالن را به رگبار می‌بندند، که در نهایت با انفجار بمبی که کلنل در آنجا مخفی کرده بود، دیگر کسی زنده نمی‌ماند.

در سوی دیگر کلنل و آلدو سوار ماشین می‌شوند و به جنگل می‌روند. وقتی به پناهگاه رسیدند کلنل به آلدو یک نشان افتخار می‌دهد و برای ثابت کردن این که با آنها خصومتی ندارد چاقو و اسلحه‌شان را برمی‌گرداند. آلدو و دوستش هم رانندهٔ وی را کشته و پوست از سرش می‌کنند. آنها روی پیشانی کلنل، سواستیکا حک می‌کنند. آلدو به دوستش می‌گوید «فکر کنم این بهترین اثر هنری من است!»

 

تصویر نمادین برد پیت (سروان آلدورین)بر روی پوستر تیزر فیلم (جملهٔ روی پوستر: کار یک حرامزاده هیچ وقت تمام نمی‌شود.)

بازیگران :

  • برد پیت در نقش «آلدو آپاچی». فرماندهٔ جوخه حرامزاده‌ها که بسیار بی‌رحم است و روی پیشانی قربانیانش سواستیکا حک می‌کند.
  • ایلای روت در نقش «دانی» که به او لقب خرس یهودی را داده‌اند. او شاید قدرتمندترین فرد گروه بعد از آلدو باشد.
  • تیل شوایگر در نقش «هوگو»، ژنرالی که به نیروی آنها می‌پیوندد. آنها او را از زندان متحدین در آورده بودند.
  • ملانی لوران در نقش «شوشانا». دختری که می‌خواهد از نازی‌ها انتقام بگیرد.
  • دیانه کروگر در نقش «بریجت»، هنرپیشهٔ آلمانی که در آخر بدست کلنل کشته می‌شود.
  • کریستوفر والتس در نقش کلنل Standartenführer. کلنل یک شخص دو جانبه‌است. که پدر و مادر و برادر شوشانا را به قتل می‌رساند.
  • دنیل برول در نقش «فردریک»، قهرمان نازی‌ها که به خاطرش فیلم ساخته‌اند. او و شوشانا یکدیگر را می‌کشند.

  1. شد» ‎(فارسی)‎. بی‌بی‌سی فارسی، ۱ بهمن ۱۳۸۸. بازبینی‌شده در ۱ بهمن ۱۳۸۸.
  2. پرش به بالا

نگاهی به فیلم  حرامزاده های لعنتی : قدرت واقعی در دست چه کسی است؟

                                 منبع (خبر آنلاین)

************************************************************************************************************************************

نویسنده: شهرام زعفرانلو

 خلاصه داستان:

بخش اول: روزی روزگاری در فرانسه اشغال شده توسط نازیها – 1941

افسر نازی "سرهنگ لاندا" با چند سرباز به كلبه‌ی كشاورز فرانسوی مراجعه كرده و پس از مكالمه‌ای طولانی از وجود خانواده‌ی یهودی در زیرزمین خانه مطلع می‌شود و به جز دختر خانواده "شوشانا" كه از مهلكه می‌گریزد بقیه افراد خانواده را می‌کشد.

بخش دوم: حرومزاده‌های بی‌شرف

راین (براد پیت) افسری است که به سربازان آمریکایی-یهودی خود، با لقب حرومزاده‌های بی‌شرف، ماموریت جنگ با نازی‌های را تشریح می‌کند. کشتار فجیع نازیها، گروه وی را حتی در بین افسران رده بالای نازی و هیتلر معروف می‌کند. سربازان آمریکایی-یهودی پس از کشتن نازی‌ها پوست سرشان را می‌کنند و یا بر پیشانی اسرای آزاد شده نازی با خنجر صلیب شکسته‌ای حک می‌کنند.

بخش سوم: شب آلمانی در پاریس – 1944

شوشانا دختر یهودی که در اپیزود نخست از دست نازیها گریخته بود؛ در پاریس، با نامی متفاوت، سینمای متعلق به عمو و عمه‌اش را به ارث می‌برد. او با افسر جوان آلمانی که قهرمان جنگ است آشنا می‌شود. افسر ضمن ابراز علاقه به وی او را به گوبلز، وزیر تبلیغات هیتلر معرفی می‌کند. گوبلز تصمیم می‌گیرد فیلم "غرور ملت" با بازی افسر جوان را برای مقامات نظامی آلمان و هیتلر در سینمای شوشانا نمایش دهد. در این دیدار ملاقاتی نیز بین سرهنگ لاندا و شوشانا صورت می‌گیرد.

بخش چهارم: عملیات کینو

یک افسر انگلیسی که منتقد سینمای آلمان است، به همراه چند تن از حرومزاده‌ها و یک هنرپیشه‌ی زن آلمانی، برای طراحی نقشه عملیات کینو (کشتن هیتلر در زمان نمایش فیلم در سینمای شوشانا) در کافه‌ای دور هم جمع می‌شوند. در درگیری با سربازان آلمانی همگی کشته شده و تنها زن هنرپیشه رنده می‌ماند.

بخش پنجم: انتقام از چهره‌ی غول‌نما

راین با دو نفر از سربازانش در ژست ایتالیایی‌های محافظِ هنرپیشه زن آلمانی، به سینمای شوشانا، محل نمایش فیلم می‌روند. سرهنگ آنها را شناسایی کرده و با ترفندی در یکی از اتاق‌ها زن هنرپیشه را خفه می‌کند. سپس راین را دستگیر کرده و در بازجویی با وی معامله می‌کند که در صورت دادن امتیازاتی خاص از سوی دولت آمریکا به وی، راین و دوستانش را آزاد کند.

شوشانا نیز با درست کردن قطعه فیلمی تهدیدآمیز علیه نازی‌ها، آن را به فیلم اصلی نازی‌ها الصاق می‌کند. افسر جوان (قهرمان جنگ) در آپارات‌خانه به شوشانا ابراز علاقه می کند، اما شوشانا جواب او را با گلوله می‌دهد. جوان نازی هم پاسخش را با گلوله داده و هر دو می‌میرند. کارگر سیاه‌پوستِ شوشانا، با سوزاندن نگاتیوهای کهنه، سینما را به آتش می‌کشاند. همزمان دو سرباز از گروه راین، نازی‌ها و هیتلر و گوبلز را به گلوله می‌بندند.

در سکانس پایانی، سرهنگ لاندا به همراه راین و دوستانش در جنگل برای پیوستن به آمریکایی‌ها در راهند که راین با خنجر خود صلیبی شکسته را بر پیشانی او حک می‌کند.

نقد فیلم:

اگر جنگِ بین دو طرف متخاصم را به دیده‌ی ناظری بی‌طرف نگاه کنیم، شاید بتوان جنایات‌ و کشتارهای هر دو طرف را به یک اندازه به قضاوت نشست.

تارانتینو در " حرومزاده‌های بی‌شرف"، تنها در ترسیم خشونت‌های اعمال شده، نقش ناظری بی‌طرف را ایفا می‌کند. خشونت‌ و کشتار غیرمتعارف نازیها توسط سربازان آمریکایی-یهودی، عریان‌تر و بیشتر از جنایات نازی‌ها تصویر می‌شود. کارگردان ضمن دست شستن از روایت نخ‌نما و تکراری جنایتهای نازیها در آثار سینمایی، سعی دارد قصه‌ای متفاوت از جنگ دوم جهانی را بیان کند.

آمریکایی‌ها که به کندن پوست سر سرخپوستان سرزمینشان معروفند، در جنگ با نازیها هم همان شیوه را در ابراز تنفر و نمایش خشم خویش به کار می‌برند. ابراز بغض و کینه‌ی 60 سال گذشته از آلمانها، که در سینما و سایر آثار هنری به گونه‌های مختلف گفته شده، به انتقام‌گیری صریح و تندی تبدیل می‌شود که فیلم تارنتینو روایتگر آن است.

فیلم همذات‌پنداری معمول تماشاگر با قهرمان را به چالش می‌کشد و در صحنه‌های گوناگون آن را به بازی می‌گیرد. گاهی دلمان برای سربازان آلمانی می‌سوزد که با چه مهارتی پوست سرشان کنده می‌شود و یا با چه هیجانی سرهایشان به چوب بیسبال متلاشی می‌شود. سرمستی سربازان یهودی از انجام چنین اعمالی، بیشتر عصبانی‌مان می‌کند. گاهی نیز مانند بخش نخست فیلم که خانواده‌ی یهودی در زیرزمین کلبه‌ی کشاورز قتل‌عام می‌شوند، تنفر از نازیها را در نگاه تماشاگر برمی‌انگیزد.

شگرد تارانتینو در نوسان دادن داوری‌های مخاطب نسبت به طرفین دعوا و جانبداری بیننده از قربانیان و حتی افراد جانی، همچون سایر آثار او، اثبات می‌کند که خشونت بخش پنهانی سرشت آدمی است. چه یهودی باشی یا نازی، مهم آن است که در آن لحظه، قدرت در دستان چه کسی باشد.

بازی چشم‌گیر کریستف والتز در نقش سرهنگ لاندا، جوایز متعددی را برای او به ارمغان می‌آورد. او که در مواجهه با برخی شخصیت‌ها (کشاورز فرانسوی، شوشانا، راین، زن هنرپیشه و...) با کمال خونسردی، ریباترین مقدمه‌چینی‌ها را ترتیب می‌دهد تا حرف و عمل آخر خود را به انجام رساند، تماشاگر را نیز مانند شخصیت‌های مقابلش در اضطراب تشدید شونده قرار داده و در پایان با عملی غیرقابل پیش‌بینی مخاطب را شوکه می‌کند.

کشتن خانواده‌ی پناه داده شده پس از مکالمه‌ی طولانی با کشاورز فرانسوی و یا خفه‌ کردن زن هنرپیشه‌ی آلمانی پس از گفتگویی ساده و پوشاندن کفش به جا مانده در کافه به پای زن، انتظار عملی وقیحانه از سوی او را به ذهن متبادر می‌سازد؛ اما ناگهان او را خفه می‌کند!

قطعاً بازی او حتی برتر از بازی براد پیت در نقش راین است. زیرا پیت تنها در برخی از لحظات قادر است متفاوت‌تر از نقش‌های گذشته و با خصوصیات یک شکنجه‌گر خونسرد ایفای نقش نماید.

وجه مشترک اغلب شخصیت‌های فیلم، آرامش و اطمینان خاطری است که پیش از انجام جنایت و نشاط و سرخوشی بعد از آن، در رفتارشان موج می‌زند. اوج این منش را می‌توان در "قصه‌های عامه‌پسند" اثر پیشین تارانتینو مشاهده کرد.

ریتم فیلم به نسبت آثار قبلی کارگردان، کندتر، اما ضربات حوادث پایان سکانس‌ها تندتر و تاثیرگذارتر است. دیالوگ‌ها نقشی پیش‌برنده دارند و بر اوج‌گیری التهابات، آن هم نه در شکل ادا کردن جملات، بلکه در محتوای متن گفتگوها، کمک بارزی می‌کند.

ارجاع به فیلم‌های گذشته تاریخ سینما، با موسیقی‌های خاص گونه‌هایی مانند وسترن، حماسی، گنگستری و حتی استفاده از موسیقی کلاسیک، از علاقمندی وافر تارانتینو به این آثار حکایت دارد.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/100/100-Inglourious-Basterds/18-Inglourious-Basterds.jpgحتی بکارگیری ریتم هشداردهنده‌ی پیانو در سکانس نخست فیلم و ایجاد تعلیق و غربت در فضای موجود، همان آهنگی است که در فیلم "چشمان باز بسته"ی کوبریک، شنیده‌ایم.

اما این ارجاعات فقط به شیفتگی کارگردان اشاره ندارد، بلکه موسیقی‌ها را به سود موضوع اثر مصادره کرده و برای اهداف کاملاً شخصی و منحصر به فرد خود در بیان سینمایی‌اش به کار می‌برد.

فیلم قهرمان و ضدقهرمان به شیوه‌ی روایت‌های متداول ندارد. اما به نسبت تفوق آدمهای اصلی داستان، جای قهرمان و ضدقهرمان در طول فیلم تغییر می‌کند. وقتی راین و سربازانش به کشتن نازیها مشغولند، نازی‌ها افرادی گرفتار در چنگال گروهی خشن هستند که به طرز فجیعی کشته می‌شوند، و وقتی راین و همقطارش دستگیر می‌شوند مظلومانه حس ترحم تماشاگر را برمی‌انگیزند. و زمانی که راین بر پیشانی سرهنگ لاندا صلیب شکسته را حک می‌کند تماشاگر را از ترحم پیشین پشیمان می‌سازد.

وقتی که با شوشانا، دختر یهودی که خانواده‌اش را از دست داده، همراه می شویم، سرنوشتش برایمان اهمیت دارد. به موازات آن ندامت افسر جوان نازی را شاهدیم که دل در گرو شوشانا دارد. اما دختر که سرتاپای وجودش را انتقام فراگرفته بدون ملاحظه‌ی عشق و عواطف صادقانه‌ی افسر جوان، او را می‌کشد و عاشقش را به کشتنی دوباره دعوت می‌کند.

 

نویسنده: شهرام زعفرانلو

 

 
تعداد بازدید از این مطلب: 12176
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

پنج شنبه 29 آبان 1393 ساعت : 9:30 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقدفیلم :جنگوی آزادشده (ساخته تارانتینو)
نظرات

 نقد فیلم (جنگوی آزادشده)

ساخته : کوئنتین تارانتینو

                                          منبع(مووی مگ)

 

کوئینتین تارانتینو را می توان یکی از معدود کارگردانان هالیوودی به حساب آورد که هیچ نسخه مشابه ای برایش یافت نمی شود. تارانتینو در سالهای1 اخیر به واسطه ساخت فیلمهایی با روایتی غیرخطی ، توانسته طرفداران بسیار زیادی را در سطح جهان بدست آورد و البته منتقدان هم از سبک و سیاق کارگردانی او استقبال می کنند. جدیدترین فیلم تارانتینو تا پیش از اکران « جانگوی آزاده شده » ، « حرامزاده های بی آبرو » نام داشت که موفقیت بسیار خوبی نصیب تارانتینو کرد. پیش از « حرامزاده های بی آبرو » ، تارانتینو « ضد مرگ » را کارگردانی کرده بود که اکشن بیش از اندازه متعهد به رده « ب » و همچنین داستان نه چندان جالب اش، فیلم را تا حد یک اثر متوسط به پایین کشانده بود اما « حرامزاده های بی آبرو » شروعی تازه و موفقیتی خیره کننده برای تارانتینو به حساب می آمد. 

حال پس از جنگ جهانی دوم که تارانتینو در « حرامزاده های بی آبرو » به آن پرداخته بود، اینبار وی ما را به دنیای آشنای وسترن برده است و قرار هست تا تماشاگر یک روایت غیرخطی را اینبار در ژانری که اغلب المان هایش خطی می باشند، مشاهده کند. 

جانگو ( جیمی فاکس ) برده ای زجر کشیده است که ناگهان خود را آزاد شده از بند بردگی می بیند. یک جایزه بگیر به نام دکتر کینگ شولتز ( کریستوف والتز ) پس از مواجه با جانگو، او را از بند رها می کند تا جانگو زندگی و آینده اش رو مدیون این جایزه بگیر باشد.

این دو پس از این اتفاق با یکدیگر دوستان صمیمی می شوند و همکاری های زیادی برای رونق کسب و کار انجام می دهند. اما فکر و نگرانی جانگو پس از آزادی اش ، همواره به سوی همسرش به نام برومهیدا ( کری واشینگتن ) 2است که هنوز به عنوان یک برده زندگی می کند. به همین جهت جانگو با کمک دکتر شولتز برای یافتن و از بند خلاص کردن برومهیدا، راهی سفر می شوند. بزودی مشخص می شود که برومهیدا در یک مزرعه به عنوان برده ، تحت مالکیت فردی به نام کالوین کاندی ( لئوناردو دیکاپریو ) است. کالوین از برده داری لذت می برد و آنها را مجبور به انجام کارهای غیرانسانی زیادی می کند. جانگو و دکتر شولتز برای نجات برومهیدا به این مزرعه وارد می شوند اما ...

شاید سخت ترین کاری که بتوان درباره « جانگوی آزاده شده » انجام داد این است که نام این فیلم را به عنوان یک فیلم ژانر وسترن مطرح کرد چراکه تارانتینو تقریباً تمام عناصر آشنای ژانر وسترن را در این فیلم نادیده گرفته و سبک و سیاق خودش را برای روایت داستان پیش گرفته است. در « جانگوی آزاد شده » همانطور که انتظار داشتیم، هیچ نشانی از روایت خطی و آشنای ژانر وسترن به چشم نمی خورد و تارانتینو کاملاً خارج از قواعد دنیای وسترن، « جانگوی آزاد شده » را کارگردانی کرده است. موقعیت های غیرمتعارف، مونولوگ های جالب، دیالوگ های تیز سیاسی و ... از جمله موارد کلیشه ای دنیای تارانتینو است که اغلب در فیلمهای وی مشاهده می شود و اینبار در « جانگوی آزاد شده » نیز حضور پررنگی دارند. 

تارانتینو بارها نشان داده که به مسائل اجتماعی – سیاسی علاقه خاصی دارد و هرکجا که لازم باشد، تیغ تیز انتقاداتش را به بهترین نحو ممکن به تصویر می کشد. در « جانگوی رها شده » نیز مونولوگ های کوتاهی وجود دارد که اغلب آنها با هدف به سخره گرفتن سیاست های زمانه ( سال به وقوع پیوستن اتفاقات فیلم ، 1858 می باشد ) بکار می رود. البته تارانتینو هوشمندی خودش را با کنایه زدن این مونولوگ ها به شرایط کنونی جامعه نشان داده و تقریباً هیچ دیالوگی نیست 3که تنها هدفش انتقاد از دوران غرب وحشی بوده باشد و با شرایط امروز بیگانه باشد. البته متاسفانه اشکال بزرگی که می توان به این دیالوگ ها گرفت این است که کیفیت آنها در اندازه شاهکارهای پیشین تارانتینو (« سگدانی » یکی از بهترین مثال هاست ) نیست و به نظر می رسد تارانتینو عقب نشینی زیادی در این مورد کرده باشد. ما در « سگدانی » یا حتی « قصه های عامه پسند » شاهد بودیم که تارانتینو با بُرنده ترین انتقادات اجتماعی فیلمش را روانه سینما می کرد اما در « جانگوی آزاد شده » اگرچه کماکان این خصلت برتر تارانتینو به چشم می خورد، اما آن کیفیت همیشگی اش را از دست داده است.

گرفتن نماهای کوتاه و سریع هم یکی دیگر از مشخصه های فیلمهای تارانتینو به حساب می آید که در « بیل را بکش » تقریباً هر لحظه با آن مواجه بودیم ( زوم های ناگهانی به سبک سینمای هندوستان! هم یکی از این مشخصه هاست ) . این نماهای کوتاه و نفس گیر در « جانگوی آزاد شده » نیز به چشم می خورد اما بخش جدیدی هم به آن اضافه شده و آن گرفتن نمای عریض می باشد که کمتر در سینمای تارانتینو شاهدش بوده ایم؛ نماهای عریضی که اغلب کارگردانان برای به تصور کشیدن زیبایی صحنه و همچنین تاکید بر جزییات از آن استفاده می کنند. این نماهای کوتاه عریض ، جلوه خاصی به « جانگوی آزاد شده » داده است. 

در بخش اکشن4، « جانگوی آزاد شده » نفس گیر و جذاب است. شاید فقط در سینمای تارانتینو باشد که شما بتوانید در بطن یک سکانس اکشن نفس گیر، شاهد تعریف جوک توسط شخصیت های داستان باشید. در « جانگوی ازاد شده » نیز این شوخی ها، بدون زمان بندی خاصی به مخاطب ارائه می شوند و بهترین تاثیر ممکن را بر تماشاگر دارند.

همچنین مطابق معمول فیلمهای تارانتینو ، ما با خشونت زیاد و اغراق شده ای هم مواجه هستیم که فکر می کنم فقط در فیلمهای تارانتینو، تماشای آن تا این حد لذت بخش باشد. خشونت بکار گرفته شده در « جانگوی آزاد شده » نکته تازه ای برای طرفداران سینمای تارانتینو به حساب نمی آید اما این موضوع زمانی جالب می شود که بدانیم در ژانر وسترن، تا به امروز کمتر فیلمی دارای چنین درجه ای از خشونت بوده است. البته این خشونت افسار گسیخته در « جانگوی آزاد شده » همیشه هم تاثیر گذار نیست ، مخصوصاً در یک سوم پایانی که تاثیر چندانی بر تماشاگر نمی گذارد. البته توهین های نژاد پرستانه تقریباً مداوم شخصیت ها به یکدیگر هم یکی دیگر از مسائل مهم « جانگوی آزاد شده » است که اگرچه در خدمت فیلمنامه بوده و حس خشونت مخاطب را بر می انگیزد ، اما احتمالاً به مزاق بسیاری خوش نخواهد آمد.

در مورد بازیگران « جانگوی آزاد شده » نیز باید لب به تحسین گشود. جیمی فاکس در سالهای اخیر به سبب حضور در آثار متوسط به پایین هالیوود، تا حدود زیادی تماشاگران را ناامید کرده است. فاکس در سالهای اخیر یا در آثار کمدی ( آن هم در نقش مکمل ) ظاهر شده یا اینکه در مراسم اهدای جوایز موسیقی5 در حال رقص و آواز خوانی بوده است. اما خوشبختانه جانگو، نقشی است که می توان گفت جیمی فاکس می تواند به کمک آن بار دیگر به به سطح اول بازیگری بازگردد. تارانتینو از فاکس در نقش جانگو بهترین بازی ممکن را گرفته و تماشاگر هم خیلی زود تصویر فاکس در حال رقص(!) را که در ذهنش نقش بسته، فراموش می کند. کریستوف والتز هم که به نوعی ورودش به جمع ستاره های هالیوود را مدیون تارانتینو است، مانند همیشه پر انرژی ظاهر شده. والتز در سال 2009 در فیلم « حرامزاده های بی آبرو » موفق شده بود نقش سرهنگ نازی را به استادی ایفا کند و برای همین نقش، مجسمه اسکار هم نصیب خود کرد. حالا او در دومین همکاری اش با تارانتینو، در نقش یک جایزه بگیر، عالی و بدون نقص ظاهر شده است و حضور بسیار خوبی را هم در کنار جیمی فاکس تجربه کرده است. این دو در صحنه های مشترکشان ، بهترین حضور مشترک را تجربه کرده اند. 

اما شاید بحث برانگیز ترین بازیگر فیلم لئوناردو دیکاپریو باشد که برای اولین بار در نقش منفی ظاهر شده است. دیکاپریو در نقش کاندی ، خوب و قابل قبول ظاهر شده اما به نظرم هنوز نیاز به فرصت دارد تا بتواند تصویر همواره مثبتی که از خودش بر ذهن تماشاگران گذشته را پاک کند. کاندی شخصیتی جسور و بی اندازه بی رحم است و دیکاپریو با گریم خاصی که دارد، به این شخصیت تا جایی که توانسته نزدیک شده است اما فرم ادای دیالوگ دیکاپریو هنوز جای کار بسیاری دارد و به قول معروف، خباثت کامل را به همراه ندارد. با اینحال یک احتمال هم وجود دارد و آن اینکه بالاخره آکادمی اسکار، حداقل نسبت به ایفای نقش منفی دیکاپریو علاقه بیشتری نشان دهد و مجسمه ای در نقش مکمل به او اهدا کند؛ البته این احتمال کمرنگ است. ساموئل ال جکسون هم با گریم سنگینی که بر چهره اش دارد، قابل قبول است. جکسون بازیگری است که تقریباً در هر پروژه سینمایی که بدست بیاورد، حضور پیدا می کند و خوشبختانه از کیفیت بازی اش هم کاسته نشده. جکسون در آن واحد می تواند هم در یک فیلم ضعیف عالی باشد، و هم در یک فیلم عالی 6، عالی باشد؛ کمتر بازیگری است که چنین توانایی داشته باشد.

« جانگوی آزاد شده » را می توان " تارانتینویی ترین " اثر تارانتینو در یک دهه اخیر به حساب آورد. گویی که خودِ تارانتینو نیز بیشتر از تماشاگران دلش برای بازگشت به اصل خویش تنگ شده بود! « جانگوی آزاد شده » صراحت کلام « سگدانی » و یا « قصه های عامه پسند » را ندارد اما با اینحال به مرحله سقوط هم نمی رسد. خوشبختانه هنوز هم می توانیم با تماشای « جانگوی آزاد شده » مطمئن شویم که تارانتینو دست از سینمای شخصی اش برنداشته و با جریان اصلی سینمای هالیوود همراه نشده است. سینمای تارانتینو اگرچه مورد پسند بسیاری قرار نخواهد گرفت ( چنانکه « جانگوی آزاد شده » هم مورد پسند بسیاری واقع نخواهد شد ) اما به حدی اورجینال هست که هنوز بتوانیم بر این نکته اذعان کنیم که این فیلم، فیلمِ کارگردان است. 

تارانتینو هرگز کارگردانی نبوده که از جریانی پیروی کند، او مثل همیشه یک دنده است و بر ساخت فیلم در سبک و سیاق شخصی اش ( که ساخت اکشن رده ب با دیالوگ های تیز و کنایه دار می باشد ) اصرار می ورزد. « جانگوی آزاد شده » اورجینال ترین و غیرسفارشی ترین اکشنی است که اینروزها می توانید با انبوهی از ستارگان هالیوود مشاهده کنید و از آن لذت ببرید.
  میثم کریمی 

این مطلب بصورت اختصاصی برای سایت " مووی مگ " به نگارش درآمده و برداشت از آن جز با ذکر دقیق منبع و اشاره به سایت مووی مگ، ممنوع بوده و شامل پیگیرد قانونی می شود.


7

جنگوی آزاد شده : Django Unchained

کارگردان : Quentin Tarantino

نویسنده : Quentin Tarantino

بازیگران :

Jamie Foxx...Django

Christoph Waltz ...Dr. King Schultz

Leonardo DiCaprio...Calvin Candie

Kerry Washington...Broomhilda

Samuel L. Jackson...Stephen

و...

ژانر : اکشن

رده سنی : R( مناسب برای افراد بالای 17 سال) 

زمان : 165 دقیقه 


 
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  

تعداد بازدید از این مطلب: 6194
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

پنج شنبه 29 آبان 1393 ساعت : 9:19 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقد فیلم هرکول 2014
نظرات

 

نقد فیلم (هرکول)


Hercules 

 

کارگردان : Brett Ratner

نویسندگان : Ryan CondalEvan Spiliotopoulos

بازیگران : Dwayne JohnsonJohn HurtIan McShane

خلاصه داستان: هرکولس نیمه خدای یونانی، یک شمشیرزن مزدور است. تا اینکه موافقت می کند به لرد کوتیس تراسی و دخترش کمک کند تا با شورشیان روبرو شوند...

images/stories/rooz/naghd/Hercules/Hercules-Poster.jpg

 

 

منتقد: جیمز براردینلی - امتیاز ۵ از ۱۰ (۲ از ۴)

 

 

این روزها به نظر می رسد تقریباً همه چیز بر اساس یک کمیک بوک ساخته شده باشد و درونمایه ی سینمایی حاصله همیشه ارزش تلاشی که برای اقتباس آن به کار برده شده را ندارد. قطعاً «هرکولس» یک شکست پرهزینه و عظیم است، اثری که عناصر مشغول کننده ی بصری زیادی دارد اما از نظر احساسی فلج است. فیلم در حالیکه از برانگیختن ذره ای توجه و علاقه ی فردی عاجز می ماند تماشاگر را با جلوه های ویژه ی کامپیوتری بی پایان خود خسته می کند. کارگردان فیلم «برت رتنر» همیشه به بکار بستن جلوه های بصری شناخته شده بوده اما حتی برای او هم این فیلم نشان دهنده ی گامی اشتباه است زیرا عامل حیرت برانگیز و هیجان آور در آن به نوعی خنثی و الکن از کار درآمده است.

images/stories/rooz/naghd/Hercules/Hercules-3.jpgimages/stories/rooz/naghd/Hercules/Hercules-13.jpgاگر بخواهیم عادلانه قضاوت کنیم باید بگوئیم «هرکولس» از طرح اولیه ی جذابی برخوردار است گرچه از این جذابیت استفاده ی چندانی نشده است. در این جهان ممکن است خدایانی وجود داشته باشند یا نباشند - تا اینجای مسئله مبهم است و هیچ یک از خدایان شخصاً حضور پیدا نمی کنند - اما هرکولس (با نقش آفرینی «دواین جانسون» در بهترین حالت تشابه بدنی به «آرنولد شوارتزنگر») پسر زئوس نیست. در واقع او یک یتیم است. شهرت او به عنوان یک نیمه خدا طی سال ها کسب شده است و به او اجازه می دهد به عنوان یک مزدور که جایگاه و اعتبار خود را معامله می کند، ثروتی به هم بزند. بله این فرضیه می توانست به داستانی جذاب منتج شود اما این در صورتی بود که فیلم ساخته ی «ریدلی اسکات» باشد نه شخصی مثل «برت رتنر». به جای آن در نهایت با این روبرو می شویم که هرکولس و گروه پنج نفره ی دلشادش (چهار مرد و یک زن) موافقت می کنند تا به لرد کوتیس تراسی (جان هرت) کمک کنند تا در یک جنگ داخلی علیه شورشیانی که به سحر و جادو معروفند، بجنگند. هرکولس برای همکاری خود مبلغ دستمزی بالا تعیین می کند، با دختر کوتیس ارجنیا (ربکا فرگوسن) نظر بازی می کند ، در یک مجموعه تمرینات شرکت می کند و در نهایت راهی جنگ می شود. این جنگ شامل دو نبرد عظیم می شود. بعد از نبرد دوم فیلم متوجه می شود که رگه های داستانی زیادی هستند که به سرانجام نرسیده اند پس نتیجه ی آنها را به شکل یک خط داستانی مغشوش نیم ساعته کنار هم می چیند که در مرز میان کمی ابلهانه بودن تا کاملاً سبک سرانه بودن در رفت و برگشت است. به هرحال از آنجا که ما قرار نیست زیاد نگران سیر منطقی وقایع باشیم، می توانیم به صندلی مان تکیه دهیم و از چند صحنه ی جنگی دیگر هم لذت ببریم.

images/stories/rooz/naghd/Hercules/Hercules-4.jpgimages/stories/rooz/naghd/Hercules/Hercules-9.jpgبخش داستانی مربوط به شخصیت هرکولس، البته تا جایی که بتواند ادعای داشتن چنین بخشی را بکند، او را از نقش یک مزدور سنگدل که تنها به پول اهمیت می دهد به قهرمانی پایبند به اصول تبدیل می کند. صحنه هایی که در آنها هرکولس با هیولاها - هیدراس، سربروس و بقیه - می جنگد به شکلی کلاهبرداری هستند. آنها هیچ یک از تصاویری را که از افسانه هایی که درباره ی انسان یا خیالات او نقل شده است را به نمایش نمی گذارند. نزدیک ترین وضعیت او برای جنگیدن با یک موجود وحشی زمانی است که با سه گرگ مبارزه می کند. در کلیت خود این فیلم بیشتر شبیه به ترکیبی از فیلم های «Conan the Barbarian» و «300» شبیه است (البته به خوبی هیچ کدام از آنها نیست) تا اینکه شباهتی به فیلمی مانند «نبرد تایتان ها» داشته باشد.

images/stories/rooz/naghd/Hercules/Hercules-1.jpgگرچه از نظر دلایل تجاری مشخص است که چرا «هرکولس» به دنبال رده بندی PG-13 بوده است، در سراسر صحنه ها دیده می شود که فیلمی با رده بندی R درون آن وجود دارد که به شدت میل دارد خود را نشان دهد. هر دو فیلم «Conan the Barbarian» و «300» به دلیل نمایش روابط جنسی و خشونت در رده ی R قرار داشتند اما لزوم قرار گرفتن در دسته ی PG-13 باعث شده تا «هرکولس» هردوی این فاکتور ها را در کمترین شکل ممکن به نمایش بگذارد. من نمی توانم مدعی شوم که اگر این فیلم پر از صحنه های خونین و اندام های برهنه بود لزوماً اثر بهتری می شد اما احتمالاً سرگرم کننده تر از آب درمی آمد. «هرکولس» فیلم طولانی ای نیست - کمتر از ۱۰۰ دقیقه است - اما لحظاتی وجود دارند که فیلم با وجود همه ی اکشن خود حالتی کشدار پیدا می کند.

images/stories/rooz/naghd/Hercules/Hercules-10.jpgموجب غافلگیری کسی نخواهد بود که جانسون با وجود اینکه در نقش شخصیت اصلی به ماهیچه هایش کش و قوس مناسبی می دهد، اما نقش آفرینی به یادماندنی ای برجا نمی گذارد. بیشتر همبازی هایش به جز دو نفر همگی به همان اندازه فراموش شدنی هستند. «یان مک شین» فوق العاده یکبار دیگر یک نقش کوچک را (در این فیلم یکی از اعضای گروه هرکولس) برعهده می گیرد و تصویری دیدنی از آن ارائه می دهد. «روفوس سوول» که نقش دوست صمیمی هرکولس، اتولیکوس را بازی می کند تصویری بسیار نزدیک به بازی «هریسن فورد» در نقش هان سولو (در فیلم های «جنگ ستارگان») به نمایش می گذارد. «جان هرت» یا «جوزف فینس» هیچ کدام شخصیت شرور تأثیر گذاری را ارائه نمی دهند با اینحال «پیتر مولان» که در نقش نوکری گیر افتاده است، کاملاً قابل تنفر است.

به نظر می رسد «هرکولس» به ذائقه ی پسران گروه سنی ۱۰ تا ۱۴ سال که کاری برای آنها بهتر از این نیست که چیزهایی را که معمولاً در بازی های ویدئویی می بینند روی پرده ی بزرگ سینما تماشا کنند، خوش بیاید. من فیلم را به صورت دو بعدی دیده ام و نمی توانم نظری بدهم که ۳ بعدی آن بهتر است یا خیر، گرچه تصور چنین چیزی مشکل است. اگر جانسون امیدوار بود که این نقش فرصتی استثنایی و راه گشا برای او باشد، بایستی تلاش خود را از سر بگیرد. شاید فیلم در زدودن خصوصیات افسانه ای از شخصیت اصلی خود حالتی سرگرم کننده داشته باشد اما به جز این نکته نمی داند چه باید بکند و ۹۰ دقیقه دیگر در همین راستا ادامه می دهد و پیش می رود.

منبع :سایت نقد فارسی

مترجم: الهام بای

 

 

کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل (از جمله برای همه نشریه‌ها، وبلاگ‌ها و سایت های اینترنتی) بدون ذکر دقیق کلمات "منبع: سایت نقد فارسی" ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.

 

 

 

Tags:

 
 

 

گزارش تصویری از پشت صحنه فیلم « هرکول » با بازی راک
 

Hercules

hercules1

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 7712
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

دو شنبه 26 آبان 1393 ساعت : 8:51 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
شرحی خیالی برروش ساخت نوعی از سینمای دینی
نظرات

 شرحی خیالی برروش ساخت (نوعی ازسینمای دینی)

 یک شب ناگهان در مغزم جرقه ای زده شد.چیزی عجیب وشاید کمی هم نامتعارف بذهنم خطور کرده بود... 

                                                                                                                            مهرداد میخبر                                                                      ************************************************

"یونگ"متفکر و روانشناس سویسی معتقداست:"آدمی به عبادت روی می آورد چون درجریان آن  به آرامش میرسد."اگر آرامش رانه زیر مجموعه ای برای "لذت" بلکه نتیجه ای از نتایج التذاذ بدانیم میتوانیم علت روی آوردن انسان به عبادت و عبادتگاه رابدرستی ادراک نمائیم.انسان درحین انجام اعمال عبادی خود زجر نمیکشد بلکه مکیف میشود زیرانشانه هائی رفتاری همچون اشتیاق و انتظار برای لحظه وصال معنوی مارابه این حقیقت واقف میسازد که اگر عبادت و پرستش لذتبخش نمیبودویا روندی منزجرکننده میداشت هرگز مورد عنایت واستقبال پرشورعابد قرار نمیگرفت.باتوجه به واقعیات اثبات شده فوق،این وسوسه به سراغ شیفتگان"هنرپاک"میآید که شاید بشود "سینمای دینی" را بابهره گرفتن ازمیل و شوق عبادت و انجام امور معنوی و آئینهای پرستشی که استعدادبالقوه آن درهرانسانی موجوداست، ساماندهی و ابتیاع نمود.دراین راستا سئوالاتی نیزنظیر سئوالات ذیل برای علاقمندان مطرح میگردد: 

 آیاماهیت "عبادت" را میتوان در" سینما" مشابه سازی کرد؟

آیا امکان داردکه  بتوان انسان را به قصد بهره گیری و التذاذ از یک نوع خوشی نوین و بی سابقه که تاپیش از این فقط در اعمال عبادی به آن دست می یافته است،به دیدن یک  فیلم با ساختاری غیرمعمول  ترغیب کرد؟

سنت موفق وکلیشه ای "نمایش برای برانگیختن گیرنده های لذات طبیعی" که باعث جذاب شدن یک اثرسینمائیست آیامیتوانند جای خود را به فرم نوین "ایجاد لذات مینوی" بدهد؟

دراینکه چگونه  میشود به فرمی تااین حدغریب دست پیداکرد جای بحثهای بسیاری وجودداردزیرابرخلاف  لذات طبیعی که نمودهای عینی زیادی داردو با زندگی طبیعی و عادی بشر عجین است ،ایجادروندی که لذات مینوی در پی داشته باشد شرایط و باید و نبایدهائی استثنائی را میطلبد که تماما"روحی و معنوی هستند واین شرایط بقدری شخصیند که حتی هویت درونی و روانی پدید آورندگان اثر را نیزدرکانون توجه قرار میدهند وتابع بی چون و چرای شخصیت و ماهیت کارگردان و سایر پدید آورندگان اثرهستند.

اولین شرط برای رسیدن به هدف غائی ایده آل در شخصیت و باورهای پدیدآورندگان اثرقابل جستجوست و درصورت حائز شرائط نبودن آنان روند ادامه کل پروسه راباید نامقدوراعلام نمود.اثرهنری دینی با آثارهنری دیگر تفاوتهائی شدیدا" ماهوی دارد. اولین تفاوت این است که هنرمند دینی نمیتواند معتقد به دین نباشد و لازم است خاطر نشان سازیم که "نمایش دینداری" در اینجا بهیچوجه کارساز نیست و نتیجه کار یک هنرمند غیرمومن وبی اعتقاد مستقیما"اثری غیراعتقادی، ضددین یا خنثی نسبت به دیانت خواهدبود .این شیوه ی بحث درباره الزامات کار، ابدا"یک روش لجوجانه، یک انحصارگرائی سخت گیرانه و یا اعمال نمودن اصولی دیکتاتور مابانه در عرصه ی هنر نیست بلکه یک  قانون گرائی گریز ناپذیر و کاملا" الزامیست که استحکام ذاتی قوانین این نوع آرمانی از هنر آنراپدیدآورده است.

یک کارگردان فلج مادر زادیافاقد توانائی بدنی میتواندفیلمی قهرمان محوروسرشار از اعمال و حرکات سخت بدنی بسازد و لی یک کارگردان بی اعتقاد به دین نمیتواند فیلم دینی بسازد، چون بر خلاف سینمای رایج که آن را یک دروغ بزر گ میدانند ،سینمای دینی حقیقتیست محض.این نوع ازسینما به ستاره سازی وحادثه پردازی وایجادهیجان و تعلیق متکی نیست بلکه به "نمود" هرچه قویتر"بود"ی بنام: (تجلی خالق در روح انسان) اتکادارد. در اینجامرادازانسان علاوه بر مخاطب،سازنده یا سازندگان اثرنیز هستند.دلایل جذابیت فیلم دینی  در فضای معنوی آن نهفته میباشدو ربطی به هویت یاظاهر و لباس بازیگرش و یا نوع هیجان و زیبائی های بصری بکارگرفته شده در فیلم  نداردکما اینکه ممکن است حائز بسیاری از جذابیتهای فوق نیز باشد.

حال این سوال را نیز باید پاسخ گفت : جای کاراکترها،نویسنده و تصویر پردازدر سینمای دینی کجاست؟مگر بدون اینها میشود فیلمی را ساخت؟

مسلما"بدون اینها نمیشود فیلم ساخت  ولی  شاید بشوددر این ژانر آرمانی که قرار است فرازهائی از شرح ساختش باختصار بیان شود طوری دیگر تعریفشان کرد.

باآوردن مثالی از یک (نوع)میتوانم منظورم را بهتر بفهمانم.لازم به ذکراست که تاکید کنم (سینمای دینی)هم مثل ژانرهای دیگر سینمائی انواع مختلف داردکه در ذیل یک (نوع)را شرح خواهم داد:

درجریان تهیه این نوع از فیلم دینی همه کاراکترها تصویربردار نیز هستند ولی وظیفه تصویر پردازکه در کنار کارگردان ایستاده است علاوه بر کنترل نورو رنگ، این است که برای اجتناب از بدفرم شدن تصاویرو یا در قاب قرار گرفتن اجسام و افراد غیر لازم،میزانسن هرکدام از بازیگران را به آنها نشان دهد.بازیگر نیز برای القای یک حس بخصوص و یا بیان یک حقیقت لازم البیان که خودبه آن یقین دارد،در هماهنگی با"همباوران" به انجام حرکت وبیان  گفتار مشغول میگردد و داستانی را که خود وهمباورانش نیز در نوشتن آن وانعقادمضامین ودرونمایه اش نقش داشته اند پیش میبرد.

این موضوع که دوربینهای ضبط کننده تصاویر کجا قرار میگیرند و چگونه از آنها بهره گیری میشوداحتیاج به بررسی وطراحی فنی دارد ولی چیزی که مسلم میباشداینست که به تعداد بازیگران دوربین وجوددارد و دوربین فی الواقع جایگزین چشمان کاراکترها میباشد.البته در زمان حاضر،به لطف  ظهور پدیده دوربینهای دیجیتال فوق کوچک و با کیفیت،کار بسیار راحت تر از هر زمان دیگریست .

بااین توضیحات شاید تا حدودی فرم و روش این نوع از فیلمسازی به ملموسیت نزدیک شده  باشد،گرچه ممکن است پیاده نمودن چنین روشی برای فیلمسازی دیوانگی بنظر برسد، اما نباید فراموش کرد که تقریبا"همه ی ابداعات بشری هنگام مطرح گشتن ایده شان  بدلیل خام بودن شکل ابتدائیشان دیوانگی انگاشته میشده اندواین ایده ی آرمانی نیزاز قاعده فوق  مستثنی نمیباشد. البته شرحی که درسطورپیشین آمد ابدا"کامل نیست بلکه بمثابه یک الفباودستورالعمل ابتدائیست که نیازمند بسط و گسترش میباشدتابتواندقابل اجراگردد .

انتقادی در این قسمت از نوشتار ممکن است به اذهان شما خطور کند :

چون نویسنده ای متوهم دارد به شرح یک جریان کاملا"تخیلی برای نوعی متفاوت از فیلمسازی-بزعم خودش ایده آل- میپردازداحتمال دچارضد و نقیض گوئیهای زیادی میشود.مگر طبق چیزی که خودش گفته بود،سینمای دینی مد نظرش یک سینمای محتوی محورنیست؟پس چرا در ابتدای راه دارد از فوت و فنهای  فرم ساختاری وروشهای  بازیگری وتصویربرداری میگوید؟

وپاسخ من برای چنین انتقادی این است:

ارکان اصلی این (نوع)ازسینمای آرمانی بازیگران و کارگردانندودر حقیقت بازیگران و کارگردان"همباور"برای فهماندن و القای یک حس به مخاطب است که دارند باهم همکاری میکنند.دوربین در این "نوع" بمثابه چشم بینا و پراحساس بازیگرعمل میکند نه یک دستگاه الکترونیکی ی بدون روح و احساس.درضمن این نوع از سینما گرچه تجاری نیست ولی بدلیل جذابیت ذاتیش حتما"استقبال مخاطبین را در پی دارد.این چالشیست که ممکن است سینمای دینی را به بیراهه  بکشد و آنرا از هدف والایش دورسازد پس توجه به اصول و روشهای فنی درکنار توجه به  روح ومحتوای اثرلازم و ضروریست.

قبل از شروع کار ساخت و تصویر برداری این "نوع" از فیلم دینی کلیه عوامل ساخت که الزاما میبایست(همباور)باشندجلساتی مشترک برگزار کرده و ریز ترین اختلافات باوری احتمالی خودرا بررسی مینمایند.آنهاسعی میکنند همراستائی اعتقادی خودرا به حداکثرقوت رسانده و تفاوتها را به صفر برسانند.البته آنچه که قصد القاءو بیانش رادارنددربطن خط سیر داستانی وسررشته ی مشخصی قبلا" دراختیارشان قرار گرفته است (ویاخودشان آنرا نوشته اند) نهفته گشته و لی اکثر دیالوگها ساخته و پرداخته خودشان است ومسلما"درجاهائی نیزبداهه گوئی میتواند در دستور کار قرار گیرد.

این  (نوع )از( سینمای دینی ) ذاتا" بازیگر محوراست و بدون ارتباطی معنوی و اعتقادی که مابین بازیگرها وجوددارد ماهیتی برای آن متصورنیست.چون بازیگردر حین بازی و به تصویر کشاندن کاراکتر مربوط به خودش خودرا باور دارد ،آرامش حاصل از ایمان درونیش به بیننده منتقل میشودو موجد "لذات مینوی" میگردد.

جلسات تعامل و مشاوره مابین بازیگران باهدف رسیدن به تفاهم و همگونی باور برگزار میگرددو در صورت ناهماهنگی فی مابین،کار فیلمبرداری آغاز نمیگرددوچون قراراست فقط در صورت به یقین رسیدن کاراکترها فیلم ساخته شودوتصاویرواسطه ای برای انتقال روحیات و احساسات راستین و حقیقی بازیگر به بیننده باشند،آرامش بخش و لذت بخش  بودن فیلم (از نوعی که تحت عنوان لذت مینوی از آن یادشد) حتمی بوده و تردیدی در آن وجودندارد.

شایداحتمال پدیدآمدن چنین اثری به د لیل شرایط  والزامات سختی که دارد (واصلی ترین و سخت ترین آنها تجمیع همباوران مومن آشنا به فن بازیگریست) بسیار کم باشد ولی در صورت ساخته شدن محصولی شگفت انگیز،بی نظیر و ارزشمند خواهدبود.مسلما" چنین احتمالی غیرممکن نیست واجتماع افراد همباورواجدشرایط لازم دراین جهان که پرازامکانات مختلف و پیشرفته ی ارتباطات است زیادهم دوراز ذهن بنظرنمیرسد.

وسئوال احتمالی آخر: آیا این(نوع)الگوبرداری از "نمایش تعزیه" نیست؟

وجواب آخر: گوشه چشمی به این نمایش آئینی،سنتی وجودداردهمانگونه که گوشه چشمی به  انواع دیگر نمایش،سینمای سنتی ومبزانسن وتصویرپردازی سنتی  آن نیز موجوداست اما بهرحال کارما درحیطه نمایش نیست،درشمولیت هنرسینماست. وهمین ،خیلی چیزهارا عوض نموده وبالطبع کاررا کاملتراما مشکلترمیکند.فقط این حقیقت را باید گوشزد کنم که نوشتار حاضر ابدا"کامل نیست،تنهاجرقه ایست خیلی ناچیزکه امیدمیرود قادرباشددرمجاورت اذهان خلاق  و مستعد شعله ای موثروبسیط پدید آورده،به جهان سردونسیان زده هنرسینما گرماببخشد.شکل نهائی (نوع) مورد نظر این مقاله در نظر نویسنده نیز مبهم و ناواضح است.

                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                        (11 مهرماه 93)

    

تعداد بازدید از این مطلب: 4956
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

جمعه 23 آبان 1393 ساعت : 8:45 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
شواهدی برارتباط واتیکان با لژهای ماسونی
نظرات

 

(بسم الله الرحمن الرحیم)

از سری بحث های فراماسونری ” دجال آخرالزمان” آقای خادم الامام به ارتباط واتیکان با فراماسونری رسیدیم. همواره در طول تاریخ،  واتیکان  به  عنوان  پایتخت  مسیحیان  کاتولیک  جهان  مطرح بوده است؛ اما کم کم به دلیل  فساد  و  تحجر  کلیسا ها  در  دوران  قرون وسطی، اعتراضات به واتیکان فزونی گرفت؛ تا اینکه با شروع انقلاب صنعتی و  ایجاد  فرقه ی پروتستان، نقش واتیکان بسیار کمرنگ شد. امروزه نیز واتیکان بسیار  ضعیف  بوده  و قدرت کمی در معادلات سیاسی بین المللی دارد.

واتیکان که در قرون گذشته، همواره به عنوان دشمن اصلی « شوالیه های معبد » و « فراماسونر ها » مطرح بوده، به نظر می رسد که  امروزه  تحت  سیطره ی فراماسونری قرار گرفته است.

شواهدی که ارتباط واتیکان را با فراماسونری نشان می دهند، عبارتند از:

۱ – وجود برخی از علایم ماسونی در تصاویر نقاشی واتیکان.

در تصویر زیر که از یکی از نقاشی های واتیکان اقتباس شده  است،  ملاحظه می گردد که دو فرشته؟!، حلقه ای را به  دور  نماد  « چشم جهان بین »   یا « مثلث نورافشان » که یک نماد کاملاً ماسونی است، گرفته اند.

نماد «چشم جهام بین» یا « مثلث نور افشان» در بین دو فرشته. (اقتباس از یک تابلوی نقاشی در واتیکان)

نماد «چشم جهام بین» یا « مثلث نور افشان» در بین دو فرشته. (اقتباس از یک تابلوی نقاشی در واتیکان)

همان گونه که ملاحظه  فرمودید،  در  تصویر  فوق،  نماد « چشم جهان بین » مشاهده می گردد. از آنجا که نماد مذکور، یکی از  نماد های  مهم  و  معروف فراماسونری است، می توان نتیجه گرفت  که  واتیکان  با  فراماسونری  ارتباط دارد.

ممکن است برای خوانندگان محترم این سؤال پیش آید که شاید  نماد  « هرم و چشم جهان بین » از همان ابتدا مربوط به واتیکان و مسیحیت  بوده است  و  گروه های   ماسونی   به  دلیل  اعتقاد   به   مسیحیت،   از   علامت   مذکور  بهره جسته اند؟

در جواب باید گفت که علامت « چشم جهان بین » یک علامت الحادی بوده  و به مسیحیت ارتباطی ندارد. زیرا:

اولاً این نماد بسیار قدیمی بوده  و  از  دوران  مصر باستان و حکومت شیطانی فرعون اقتباس  شده است  و  تعالیم  الحادی  مصر باستان  با  دین  آسمانی مسیحیت، مغایر است.
ثانیاً استفاده ی فراوان  اسرائیل از  نماد  « چشم جهان بین »  (مانند دادگاه عالی اسراییل)، ادعای  مسیحی  بودن  علامت  مذکور  را  رد  می کند،  چرا  که اسرائیل یهودیت را به رسمیت می شناسد، نه مسیحیت.

بدین ترتیب نتیجه می شود که نماد « چشم جهان بین » که از تعالیم الحادی مصر باستان نشأت گرفته است، به مسیحیت هیچ ارتباطی ندارد.

با توجه به مطالب گفته شده،  می توان نتیجه گرفت که فراماسونری و تعالیم منحرف آن، توانسته اند به واتیکان (مرکز کاتولیک های جهان) نیز نفوذ کنند.

۲ – اتخاذ  مواضع  صهیونیستی  از  سوی تعدادی  از  پاپ ها  از  جمله  پاپ جدید (بندیکت شانزدهم).
اخیراً شاهد توهین های مکرر پاپ جدید به دین اسلام  بوده ایم، اما در همین مدت، ارتباط ایشان با صهیونیست ها بسیار حسنه بوده است!

در  تصویر  زیر ملاقات  پاپ جدید  با  اولمرت  نخست وزیر اسرائیل  را  ملاحظه می فرمایید:

عکس راست: پاپ جدید ملقب به بندیکت شانزدهم - عکس چپ: پاپ بندیکت شانزدهم در دیدار با اولمرت

عکس راست: پاپ جدید ملقب به بندیکت شانزدهم
عکس چپ: پاپ بندیکت شانزدهم در دیدار با اولمرت

یک نکته ی مهم در زندگی پاپ بندیکت شانزدهم وجود  دارد  و  آن  نکته  این است  که پاپ در ابتدای عمرش و در  سنین جوانی،  عضو  « سازمان  جوانان هیتلری » بوده و در این سازمان وابسته  به  نازی ها،  شرکت  داشته است. وی همچنین مدتی را در  پدافند  ضد هوایی ارتش آلمان نازی  گذرانده است، تا جایی که بعد از  جنگ جهانی دوم،  برای مدتی در اسارت نیروهای متفقین  بوده است. وجود  این  سابقه ی  تاریک،  همواره بر سر پاپ بندیکت شانزدهم سنگینی می کند.

البته پاپ از حضور خود در سازمان جوانان هیتلری،  به عنوان  یک عمل اجباری  یاد می کند و ادعا می نماید که در اکثر جلسات  سازمان مذکور،  از حضور  در  جلسه خودداری می کرده است.  وی همچنین  از  پدر  خود  به  عنوان  فردی  معتقد  به  مبانی کاتولیک و فردی ضد نازی یاد می کند.

در هر  حال  باید  گفت  که  وی  توجیهات  مذکور  را  برای   فرار از اتهامات بیان می کند،و این توجیهات به هیچ وجه مورد قبول نیست. زیرا:

اولاً اگر پدر پاپ واقعاً فردی مومن و مخالف نازیسم  بود، چرا در سال های قبل از جنگ جهانی و یا در سال های  ابتدایی  جنگ،  از  آلمان  به  کشور  دیگری مهاجرت نکرد. (همانند بسیاری از اقلیت های آلمان)

ثانیاً پاپ که بی ادبانه به ساحت مقدس پیامبر اسلام (ص) جسارت می نماید  و ایشان  را  جنگ طلب  معرفی  می نماید،  چگونه  خود  در  جنگی  ظالمانه شرکت  کرده است؟!  حتی اگر وی به صورت اجباری  عضو  « سازمان جوانان  هیتلری » بوده  است، می توانست به هر قیمتی از خاک آلمان فرار کند، یا از فرمان مافوق خود سرپیچی کند؛  حتی  اگر  به  قیمت  از دست دادن  جانش تمام شود.  وی که از علاقه ی قلبی و همیشگی خود  به  حضرت مسیح (ع) دم می زند،  چگونه است که حفظ جان و منافع خود را بر پرهیز از جنگ ترجیح  می دهد،  و به خدمت در ارتش  نازی ها  می پردازد؟! این توجیهات فقط برای فریب ساده لوحان و فرار از وجدان کاربرد دارد، نه چیز دیگر.

مطالبی که ذکر شد،  بخش کوچکی از  پرونده ی  سیاه  زندگی  پاپ بندیکت شانزدهم بود و ما بقیه ی مسایل را بر عهده ی خوانندگان محترم می نهیم.

۳ – وجود علامت ماسونی Obelisk در میدان مرکزی واتیکان.

Obelisk یک علامت ماسونی است که از مصر باستان اقتباس شده و هیچ ارتباطی با مسیحیت ندارد. حضور این  علامت  در  میدان  مرکزی  واتیکان (میدان سنت پیتر)، تأییدی بر ارتباط واتیکان با فراماسونری است.

علامت ماسونی Obelisk در میدان مرکزی واتیکان.اصل این علامت مصری بوده است.

علامت ماسونی Obelisk در میدان مرکزی واتیکان.اصل این علامت مصری بوده است.

بدین ترتیب همان گونه که ملاحظه فرمودید، بین واتیکان و فراماسونری،ارتباط قوی وجود دارد. علاوه بر شواهدی که در این مقاله به آن ها پرداخته شد، شواهد  دیگری نیز وجود دارند که ما از پرداختن به آن ها خودداری می کنیم.

تعداد بازدید از این مطلب: 4576
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

چهار شنبه 21 آبان 1393 ساعت : 7:58 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
بازی ضدشیعی فدائیان مذهبی
نظرات

 

             

         

پیدا و پنهان بازی ضد شیعی فدائیان مذهبی

 

  پیدا و پنهان بازی ضد شیعی فدائیان مذهبی

در سال ۲۰۰۷ میلادی شرکت مشهور « یوبی سافت » بازی نرم افرازی جدید، زیبا و سرگرم کننده ای را به بازار جهانی عرضه کرد که مانند دیگر بازی های این شرکت دارای محیطی جذاب با گرافیک بالا بود که مورد استقبال جهانی واقع گردید. در پی این استقبال، شرکت «یوبی سافت» نسخه دو این بازی را نیز فوراً آماده و به بازار جهانی عرضه کرد. نام این بازی « آساسینس کرید » است که ترجمه فارسی آن « قاتلان » یا « فدائیان مذهبی » است.
برخی این بازی را مرتبط با « حشاشین » می دانند. حشاشین از فرقه ی اسماعیلیه بودند که بعد از امام جعفر صادق علیه السلام اسماعیل فرزند دیگر ایشان را امام زمان می دانستند و او را به عنوان امام آخرشان قبول داشتند. در زمان سلسله ی سلجوقیان فردی بنام « حسن صباح » رهبری فرقه ی اسماعیلیه در ایران را به عهده گرفت. او مردی دانشمند، سیاستمداری زیرک و دانشمندی با ذکاوت بود. از زمان او به بعد پیروان اسماعیلیه در ایران با نام باطنی شناخته شدند.
آنها بر این اعتقاد بودند که قرآن دارای چندین لایه از مفاهیم و معانی است و هرکس نمی تواند به این لایه ها پی ببرد و پی بردن به این لایه ها نیاز به سال ها تحصیل، کسب علم، تفکر و تدبر ویژه در قرآن دارد، از این رو آنها « باطنی » نامیده شدند. « حسن صباح » مقر حکومت خود را « الموت » انتخاب کرد. این منطقه یک منطقه ی کوهستانی در میان البرز مرکزی است و خود مانند یک دژ طبیعی است و در گذشته از آب و هوائی خوب و زمین های کشاورزی حاصلخیزی برخوردار بود.

 

Assassin's Creed 1

«حسن صباح» و یارانش در « الموت » به ساخت داروهای مختلف می پرداختند و آنها را به دیگر نقاط ایران می فرستادند تا در اختیار مردم برای مداوا قرار گیرد. از جمله داروهائی که آنها تولید می کردند عبارت بوده اند از: انواع داروهای گیاهی نظیر گل گاوزبان ، الکل ، جوهر بید و غیره. در مورد جوهر بید باید گفت که این دارو از برگ های درخت بید تولید می شود و دارای خاصیت خنک کنندگی و ضد التهاب بوده و هم اکنون داروهائی نظیر آسپرین و سالسیلات نیز از همان خانواده هستند. ( آسپرین: اسید استیک سالسیلیت ) بدین ترتیب شغل اصلی «حسن صباح» و یارانش، تولید و صدور دارو به نقاط مختلف جهان بود. بنابراین آنها را داروساز می نامیدند و چون در گذشته داروساز را حشاش می نامیدند، از این رو باطنی ها را حشاشین نیز می خوانند.

 

Assassin's Creed 2

 

داستان بازی

داستان بازی در سال ۲۰۱۲ میلادی در فضای زندان مانند یک آزمایشگاه مدرن بنام « آبسترگو » شروع می شود. « دزموند مایلز » شخصی است که توسط عوامل آبسترگو دزدیده شده و در این آزمایشگاه محبوس شده است. وی که یکی از نوادگان اساسین است، توسط یک دکتر و دستیارش تحت آزمایش های ویژه قرار دارد. در وسط این آزمایشگاه دستگاه خاصی بنام « آناموس » وجود دارد که با استفاده از فرمول های DNA شما (دزموند مایلز) را به جنگ های صلیبی باز می گرداند و شما با دستور دکتر مجبور می شوید به گذشته برگردید.

 

  Assassin's Creed 3

در واقع بازی اصلی شما از اینجا (در زمان گذشته) آغاز می شود. پس از تعلیمات خاصی در ابتدای بازی (راه رفتن، دویدن، پریدن، مخفی شدن و غیره) جنگیدن و فرار کردن را بصورت مجازی فرا می گیرید و رفته رفته مهارت شما در مراحل بازی بشتر و بیشتر می شود. شروع بازی در زمان جنگ های صلیبی بین مسلمانان و مسیحیان است و کسی که هدایت بازی را برعهده دارد، یک اساسین یا در واقع قهرمان بازی است که نامش « الطیار » است. الطیار در طی مراحل بازی به ماموریت های خاصی بین سرزمین های ریچارد شیردل ، عکا ، اورشلیم و دمشق می رود تا در نه مأموریت ویژه حاکمان ظالم، افراد زورگو، فرماندهان شرور و جاسوسان را با زیرکی خاصی به قتل برساند و از مردم بی دفاع حمایت کند و در نهایت به این جنگ ها خاتمه دهد. او با موفقیت در هر مأموریت به سلاح های مختلف جدیدی دسترسی پیدا می کند که بر مهارتش در نبرد می افزاید و قدرت او را بیشتر می کند.

 

Assassin's Creed 4

 

هدف آزمایشگاه آبسترگو چیست؟

عوامل این آزمایشگاه می خواهند با استفاده از دستگاه آناموس، دزموند را به گذشته اجدادی اش برگردانند تا او نیز « جام مقدس » را که قدرت خاصی دارد، برای آنها به زمان حال آورده و تحویلشان بدهد.
فضای بازی بسیار هوشمندانه و متنوع است به نحوی که تمام مردم شهر اعم از زن و مرد، پیر و جوان، دیوانه و مست، سرباز و قلدر، خبرچین و جیب بُر همه و همه وجود شما را حس می کنند و نسبت به تمام اعمال شما عکس العمل های متفاوتی دارند. گرافیک بازی هم بسیار زیبا بوده و معماری اسلامی با ظرافت و دقت خاص و کیفیت بالا و بسیار نزدیک به واقعیت طراحی شده است. با تمامی این احوال جای تعجبی برای تمام نکاتی که راجع به بازی « اساسین کرید » اشاره شد وجود ندارد، چرا که با پیشرفت لحظه به لحظه علوم نرم افزاری و کامپیوتری در دنیای امروز، از شرکت توانمندی چون شرکت یوبی سافت ، غیر از این توقعی نیست.

 

Assassin's Creed 5

اما مسئله ی مهمی که شاید تا به حال کسی متوجه آن نشده این که آیا این شرکت با تمام دقتی که در مراحل ساخت یک چنین بازی نرم افزاری به کار می گیرد، ممکن است بطور اتفاقی، لوگو و آرم اساسین را نام مقدس امیرالمومنین علی علیه السلام قرار دهد یا این که از این کار هدفی داشته است؟ پر واضح است که این مسئله اتفاقی نبوده زیرا کسانی که محصولات این شرکت را دیده اند، یقیناً می دانند طراحان آن حتی در کوچک ترین اجزاء تشکیل دهنده ی این بازی ها مانند حرکات لب، مو، مژه، صداگذاری و هزاران مسأله ی دیگر نهایت دقت را اعمال می کنند، چه رسد به آرم و پرچم که نمادین ترین اجزاء یک بازی را تشکیل می دهند.
پس یقینا این مسئله سهواً رخ نداده است. خوب یا بد این مسأله را هنوز نفهمیده ایم! اما این شرکت چنان ماهرانه نام مقدس علی علیه السلام را در اجزاء بازی « اساسینس » جای داده که نه تنها کاربران ایرانی تا به حال متوجه این قضیه نشده اند، بلکه سازمان های مربوط به مجوز و پخش نیز متوجه این مسأله نشده اند! این شرکت که با ارائه بازی های « شاهزاده ایرانی » علاقه خود را به موضوع ایران نشان داده، بار دیگر با بازی « اساسینس کرید » این کار را بسیار حرفه ای تر تکرار کرده است.

 

Assassin's Creed 6

هنگام بازی چند پرسش در ذهن خطور می کند. چرا خیلی از اوقات الطیار ناخودآگاه روی این صندوق ها پا می گذارد؟ چرا در قلعه ی اساسین این آرم مقدس را بصورت قرینه روی زمین هم می بینید؟ چرا قهرمان محبوب بازی، در مرحله آخر رهبر خود را به قتل می رساند؟ مسلماً باید با دوبله و تحقیق درباره ی این بازی به جواب رسید.
اما این کار به عهده ی وزارت ارشاد اسلامی و بنیاد ملی بازی های رایانه ای و سازمان هائی است که چنین اموری را عهده دار هستند. اما صد حیف که نه تنها متوجه نشده اند، بلکه وقتی با آنها تماس گرفته ایم و موضوع را به آنها اطلاع دادیم، خیلی بی تفاوت پاسخ دادند که: « حالا که چی؟ » واقعاً جای تأسف نیست که در تنها کشور شیعه جهان به همین راحتی به ترویج عقائد ضد شیعی اجازه پخش داده می شود؟!

منبع  شیعه آنلاین
تعداد بازدید از این مطلب: 7243
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

چهار شنبه 14 آبان 1393 ساعت : 8:56 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
اساسینز کرید:یک بازی برای تحریف تاریخ
نظرات

 

       « اساسینز کرید »، تحریف تاریخ ، تخریب اسلام

اساسینز کرید ، تحریف تاریخ ، تخریب اسلام

بازی « اساسینز کرید » ( assassin’s creed ) را به « آیین قاتل » ترجمه کرده اند.
assassin در واقع به معنای قاتل است، اما در نامگذاری این بازی به واژه « حشاشین » نیز توجه شده، زیرا دوره زمانی این بازی مربوط به « جنگ های صلیبی » و نبردهای گروه حشاشین است.
حشاشین به گروهی از « اسماعیلیان » اطلاق می شود که در کوه های « الموت » ساکن بودند، این گروه را « باطنیه » نیز می نامند.

 

اسماعیلیان و گروه حشاشین چه کسانی هستند؟

علامه طباطبایی رحمه الله علیه در کتاب « شیعه در اسلام » اسماعیلیان را این گونه تعریف می کند:
« امام ششم شیعه فرزند پسری داشت به نام « اسماعیل » که بزرگترین فرزندانش بود و در زمان حیات پدر وفات کرد، آن حضرت به مرگ اسماعیل استشهاد کرد و حتی حاکم مدینه را نیر شاهد گرفت.
در این باره جمعی معتقد بودند که اسماعیل نمرده، بلکه غیبت اختیار کرده است! و دوباره ظهور می کند و همان « مهدی موعود » است و استشهاد امام ششم به مرگ او یک نوع تعمد بوده که از ترس منصور خلیفه عباسی به عمل آورده است.
و جمعی معتقد شدند که امامت، حق اسماعیل بود و با مرگ او به پسرش محمد منتقل شد. جمعی عقیده داشتند که اسماعیل با آن که در زمان حیات پدر درگذشته، امام است و امامت، پس از اسماعیل در « محمد بن اسماعیل » و اعقاب اوست.
اسماعیلیه به طور کلی فلسفه ای دارند شبیه به فلسفه « ستاره پرستان » که با « عرفان هندی » آمیخته است و در معارف و احکام اسلام برای هر ظاهری، باطنی و برای هر تنزیلی، تأویلی قائلند.
طبق اظهار مورخان، مشخصه مذهبی باطنیه این است: که احکام و مقررات ظاهری اسلام را به مقامات باطنی عرفانی تأویل می کنند و ظاهر شریعت را مخصوص کسانی می دانند که کم خرد و از کمال معنوی بی بهره بوده اند.
» (علامه طباطبایی، شیعه در اسلام، ص ۸۱ الی ۸۴)
این گروه از شیعیان معتقدند قرآن به جز ظاهر، باطنی عمیق و چند لایه دارد. باطن قرآن عمیق است و افراد به راحتی توان دستیابی به آن را ندارند. ریاضت، تحجد و تعبد لازم است تا به باطن قرآن رسید، به جز تمام این موارد، استعداد درونی و توفیق الهی نیز از اسباب وصول به این مرحله کمالیه است، بنابراین هر کسی، نمی تواند به این رتبه دست یابد. فردی که به باطن قرآن دست یابد، رئیس فرقه اسماعیلیه می شود و به همین جهت این گروه را باطنیه نیز می نامند.
این گروه پس از گذشت چند دهه، در کوه های الموت ( نزدیکی قزوین ) متمرکز شدند و قلعه الموت را بنا کردند. الموتیان همراه با رهبری « حسن صباح » به قدرت رسیدند.
به نظر می رسد حسن صباح قوی ترین و بانفوذترین رهبر فرقه باطنیه باشد، این گروه نخبه در کوه های الموت چیزی شبیه به آزمایشگاه های امروزی برای تولید دارو تأسیس کردند.
پس از مدتی تولید دارو به حرفه اصلی‌شان بدل شد، به گونه ای که قلعه به مرکزی برای صادرات داروهای جدید و مؤثر به دیگر بلاد اسلامی، بلکه جهان تبدیل شد.
در گذشته به دارو، حشیش و به داروساز حشاش می گفتند، بنابراین در ساختار زبانی عربی، به جمع این افراد و همچنین گروه باطنیه، حشاشین گفته می شد.

 

داستان بازی

 

آزمایشگاه آبسترگو

 

داستان بازی در سال ۲۰۱۲ میلادی در فضای زندان مانند یک آزمایشگاه مدرن به نام « آبسترگو » شروع می‌شود. فردی به نام « دزموند مایلز » که از نوادگان اساسین است به آن آزمایشگاه آورده شده تا به وسیله دستگاهی به نام « آناموس » و با استفاده از فرمول های DNA به گذشته اجدادی اش برگردد.
در واقع بازی از این مرحله آغاز می شود و بازیکن در اثنای بازی متوجه وجود دزموند مایلز می شود. هدف از برگرداندن مایلز به زمان جنگ های صلیبی، جست و جو برای جام مقدس یا سیب بهشتی است که قدرتی ویژه دارد.
فضای آغازینی که بازیکن با آن مواجه می شود، فضای جنگ های صلیبی است. در این بازی فردی با محاسن سفید و چهره ای خشن به نام « المعلم » قصد دارد به وسیله ۹ ترور، به جنگ های صلیبی پایان دهد.
مأمور این ترورها فردی به نام « الطایر » است که قدرت های شگرفی دارد. الطایر همان دزموند مایلز است که به زمان گذشته برگشته است.
وی در هر مرحله یک نفر را ترور می کند و پس از هر مرحله در فضایی برزخی وارد می شود. در آن فضای برزخی، با فردی موهوم به مکالمه می نشیند و نسبت به اقدامات خود، شک می کند. سپس به دیدار حسن صباح می رود و به وسیله نطقی آتشین، دوباره نسبت به ادامه کار مجاب می شود.
اما در مرحله آخر الطایر متوجه می شود المعلم، خود خائن بوده و همه زیردستانش را برای به دست آوردن سیب بهشتی به مأموریت می فرستاده است. در این مرحله از بازی المعلم میوه بهشتی را به دست آورده و با قدرتی بسیار زیاد، با الطایر روبه رو می شود.

 

بازی ما را به چه چیز فرا می خواند؟

 

بازی آیین قاتل

 

این بازی نکات فراوانی پیرامون خویش دارد. در ابتدا نقد استراتژیک دکتر « حسن عباسی » در خصوص این بازی را مطرح می کنیم:
« گروه اسماعیلیه اقداماتی چریکی و یا به تعبیر امروزی عملیات تروریستی انجام می داده که تعدادشان حدوداً به ۴۲ عدد می رسید. گفته می شد این گروه حشیش مصرف می کرده و در فضای توهمی، آنها را وادار به اقدامات تروریستی می کردند و این امر چند قرن بعد از حسن صباح ادامه یافت، اما این مطلب که یک جریانی با مواد مخدر بتواند چنین کاری کند زیر سوال است.
اما همان گونه که جریان القاعده امروز بخش بزرگی از منابع مالی را از مواد مخدر تأمین می کند، دیگر جریان های چریکی در جهان نیز چنین اعمالی را انجام می دهند.
عموماً جریان های چریکی در این امر مشترک هستند، به عنوان مثال هیچ جنبش چریکی در آمریکای لاتین وجود ندارد مگر آن که دستی در مواد مخدر داشته باشد، اما این که مواد مخدر نه به عنوان یک امر جنبی، بلکه به شکل اساس و پایه ایدئولوژی مورد توجه قرار می گیرد، دو وجه دارد.
وجه اول آن که با تبلیغات گسترده در این زمینه القا می کنند که شروع تروریسم در جهان از این زمان بوده است. از سال ۱۹۹۷ که اولین دایره المعارف تروریسم در جهان تدوین شد، آغاز تروریسم را با قلعه الموت و حسن صباح معرفی کرده اند. این مسئله یک تحریف جدی تاریخی است.
بعد از ۱۱ سپتامبر نیز در فیلم ها، سریال ها و بازی های گوناگون سعی کرده اند اساس تروریسمِ اسلامی را به نحله حشاشین نسبت دهند.
ساده بحثی که ضد مسلمین مطرح می کنند آن است که در گذشته مسلمانان را به وسیله حشیش دچار توهم می کردند، سپس تعدادی دختران زیبا در کنار آنها قرار می دادند و می گفتند اینها حوری های بهشتی هستند. پس از اینکه اثر حشیش از بین می رفت و این توهمات کاهش می یافت، می گفتند برای آنکه به این بهشت عدن برسید باید دست به عملیات تروریستی بزنید.
به همین شکل الان نیز به مسلمانان وعده بهشت می دهند و اعلام می کنند راه دستیابی به بهشت آن است که دست به عملیات تروریستی بزنید، بنابراین این جریان از آنجا مشکوک می شود که قید ایدئولوژی به این مطلب گذاشتند.
بنابراین به وسیله این بازی، اولاً به اسلام حمله می کنند، دوماً منشأ این حرکت را ایران در نظر می گیرند، ثالثاً تاریخ را خلط می کنند. انگاره هایی را از صلاح الدین ایوبی اقتباس می کنند، انگاره هایی را از فلسطین و شام در نظر می گیرند و سپس همگی را با یکدیگر جمع می کنند.
پس کودکی که این بازی را انجام می دهد، به طرز چشمگیری از اسلام تنفر پیدا کرده و تاریخ برایش تحریف می شود و بسیاری اتفاقات دیگر نیز برایشان رخ می دهد.»

تصویر روحانیت شیعه در بازی آیین قاتل

اما نکاتی نیز در داخل بازی وجود دارد:

اول آن که شروع بازی برای به دست آوردن میوه بهشتی است. در ادامه نیز آنچه که برای الطایر دردسر ایجاد می کند، همان میوه است. میوه بهشتی، همان میوه ممنوعه است که در عقاید غربی به علم خداوندی تعبیر می شود. در نتیجه این امر به ذهن مخاطب القا می شود که انسان توان به دست آوردن علم خداوندی را دارد.
در داستان بازی مطرح کردیم که در سری اول، مرحله آخر نبرد الطایر با استاد خویش است. المعلم فردی خائن تصویر شده است که با سوءاستفاده از مقام خویش، در پی قدرت یابی بیش از پیش بوده است، اما نکته جالب توجه شباهت المعلم با حضرت امام خمینی رحمه الله علیه است.
در شماره های بعدی این بازی، دم خروس بیش از این نمایان می شود و آموزه های فراماسونری به وسیله الطایر « تلقین » می شود. گر چه در جایی به مراسم آیینی فراماسونری حمله می کند و فردی از اعضای اصلی را به قتل می رساند، اما در مواقعی عین جملات مشاهیر فراماسونری را بیان می کند.
در سری دوم بازی، الطایر در جمع یک گروه این قانون را می آموزد: « هیچ چیز درست نیست و همه چیز مجاز است. » این جمله به وضوح در ماسون های شهیر تاریخ قابل ردیابی است. در جایی دیگر الطایر پس از کشتن یک کشیش به سخنرانی می پردازد و ضمن صحبت هایش این جمله را بیان می کند: « هیچ کتابی نمی تواند شما را هدایت کند. شما آزادید هر کار خواستید انجام دهید.»
همچنین در قسمت دیگری از بازی الطایر با خداوندی آشنا می شود که در قالب یک زن جلوه می کند. این الهه در صحبت هایش رو از الطایر برمی گیرد و به دوربین چشم دوخته، می گوید: « ما قبل از شما در زمین بوده ایم و ذهن شما قابلیت درک وجود ما را ندارد. » طبعاً این امر تعجب مخاطب را بر می انگیزد که چرا در حرکتی غیر معمول، یکی از شخصیت های بازی، به دوربین نگاه می کند. سپس دوباره به الطایر رو کرده و می گوید ما تو را به پیامبری انتخاب کردیم. دیگر لازم نیست تمامی حوادث این بازی از ابتدا تا به حال را با این رویکرد تفسیر کنیم که خود به حد کافی گویاست.

 

نمادهای ماسونی در بازی آیین قاتل

در قسمت سوم این بازی الطایر با پوشیدن لباس خدایان، در نهایت به مقام نیمه خدایی می رسد. همچنین شخصیت اصلی الطایر؛ یعنی دزموند مایلز در مرحله آخر به مکانی رازآلود می رود که مملو از علائم ماسونی است. در این مکان وی با لمس، گویی، اختیار از کف می دهد و با اراده الهه ای که در ورای گوی قرار دارد، او را مجبور به قتل دوستش لوسی می کند.
از دیگر نکات جالب توجه در این بازی شکل و فضای دقیق شهری است که بیننده را کاملاً به یاد شهرهای قدیمی اسلامی می اندازد. ساختار ظریف شهرها، راه های مواصلاتی و حتی شهروندان این شهرها، بسیار دقیق طراحی شده است.
در جایی الطایر به طور ناگهانی خود را در مکانی می یابد که پس از صحبت و دریافت دستوراتی ممنوع، آنجا را ترک می کند. زمانی که از دیوارهای حیاط این مکان بالا می رود، گنبد بیت المقدس مشاهده می شود.
از جنبه ای دیگر نیز می توان این بازی را مورد توجه قرار داد. این بازی همچون بسیاری از دیگر بازی های رایانه ای، فرد را در دنیای مجازی میخکوب می کند و ساعت ها از فضای عاطفی خانواده دور می کند. این امر در بین کودکان که نیازهای عاطفی شدیدتری دارند، تشدید می شود. کودکانی که ساعت ها به دور از والدین، در شهری از شهرهای فلسطین با اسب و شمشیر گلاویز می شوند، چه بهره ای از عاطفه مادری را دریافت می کنند.
این امر را بگذارید کنار این نکته که ساعت ها لذت همراهی با خانواده را در اردوگاه ها  ی دشمن تجربه می کند و نیاز عاطفی به مادر در تعقیب و گریز نبردهای صلیبی ارضا می شود، طبعاً دنیای مجازی، عاطفه ای مجازی به کودک اعطا می کند که تحقیقاً او را از نیازهای عاطفی واقعی منصرف می کند.
متأسفانه والدین به سیری کاذب کودکانشان حساسند و مانع خوردن تنقلات قبل از غذای واقعی می شوند، ولی به عاطفه کاذب توجهی ندارند. جای توضیح نیست که این امر تا چه حد فرایندی تربیتی را با اختلال روبه رو می کند و احتمالاً این فرایند را به سازوکارهایی مجازی منتقل می کند.
البته این مشکل در تمامی بازی های رایانه ای قابل مشاهده است، بنابراین حساسیت و دقت والدین را در این زمینه طلب می کند.
این بازی به قدری در جهان به شهرت رسیده که تی شرت ها و حرکات الطایر مورد علاقه جمع زیادی از جوانان جهان قرار گرفته است.

منبع  خبرگزاری دانشجو
تعداد بازدید از این مطلب: 6173
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

چهار شنبه 14 آبان 1393 ساعت : 8:52 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
پیامبران هالیوودی!
نظرات

 

پیامبری و پیامبران به روایت هالیوود

 

این که چه شده هالیوود در این برهه از تاریخ به پتانسیل بزرگ فیلم‌های دینی پی برده سؤال مهمی است که کارشناسان باید به آن پاسخ دهند. اما از ظواهر امر پیداست که گرایش عجیبی میان کارگردان‌های کمپانی دروغ پراکنی هالیوود به ساخت فیلم انبیا وجود دارد تا آنجا که این امر به مسابقه ای بزرگ بدل شده و گویا پیروز این مسابقه نیز کسی است که بیشترین تحریف‌ها را شامل داستان زندگانی این بزرگواران کند و داستان تحریف شده تر و پیامبر عجیب و غریب تری را به تصویر بکشد.

فروش بالای این دست از فیلم‌ها به خاطر باورمندان دینی از یک سو و کشش داستان‌های کتاب‌ها و متون دینی تحریف شده از سوی دیگر و انگیزه تاریخی یهود بر تحریف حقیقت از دلایلی است که بر سرعت این مسابقه می‌افزاید و آتش دیگ این دین‌های ساختگی را بیشتر و بیشتر می‌کند.

به گزارش یورونیوز، “دیوگو مورگادو”، هنرپیشه، درباره ایفای نقش عیسی می‌گوید: «برای نسل‌های جوان، شناخت عیسی، نه فقط از طریق کتاب بسیار مهم است. اگر از کودکی بپرسید که می‌خواهد انجیل را بخواند یا ببیند، او قطعاً دیدن انجیل را انتخاب می‌کند.»

زندگی حضرت عیسی نبی، زندگی حضرت نوح و داستان مهاجرت بنی اسرائیل به رهبری حضرت موسی سوژه‌هایی از این پازل بزرگ پیامبر سازی نوین هالیوودی است. پیامبری که به جای پیام آوری، جادوگر، قهرمان و منجی قوم و قبیله ای خاص است. فیلم‌های «پسر خدا»، «نوح» و «مهاجرت؛ خدایان و پادشاهان» عناوین این فیلم‌ها و روایت‌های جدید از پیامبری و پیامبران توسط هالیوود است.

فیلم «پسر خدا» داستان زندگی عیسی مسیح را به تصویر می‌کشد و اقتباسی است از سریال موفق «انجیل». این فیلم در مراکش فیلمبرداری و توسط “کریستوفر اسپنسر” کارگردانی شده است و نقش عیسی را “دیوگو مورگادو”، هنرپیشه پرتغالی ایفا می‌کند.

“مارک برنت”، تهیه کننده این فیلم می‌گوید: «ساخت فیلم کار زیادی برد و ما به همه جوانب توجه کردیم تا نقطه نظرهای همه گروه‌ها را ببینیم. ما در عین حال که به حساسیت‌های گروه‌های مختلف احترام گذاشتیم، اصل موضوع و پویایی درام را از داستان نگرفتیم. تفسیرهای مختلفی بین کاتولیک‌ها، پروتستان‌ها و یهودیان در مورد این موضوع وجود دارد. بنابراین فکر می‌کنم موفق شدیم با توجه به همه این نکته‌ها فیلمی مؤثر بسازیم.»

«نوح» را “دارن آرونوفسکی” ساخته است و در آن راسل کرو، اما واتسون و آنتونی هاپکینز بازی می‌کنند. اما این فیلم باعث جنجال در کشورهای عرب خاورمیانه شده است و چندین کشور اکران آنرا ممنوع اعلام کرده‌اند. از طرف دیگر برخی از مسیحیان آمریکایی نیز معتقدند داستان فیلم از روایت انجیل منحرف شده است.

“دارن آرونوفسکی” کارگردان، با همه تحریف‌هایی که در داستان زندگی حضرت «نوح» ایجاد کرده، در دفاع از فیلم می‌گوید: «به نظرم همه ما با قدیمی‌ترین داستان‌های جهان ارتباط برقرار می‌کنیم. اینجا موضوع آب و سیل است که همه ما آنرا درک می‌کنیم و در روح و روان ما جای دارد و ربطی به این ندارد از کدام سیاره‌ایم یا چه دینی داریم، نوح متعلق به همه است.»

فیلم «مهاجرت» ِ “ریدلی اسکات” درباره مهاجرت قوم یهود است که در آن گلشیفته فراهانی در کنار کریستین بیل و سیگورنی ویور به ایفای نقش دست چندم می‌پردازد. این فیلم اواخر سال ۲۰۱۴ اکران خواهد شد.

یکی از ویژگی‌های این دست فیلم‌ها بر قراری نوعی رابطه شبه علی و معلولی میان ساده مساله لوحی و مفهوم پیامبری وجود دارد که در تورات محرف نیز شاهد آن هستیم. این مطلب نه تنها ارادت مخاطب به انبیاء را زیاد نمی‌کند که نوعی تنفر نیز نسبت به پیامبران در دل وی می‌کارد. نکته بدتر اینکه شأن وحی تا حد تجربه ای موهوم و همه گیر که حتی گناه کاران نیز می‌توانند آن را تجربه کنند، تنزل می‌یابد.

در نگاه سینمای هالیوود پیامبران بی اسرائیل همچون داوود (ع)، موسی (ع) و سلیمان (ع) ابزاری برای نجات یهود مظلوم از بدبختی و آوارگی بوده‌اند و بس. گرچه فیلم‌های اولیه این کمپانی به بازنمایی پیامبران فوق بسنده می‌کرد اما چندی است در کنار این پیامبران ساحت مقدس پیامبران دیگری همچون نوح (ع)، ابراهیم (ع) و لوط (ع) نیز از تخریب مصون نمانده است. از میان فیلم‌های قدیمی می‌توان به فیلم‌هایی چون (کتاب آفرینش – The Bible: In the Beginning)، (ده فرمان – The Ten Commandments) و (سلیمان و سبا – Solomon and Sheba) اشاره کرد که اساس آن‌ها تحریف زندگانی شریف انبیا و توهین به جایگاه پیامبری است.
نوح؛ ناجی یا قاتل؟

Noah-movie-review-noah

کارگردان فیلم نوح؛ آرونوفکسی است که کارگردان فیلم مشهور و برنده جایزه اسکار قوی سیاه (۲۰۱۰) نیز است. وی کارگردانی فیلم ضد ایرانی کشتی گیر (۲۰۰۸) را نیز در کارنامه خود دارد. با نگاهی به کارنامه فیلم‌های این کارگردان و بویژه فیلم کشتی گیر – Wrestler به خوبی درک می‌کنیم آنچه برای این کارگردان از درجه اهمیت بالاتری نسبت به سایر موضوعات دارد مفهوم سبک زندگی آمریکایی است آن هم منهای تمام مؤلفه‌های دینی. وی در فیلم کشتی گیر فردی به نام وندی را که نماد ورزشکاران جامعه آمریکایی و مردی بی قید و بند نسبت به خود و خانواده‌اش است را در مقابل یک فرد ایرانی روی تشک رینگ آزاد کشتی کج می‌فرستد که نمادی از جبهه جنگ تمدن‌ها است.

وندی اشاره به جمعیت کرده و می‌گوید شما نماینده تمامی کشورها و تمدن‌ها هستید و سپس رجزش را اینگونه ادامه می‌دهد که: امشب شاهد خواهید بود که چه کسی برنده و چه کسی بازنده خواهد بود؟ خواهید دید که چه کسی برحق (!) و چه کسی باطل است؟ کارگردان به واسطه این واژگان این جنگ تمدنی و دینی را آشکارا بیان می‌کند و نشان برحق بودن را پیروزی در نبرد این رینگ خونین و آزاد معرفی می‌کند.

از چنین کارگردانی که مذاق اربابان آمریکای اش برایش مهم تر از حقایق واقعی عالم است، بعید نیست فیلمی را درباره پیامبر عظیم الشانی چون حضرت نوح بسازد و در آن نه تنها نوح را ناجی و هدایتگر معرفی نکند بلکه در فیلم او نوح بواسطه تجربه معنوی و خواب و مکاشفه ای که می‌بیند گمان می‌کند باید تمام انسان‌ها را اعم از بد و خوب نابود کند. وی در این راه حتی از کشتن نوادگان خویش نیز کوتاهی نمی‌کند.

بعد از آنکه از عهده این تکلیف خیالی برنمی آید روزها و هفته‌ها مداوم به شراب پناهنده می‌شود تا غم این مصیبت را فراموش کند. بعد از مدت‌ها فردی که جفت پسر اوست به او تفهیم می‌کند که این انتخاب تو بوده نه خدا و خدا اینکه دنیا را نابود کنی یا از نو بسازی را به تو سپرده بود. تو باید تصمیم می‌گرفتی دنیا ارزش ویران کردن دارد یا ساختن و تو عشق (بخوانید هوس) را انتخاب کردی.

در این فیلم به جز توهم رسالت به پیامبری چون نوح و اشتباه در برداشت از دستورات خالق (در این فیلم نامی از خدا برده نمی‌شود.) و تخریب جایگاه پیامبری به جایگاه فرشتگان نیز تعرض گردیده و بسیاری از آنان را تمرد کنندگان از دستورات الهی معرفی می‌کنند که به خاطر یاری انسان از دستورات خالق که قرن‌ها است سکوت اختیار کرده و با بشر صحبت نمی‌کند سرپیچی کرده و به زمین آمده‌اند. فرشتگان تنها زمانی اجازه بازگشت به درگاه الهی را دارند که در مقابل انسان‌ها ایستاده و افرادی را که می‌خواهند وارد کشتی نجات شوند از بین ببرند.

برخلاف نوح تاریخ که ناجی انسان‌ها از اشباح الرجال بی دین بوده در این فیلم تنها چیزی که نوح به آن نمی‌اندیشد و آن را دستور خدا می‌داند مرگ انسان‌ها به طور سراسری است. جالب اینجاست که نوح این فیلم گیاه خام خوار بوده و کارگردان به جریانی از جریان‌های شبه عرفانی اشاره و آن را تبلیغ می‌کند.
موسی هالیوودی

بعد از ساخت فیلم ده فرمان، مدت‌هاست هالیوود در فکر ساختن فیلمی پرآوازه براساس زندگی حضرت موسی (ع) است. درام اکشن «اکسدوس: خدایان و پادشاهان» بلندترین و پرهزینه‏ترین فیلم سال ۲۰۱۴ است که در قالب فیلم ۲۰۰ دقیقه ای ساخته و تدوین شده است.

بالاخره ریدلی اسکات تولید این فیلم را براساس فیلمنامه ای از استیون زیلیان برعهده گرفت. نسخه اولیه فیلمنامه را آدام کوپر و بیل کولیگ نوشته بودند. استیون زیلیان نامی آشنا برای سینمادوستان است، این فیلمنامه نویس ۶۰ ساله در کارنامه خود ۱۸ فیلمنامه دارد. از جمله فیلمنامه های او می‌توان به بیداری، فهرست شیندلر، هانیبال، گانگسترهای نیویورکی، مانیبال، دختری با خال کوبی اژدها و تمام مردان پادشاه اشاره کرد. زیلیان برای فهرست شیندلر برنده اسکار شده است.

ریدلی اسکات کارگردانی فیلم‌هایی مانند: فتح بهشت، آگهی، بلید رانر، بیگانه، پرومتئوس، تلما و لوییز، رابین هود (فیلم ۲۰۱۰)، الگو، زندگی در یک روز، سقوط، شاهین سیاه، قلمرو بهشت، گانگستر آمریکایی، گلادیاتور، مشاور، هانیبال و یک مشت دروغ را در کارنامه خود دارد که نگاهی هرچند گذرا برای تحلیل و بررسی فیلم آخر وی نیاز است. زیرا شخصیت اسکات چیزی جدا از ساخته‌هایش نیست و درواقع این آثار آینه ای است از آنچه که اسکات را در کارگردانی به اینجا رسانده است.

این کارگردان که بیشتر روی سوژه‌های قهرمانی مثل فیلم معروف «گلادیاتور» و گاه با طعم سیاست زده آمریکایی آن نظر دارد این بار روی سوژه بسیار مهمی در عالم دست گذاشته که برای پیروان تمامی ادیان آسمانی اهمیت دارد و نگاه بسیاری از منتقدان به این اثر سینمایی خواهد بود. او که خوب می‌داند سراغ چه سوژه‌هایی برود تا مخاطب آمریکایی‌اش را با خود همراه نگه دارد با انتخاب این سوژه فروش گیشه بلیط فیلمش را تضمین کرده است. وی در این فیلم داستانی از کتاب مقدس درباره خروج قوم بنی اسرائیل به رهبری حضرت موسی (ع) را درزمان برده‏داری مصر به نمایش گذاشته است که حضرت موسی به همراه ۶۰۰ هزار برده خروج کرده و شبانه می‌گریزند. اما جدا از مساله مالی این فیلم هم از نوع ژانر قهرمانی و در ردیف سوژه‌های منجی گرایانه دسته بندی می‌شود و از لحاظ رده بندی جزو ژانرهای هیجانی، اکشن، خانوادگی و حماسی به شمار می‌رود که برخلاف سایر موارد فیلم‌های او در این اثر حماسه آفرین پیامبری اولعزم از میان پیامبران الهی است که دستور داشت تا با کفر و الحاد مقابله کند، گرچه در هیچیک از آثار هالیوودی به صراحت نمی‌توان فیلمی را یافت که به موضوع کفرستیزی انبیا پرداخته باشد.

در این فیلم مانند باقی انیمیشن‌ها و فیلم‌های یهودی هالیوود موسی هالیوودی تنها نجات بخش جمعیت بیشمار (!) یهودیان مظلوم تاریخ بوده و گویا در تاریخ مدون یهود از سوی خدا هیچ مأموریت دیگری در زندگی نداشته است.

حضور کریستین بیل، بازیگر نقش بت من در سری فیلم‌های بت من ساخته کریستوفر نولان در نقش حضرت موسی (ع) در فیلم اکسدوس تاییدی است بر این مدعا. اضافه کنید به این سابقه زیلیان فیلمنامه نویس این فیلم را در تولید آثار کاملاً یهودی و شیطنت او را در مظلوم نمایی جامعه جهانی (!) یهود. از میان این آثار آنچه در ردیف اول قرار دارد فیلمنامه بسیار راهبردی فهرست شیندلر است که انصافاً در مظلوم نمایی جامعه یهود و اثبات خرافه کوره‌های آدم سوزی و کشتار و اسارت یهود در جنگ جهانی دوم سنگ تمام گذاشته است.

در فیلم سه بعدی «اکسدوس: خدایان و پادشاهان» کریستین بل نقش حضرت موسی (ع)، جوئل ادگورتون نقش فرعون رامسس دوم (فرمانروای مصر)، سیگورنی ویور نقش مادر رامسس دوم، گلشیفته فراهانی نقش نفرتاری (همسر رامسس دوم) و آرون پل نقش جاشوا (برده) را دارند.
مسیحای هالیوود

83567-250271-1405328324

ده سال پس از فیلم جنجال برانگیز «مصائب مسیح» ِ “مل گیبسون”، مسیحا این بار با نگرشی نوین به هالیوود برمی گردد. Son of god آخرین نسخه ساخته شده از فیلم‌هایی است که زندگی عیسی بن مریم را به تصویر کشیده‌اند. فیلمی که در آن “کریستوفر اسپنسر” براساس فیلمنامه “ریچارد بدسر” بدون روایت داستان‌ها، مستند وار و سکانس به سکانس به گونه ای تفکیک شده و اپیزودیک البته نه بطور آشکار، تاریخ زندگی فرزند خدا (!) را سوژه فیلم خود قرار داده و “دیه‌گو مورگادو” نقش مسیح را در آن ایفا کرده است.

«پسر خدا» برگرفته از سریال تلویزیونی نسبتاً موفق به نام «انجیل» است و داستان فیلم درباره زندگی حضرت مسیح از تولد تا زمان تعلیم و بعد به صلیب کشیده شدنش را بر اساس باورهای انجیلی به تصویر می‌کشد.

جدا از اختلاف ادیان بزرگ درباره نحوه تولد و سپس مرگ یا عروج آسمانی مسیحا که یهود برخلاف اسلام و مسیحیت باوری به تولد مسیح ندارد و میان پیروان دین اسلام با مسیحیت نیز اختلاف بر سر عروج بدون مرگ یا تصلیب وجود دارد داستان زندگی این پیامبر جنبه‌های دیگری نیز دارد که همگی دستمایه موضوعات فیلم‌های با رویکرد بازنمایی مسیح گشته‌اند.

به طور عمده در بسیاری از فیلم‌ها به سه بخش به عنوان بخش اصلی داستان زندگانی مسیح اشاره می‌شود؛ تولد، معجزات و عروج یا مرگ. البته گاه این بخش‌ها بنابر اعتقادات متفاوت به مسیحیت دچار تغییراتی شده‌اند و برخی به بخش خاصی از این سه دوره عمده زندگی بیشتر پرداخته و بخش دیگری را کمرنگ کرده‌اند؛ بعنوان مثال مسیح بن هور “ویلیام وایلر” بخش دوم و حواریون را روایت نمی‌کند و یا اینکه مسیح “مل گیبسون” غرق در بخش مرگ و شکنجه مسیح است و نگاه متفاوت “پازولینی” بزرگ به گفتار و شاعرانگی مسیح می‌پردازد، “روسلینی” هم تحت تأثیر نئورئالیسم ایتالیا اثری مشابه پازولینی ارائه می‌دهد.

در فیلم حاضر عیسی فیلم بنابر باور غلط یهودیان در طویله متولد می‌شود و فرزند مریم و یوسف نجار است که کنایه ای است به باورهای راستین درباره او که خلق او را بدون پدر و به اذن خدا زیر درخت نخل می‌دانند. در میانه فیلم هم عیسی فیلم بیشتر شبیه ساحرها و شعبده بازها است تا یک پیامبر اولوالعزم. و اگر فرازهایی از انجیل که بر زبان بازیگر کاراکتر مسیح رانده می‌شود نبود تنها جنبه ای که از این پیامبر بزرگ الهی بر پرده سینما نقش بسته می‌شد جنبه قدرت‌های خارق العاده ای است که نه تنها در فیلم خیلی با سحر و جادو تفاوت چندانی ندارد بلکه مخاطبان هالیوود عادت کرده‌اند این دسته از رفتارها را از ساحران و ساحره‌های فیلم‌های هالیوودی ببینند.

عیسی در فیلم فرزند خدا معرفی می‌شود که هیچ دلیلی برای کارهای خود ندارد، حتی گویی توانایی یافتن و بیان دلایل معجزاتش را نیز ندارد و نسبت به آن به شدت منفعل است. وی که چهره ای معصومانه و ترحم بر انگیز دارد، شفا می‌دهد بی آنکه دلیلی ذکر کند و گناهان بیمار را از طرف خدا می‌بخشد بی آنکه دلیلی داشته باشد، مرده ای را زنده می‌کند که هیچ دلیلی برای انتخاب او ندارد که چرا او را برگزیده تا دوباره به زندگی بازگردد؟

در راه زنی را که متهم به زنا است می‌بیند و بی هیچ علتی او را نجات می‌دهد و با بیان جمله: «من سنگم را به کسی می‌دهم که تاکنون گناهی مرتکب نشده باشد.» به شکلی کاریکاتوری و ناگهان و هماهنگ تمام کشیشان یهودی نیز دست سنگسار برمی دارند. این رفتار از کسی که در فیلم نه تنها نماینده بلکه پسر خدا معرفی می‌شود یعنی پذیرفتن گناه کبیره زن و یکسان قلمداد کردن گناهان کوچک با گناهان بزرگ که عرش الهی را به لرزه می‌اندازد.

مسیح فیلم یک اومانیست است تا معتقد به خدا و اغلب به ساحران می‌ماند و مردم بیشتر از او انتظار معجزه و جادو دارند تا نجات بخشی و رهایی از گذشته نکبت بار خویش. صحنه‌های پایانی و مصلوب کردن مسیح هم با آنکه زیاد اغراق نمی‌شود و شکنجه‌های وحشیانه ندارد، ولی از زمان عمود شدن صلیب مسیح دیگر روند فیلم و روایت داستان از بین می‌رود دوباره شعار آغاز می‌شود و بیش از اندازه به بزرگنمایی مسیح بر صلیب شده می‌پردازد.

نتیجه گیری

تولید انبوه فیلم‌های با موضوع انبیا آن هم در این برهه در هالیوود زنگ خطری است که اگر جدی گرفته نشود شاید تنها به تحریف تاریخ زندگانی این تعداد از انبیا بسنده نشود و یقیناً هالیوود برنامه‌های بیشتری برای این مظلومان همیشه تاریخ داشته و دارد که با برنامه ریزی و سیاست گذاری طولانی مدت به مرحله اجرا درآورده و خواهد آورد.

در این میان که هجمه باطل به رهبری غرب به شکل بی سابقه ای بر پیکر حقیقت افزوده شده متاسفانه در جبهه حق شاهد سستی بی نظیری هستیم که گاه حتی از پاسخ به شبهات منفعل است و تنها به سکوت و نظاره بسنده می‌کند. از میان اندیشمندان حوزه نقد و تحلیل رسانه کمتر شاهد ناظران و منتقدان جدی و فعال و حاضر در صحنه هستیم که حقیقت را آشکارا بگویند و باطل را رسوا کنند. از آن کمتر تولید کنندگان اثار رسانه ای جبهه انقلاب است که متاسفانه نه از حمایت‌های دولتی برخوردارند و نه حمایت‌های مردمی یاوری ایشان را نموده‌اند.

آرزوی نگارنده این است که روزی فرارسد که اصحاب حق و حقیقت از حالت تدافعی خارج شده و بهترین دفاع را در هجمه ببیند، هجمه ای که ریشه باطل را از اساس بکند و روی سیاه آن را آشکارا به تصویر بکشد. و این میسر نخواهد بود مگر به پویایی و نشاط علمی و عملی اصحاب حق. باید هم در جبهه رصد و تحلیل بیش از پیش فعال شد و هم در جبهه تولید آثار رسانه ای و جبهه واحدی شکل گیرد که سازمان رزم فرهنگی در حوزه رسانه را فرماندهی و تدبیر کند.

منبه :وبسایت موسسه ندای فطرت

تعداد بازدید از این مطلب: 11670
موضوعات مرتبط: سینمای دینی , سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

چهار شنبه 14 آبان 1393 ساعت : 8:46 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقد فیلم Under the Skin (زیر پوست)
نظرات

 

 

نقدفیلم:Under the Skin (زیر پوست) 
 

 

خلاصه داستان : یک موجود فضایی به زمین می‌آید و در شکل یک زن به شکار انسانها می‌پردازد...

 

images/stories/rooz/naghd/UnderTheSkin/nf-undertheskin-poster.jpg

 

 

منتقد: مایکل فیلیپس (شیکاگو تریبون)

 

شگفت‌انگیزی این فیلم در یک بعد آن خلاصه نمی‌شود. البته هشدار به جایی ست که بگوئیم درصدی از آمریکایی‌هایی که بلیط تماشای این فیلم را خریده‌اند با عصبانیت سالن سینما را ترک نموده و یا نیمه کاره آن را رها کرده‌اند.

images/stories/rooz/naghd/UnderTheSkin/nf-undertheskin-2.jpgفیلمی که از آن حرف می زنیم «زیر پوست/Under the Skin» است، توهم برانگیزترین فیلمی که مدت هاست نمونه ی آن را در هیچ یک از ژانرهای سینمایی ندیده ایم، مطالعه ای کاملاً تجربی و گیرا درباره ی بیگانگان در یک سرزمین بیگانه. کارگردان بریتانیایی فیلم «جاناتان گلیزر» (کارگردان فیلم هایی چون «هیولای جذاب/See. xy Beast» و «تولد/Birth») و دیگر نویسنده ی فیلمنامه «والتر کمپبل»، رمان «مایکل فابر» را در اختیار خود گرفته،‌ بخش هایی از آن را جدا کرده اند و به روش مخاطره آمیز خود دست به کار نگارش فیلمنامه شده اند. همراه اصلی آنها در این اثر «اسکارلت جوهانسون» است که در نقش زنی تماشایی و چشم نواز با لهجه ی لندنی ظاهر می شود که کلاه گیس سیاه رنگ به سر گذاشته و کتی از خز تقلبی به تن دارد و افراد منزوی و تنها، می‌خوارگانی را که از این نوشگاه راهی نوشگاه بعدی می شوند و کسانی را که در جاده منتظر سواری مجانی هستند را در شهر گلسگاو در اسکاتلند و حومه ی آن سوار اتومبیل خود می کند.

images/stories/rooz/naghd/UnderTheSkin/nf-undertheskin-1.jpgآنچه این زن بر سر این مردان می آورد و دلیل آن، به شکل یک معما با پاسخی واضح در پرده می ماند. زن، که به تازگی شکل انسانی به خود گرفته است، از جایی دیگر می آید. او یک موجود فضایی است که تولد یا تبدیل او در صحنه ی ابتدایی فیلم شکل می گیرد که یادآور تصاویر فیلم «2001: یک اودیسه ی فضایی/2001: A Space Odyssey » است. خلاء مایع سیاهرنگی که در این پیش پرده وجود دارد در طول «زیر پوست» هم چندین مرتبه ظاهر می شود. زمانی که زن شکارهای خود را به محل اقامت خودش می برد، این دریای سیاه معما انگیز معلوم می کند آن محل آخرین مقصد افراد است. این چیزی است که آن مردها در ازای بخت موافق فریبنده ی شان نصیب خود می کنند: دیدار خداحافظی با تاریک ترین چشمه ی آب معدنی جهان.

images/stories/rooz/naghd/UnderTheSkin/nf-undertheskin-4.jpgسبک تصاویر تکان دهنده و متحیر کننده است و تأثیرات زیادی را با هم ترکیب می کند اما هرگز پوچ و بی معنی نیست. گلیزر بیشتر این تصاویر را مانند یک مستند متهورانه ی خیابانی فیلمبرداری کرده است که چندین شخصیت کوچک درون ون این موجود فضایی را در خود مخفی کرده است. بسیاری از برخوردهای حاوی گفتگو میان جوهانسون و اهالی گلسگاو در پیاده رو ها یا کلوب ها با حضور نابازیگران و مردم واقعی شکل گرفته است که متوجه نشده اند دوربینی در حال فیلمبرداری از آنهاست و همبازی آنها در صحنه جوهانسون است که کلاه گیسی سیاه رنگ و کت خزی تقلبی به تن دارد. صحنه هایی که با حضور نابازیگران فیلمبرداری شده بود تنها پس از اینکه شرکت کنندگان رضایتنامه ی کتبی امضا کردند وارد فیلم شد. نقش های مذکر اصلی - که میان آنها مرد جوانی با صورتی که به دلیل بیماری نوروفیبروماتوز از شکل افتاده و حالتی شبیه به «مرد فیل نما» پیدا کرده است نیز وجود دارد - توسط بازیگران حرفه ای ایفا شده اند. ترکیب بازیگران و نابازیگران همگون و یکپارچه است. سکانس های نمایشگر خلاء سیاهرنگ شگفت آور هستند. جلوه های ویژه به واقع ویژه و خیال انگیز و روح مانند هستند.

images/stories/rooz/naghd/UnderTheSkin/nf-undertheskin-5.jpgهمینطور که «زیر پوست» بیشتر به سوی شمال سفر می کند و مناطق دورافتاده تر اسکاتلندی افق هایی تازه و خطرناک تر پیش روی بیننده می گذارند، موجود فضایی کم کم نژاد بشر را به شکلی تازه ارزیابی می کند. او مانند یک موجود انگلی رفتار می کند و در حین اینکه به وظیفه ی خود عمل می کند درباره ی رفتار و احساسات انسانی چیزهایی یاد می گیرد. درون رمان، جزئیات وظیفه ی او روشن شده اند؛ او مردها را به عنوان خوراک برای سیاره ی زادگاهش شکار می کند. فیلم این موضوع را گنگ نگه می دارد و تعیین آن را به ذهنیت مخاطب وا می گذارد. یک موجود فضایی دیگر هم در کار است، یک موجود مذکر که موتور سیکلتی دارد و در پی شخصیت جوهانسون به فعالیت می پردازد. اما در عین اینکه آسیب پذیری بشر به نوعی وجدان موجود فضایی را تحت تأثیر قرار می دهد، تهدیدی که از جانب او وجود دارد از چشم پنهان می ماند.

images/stories/rooz/naghd/UnderTheSkin/nf-undertheskin-7.jpgروشی که گلیزر برای به تصویر کشیدن «زیر پوست» به کار برده،‌ ترکیبی است از نئورئالیسم تهورآمیز به سبک فیلم های «آندره آ آرنولد» به خصوص «جاده ی قرمز/Red Road» و اگر آن را دست پایین بگیریم فانتزی ای است که به شکلی برازنده و شکیل پرداخته شده است. به گمان من بسیاری از افراد، به خصوص مردها، برای دیدن صحنه های برهنگی سری به سالن های سینمای نمایش دهنده ی «زیر پوست» می زنند. اما حقیقت این است که اینها از آن نوع صحنه های حاوی برهنگی نیستند. هیچ چیزی در این فیلم حالت عادی و معمولی ندارد. لحظات فیلم حال و هوایی تازه و غیرقابل پیش بینی دارند و به همان اندازه عجیب و آرام هستند که موسیقی متن به یادماندنی فیلم اثر «میکا لوی» که اولین بار است برای یک فیلم بلند موسیقی می سازد، این چنین به نظر می رسد. چه کسی فکرش را می کرد که روش غیر عادی ای که فیلم «بورات/Borat» در داستان گویی بکار برده بود به چنین نتایج جذاب و قابل توجهی در قلمرو ژانر علمی تخیلی منتج بشود؟

جوهانسون پیش تر با فیلم «او/Her» اثر «اسپایک جونز» و اکنون با فیلم گیج کننده و غیرقابل طبقه بندی گلیز دارد یاد می گیرد که بازی کردن یک موجود به شکلی که کمتر یا بیشتر دارای خصوصیات انسانی باشد، مزایای هنری خود را دارد.

                                      منبع :مووی مگ

                                      مترجم: الهام بای

 

 
تعداد بازدید از این مطلب: 5788
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

دو شنبه 12 آبان 1393 ساعت : 11:7 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
قصرویران(رمان)بخش چهارم
نظرات

                                                                                                       قصرویران

                                                                                                     بخش چهارم

                                                                                              نوشته:مهرداد میخبر

                                                     

    هرگونه بهره گیری از این رمان بدون اجازه نویسنده نه تنها شرعا" اشکال دارد بلکه میتواند پیگرد قانونی در پی داشته باشد

                         *********************************************************************

                                    Image result for ‫عکس جنگ قصرشیرین‬‎Image result for ‫عکس جنگ قصرشیرین‬‎

همانطورکه این سئوالات راازمادرمیپرسیدم،چشمانم نیزدراطراف میگشت وسایه هائی رادرمیان غبارمیدیدم.نمیداستم ابتدابایدپی چه کسی بگردم.فکرمیکردم ضربه ای به مغزم خورده است چون باآنکه افرادخانواده رادراین سووآن سومشاهده میکردم ولی تمیزدادن آنان ازیکدیگردرتوان ذهنم نبود.مادر که گوئی مشکلم را میدانست و به ضعف سامعه ام نیز واقف شده بود دهانش  راکنارگوشم نهادوفریادزد:

- خوبنددختر،همه خوبند.تو چطوری؟احسان سالم است؟

بعددرمقابل چشمان حیران من جیغ بلندی ازته دل کشیدوبرسر وسینه اش کوفت.

انگارکه غم تمامی دنیاراروی سرمن آوارکرده باشند،من نیزبه گریه افتادم وشیون کردم.دیگرنمیتوانستم آن گوشه بنشینم و بی خبری را تحمل کنم.بی اراده برخاستم وهنگامی بخودآمدم که داشتم مثل دیوانه هاتوی محیط زیرزمین میچرخیدم.

میچرخیدم وبه اطراف نگاه میکردم.هریک ازافرادخانواده  را که میدیدم تا پیش نرفته و از سالم بودن وی اطمینان حاصل نمیکردم آرام نمیگرفتم.مهدی درکنارمریم نشسته بود، نرگس خودش رابه بتول واشرف چسبانده بودویکریزداشت اشک میریخت.بقیه خواهرهاوهمچنین پدروحسین راهم دیدم،همه شان سالم بودندولی مادرهمینطورداشت دنبالم میآمد،میگریست وتوی سرش میزدومن دلیلش را نمیدانستم.برگشتم وفریادزدم:

- مادر!...چراگریه میکنی!؟

مادر مانندکسی که تاکنون پی فرصتی بوده،احسان رااز آغوش من ربودوهول هولکی به معاینه صورت وبدنش  پرداخت.تازه فهمیدم دلیل بی تابی ومویه وزاری اوچه بوده است .کف دستم راجلوی چشمانش گرفتم وفریادزدم:

- میبینی مادر؟احسان سالم است.این دست من است که پاره شده.صدای خودم را بوضوح شنیدم و خوشحال شدم که قوه سامعه ام بازگشته است.مادردرحالیکه باآب دهان سر آستین پیراهنش راخیس میکردوبه صورت محمداحسان میمالیدمدام قربان صدقه اش میرفت واورامیبوسید.

مادرباشنیدن جملات من آرامش خود را بازیافته بود ولی این آرامش دیری نپائیدزیراناگهان متوجه شدم چهر ه اش درهم رفته و انگار که بخواهد چیزی را از من پنهان کند یک دستش را بین نگاه من و صورت محمد احسان حائل قرار داده است.بازهم لرزشی دیگربروجودجفادیده وبیرمقم افتادوانگارتیری راتوی قلبم فرو کردند.میدانستم معنای حرکات مادراین است که بلائی بر سر بچه ام آمده و اومیخواهد از من پنهانش کند.معطل نکرده،نزدیکترآمدم وبادقت به صورت کودکم نگریستم.آنچه که دیدم دو قطره خون بودکه از گوش محمداحسان بیرون زده و روی لاله ی آن منعقدگشته بود.مادریواشکی گفت :

- مهم نیست صدیقه جان.ناراحت نباش.دخترقمرخانم هم توی انفجارپریروزهمینطوری شده بودولی گوشش سالم است ومیشنود.

نوک انگشت اشاره ام راروی دوقطره خون طفلکم کشیدم وآنراپاک کردم.دیگرهیچ جای خالی درسینه ام باقی نمانده بود که قادرباشم کمی دیگراز انبوه خشم  بغض و نفرتم را  درآن بگنجانم.نفس عمیقی کشیدم تاشایدازآن آهی بسازم وبرای بی پناهیم سردهم ولی ریه هایم ازاستنشاق دودی که هنوزدرمحیط زیرزمین باقی مانده بودسوخت وبه سرفه افتادم.نتوانستم سر پا بمانم،زانوانم تاب تحمل هیکل خسته ام رانداشتند.تمامی خشمم راباهمه احساس مادرانه جریحه دارشده ام آمیختم وفریادزدم:

- لعنت بر صدام...لعنت خدا بر صدام...ای خداحقمان را بگیر.

وگلوله باران هنوز با شدت تمام ادامه داشت.

 بدون شک اگردرآن لحظه ی سخت،چنین فریاددردآلودی راسرنمیدادم قلبم از طپش باز می ایستادومیمردم،

نگاهم رادراطراف چرخانده وبه بررسی اوضاع مشغول شدم.کاملا"مشخص بودکه دو انفجارپیاپی درحیاط خانه رخ داده وموج انفجارات  تمام گونیهای  خاک وماسه پشت پنجره هاودرزیرزمین راازهم گسسته و برسرماریخته است.با اشاره پدر همگی در قسمتی که پشت  به حیاط بود جمع شدیم چون حالا دیگر حفاظی برای ممانعت از ترکش گلوله ها نمانده بود ودرنتیجه آن نقطه امن ترین مکان برای  پناه  گرفتن بود.به بالای سرم که نگاه کردم جای اصابت صدها ترکش را روی سقف   و دیوارمشاهده کردم . به دلیل عمق مناسب زیرزمین،ترکش هاازروی  سرمان عبورکرده بودندوبهمین دلیل کسی آسیب ندیده بود.نگاهی پرمعنابه حسین انداختم.این دومین باربودکه حسین بخاطرممانعتهای من از مرگ میگریخت.آیا ممکن بود همه اینها اتفاقی باشندو هدایتی هشیارانه در میان نباشد؟

 حسین سری جنباندولبخندبیحالی برلب نشاند.شایدمفاهیمی حاکی ازتشکروقدردانی راهم درآن لبخندوسرتکان دادن گنجانده بود...نمیدانم!

حدود پانزده دقیقه بعد گلوله باران قطع شد.درآن یکساعت و اندی که آتشباران ادامه داشت هولناکترین وپر اضطراب ترین دقایق عمرم راتجربه کرده بودم.بازهم چنددقیقه صبر کردیم تامطمئن شویم که آن آرامش،ادامه داراست.پدر و حسین تصمیم گرفتند از خانه  خارج  شوند . من نیز محمد احسان را به اشرف سپردم وهمراه بامادربرای بدرقه وهمراهیشان خارج  شدم.

یکی ازانفجارات رخ داده درحیاط،قسمت بالائی درخت نارنج کناردیوارسمت چپ راکلا"ازبین برده وفقط ساقه درخت راتاارتفاع محدودی برجای نهاده بود.روی درب حیاط،دیوار هاوپنجره های خانه پربودازجای ترکشهای ریزودرشت.انفجار، قسمت زیادی ازدیواره حوض راازمیان برداشته بود.محتویات حوض براثرشدت انفجارتقریبا خالی شده وتنهایک بندانگشت آب درحوض باقی بود.اثری ازماهی های قرمزحوض باقی نمانده بود.کف حیاط پربودازتکه های آجروسنگ وموزائیک وهمچنین لایه ای ضخیم از از غبارکه روی سطوح صاف نشست کرده بود.هنوز میشدبوی تندموادمنفجره رادرفضااستنشاق کرد.خمپاره دوم حدود دو متر آنطرف ترازاولی قسمت زیادی از موزائیکها را کنده وده بیست سانتیمترزمین راچال کرده بود.حسین روبه پدرکردوگفت:

- به احتمال زیادهردویشان خمپاره80 بوده اند.اگر گلوله،گلوله توپ بوداز حیاط تازیرزمین راشخم میزدوهمه مان راازبین میبرد.

بعد دست برد که در حیاط را باز کند.براثرتغییرشکل درب و چارچوب آن که آنهم از عوارض انفجارات بود،بزحمت توانستیم بکمک هم دررابازکنیم.پیکان استیشن حسین کمی آنطرفتر،آنسوی کوچه پارک شده بود.پدرگفت:

-حسین آقاانگارعمرماشینت هم مثل مابه دنیابوده!

حسین جواب داد:

- باورکنیددیشب خواستم بیارمش داخل حیاط ولی تنبلی مانعم شد.میبینید؟بعضی وقتهاتنبلی هم بدنیست ها!

حدودیکساعت بعد،آنهابه همراه حاج  آقا شریعت به خانه برگشتنددر حالیکه خبر های نومید کننده وناگواری باخودبهمراه داشتند.

      ***               ***                ***

عملیات آنروزدشمن گسترده وسراسری بودیعنی عراقیهاتمام پاسگاهها ومحورهارادرگیرنموده بودند.آنطورکه شریعت میگفت فشاردشمن روی پاسگاههای برارعزیز،هدایت وپرویزخان بیشترازسایرنقاط بوده است ودلیل آنهم روشن بودچون معبرپرویزکه به شهرنزدیک بودجزومعدودنقاطی بشمارمیرفت که تانکهاوادوات زرهی دشمن می توانستندازآن طریق خودرابه قصرشیرین برسانند.البته پایمردی سپاه پاسداران انقلاب،تیپ زرهی ابوذرونیروهای ژاندارمری مانع پیشروی وتوفیق آنان شده بود.

شریعت درحالیکه بسیارناراحت بودازخشم بخودمیپیچیدومیگفت:

- یک عده وطن فروش  بی شرف دارندمملکت رادودستی به اجنبیها تقدیم میکنند.من نمیدانم چرابه همه واحدهای توپخانه دستورعقب نشینی  داده شده وفقط یک واحدتوپخانه باقی مانده است؟آن واحدباقیمانده هم مدام دارندازکمبودمهمات مینالدوالتماس میکنند که به ماگلوله توپ برسانید.شک ندارم عوامل آمریکا که در نظام نفوذ کرده انددارندنوارمرزی رابرای هجوم ارتش عراق آماده میکنند.در حقیقت بچه های رزمنده مظلومانه دارندازجانشان مایه میگذارندوتن هایشان را سپربلانموده اندومتاسفانه هیچکس دررده های بالابه فکرآنان نیست.

حسین گفت : حاج آقا ناراحت نباشید نیروهای لشکر خراسان در راهند وبزودی خواهند رسید .

شریعت سرش را به علامت تأسف تکان داد و جواب داد :

-آقای افشاری من دائما"با فرماندهان سپاه  منطقه بوسیله تلگراف وتلکس در ارتباطم ولی هیچ خبر موثقی در این خصوص به من نرسیده است. همه خبر های حاکی از رسیدن کمک،درحدشایعه هستند ولی باز هم  نباید امیدمان را از دست بدهیم . همانطور که  خائنین و دست نشاندگان بیگانه در تلاشند که روند جنگ را به نفع دشمن پیش ببرند کسانی نیز هستند که با استعانت از درگاه الهی و پیروی ازرهنمودهای حکیمانه امام خمینی تلاش میکننداین توطئه هاراخنثی سازند.انشاالله که بالاخره حق بر باطل پیروز خواهد شد .

همانطور که آنان سرگرم صحبت بودند،دق الباب کردند.دائی مرتضی پشت درایستاده بودوبسیارپریشان وسرآسیمه بنظرمیرسید:

- حاج اصغرآقا!...دیگرماندن زن وبچه دراین شهرصلاح نیست.میبینیدکه هرلحظه داریم به اشغال .سقوط شهرنزدیک میشویم.بهتر است تاحلقه محاصره بیشترازاین تنگ نشده است،همگی ازقصرخارج شویم.عده زیادی ازمردم دارندآماده میشوندکه دستجمعی ازشهربیرون بروندوخودرابه سرپلذهاب برسانند.  آنجابه قصرشیرین نزدیک است ومامردهامیتوانیم به نیروهای خودی کمک کنیم.لااقل ازجانب زن وبچه هاخیالمان راحت خواهد بود.

پدردرجواب دائی مرتضی گفت:

-آقامرتضی حرف شماکاملا"صحیح وعاقلانه است.اگرشماوحسین آقا زحمت بکشیدواینهاراازشهرخارج کنیدممنونتان خواهم شدولی من همانطور که قبلا"هم گفته بودم نمیتوانم میدان رابرای دشمن خالی کنم وبهمین راحتی دست ازوطن وآب وخاکم  بشویم.تازه اگر قرار باشد من بروم چه انتظاری از بقیه هست؟

همانطور که قبلا"هم گفته بودم پدربرای پیروجوان الگوو اسوه محسوب میشدو شکی نبودکه خروج اوازقصرشیرین به تضعیف روحیه نیروهای مقاومت مستقردرشهرمنجرمیشد.

دائی مرتضی رویش رابه مادرودخترهاکردوگفت :

- باشد...حالاکه حاج آقانمیآیدمن وحسین آقاشماراازشهرخارج خواهیم کرد.شماکه به محل امنی برسیدحاج اصغرهم اینجا خیالش راحت است.

من غافلگیرشده بودم ونمیدانستم چه جوابی بایدبدهم و چه تصمیمی بگیرم.بهرحال بایدبفکرسلامتی وامنیت کودکانم نیزمیبودم.آنها خردسال بودندومصلحت نبود در این محیط ناامن بمانند،از طرف دیگررها کردن پدر نیز برایم سخت وغیر ممکن بود.برسریک دوراهی عجیب معطل و مرددمانده بودم.

ناگهان خواهرم زینب قاطعانه گفت :

- هیچکدام ازماپدرراتنهانخواهدگذاشت.

بلافاصله مادروبه بقیه خواهرانم  حرف زینب را تائید نمودند.حتی بتول کوچک هم که هنوزموهایش پرازخاک وماسه بود  خودش رابه پدرچسباندوگفت:

- من پیش بابامیمانم.

دائی مرتضی که به سربازخلع سلاح شده ای میمانست ودرمیان آن جمع کسی برای پیشنهادش باصطلاح تره هم خردنکرده بودبا حالتی عصبی ترازقبل این باردست بدامان  حسین شد:

- حسین آقاجان،توچیزی بگوبرادرمن،فکراین سه تابچه خردسالت رابکن.آخرچندتاضعیفه چه کاری ازدستشان برمیآید؟فکرش را کرده ای اگرخدای ناکرده کافرهای بعثی پابداخل شهروخانه هایمان بگذارند چه فجایعی ممکن است رخ دهد؟

انگاراعصاب خوردی  دائی مرتضی به حسین هم سرایت کرده باشد رو به شریعت کردوگفت :

-حاج آقاشریعت!...فقط مگرشمابتوانی با منطقی که داری این هارابه رفتن راضی کنی.من که ازپسشان برنمیآیم.دخترهای حاج آقامیخبرهستنددیگر!

شریعت ازبگومگووجدلی که بین مابودکم کم داشت خنده اش میگرفت:

- همین چندروزپیش در بیانه ای تاکیدکرده بودم که کسی حق ترک  شهررانداردچون موجب تضعیف روحیه بچه های  ارتش وسپاه  خواهدشدولی حالاوضعیت خیلی فرق کرده است.رفتن خواهران از نظرمن نه تنهاایرادی نداردبلکه لازم هم هست.

حسین،خوشحال از حرفهای  شریعت،رویش را بمن کردوگفت:

- میشنوی خانم؟بهتراست آماده شوید.

بعدنگاهش رابرای گرفتن تأئیدوجواب مثبت روی چهره  مادرو بقیه خواهرانم چرخاند.من بی آنکه کلمه دیگری بگویم همانجا روی زمین در کنار پدرنشستم.معنای آن حرکت این بودکه من هرگزپدرراتنها نخواهم گذاشت.بقیه خواهرانم نیزدردوسوی من وپدرنشستندو بااین کار بامن اعلام همبستگی نمودند.

دیگر حرفی برای گفتن باقی نمانده بود.سکوتی سنگین برمحیط حکمفرماشد.دائی مرتضی باشناختی که ازعشق وعلاقه مابه پدر داشت میدانست اصرارمجددبیهوده است ومرغ یک پادارد.پس اونیزروی زمین،کنارما نشست و دست به آسمان بلند کرد :

- خداآخرعاقبت همه مارا به خیرکنداز دست این دخترهای زبان نفهم!!باشد...من نیزدرکنارشماخواهم ماند.

شریعت که بامشاهده این صحنه منقلب شده بود،نزدیک آمد،روبروی دائی مرتضی چمباتمه زدودست راستش راروی شانه وی نهاد.

-آقای باغبانباشی،انشاالله هر چه که خیر است همان میشود .

صدای لرزان پدراز هیجان او حکایت میکرد:

- خون من و خانواده ام رنگینترازخون اباعبدالله الحسین واهل بیتش نیست.یقین داشته باشیدخداوندتبارک وتعالی حافظ آبروو عصمت مؤمنانش است.مرگ هم که حق است.مسلما"هرگاه پای قضاوقدر الهی درمیان باشدهیچ نیروی انسانی قادربه تغییرآن نیست.

دیگرجائی برای بحث درموردماندن یا رفتن باقی نمانده بود.ما به پدربعنوان (ولی) خود و کسی که میتوانیم بی چون و چرا نظراتش را قبول نموده و به تصمیماتش عمل کنیم ایمانی عمیق وراسخ داشتیم.ایمان،وطماءنینه ای که ازآن حاصل میشود،چیززیبا و در عین حال عجیبیست.درآن لحظه مابواسطه ی عدم مخالفت پدر با ماندنمان به نوعی یقین رسیده بودیم.البته ماابدا"مطمئن نبودیم از آن کارزار زنده و سالم بیرون خواهیم آمدبلکه یقین مابرمبنائی دیگراستواربود.من براین باوربودم که چون تصمیممان برای در کنار پدرماندن درذات خودیک تصمیم خداپسندانه و درست است، برعزت و شرفمان خدشه ای وارد نخواهد شدو در هر حال و هر شرایطی رستگار وسربلندخواهیم بود.

همگی باکمک هم مجددا"زیرزمین راباگونیهای شن وماسه وخاک سنگربندی کردیم.حتی گونیهارادوردیفه،تنگ هم وخیلی فشرده ترازقبل پشت دروپنجره هاگذاشتیم و نمیدانید تاچه اندازه شوق داشتیم و با علاقه کارمیکردیم.اگر کسی،بی خبر از همه چیز مارا در آنحال میدید محال بود فکرکندکه چند صباحی بیشتر تا روبروشدن مابا دشمن باقی نمانده است و جائی که درآن ایستاده ایم ممکن است بزودی گورمان شود و زنده زنده درآن مدفون گردیم.

شریعت درحین کارازروبه اتمام بودن مهمات وفشنگ نیروهای مقاومت سخن میگفت.پدرنیزتوضیح داد:

- من همان روزی که سلاح و فشنگ از سپاه تحویل گرفتم حدس می زدم کم باشدوکفاف ندهد،حالا هنوزدوروزازتحویل سلاحهانگذشته است وشما داریداز اتمام مهمات میگوئید.اسلحه و مسلسل بدون گلوله آهن پاره هائی بیش نخواهند بود .

آن روزکمی مانده به غروب،عده زیادی از مردم شهر که میدانستند سقوط قصرشیرین حتمی است بطرف سرپلذهاب حرکت کردند.آنان باپای پیاده یابااتومبیل،کامیون،وانت وحتی تراکتوروموتورسیکلت،تاجائیکه برایشان مقدوربودآذوقه و اجناس قیمتی مانندطلاجات وپول نقدهمراه خودآورده بودندو درحالیکه شهرواطراف آن کماکان زیرآتش بوددرجاده راه می پیمودند.بسیاری ازاهالی روستاهای اطراف،احشام وهمچنین دسترنج یکساله کشاورزی خود را که بتازگی برداشت نموده بودند بر جای نهاده و با هزار حسرت و افسوس سرزمین آباءو اجدادی خود را ترک میکردندودرهمان هنگام ما که دور پدرو رادیوی ترانزیستوری کوچکش حلقه زده بودیم اخبار غم انگیز و تکان دهنده ای را می شنیدیم .

آن روز سر ساعت 11:40 دقیقه یعنی در همان لحظاتی که ما زیر آتش توپخانه بودیم ونوارمرزی غرق دردودوآتش، هواپیماهای جنگی عراق به فرمان صدام و به نیت فلج نمودن توان نیروی هوایی کشورمان پایگاههای بسیاری رادرمناطق مختلف بمباران نمودند.دراین حمله بزرگ که با192فروند هواپیمای جنگنده و بمب افکن انجام گشته بود،مراکز نظامی،استراتژیک و پالایشگاههادر19شهرایران بمباران شدند.

طبق معمول،پدرموج راروی رادیوبغدادانداخت وشنیدیم گوینده فارسی زبان آن اعلام کردکه اکثرباندهاوپایگاههای هوائی ایران بمباران شده اند.اودرکمال بی شرمی وحماقت ازخلبانهای ایرانی خواست خودرابه عراق رسانده وپناهنده شوند.در تحلیل خبری بعدازاخباربه این نکته اشاره شدکه پس از کودتای نوژه تعدادزیادی خلبان ازنیرو اخراج شده اندوهمچنین بدلیل خروج مستشاران نظامی خارجی  ارتش قادر نیست هواپیماهای جنگی را در حالت عملیاتی نگه داشته وآنهارابکارگیرد.مفسران درادامه اعلام کردندکه بعلت آتش سوزی پالایشگاه آبادان دیگرسوختی برای هواپیماهاوجودندارد.این تفاسیر و تحلیل ها اکثرا"کذب بودندو همه درراستای تضعیف روحیه جان برکفان نیروی هوائی ایران انجام میشد.قصددست اندرکاران و برنامه سازان رادیوبغدادبزرگنمائی ضعفهای ارتش ایران در مقابله با حملات غافلگیرکننده نیروی هوائی مجهز عراق بودوبس.

                                                                     Image result for ‫عکس جنگ قصر شیرین‬‎

جنگ رسما"آغازشده بودواوضاع بسیاربحرانی بنظرمیرسید.اخباررادیوحاکی ازاین بودکه شهرهای اسلام آباد وکرمانشاه نیزشدیدا"موردبمباران قرارگرفته اند.خبربمباران برای رزمندگان مستقردرسنگرها،نیروهای مقاومت ومردمی که در شهرباقی مانده بودندبسیارنگران کننده وناخوشایندبود زیرابستگان وخانواده های نیروهای بومی مستقردرنوارمرزی و سطح شهربه این دوشهرمهاجرت نموده بودند .

تلاش صدامیون برای تصرف شهر و تنگترکردن حلقه محاصره،حالا دیگر حتی لحظه ای متوقف نمیشد .

دائی مرتضی همان شب چمدان بدست آمدکه پیش مابماند.میگفت اینطورخیالش راحت تراست.اوازخاله فوزیه هم خواسته بودکه با خانواده اش به ما بپیوندد ولی نمیدانست موافقت میکند یانه.

شریعت و پدر آن شب را بیرون از خانه و توی سنگر های  سطح شهر  سر کردند.حسین بیقراری می کرد ولی دلش نمی آمد بدون  رضایت من برود.عاقبت نزدیکیهای نیمه شب بودکه حس کردم دیگر نمیتوانم بیش ازاین مانعش شوم.ازاینکه سدی در برابرعمل کردن اوبه تکلیف شرعیش شده ام احساس گناه به من دست داده بود.به خودگفتم:صدیقه،حسین بخاطراحترامی که برای توقائل است وبه سبب حس مسئولیتی که درقبال خانواده توی وجودش هست نمیخواهدحرفت را زمین بیندازد وناراحتت کندولی این را هم در نظر داشته باش عملی که او می خواهد انجام دهد یک تکلیف شرعیست وتو حق نداری مانعش شوی. آیافکرنمیکنی ممانعت توگناه باشد؟اصلا"به این موضوع اندیشیده ای ؟

از خود خواهی خودم بدم آمد.به خودگفتم:اگرقرارباشد همه زنها مانع شوهرانشان شوند وازشرکت آنهادرجهادجلوگیری کنند دیگرسربازی برای دفاع ازمملکت اسلامیمان نخواهدماند.

فشار عصبی شدیدی بر من وارد شد تا توانستم به خود بقبولانم که نباید مانع جنگیدن حسین شوم.یادم می آید گوشه ای ناراحت و پکر نشسته بود وداشت به صدای تیر اندازی گوش میداد.درحالیکه سرم پائین بود و هنوز دلم به جمله ای که میخواستم برزبان بیاورم رضا نمیدادگفتم :

- حسین...کاری راکه میدانی درست است انجام بده.برو.

اوکه انگارغافلگیرشده بودوابدا"انتظار چنین حرفی را نداشت کمی درسکوت مرا نگاه کردوسپس گفت:

- خودم هم دیگرنمیدانم کدام کاردرست است وکدام کار نادرست.

- ولی من میدانم...

همین الآن حنظله های بسیاری تازه عروسهایشان را در خانه ها باقی گذاشته  و برای دفاع از دین و وطنشان به جبهه شتافته اند.آیاسینه های مالامال  ازعشق   آنهاکه آماج تیرهای صدامیان است باید شکافته شود و سینه تو نه؟...

چرا؟...چون تو شوهر منی؟...

مگر نه اینکه ما همگی در دین و وطن شریکیم ووظیفه همه ما صیانت از این دواست؟آیا کار آنها درست نیست یا حق زندگی ندارند؟

حسین همچنان در سکوت نگاهم می کرد.ادامه دادم:

-در حال حاضردفاع وجهادبادشمن ارجح ترازهرچیزدیگراست.حتی ارجح تر از زندگی وسلامتی ما.پس همانطور که من تردیدرااز ذهن خودزدوده ام،تونیزبایقین وایمان کامل برخیزوهرکاری را که در توانت هست در راستای دفاع از این شهر مظلوم  خونین پیکر انجام بده...وقتی که خداوپیامبرش راضی هستندمن کی هستم که ناراضی باشم؟

دقایقی بعدحسین اززیرکلام الله ردشد،بوسه برآن زدورفت .

خوشبختانه آن شب  هم دشمن  با وجود تلاشهای بسیارزیادو شبیخون زدنهای پی در پی اش نتوانست شهر را تصرف کندوتاصبح صدای درگیریهاقطع نشد.

کاملا"مشخص بودکه درجای جای پیرامون شهرنبردبشدت درجریان  است.از سرشب تا طلوع فجر،درچندین نوبت شهرزیر آتش خمپاره اندازها قرار گرفت.عبدالرضاکه ازطرف پدر ماموریت داشت از سلامتی ما اطمینان حاصل نمایدنیمه های شب پیدایش شد.اوکه از طریق حاج آقاشریعت ازوضعیت نیروهای مستقر در خط مقدم اطلاع داشت گفت :

- تمرکز درگیریها بیشتر در قسمت های شمالی یعنی سمت پاسگاه پرویز است.عراقیها قسمت اعظم توان  نظامی خود را برآن ناحیه متمرکز کرده اندچون بدلیل معبر سهل الوصولی که برای تانکها و ادوات زرهی موجوداست،نفوذازآن سمت رامحتمل تروبی دردسرترمیدانند.

سحر تازه دمیده بود که سر وصداهاقدری فرونشست.من تاخود صبح نتوانسته بودم چشم برهم بگذارم.فکروخیال پدروحسین رهایم نمیکرد.خورشیدکه اولین پرتوهای زردرنگش  راروی بام خانه های عموما"متروک پهن کرد،پدروحسین به خانه بازگشتند.بقدری خسته بودندکه چشمانشان را بزور باز نگه میداشتند.بمحض رسیدن،از فرط خستگی و بی حالی بدون آنکه بتوانند لقمه ای  صبحانه بخورند گوشه ای از زیر زمین به خوابی عمیق فرو رفتند.درهمان دقایق اولیه که خوابشان برد انفجارچندگلوله  درآن حوالی،زمین رالرزاندولی خواب آندو چنان عمیق بود که کوچکترین تکانی نخوردند .

حالا که دیگر خیالم راحت شده بود آندو سالم هستند تصمیم گرفتم چرتی بزنم.واقعا"احتیاج به یک خواب حسابی داشتم.بچه ها را به خواهرانم سپردم و مثل آدمی که آمپول بیهوشی برایش تزریق کرده باشند در عرض دو سه ثانیه به عالم خواب قدم گذاشتم .

با صدای رادیو ی پدربیدارشدم.حسین هنوزخواب بودولی پدر داشت به بخش خبری رادیوتهران گوش میداد.خبرها آنقدرخوشحال کننده بودکه بسرعت هشیارشدم ونزدپدرشتافتم .

گوینده از هجوم 200 فروند هواپیمای شکاری بمب افکن  نیروی هوائی  جمهوری اسلامی ایران به عمق خاک عراق خبرمیداد.

درپاسخ به حملات ناجوانمردانه  دیروز صدام  به شهر های  کشورمان،خلبانان شجاع مادرمأموریتهائی برق آساوموفقیت آمیز،پایگاههای هوائی،کارخانجات نظامی،مخازن سوخت ومهمات،برجهای مراقبت وکنترل،سامانه های فرماندهی،آنتنهاومراکزمخابراتی راهدف قرارداده وباعث تضعیف شدید توان  نیروی هوائی عراق شده بودند.

همه خوشحال بودیم. پدربا شوروشوق زایدالوصفی گفت:

- من که خستگی ام دررفت!

برای اولین باربعدازچندین ماه  یک لبخند واقعی رابرلبان پدرمشاهده کردم.جلورفتم وگونه اش رابوسیدم:

- بابا...انشاالله که هرروزازاین خبرهای خوش  بشنویم.

ولی وضعیت درمنطقه قصرشیرین تغییری نکرده بود.خبررسیدکه چندنفرازنیروهای مدافع مستقردرداخل شهرتوی سنگرشان مورد اصابت گلوله  آرپی جی عراقیهاقرارگرفته ودرجابشهادت رسیده اند.پدرآنهارامیشناخت.میگفت شب قبل ساعتی را با آنها گذرانده و یکی شان تنها فرزند یک پیر مرد علیل و ناتوان است.میگفت دیشب که باهم فنجانی چائی خورده اند.ازپدرش صحبت کرده که با وجود احتیاج شدیدبه مراقبت از او خواسته تنهایش بگذارد و در میان  نیروهای مدافع  باقی بماند .

                                                  

دلم به دردآمد.به حال آن پیرمردوپیرزن فکرمیکردم که چگونه خواهندتوانست چنین داغی راتحمل کنندوشکیبائی پیشه سازند .

پدروحسین مجددا"رفتندودل بیچاره مرانیزباخودبردند.

دائی مرتضی که برای مدت کوتاهی  رفته بودتوی شهرگشتی بزند باخبرهای بدی برگشت.

پاسگاه هدایت باخاک یکسان شده بودوعده کثیری ازرزمندگان بشهادت رسیده بودند.آنسوی پاسگاه هدایت،درمرزپرویزخان رخنه ای بزرگ درحصارشهرپدیدآمده وچندین دستگاه تانک عراقی بهمراه نفربرهاونیروهای پیاده شان تافضای  پشت پمپ بنزین پیش آمده بودند.معبرپرویزازمعدودمعابری بودکه قابلیت عبو تانکهاوادوات نظامی راداشت واکنون این گذرگاه سوق الجیشی در دست دشمن قرارداشت.

شکستن حصارشهردرمعبرپرویزبه معنای  سقوط قصرشیرین بود.مضاف برآن،درمحورجنوبی نیزچیزی تاسقوط واشغال سومارو نفتشهرباقی نمانده بود.اگر عراق می توانست نیروهایش را به سه راهی گراوه برساند دیگر امید زیادی برای نجات شهر باقی نمیماند.

بعدا"که حاج آقاشریعت راهم دیدیم،ازدرگیری محدوده پشت پمپ بنزین خبرداد.محدوده مزبورمحوطه ای بودبه عرض حدودا"دو کیلومتروپوشیده ازباغهای انارولیموونخلستانهای وسیع.این محوطه توسط ترکیبی از نیروها محافظت میشد.شریعت که خود ساعتی پیش دوشادوش آنان با بعثیون جنگیده بودازشجاعت آن سربازان غیوریادکردکه فقط باسلاحهای انفرادی سبک وچند قبضه آرپی جی ولی بهره منداز تاکتیکهای هوشمندانه نظامی، توانسته بودند این تصور را در ذهن دشمن کور دل ایجاد کنند که با تعداد مدافعین بسیار بیشتری طرفندودرنهایت آنان را مجبورکرده بودندکه بابرجای نهادن  یک تانک منهدم شده و2تانک  سالم وهمچنین دادن3اسیروچندکشته ومجروح،عقب بنشینند.

ذخیره آب آشامیدنیمان روبه اتمام بودوهمگی احتیاج به نظافت و شستشوداشتیم.من،زینب ودائی مرتضی به خودجرأت دادیم وباسه گالن خالی بیست لیتری بطرف الوندبراه افتادیم.فعلا"آب برای خوردن موجودبودولی توی آن گرمای طاقتفرساکه آدم24ساعته خداشروشرعرق میریخت،اگربه نظافت  شخصیمان توجه نمیکردیم دیگرخودمان هم قادرنبودیم بوی تعفن بدن خودراتحمل کنیم.ازدرخانه تاپای رودخانه الوند هفت هشت بارمجبورشدیم باشنیدن صدای زوزه گلوله هاروی خاک وسنگ خیزبرداریم.حتی یک بار گلوله خمپاره ای به حدود صد متریمان اصابت کردوصدای عبورترکشهای مرگباروداغش رامثل پرنده هایی که بسرعت بال میزدندوعبورمیکردندازروی سرمان بوضوع شنیدیم.بعضی اوقات که سکوت برقرارمیشداگردقت میکردیم،میتوانستیم صدای تالاپ تالاپهای ضعیفی رابشنویم.این صداهامربوط به سقوط گلوله سلاحهای سبک وکالیبرشلیک شده از دوردستهابودکه در انتهای برد نهائی خود بر زمین می افتادند.دائی مرتضی باآن شوخ طبعی همیشگی اش این صداهای خفیف رابه سقوط پرنده ای تشبیه کردکه ازفرط پروازتوانی در بدنش  نمانده،توی آسمان میمیرد وبزمین میافتد .

کناررودخانه کمی نشستیم.دائی مرتضی لخت شد و با لباس  زیر داخل آب رفت.بحالش غبطه خوردم.دستم راتاآرنج توی آب فروکردم.آب تقریباً نیمه خنک بود.ناگهان ترس توی دلم افتادواز دائی مرتضی خواهش کردم بیرون بیاید.

-دائی...دائی...اگرالآن خدای ناکرده خمپاره ای وسط آب بخوردچکارمیکنی؟ترابه خدابیابیرون.

گوشش بدهکاراین حرفهانبود.اصلا"ادعائی درشجاعت ومردانگی نداشت ولی خیلی دلیرونترس ومردبود.همه چیزرابه شوخی میگرفت وبسیارساده به مشکلات نگاه میکرد.دبه هاراپرکردیم و بطرف خانه براه افتادیم.توی راه مردوزنی راهمراه باکودکی خردسال دیدیم.دائی مرتضی آنهاراشناخت.زن ومردبینوازیرسنگینی کوله هائی که به پشت بسته بودند طوری کمرشان خم شده بودکه آدم احساس میکردداردمیشکند.دائی مردراسرزنش کرد:

- خداخانه ات راآبادکندنصور!!مرد حسابی این همه وسیله را بارخودت واین زن فلک زده  کرده ای که چه؟

- زندگیم نابودشده آقای باغبانباشی...فقط اینهابرایم مانده است که به پشت بسته ایم.

- حالاچه هستنداینها؟

- مقداری پول وطلا،چندتکه قالیچه ابریشم که ماترک دایه ی زنم است،کمی هم آب و خوراکی و نان...همینها والله...

- خوب...قصدداریدازکدام مسیربروید؟

- ازکنارآبادی گراوه،پای کوه بازی دراز خودمان رابه سرابگرم وسپس به سرپلذهاب میرسانیم.همین راه رابلدم.شما راه بهتر و نزدیکتری بلدهستی؟

- نه...راه دیگری نیست .ولی آیامی توانید؟توی این هوای گرم،بااین همه بارسنگین،خطرتوپ وخمپاره و...

- چاره ای نداریم.

آنهارفتندوماهمینطوردقایقی ایستادیم ودورشدنشان رانظاره کردیم.زن که اصلا"هیکلی وپرتوان هم بنظرنمیرسید،بیچاره بقدری تحت فشاربودکه قدمهایش مدام به چپ وراست  منحرف میشدوسکندری میخورد.

دبه آبهای ما هم زیاد سبک نبودند.توی راه برگشت خبری از خمپاره نبودولی سنگینی دبه آب کم مانده بودمفصل مچ دستم را جدا کند.وسطهای راه یک جائی روی پلکان جلوی درب خانه ای نشستیم که نفس تازه کنیم.به نظر میآمدخانه خالیست ولی صدای تق تق وگاها"هم صدای قدمهائی ازپشت درب بسته آن بگوش میرسید.اززینب پرسیدم :

- تو میگوئی کسی آنجاست ؟

- نمیدانم صدیقه.ولی به نظر میآید که کسی درخانه باشد،صدای قدمها رانشنیدی؟

- شنیدم...حالا باشدیانباشدچه فرقی بحال مامی کند ؟

دائی مرتضی بلندشدوگفت:

- برویم...خستگی تان دررفت؟

بلندشدیم وهنوزدبه های آب راازجابلندنکرده بودیم که درب خانه گشوده شد.پیرمردقویهیکل ولی بسیارکهنسالی درآستانه درایستاده بود.چشمش که به دبه های پرآب افتادرو کرد به دائی مرتضی و گفت :

- پسرم این آبها مال کجاست ؟

-الوند.

پیرمرددیگرچیزی نگفت وخواست برگرددوبرود.دائی مرتضی  پرسید:

- پدرجان توی خانه تنهاهستی؟

- نه...نه...تنهانیستم.

بنظرمیرسیدمیترسیدبگویدتنهاست.دائی مرتضی مجددا"پرسید :

- چیزی احتیاج نداری ؟

بعداشاره به ماکردوادامه داد.

-اینهادخترهای حاج علی اصغرمیخ برهستند من هم دائی شان هستم .

پیرمرد به دقت ما را نگاه کرد و همانجا روی زمین نشست .

-از دیروز تا حالا یک قطره آب ازاین گلوپائین نرفته است. آب الوند راهمینجوری میشودخورد؟من تابحال نخورده ام میترسم مریضم کند توی این وضعیت.

دائی مرتضی خنده ای کرد و جواب داد .

- بجوشانی وبگذاری سردشودمریض نمیشوی.بدمزه است ولی خوردنش ضرری ندارد.توی خانه ظرف داری؟

پیرمرد با اشاره دست مارابه چندلحظه صبردعوت کردوخودش رفت.حدودسه چهاردقیقه طول کشیدتاپیرمردمجددا"بادبه چهارلیتری کوچکی پیدایش شد.دائی پرسید:

- ظرف بزرگتری نداشتی بابا؟

پیرمرد شانه هایش را بالا انداخت که یعنی نمیداند.دائی مرتضی از او اجازه گرفت،واردخانه شد،لحظاتی بعدبا تعدادی ظرف برگشت ومحتویات یکی ازدبه های بیست لیتری رادرچندپارچ وقابلمه وگالن کوچک خالی کرد.دراین حین پیرمردبه ماتوضیح دادکه سرهنگ بازنشسته است واینجاخانه خوداوست.تایک هفته قبل پسرش بهمراه زنش  بااوزندگی میکرده اند ولی با وخیم شدن اوضاع شهر  پسرش تصمیم گرفته که به کرمانشاه و خانه برادر زنش نقل مکان کند.

- نمیتوانم عروسم رانفرین کنم ولی درحق من خیلی بدی کرد. موقعی که تصمیمشان قطعی شدحتی یک تعارف کوچک هم به من نکردکه همراهشان بروم.پسرم خیلی اصرارکردولی من نمیتوانستم بروم.آنجا خانه فامیل عروسم بود و عروسم هم نشان میدادکه راضی نیست من همراهشان باشم.این بودکه تنهاماندم.

دائی مرتضی که نگران پیرمرد شده بودگشتی توی خانه زد.مقداری موادغذایی درخانه موجودبودوکفاف چندمدتی رامیداد که بتواند سد جوع کند .

دائی به پیرمرد قول داد که باز هم به او سر بزند سپس خدا حافظی کرد و براه افتادیم.به خانه که رسیدیم دائی مجبور بود مجددا برای پر کردن دبه اش پای الوند برود این بود که راهی شد و رفت .

تشت پلاستیکی بزرگی را در گوشه ای از زیر زمین گذاشتم و با مقدار ناچیزی آب،بچه هایم را حمام دادم.روش ابتکاری من اینگونه بودکه ابتدا لیف را خیس می کردم و در چند مرحله به بدنشان می کشیدم،بعد از اینکار لیف را با صابون آغشته نموده و مجددا"یکبار دیگر به بدنشان میمالیدم.ونهایتا"بایک پارچ آب،باقیمانده کف صابونها را ازهیکلشان زدوده وآبشان میکشیدم.مشکل بزرگی که داشتم موهای انبوه نرگس بود که موجب مصرف قسمت زیادی ازآب میشد.

 وقتی که خیالم از بابت نظافت بچه ها راحت شد.من،مادروبقیه خواهرانم باچندپارچه مرطوب به نطافت خود پرداخته ولباسهایمان رانیزتعویض نمودیم.حالابایدرخت  چرکهاراهم میبردیم پای الوند،میشستیم ومجددا"دبه ها را از آب پر می کردیم.

مرتبه دوم،بازهم این دائی مرتضی بودکه بایدجورمارا میکشید.بااین تفاوت که اینباراشرف ومریم  همراهیش میکردند.آنهاهم رخت چرکهاراشستندوهم مجددا"دبه هاراازآب پرکردندوبرگشتند .

آن روز،دم دمهای غروب بودکه خبررسیدعراق ازسمت باویسی واردخاک ماشده وداردبسوی گرده نوپیشروی میکند.این اخبارموثق که شریعت ازطریق تلکس وبیسیم دریافت کرده بود،نشان میدادفعلا"عراقیهاپیروزمیدان هستند.عراقیهاچون از مدتهاپیش برنامه حمله به کشورمان راتدوین کرده بودند،حالا بسیار حساب شده وبه شیوه ای کاملا"کلاسیک درحال پیشروی بودند.مثل روز روشن بودکه بزودی گرده نورانیزتصرف کرده ودرصورت عدم وجودمقاومت برنامه ریزی شده وجدی که البته درآن بلبشو بعید هم بنظرمیرسید،به سه راهی قره بلاغ خواهندرسید.زمان سریعترازهمیشه داشت میگذشت.دل تودلمان نبود.انگاروسط یک منگنه بزرگ قرارمان داده بودندوساعت به ساعت فشارآن رابیشترمیکردند.واقعا"هم که دردحاصل ازآن فشار،روح وروان  همه رابهم ریخته وهولناک وغیرقابل تحمل بود.

آن روزآب آشامیدنی موجود در خانه را جیره بندی کردیم تاحتی المقدور کمتربه خوردن آب الوند روی بیاوریم.فریادمهدی ونرگس که بعلت تعرق زیادبدنهایشان خیلی زود به زود تشنه میشدند بهوا بلند بود و جگرم را آتش میزد.کمبود آب پاکیزه باعث میشد که نتوانم هر وقت  اظهارتشنگی میکنندبه آنهاآب بدهم.بنا براین مجبور بودم گریه و بی تابی شان رامانند یک بار سنگین و کمر خرد کن تحمل کنم.

عاقبت برای اینکه بتوانم آب بیشتری به کودکانم بدهم مقداری از آب الوند را جوشاندم  و گذاشتم سرد شود.بعدا"یکجوری که کسی نفهمد ازآن آب می خوردم و جیره آب خودم را را به بچه هایم میدادم.اینطورلااقل من عذاب وجدان  کمتری میکشیدم وآن طفلهای معصوم هم زجرعطش رادرآن هوای گرم وسوزان  راکمترمتحمل میشدند.

پائیز تقویمی شروع شده بود ولی تا پایان تابستان کشدار و بیرحم قصر شیرین مدتی دیگرباقی بود.انگار تازه  بادسام داشت قدرت می گرفت چون داشت تنورش را هی گرمتر و گرمتر میکرد.گوئی می خواست ماراجزغاله کند.من از کودکی  در این شهر گرمسیری بزرگ شده  بودم ولی تا کنون  تابستانی به این داغی را به خود ندیده بودم. دلیلش شایداین بود که همه  فصل های تابستان در سالهای گذشته را زیر کولر و پنکه و با نوشیدن آب سرد و گوارا و شربت بهار نارنج و سکنجبین ساخته دست مادر سپری کرده بودیم و حالا دربیست و هفتمین تابستان زندگیم تازه داشتم معنای واقعی گرما و بادسموم و عطش و بی آبی و زجر ناشی از آن را می فهمیدم.

وقتی به یاد قالب یخ شناور در پارچ آب بلوری،زیر باد ملایم و خنک کولر می افتادم و خنکای مطبوعی را که آب یخ پس از پائین رفتن از گلو در تن آدم پخش میکرددرخاطرم زنده  میکردم  میخواستم از غصه و حسرت سرم رابه دیوارسیمانی خشن و زبر زیرزمین بکوبم.

آرزومیکردم که:

- ای کاش الآن چشمهایت را ببندی و بعد که بازمیکنی صدای بستنی فروش دوره گردازتوی کوچه به گوشت برسد:هل وگلابه بستنی!...خودت را برای حسین لوس کنی،بگویی:حسین...هوس بستنی کرده ام.اوبرودبه تعدادهمه بستنی قیفی بیاورد.آخ که چه  لذتی داردتوی این هوا...درست وقتی که تمام تنت یکپارچه آتش شده،حجم کوچکی از بستنی زعفرانی سردو صاف و معطرراتوی دهانت بریزی وآهسته آهسته سردی و شیرینی آنرا زیر زبان مزمزه کرده و حرکتش را وقتی از گلویت پائین میرود و خنکائی مطبوع را درمحیط سینه وشکم منتشرمیکندحس کنی،پشت بندش یک قلپ آب سرد و تگری هم رویش بریزی و دیگریادت برودکه بیرون ازخانه تابستان داردبیدادمیکندوآتش به جان آدمها میزند.

بله...وقتی میگویندجگرآدم راجلامیدهدمعنی اش همین است دیگر.

به خودم واین فکربچگانه خنده ام گرفت.دیوانه شده بودم.توی این جهنم مجسم و بستنی و آب یخ تگری؟

چند باردرگیرودارحسرت ودلشوره وترس میخواستم به پدر پیشنهادکنم که تاقبل ازمحاصره کامل شهر،ازیک راهی  خودمان رانجات دهیم وبه سرپلذهاب برویم  ولی نتوانستم.اگر این نفس اماره را درعرصه چنین آزمونی کنترل نمیکردم دیگر کی باید این کار را انجام میدادم ؟

سالهازیرسایه پدری همچون حاج اصغررشدکرده وتعلیم دیده بودم.حالابایدامتحان  پس میدادم.جای هیچگونه گله و شکایتی نبود.خودم داوطلب شده بودم که در کنار پدر بمانم.نمیشد که زیرش بزنم و بگویم  ترسیده ام یا کم آورده ام.

 نه ...فکرش راهم نبایدمیکردم.مردم روزوشب دسته دسته خود راازمیان بیراهه هاو کوه و دشت به سرپلذهاب وگیلانغرب میرساندند که شایداز طریق این دو شهر بتوانند به وسیله نقلیه ای دست پیدا کنند و به اسلام اباد و کرمانشاه بروند.الآن دیگر وضع جاده ها طوری بود که تردد باوسائل نقلیه غیر ممکن  بنظرمیرسیدوتنهاراه گریزازمهلکه،میانبرهائی بودکه ازلابلای کوه و کمرمیگذشت.امن ترین و بهترین راه نیز فعلا"راهی بودکه از کوهپایه بازی دراز  به سراب گرم  و سرپلذهاب میرسید.

مردم بیدفاع در طول این راه طولانی وصعب العبورزجرهای کشنده وجراحتهای خونین بسیاری متحمل میشدند.پیرمردان، پیرزنان وکودکان بسیاری دراین مسیرپرمخاطره وطاقت فرسا  جان خودازکف دادند.عده ای ازمردم نیز طعمه آتش کور دشمن شده وبر اثراصابت گلوله یاترکش  بشهادت رسیدندوپیکرشان درهمان محل رهایامدفون گشت.

مسافتهاکوتاه نبودند.فاصله جاده ای قصرشیرین تا گیلانغرب 55وتاسرپلذهاب25کیلومتربود.گرچه مسافتها در راههای میانبر معمولا"تقلیل میابند اماباز هم طی کردنشان باپای پیاده خیلی مشکل و نفس گیراست.مردم بی پناه یااصلا"وسیله نقلیه نداشتندویابعلت زیر آتش بودن جاده هاقادربه استفاده از اتوموبیلهایشان نبودند.آنان گهگاه حین انتخاب راه عبور،اشتباها" درمحیطهای بازی که زیردیدمستقیم دیده بانان عراق بودقرارگرفته،بسمتشان شلیک میشدومظلومانه درخاک وخون  میغلطیدند.همانطور که قبلا"هم اشاره کردم ارتش صدام بحدی از لحاظ مهمات تأمین بودکه بعضی اوقات آدم خیال میکرد دارندباگلوله پرانیهایشان تفریح ووقت گذرانی میکنند.آنهاهرمحلی راهر چقدرهم که ازلحاظ نظامی و استراتژیک بی اهمیت بودزیرآتش پرحجم خود میگرفتندوشخم میزدند.این نوع آتشباران کوروبی هدف باعث شده بود که هیچ نقطه ای ازآن نواحی که در تیررسشان بود امن نباشد.

اولین روز ازماه مهر هم به شب پیوندخورد.روزی که بچه های قصرشیرین مانند بقیه بچه های  هموطنشان باید روی نیمکت کلاسهای درس به انتظار دیدار معلم جدید و گرفتن کتابهای نو و تانخورده می نشستنددرخستگی و وحشت گذشت.بیاد کودکان مجروحی افتادم که با زخم های عفونت کرده  بر بدنهاشان  در انتظارمرگی محتوم به سقف بیمارستان قرنطینه خیره مانده بودند.آن انتظار کجا و این انتظار کجا ؟

میدانستم که آن شب  حسین وپدربه منزل نخواهندآمد.دائی مرتضی برای سرگرم کردن ماشروع کرد به تعریف خاطرات  جالبی که از دوران جوانی در ذهنش باقی مانده بود.همیشه تعاریف و بذله گوئی های دائی دل ما را شاد میکرد.وقتی که از تکه های جالب زندگانیش سخن  میگفت  خیلی دقیق به همه جزئیات می پرداخت وهمزمان حرکات شخصیت  های داستانش  را نیزتقلیدمیکرد.اوآنشب ازخاطرات مشترک دوران کودکی ونوجوانی  اش بامادرم هم چیزهائی تعریف کرد.ماجراهایی که باز گو مینموددر حالت عادی بایداز  خنده روده برمان میکرد  ولی آن شب کسی دل و دماغ خندیدن نداشت.حتی بتول کوچک  که به ترک دیوار هم خنده اش میگرفت عبوس و ناراحت گوشه ای کز کرده بودوانگاراصلا"حواسش بهدائی نبود.

نیمه های شب مجددا اوضاع منطقه آرام شد.ازآن نوع آرامشهائی که هول و هراس به دل و جان آدم می انداخت.این آرامش امکان نداشت واقعی باشد.جنگ همین دیروزرسما"آغاز شده بودوباوجوداین همه موفقیت وپیشرویهای برق آسادلیلی نداشت آرامش برقرارشود.صدام به پشتوانه جهانخواران  جنایتکار،برخرمرادسواربودوسودای فتح سه روزه تهران دیوانه اش کرده بود .

چندساعت پس ازنیمه شب هنوزهمه جا ساکت  وآرام بود.حسین،پدروشریعت آمدندوتانزدیکیهای اذان صبح چرتی زدند که نیروی از کف رفته به تنهای خسته ورنجورشان بازگردد.

روزدوم مهرماه چون شنیده بودیم دربیمارستان احتیاج مبرم به نیروی امدادی هست بهمراه مریم وزینب واشرف دنبال  خاله فوزیه رفتیم وپنج نفری عازم بیمارستان قرنطینه شدیم. .

وضعیت ازآنچه که شنیده بودیم بسیار بدترواسفبارتربنظرمیرسید.اولین چیزی که دربدوورودبچشممان خوردچهار جوان بودندباچوبهائی بلندروی شانه هایشان.به دو طرف چوبهاسطل هائی بسته شده بودوبنده های خداباوجودآنکه خستگی از سر و رویشان می بارید پشت سر هم و بدون توقف می رفتند،ازرودخانه الوندکه کمی پائینتر ازبیمارستان قرارداشت آب میآوردند.دونفرهم که یکیشان پیرمردوآن دیگری میانسال بودباتی وجاروسعی داشتندآثار خون و عفونت را از کف  زمین و دیوار هابزدایند.ازبیشتردکترهاوپرستارهاخبری نبود.برخی بشهادت رسیده بودند.بعضی هایشان هم  مانند خیلی از مردم رفتن را بر ماندن  ترجیح داده بودند.البته چند نفری هم هنوز در کمال شجاعت به انجام وظیفه خطیر و بسیار مشکلشان مشغول بودندولی عملا"میشدگفت که مجروحین به امان خدا رها شده بودند چون هیچ داروی مهم و مؤثری برای درمان آنها در بیمارستان موجود نبود.باتدبیری که چندتن ازخیرین شهراندیشیده بودندهرچقدرسرنگ،آمپول،الکل،دارو،باندوملزومات دیگرکه در خانه هاموجودبودجمع آوری شده وبه بیمارستان منتقل گشته بود.

مقداری پارچه و لباس برای بستن زخمهادرقسمتی ازساختمان درمانگاه روی هم انباشته شده بودکه میتوانست در جلوگیری از خونریزی زخمها  مؤثر واقع گردد.ولی مشکل اصلی سر جایش بود.موجودنبودن آب پاکیزه،قطعی برق،نبودامکان اعزام مجروحین به بیمارستانهای مجهز،فقدان متخصص ودکترجراح زبده،نبودداروهای مهم وحیاتی،سرمها،آمپولها،دستگاههای مجهزو...خلاصه همه اینهادست بدست هم داده و باعث شده بودند که تلفات بالا برود.درمحوطه پشتی ساختمان بیمارستان اجساد زیادی را کنار هم قرار داده بودند.ازخواهرامدادگری که داوطلبانه برای کمک آمده بودازچگونگی دفن شهداپرسیدم.او جواب داد:

- چندنفری هستندکه آنها رامیبرندودرقبرستانهای شهردفن میکنندولی امروز فعلا"کسی برای اینکارنیامده است.میبینی که تعداداجسادداردروبه فزونی میرود.

با راهنمائی یکی از پرستاران مشغول پرستاری از مجروحین شدیم.چیز هائی راهم که بلد بودیم و یا در کلاسهای آموزشی سپاه فرا گرفته بودیم بکار بستیم و دوسه ساعتی را آنجاگذراندیم .

تنها کاری که با وسایل موجود از عهده  ما بر می آمد شستن زخمها با آب وسپس ضد عفونی کردنشان با مقداری الکل و بستنشان با باند یا پارچه تمیز بود.

                                                  

یگانه پزشک بیمارستان،در حد توانش وباابتدائی ترین وسائل، گلوله ها و ترکشهائی را که زیاد در گوشت و استخوان فرو نرفته بودند خارج میساخت ولی اگر مجروحی بصورت عمقی مورد اصابت قرار گرفته بودکاری نمیتوانست انجام دهد چون احتیاج به عمل جراحی پیشرفته بود و آن بنده خدا نه تخصصش را داشت و نه وسائل ویژه این کاررا.پزشک مزبور که جوان هم بود به شوخی میگفت:

- من پزشک اطفال هستم ولی به برکت جنگ دارم تخصص جراحی میگیرم.

مشغول شستن زخم بسیجی جوانی بودم که احتیاج به الکل پیدا کردم.یکی از خواهران که چند روز بود آنجا خدمت میکرد نشانی اتاقی که وسایل و و داروها را در آن نگاه میداشتند به من داد.اتاق مزبورته راهروئی قرارداشت  که در دو سویش محلهای استراحت مجروحین قرار داشت.تصمیم گرفتم نگاهی به داخل یکی از اتاقها بیندازم.میدانستم مناظر دلنشینی در انتظارم  نیست و حتما باز هم بر خیمه دلم آتش خواهد افتاد ولی کنجکاوی نمیگذاشت بی توجه بگذرم وبروم.قبلا"یکی از پرستاران به من گفته بود که آنها اتاق های مرگ هستند و من بآرامی حرفش را تصحیح کرده بودم:

- مرگ نه،شهادت .

چهار مجروح که حالشان بسیار وخیم بود کنار هم دراز کشیده بودند صورتهایشان رنگ باخته بود و صدای ناله های ضعیف و بی رمقشان را بزور می شد شنید.یکشان فکر کنم  شهید شده بود چون هیچ حرکتی در بدن و صورتش دیده نمیشد.جویهای خون  از زیر پیکر هر کدام ازمجروحین راه افتاده ودلمه بسته بود.پشت سرمن نظافتچیها با سطل آب ودوتی بزرگ نخی سر رسیده وبسرعت مشغول پاک کردن لکه های خون  شدند.دیگر نتوانستم در آن اتاق بمانم.دو سه اتاق دیگرهم بود که چنین وضعی داشتند.ازداخل انبار چند شیشه الکل وچندبسته باند برداشته وبه محل کارم برگشتم.از پرستاری که به آن اتاقها لقب اتاق مرگ داده بودند پرسیدم:

- نمیشود کاری برایشان کرد؟اگر کسی پیداشودوآنها را به بیمارستانهای  کرمانشاه برساند ممکن است نجات پیداکنند.

پرستارمزبوردرجواب من یکی ازپاسداران سپاه شهررابیادآوردکه دیروزجانش راسراین کارنهاده بود:

-......با وانتی سعی کرد تعدادی از مجروحان بد حال را به کرمانشاه برساند ولی توی راه،نزدیکیهای شاویار،یعنی همان ابتدای دروازه خروجی شهر مورد اصابت گلوله توپ قرار گرفت وهمگی درجاکشته شدند.

- کشته نه...شهیدشدندخواهرمن.من نمیفهمم،شما چراسعی داری لقبی راکه خدابه آنان داده ازشان بگیری؟

پرستارباغیظ نگاهم کردوجواب داد:

- حالاشهیدیاکشته.چه فرقی دارد؟جان شیرینشان راازدست داده اندودرعنفوان جوانی ناکام ازدنیارفته انددیگر.مگرفرقی هم دارد؟بازی با کلمات چیزی را عوض نخواهدکرد.بهرحال آنها دیگر زنده نیستند.

 

- چرا فرق ندارد؟ فکر میکنی  سربازان مارامیتوان با سربازان بعثی دریک ردیف قرارداد؟آنهامتجاوزندومامدافع. اکثرسربازان عراقی یامزدورندویابزوربه جبهه هااعزام شده اندولی سربازان وبسیجیان ومدافعان داوطلب مابامیل واراده خودشان دارندمیجنگندوشهادت رابرای خودسعادت وفوزعظیم  میدانند.

خواهرم مریم در ادامه سخنان من خطاب به آن پرستار گفت :

-خودشماخواهرخوب من،توی این موقعیت بحرانی وپرخطرآیانمیتوانستی بجای امنی بروی؟اصلا"دلیل ماندنت چه بوده است؟به من بگو.

پرستاردرجواب شانه هایش رابالاانداخت وگفت:

- بخداقسم خودم هم نمیدانم؛فقط میدانم اگر اینهمه مجروح نیازمند کمک رارهامیکردم وبه کرمانشاه که خانواده ام آنجا هستندمیرفتم هرگزباوجدانم نمیتوانستم کناربیایم وخودم را ببخشم.بارهابرادروپدرم برای بردنم به قصرشیرین آمدند ولی نتوانستم خودم رابه رفتن راضی کنم.

زینب پیش رفت.در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بودو بر دستان اوبوسه میزد گفت:

- دردو بلایت بجانم!توخودنمونه آشکاریک انسان باایمان وفداکارهستی.این حرفهاازتوبعیداست.خداونددرقران کریم به صراحت جان باختگان راه حق راشهیدلقب داده است.توچرامخالف این نام هستی فدایت شوم؟

پرستاردرحالیکه صدایش میلرزیدوچیزی نمانده بوداشکهایش سرازیرشودگفت:

- نمیدانم...اعصابی برایم باقی نمانده است.خردوخمیرم.دیدن اینهمه ظلم و جنایت بقدری روح و روانم راتحت فشار گذاشته است که دارم ازدردوغصه بیچاره میشوم.مراببخشید.

زینب دست بر گردن اوانداخته،دلداریش دادومجددا بکارمان ادامه دادیم.بوضوح پیدابودکه آن دخترجوان تحت تأثیر اتفاقات ناگوارروزهای اخیرودیدن صحنه های دلخراش قرار گرفته ودچارتردیدشده است.نکته مهم این بودکه حتی آن تردید نیز  نتوانسته بود او را از خدمت بزرگ وانسان دوستانه ای که درحال انجامش بودبازدارد.حرفهای تندی که ازدهانش خارج میشدفقط یکجورمقاومت بودبرای تاب آوردن دربرابرآنهمه خستگی جسم وروح.

مانیزموقعی که به خانه بازگشتیم رمق دربدنهایمان نداشتیم.آنوقت بودکه فهمیدیم کسانی که شبانه روزدر میان آن عده مجروح بدحال باجراحتهای دلخراش زندگی می کنند بایدتحمل وطاقتی فوق بشری داشته باشند .

 پدرسررسیدوبازهم حامل خبرهای ناگوارجدیدی بود.اندوه دردیدگانش موج میزد.کاملا"پیدابودکه دیگرکورسوی امیدی رافراروی خودنمیبیند.گرچه سعی میکردآن غم واندوه ونومیدی عمیق درصداونگاهش منعکس نشودولی قادربه این کارنبودوطبق معمول چشمهای اوپیش از صحبت کردنش همه چیز رالوداده بود.اومیگفت:

- نیر وهای مستقردرسومارونفتشهرکاملا"درمحاصره دشمن قرار گرفته اندوازسرنوشتشان اطلاعی درد ست نیست...

 چه وحشتناک!این خبر بسیارتکان دهنده بودودل آدم رابد جوری میسوزاند.چه بلائی ممکن بودبرسرآن بندگان خداآمده باشد؟

خبردیگراین بودکه باوجودتلاش نیروی هوائی وهوانیروزبرای جلوگیری ازپیشروی لشکر6زرهی صدام،آنها کماکان در حال حرکت بسمت سه راهی قره بلاغ هستند و خبر بدتر از آن  این که از طرف خسروی  هم خیلی به قصرشیرین نزدیک شده اندوبجزاندک نفراتی که بصورت پراکنده گهگاه ضرباتی برآنهاواردمیکنند، نیروی عمده وقابل توجهی درمسیرشان وجودنخواهدداشت که از حرکتشان بسمت ماممانعت کند.

                                              

شب که فرا رسید شریعت نیزاخبار ناگوارتری باخودآورد:

- پیاده نظام عراق از کوههای آق داغ عبور کرده.چیزی نمانده که به جاده اصلی برسند و به سایر نیروها یشان ملحق گردند.

دائی که بخود جرأت داده بودبه پشت بام برود و اطراف را نگاه کند،از آتش و دودی میگفت که دور تا دور  قصرشیرین را فراگرفته است و تو گوئی می خواهد قصر ویرانمان را در خود ببلعد.باغات،کشتزارهاومراتع اطراف بر اثراصابت گلوله هابه آتش کشیده شده بودند.آسمان غروب رنگ غم بخود گرفته بود. چند دقیقه ای روی پله های بهار خواب نشستم وبه قرص سرخ خورشیدکه داشت درخونابه مغرب غرق میشدنگریستم.شایداین آخرین شعاههای نورامیددردل من بودکه داشت جان میدادومیمرد.از کجا می توانستم مطمئن باشم فردا همین خورشید خونرنگ در طلوعی مجدد،بسوی درخت نارنج مرده وبی برگ و بار حیاط چرخیده و مهمان چشمانم باشد؟

نهال این درخت را که حالا فقط تکه چوب دراز و بی قواره ای از آن بر جای مانده بود زمانی در باغچه کاشتم که هنوز نرگس را هم نداشتم و تازه به این خانه نقل مکان کرده بودیم.چه صبحها که به امید دیدن برگهای نورس بر شاخه های نازک و سبز رنگ این درخت به کنارش آمدم و برای جوانه های کوچک و با طراوتش ذوق کردم.تک تک شاخه ها قبل از آنکه بر روی این درخت سبزشونددر وجود من روئیدندوبالیدندندورنگ و شکل گرفتند.این درخت یکی از فرزندان من بود!هنگام نوزادیش نرگسم را شیر می دادم و در نوجوانیش آن هنگام که شاخ و برگ درخت روبه فزونی میرفت مهدیم را در آغوش داشتم.اورامی آوردم کناردرخت ووادارش میکردم برگهارالمس کندوبگوید:

برگ، درخت...

(برگ) را (بلگ) تلفظ میکرد ولی قادربه هجی کردن (درخت) نبود.آن هنگام که درخت جوانی برومندشدوکم کم به بارنشست محمداحسانم چشم به جهان گشودولی حالا...

 

دلم می خواست یک دل سیر گریه کنم  ولی اشکی برایم باقی نمانده بود که بخواهم بریزم.کاش یکی بود که می نشست و برایم نوحه حضرت رقیه سر می داد تا دلم آرام بگیرد.

زیر لب زمزمه کردم :

گل ویران نشینم من                 عزیز شاه دینم من

به سن کم دل غمینم من              شده ویران سرای من

آن شب پدر از حسین خواست که توی خانه بماند  و خود درمعیت شریعت پس از خوردن شام مختصری از خانه خارج شدند .

                                             ادامه دارد


تعداد بازدید از این مطلب: 5448
موضوعات مرتبط: داستان قصرشیرین , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

دو شنبه 12 آبان 1393 ساعت : 10:33 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقدفیلم : ایکس من (روزهای گذشته در آینده)
نظرات
تعداد بازدید از این مطلب: 5158
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

جمعه 2 آبان 1393 ساعت : 9:10 بعد از ظهر | نویسنده : م.م

اطلاعات کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آخرین مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
درباره ما
تقدیم به عزیز سفرکرده ام (فاطمه) .گرچه ناگهان مراتنها گذاشتی ولی به دیداردوباره ات امیدوارم،درلحظه موعودی که ناگهان میآید. --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- د رقرونی هم دور وهم نه چندان دور( ایران )باوجود نشیب و فراز های تاریخی بسیارش در بازه های زمانی مکرر،همواره ابرقدرتی احیا شونده و دارای پتانسیل و استعدادبالا برای سیادت برجهان بود .کشورما نه تنها از نقطه نظرقابلیتهای علمی و فرهنگی ،هنری ،ادبی و قدرت نظامی یکی از چندتمدن انگشت شماری بود که حرف اول را دردنیاهای شناخته شده ی آن زمانها میزد، بلکه در دوره هائی طلائی و باشکوه ،قطب معنوی و پرجلال و جبروت جهان اسلام نیز بشمار میرفت . در عصر جدید که قدرت رسانه بمراتب کارآمد تر از قدرت نظامیست باید قابلیتهای بالقوه و اثبات شده ایرانی مسلمان را برای ایجاد رسانه تعالی بخش،درست و کارآمدبه همه یادآوری نمودتا اراده ای عظیم درهنرمندان ما پدید آید درجهت ایجاد (سینمای متعالی)و پدیدآوردن رقیبی متفاوت و معناگرا برای سینمای پوچ ،فاسد و مضمحل غرب و شرق نسیان زده و بالاخص " غول هالیوود"که برکل جهان سیطره یافته است.شاید بپرسید چرا سینما؟...جواب این است : سینما تاثیر بخش ترین رسانه در عالم است و باآن میتوان وجود معنوی انسانها را تعالی دادویا تخریب کرد...و متاسفانه تخریب کاریست که در حال حاضر این رسانه با عمده محصولات خودبه آن همت گماشته است و تک و توک محصولات تعالی بخش آن همیشه در سایه قراردارندو بخوبی دیده نمیشوند چون جذابیت عام ندارندو قادر به رقابت با موج خشونت و برهنه نمایی موجودنیستند. دادن جذابیت و عناصر لذت بخش نوین و امتحان نشده بدون عوامل گناه آلود به محصولات تصویری بگونه ای که بتواند بالذات ناشی از محصولات سخیف و ضد اخلاقی رقابت نماید کاریست بس پیچیده که نیازمند فعالیت خالصانه مغزهای متفکر ومبتکراست و من فکر میکنم این مهم فقط از عهده هنرمندان و متفکران ایرانی برخواهد آمد و شاید روزی که من نباشم محقق گردد...شاید
منو اصلی
موضوعات
لینک دوستان
آرشیو مطالب
نویسندگان
پیوندهای روزانه
دیگر موارد
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 193
:: کل نظرات : 70

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 25

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 3
:: باردید دیروز : 169
:: بازدید هفته : 3289
:: بازدید ماه : 5443
:: بازدید سال : 22649
:: بازدید کلی : 526003
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان CINTELROM و آدرس cintelrom.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.