تصویری آرمانگرایانه ازهنر متعالی
[ ]
آیاسیما درجنگ نرم مغلوب شده است؟
نظرات
آیا سیما مغلوب جنگ نرم شده است؟
 
 
 
Image result for ‫عکس سیما و ماهواره‬‎
 
“دیشب توی ماهواره یکی از اقوام فلان سریال رو دیدیم…”؛ انصافا"خود شما چندبار این جمله را به زبان آورده اید؟یانه...شاید شما اصلا"ماهواره ندارید ولی از زبان دوستان و همکارانتان چنین صحنه سازیهائی را دیده اید و بعد هم کلی خنده معنا دار تحویلشان داده اید؟و وجدانا"اگر توی منزل ماهواره دارید وفرزند مدرسه رو هم دارید چند بار به او سفارش اکید کرده اید که در مدرسه ازسریالها و برنامه های ماهواره تعریف نکند؟
...بله،چند سالی است که این شوخی بی مزه بین همه ما جریان دارد. مثل یک رازِ مگو که از قضا همه دنیا از آن خبر دارند و تبدیل به یک شوخی تلخ شده است. گمان می کنم دیگر همه باید بپذیریم که (تعارف بس است).
 
Image result for ‫عکس سیما و ماهواره‬‎Image result for ‫عکس سیما و ماهواره‬‎
 
“ماهواره” پدیده ای است که به جای مواجهه درست با آن، سال هاست صورت مساله اش پاک می شود. به گواه آمارهای رسمی و غیررسمی درصد بالایی از ایرانیان ماهواره دارند و برنامه های آن را می بینند. برخوردهای مختلف غلاظ و شداد و ممنوعیت های بی نتیجه هم نه تنها تاکنون هیچ تاثیری نداشته بلکه موجب گسترش و ترویج آن هم شده است. این کار متناوباً رسیورها و دیش های مدل بالاتر را به بازار سرازیر می کند. همان آمارها طبیعتاً نشان خواهد داد که صددرصد آنها که ماهواره شان جمع می شود، به فاصله یکی دو روز، به راحتی دوباره صاحب ورژن پیشرفته تر این تجهیزات می شوند. این ها قابل انکار نیست.دیگر همه می دانند که برای مقابله با ماهواره نه پارازیت انداختن کارگر می افتد و نه برخوردهای تندِ پلیسی، تنها چاره اصولی این ماجرا، ارتقاء کیفیت برنامه های تلویزیونی داخلی و رقابت تلاشگرانه وجدی است و بس.
 
Image result for ‫عکس سیما و ماهواره‬‎
 
آنها که صورت مساله را پاک کرده اند از این غافلند که خدمتی بزرگ تر از این نمی توان به شبکه های ماهواره ای کرد. ظاهراً همه فراموش کرده ایم که ده ها نهاد، در این باره مسوولند که شاید تنها وظیفه یکی دوتایشان (از جمله پلیس و پارازیت اندازها)، مقابله سلبی و توام با شدت عمل است و بقیه تماماً موظف به اقدامات اثباتی اند. بعضی هایشان باید فرهنگ سازی کنند، بعضی باید قوانین مفید و کاربردی تصویب کنند، بعضی باید بودجه کافی به تولید و برنامه ریزی تخصیص دهند، بعضی هایشان باید برنامه جذاب تولید کنند، بعضی ها باید فقط فکر کنند و…. اما ظاهراً همه، وظایفشان را فراموش کرده اند، دستجمعی خودشان را به بی خبری زده اند و دارند فقط خودشان را گول می زنند.

 علاوه بر اینها ممنوعیت هایی که در عرصه رسانه برای حرف زدن دراین باره پدید آمده است هم، امکان تحلیل، آسیب شناسی و آگاه سازی را از کارشناسان می گیرد و مخاطب را دودستی تقدیم رقیب می کند.

 

Image result for ‫عکس سیما و ماهواره‬‎

این وسط مثل همیشه تنها به بخش سلبی و مقابله خشن توجه جدی نشان داده می شود. آدم یاد حکایت آن سه بنده خدا می افتد که قرار بود زمین را حفر کنند، لوله ای نصب کنند و بعد چاله را پر کنند و اگر لوله گذار غایب باشد، باز هم دونفر دیگر بدون لوله گذاری، زمین را می کَنَند و بعد هم پر می کنند!
از اینها گذشته هیچکس هنوز به سوالات کلیدی افکار عمومی پاسخ نداده که اگر مطابق قانون ممنوعیتی وجود دارد، پس این همه – میلیون ها دستگاه – تجهیزات پیشرفته ماهواره ای از کجا می آید؟ توسط چه کسانی وارد می شود؟ و چرا سرِ مرزها جلوی این تجهیزات گرفته نمی شود؟

در میانه این همه سیاست های غلط، سوء مدیریت، کم کاری و خواب غفلت، میلیون ها نفر دارند “روزی روزگاری” می بینند، با “شعر یادت نره” و “چراکه نه” همراه می شوند، “بفرمایید شام” تماشا می کنند، برای آکادمی موسیقی از تلفن های مختلف رای می فرستند، بحث های داغ خانوادگی شان درباره آینده رابطه مثلث (باریش،کرم، زینب) و سرگذشت (لیلا و اوز) یا (جمیله و علی کاپیتان) است و حول محورِ تحلیل اختلاس (شوکت) یا آینده ازدواجش با  (فرخنده) یا یادآوری خوشمزگی های (سنبل خان) و دل سوزاندن برای سرنوشت (شاهزاده بایزید) و (سلطان سلیمان) دور می زند. هنوز بحث اول شدن ارمیا و حذف شدن امیرحسین، داغ است. برای خیلی ها اخبار یعنی “۶۰ دقیقه” و"بی بی سی" و  خیلی ها اخبار فرهنگی شان را از “شباهنگ” کسب می کنند و تحلیل هایشان را از “افق”. داروهای لاغری، موسسات کاشت مو، افزایش قد و کِرِم های رنگ و وارنگ دکترمظاهری و … برای خودشان جای .محکمی توی خانواده ها باز کرده اند.

Image result for ‫عکس سیما و ماهواره‬‎

حالا دیگر نه تنها برنامه دکتر هلاکویی پربیننده است بلکه سی دی های او دست به دست می چرخد. در خیلی از میهمانی ها سرِشام، بحث مِین کورس و استارتر و این شوخی که از یک تا ده به میزبان چند می دهند متداول است، “تیرامیسو” حالا مثل شیرینی دانمارکی و “زبون” توی همه قنادی ها هست، توی دشت و صحرا خیلی ها دارند می گویند؛ “اینجا فلانجاست مام فلانی ایم، آی لاو یو پی ام سی”، یا توی آسانسور و کلاس درس و بیمارستان و دستشویی دارند برای سالی تاک، ویدیوهای زشت نما  می گیرند. بچه ها را به سختی می شود از پای شبکه “پرشین تون” بلند کرد. همین کودکان یا نقاشی می کشند یا با اسلحه اسباب بازی عکس می گیرند و می فرستند برای دکتر کپی که جزو لشگر پوشالیش شوند(حیف نیست بچه هایمان که باید با فرهنگ بسیجی بزرگ شوند و درس جهاد فی سبیل الله ومقاومت بگیرند، خاطرات سرباز دکتر کپی بودن در ذهن چون آینه شان حک شود؟).یکی از دوستان که اخیراً سفری به ترکیه داشت نقل می کند کودک چهارساله اش در جزیره بیوک آدا از مادر پرسیده که؛ مامان اینجا خونه “لامیا” نیست؟! خدا می داند ترکیه با همین سریال ها به قاعده چندهزارمیلیارد برای تاریخ و فرهنگ و گردشگری اش تبلیغ موثر کرده و ما هم در خلاء خوراک فرهنگی خودمان، هرچه را سریال های ترکی – راست و دروغ – به خوردمان دادند، .پذیرفته ایم

Image result for ‫عکس سیما و ماهواره‬‎Image result for ‫عکس سیما و ماهواره‬‎

وقتی تلویزیون خودمان علاقه ای به شناساندن سلاطین برجسته ای نظیرشاه عباس و نادرشاه و کوروش و کریم خان زند ندارد، سلطان سلیمان عثمانی با کلی ضعف و تحریف، می شود مرد اول شب های زنان و مردان و کودکان و  میرسدنوجوانان ما. چرا نشود؟ واقعاً چرا که نه؟!سالهاست که خبر تولید سریالی با مضمون زندگی امام خمینی (ره)بگوشمان  میرسدولی هنوز چشممان به دیدن آن روشن نشده است.چرا؟

بتدریج برنامه های کودک تلویزیون ما از هر خلاقیت وجذابیتی دارد خالی می شود، چرا یکی دو شبکه خارجی نیایند و   این فضای خالی را با انواع و اقسام کارتون ها پُرنکنند؟بالاخره آنها هم دنبال مخاطب میگردند.نه؟گرچه کارتون هایشان  بعضاً باتصاویر خشن و یا غیرمتعارف، مناسب این رده های سنی نیست. وقتی تلویزیون ما دوست دارد هم فیلمهای سینمایی امریکایی پخش کند و هم سروتهش را بزند و حتی برایش داستان جدید بنویسد، چرا کلی شبکه مثل قارچ نرویند و صبح تا شب فیلم پخش نکنند؟بازار بازار رقابت و جلب مخاطب است.

تورا به خدا از خط قرمزها و محدودیت های ناگزیر حرف نزنیم که این خط قرمزها از فرط سلیقه ای شدن و نامشخص بودن و تنگ و تار بودن امان همه را بریده اند.گاهی هم برنامه ریزان ما از کارها و ایده های آنطرفی ها الگو می گیرند؛ وقتی بعضی تلویزیون های آنها صبح تا شب سریال ها و فیلم های سال های گذشته تلویزیون و سینمای خود ما را پخش می کنند، تازه حواس تلویزیون خودمان جمع می شود که می توان شبکه نمایش و آی فیلم و تماشا را با نمایش تکراری همین فیلم ها و سریال ها پر کرد. یا وقتی می بینند که مردم به فلان شبکه که فقط مستند پخش می کند اقبال نشان می دهند، یک شبکه مستند تاسیس می کنند و همینگونه است ماجرای تاسیس شبکه پویا که مشابه یکی دو شبکه ماهواره ای فقط کارتون پخش کند.

Image result for ‫عکس سیما و ماهواره‬‎

ناگفته پیداست که موفقیت چنین اقدامات واکنشی و تقلیدی و توفیق شان درجذب مخاطبانی که به آن یکی شبکه عادت کرده اند، چقدر دشوار است و نیاز به محتوای فوق العاده دارد.قرار شد تعارف نداشته باشیم؛ قضیه ماهواره گسترده تر و جدی تر از این حرفهاست. عامی و نخبه هم نداریم، روشنفکر و امّل هم نداریم، پیر و جوان وکودک هم نداریم. ماه و خورشید همین آینه می گردانند.با یک نگاه، حریم سلطان و برگ ریزان وفاطماگل و … را باید به عنوان یک فرصت نگاه کرد. فرصتی برای بیدار شدن مدیران تلویزیون و ترغیب آنها برای آنکه تکانی به خود بدهند و از بی اعتنایی به نیازها و خواست های مردم دست بردارند. این برنامه ها ثابت می کنند چقدر کم کاری و سوء مدیریت در تلویزیون و البته سینمای ما بیداد می کند، که چقدر پول کلان و ارزشمند بیت المال دارد به دلیل نابلدی و بی کفایتی در حوزه فرهنگ هرز می رود، که چقدر بی خیالی و سهل انگاری در مدیریت فرهنگی ما وجود دارد. اینها ثابت می کنند که ما چقدر نسبت به ظرفیت های داستانی، تاریخی، فرهنگی، اسطوره ای و گردشگری مان بی توجهیم. در تلویزیون ما بحران خلاقیت وجود دارد؛ خلاقیت در مدیریت و خلاقیت در برنامه سازی.این برنامه ها ثابت می کند چقدر خلاقیت در مدیریت و برنامه ریزی و برنامه سازی در تلویزیون ما عنصری کمیاب و حتی نایاب است.متاسفانه باید اعتراف کرد در حال حاضر رقابت تنگاتنگی میان سه چهار شبکه تلویزیونی فارسی زبان برون مرزی برای جذب مخاطب ایرانی داخل کشور درجریان است و صداوسیمای ما بیشتر در نقش یک ناظر بی آزار، بی هدف و ناامید در این بازی نقش آفرینی می کند که نیازی هم به شرکت در رقابت نمی بیند.شبکه ای با تنها شش هفت ساعت برنامه در روز – که کمتر از نیمی از آن تولیدی است- با سه چهاربار تکرار در شبانه روز، صدا و سیمای ما با این عرض و طول را مستاصل کرده است؛ چرا واقعاً؟ آن یکی شبکه با چهارتا سریال ترکی زیر متوسط توانسته آنچنان مخاطب انبوهی را جذب کند که شگفت آور است. واقعاً چطور؟این وسط تلویزیون ما دارد چکار می کند؟ نگویید آنها دارند پول بی حساب خرج می کنند – که می کنند – که این دلیل ابداً قابل قبول نیست.

Image result for ‫عکس سیما و ماهواره‬‎Image result for ‫عکس سیما و ماهواره‬‎

سازمان صدا و سیمای ما با بودجه و درآمد هنگفت، ده ها شبکه، صدها ساعت برنامه در روز، هزاران نفر پرسنل و امکانات نرم افزاری و سخت افزاری بسیار وسیع، اصلا قابل مقایسه با هزینه و امکانات هیچکدام از آنها نیست. واقعاً نیست. و نگویید که جذابیت های آنها “خط قرمزی” است و دست شبکه های داخلی از این بابت بسته. این هم اصلاً پذیرفتنی نیست. هروقت تلویزیون خودمان درست عمل کرده و برنامه جذابی نزدیک به سلیقه عمومی و خواست مخاطبان تهیه و درست عرضه شده، اقبال مخاطبان را نیز به همراه داشته است. سریال های خوب گذشته مثل (هزاردستان)،( امام علی)، (مدار صفردرجه)،(مختارنامه)،( صاحبدلان )و (میوه ممنوعه) یا همین (شوق پرواز)و خیلی قبل تر (سربداران)، (سلطان و شبان)، (گرگ ها)، ا(بن سینا)، (روزی روزگاری)و … هرکدام توانسته اند خط قرمز هارا رد نکنند .اخلاقی و اسلامی باشندو مخاطبان انبوهی را نیزبسوی خود جلب کنند.

Image result for ‫عکس مختارنامه‬‎Image result for ‫عکس مختارنامه‬‎

حتی سریال هایی مثل “زمانه” یا قبل تر”ستایش” و قبل ترش “نرگس” با وجود تمام انتقاداتی که به آنها وارد است توانستند نظر جمعی از بینندگان تلویزیون را معطوف به خود کنند. یا مثلاً همین سریال “پایتخت” با وجود برخی کاستی هایی که دارد با خلق شخصیت های جذاب، موقعیت های کمیک و روابط صمیمانه و باورپذیر ایرانی، توانسته به کیفیت استاندارد برسد، رضایت بسیاری از مخاطبان را جلب کند و به شبکه های آن طرفی ترجیح داده شود. یا وقتی کلاه قرمزی شروع می شود همه قید ماهواره را می زنند تا شیرینکاری های فامیل دور و پسرعمه زا و پسرخاله را ببینند. و مثلاً “نود” که رسماً تلاش شبکه های آن طرفی را برای ساخت برنامه ای مشابه ناکام گذاشت و رادیو هفت که یک اتفاق خیلی خوب و دلنشین در تلویزیون این روزهاست.واقعاً کجایند سریال هایی که خیابان ها را خلوت می کردند؟ کجاست یک مسابقه تلویزیونی اریژینال جذاب مثل مسابقه هفته، که اصطلاحاتش بعد از نزدیک به دو دهه هنوز ورد زبان هاست؟ کجاست برنامه ای که دوروزه فراموش نشود و دریادها بماند؟ جای موسیقیدانان و خواننده های پرطرفدار این مملکت در تلویزیون کجاست؟ یکی در این مملکت پیدا نمی شود که یک (تَلِنت شو )جذاب بسازد؟ آدم های خلّاق تلویزیون ما کجا هستند؟اما بداقبالی را ببینید که همین تلویزیون خودمان با کمال بی ذوقی و بی سیاستی، یا از برخی برنامه های ماهواره ای و ایده های آنها گرته برداری می کند – که طبعاً برابر اصل هم نیست – و یا با همان برنامه ها شوخی می کند و قصد دارد با

Image result for ‫عکس سیما و ماهواره‬‎Image result for ‫عکس سیما و ماهواره‬‎

استفاده از علاقه مندی های مخاطبان و با تکیه بر پیش زمینه ذهنی آنها با تمسخر برنامه های اصلی ایجاد جذابیت کند. جای تاسف است که همین شوخی ها دقیقاً کارکرد ضد خود را پیدا می کنند و به تبلیغ مستقیم و مفت و مجانی برای برنامه های مورد اشاره بدل می شوند. آنها که برنامه های اصلی را ندیده باشند به تماشای نسخه اصل ترغیب می شوند.ضمناً با این برنامه، تلویزیون رسماً پذیرفته که اکثریت مردم ایران بطور گسترده ماهواره تماشا می کنند. یکی نیست بپرسد، اگر مردم ماهواره تماشا نکنند اصلاً این برنامه شما برای کسی دیدنی است؟ درآن صورت اصلاً شوخی های شما را کسی می فهمد؟ واقعاً چرا باید این همه هزینه شود تا این دوستان برنامه ساز بی ذوق بنشینند بارها و بارها برنامه های ماهواره را ببینند تا بتوانند با جزییات کامل از آنها تقلید کنند و به خورد خلق الله بدهند؟ جداً فکر می کنند مردم با دیدن این برنامه های جلف، از ماهواره متنفر می شوند؟ یااینکه به سرعت برای خلاصی از شرِّ همین برنامه های لوس و بی مایه، کانال را عوض می کنند و به نسخه اصل پناه می برند؟اتفاقاً مخاطبان تلویزیون ایران بیش از میزانی که ما تصور می کنیم قانع هستند. اما توقع آنها و اعتمادشان، یک “حداقل” دارد که متاسفانه تلویزیون ما مدت هاست از رسیدن به آن کف و حداقل، ناتوان است. قضیه اصلی، بودجه نیست، کم کاری و سوء مدیریت است و کارهایی که به کاردان سپرده نمی شود، مشکل در سختگیری ها و خط قرمزهای تنگ و بی مورد است، درخانه نشین کردن چهره ها و مجریان و بازیگران مورد علاقه مردم و فراری دادن مدیران، برنامه سازان، فیلمنامه نویسان و کارگردانان کاربلد است، در فاصله گرفتن از نیازها و خواست های مردم و نشناختن علائق آنهاست، در فهم نادرست از مفهوم جذابیت، درغفلت از کارکرد رسانه تلویزیون و نشناختن اهمیت و وسعت نفوذ آن و در یک کلام، احترام نگذاشتن به مخاطب است وگرنه، نه بودجه تلویزیون ما کم است و نه سوژه برای تولید برنامه های قابل توجه مردم کمیاب.

Image result for ‫عکس سربداران‬‎Image result for ‫عکس سربداران‬‎

آنچه کم است مدیریت و ذکاوت و تخصص است و بس. تلویزیونی که “یه حبه قند” در آن سانسور می شود تکلیفش روشن است. قبول کنید که اعتماد کردن به چنین تلویزیونی کار بسیار دشواری است.با این حساب دو راه بیشتر نداریم؛ یا باید بپذیریم که مخاطبان ما کج سلیقه اند و برنامه های آن ور آبی را به برنامه های جذاب شبکه های داخلی ترجیح می دهند و یا بپذیریم که برنامه هایمان یارای رقابت با برنامه های آنها را ندارند که شوربختانه درهر دو حالت قافیه را باخته ایم و متاسفانه میدان را کاملاً واگذار کرده ایم.اگر خوراک فکری و فرهنگی برنامه های ماهواره ای را نامناسب می دانیم – که در بسیاری مواردحتما" اینگونه است – و اگر فکر می کنیم در فرهنگ و جامعه خودمان به اندازه کافی سوژه سالم و جذاب برای برنامه سازی وجود دارد که بتواند مخاطب ایرانی را راضی و از تماشای برنامه های آنطرفی ها بی نیاز کند و اگر معتقدیم برنامه سازان توانا و خلّاقی داریم که .حریف آنها می شوند، پس باید دست بجنبانیم چون ..همین حالا هم خیلی دیر است

 
 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 5342
برچسب‌ها: صداو سیما , ماهواره ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

جمعه 29 اسفند 1393 ساعت : 1:8 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
معنای سینمای معناگرا
نظرات

معنای سینمای معناگرا 

(پیش از مطالعه توجه داشته باشید که این مقاله در سال 1386 برشته تحریر درآمده است)

منبع:www.aminartgroup.ir.suncold.parsiblog.com

Image result for ‫عکس سینمای معناگرا‬‎

___________________________________________________________________________________________________

مقدمه :

سینمای معناگرا همان سینمای فرانگر است که به موازات مطرح شدن در ایران‌، در سایر نقاط جهان نیز با عناوینی متفاوت‌، مطرح شد و در سالیان اخیر، کوشش‌های چشم‌گیری در میان فیلم‌سازان جهان برای تولید چنین آثاری دیده می‌شود.

...چنین گرایشی شاید ناشی از تشنگی معنوی جهان امروز است که در سایر رشته‌های هنری و به خصوص در ادبیات نیز نمونه‌هایش یه وفور دیده می‌شود و سینما نیز که «هنر صنعتی» گره خورده با طبع مردم است و ادامه حیاتش در گرو استقبال مناسب مردم و به دست آوردن تماشاگران انبوه است‌، به ناچار و برای تجارت هم که شده، به مفاهیم معناگرایی روی آورده.

سینمای معناگرا اصطلاحی بود که ابتدا از سوی معاونت سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ايران "محمد مهدی حیدریان" مطرح شد. در نظر او، وسعت این سینما به حدی بود که مفاهیم متنوع و قابل اعتنایی را شامل می‌شد‌. این اصطلاح در میان مدیران ارشاد و فارابی و مشاوران سینمایی کشور بحث‌هایی را دامن زد‌، در مورد تعبیر «سینمای معناگرا » چالش‌های زیادی وجود داشت و حتا در خصوص تعبیر جهانی این مفهوم که بیشتر در زبان انگلیسی جست‌وجو می‌شد‌. از سال 1383خ به بعد یعنی از زمانی که برای نخستین بار واژه معناگرا مورد استفاده قرار گرفته تاکنون (1386) تحقیات و بحث‌های کارشناسی بسیاری بر روی سینمای معناگرا صورت گرفته است. عده‌ای به دنبال این بودند که اثبات کنند که آیا اساسا استعمال چنین واژه‌ای درست است یا نه و اگر درست است مگر سینمای بی‌معنا وجود دارد‌؟ و یا عده‌ای دیگر به دنبال عناصر مفهومی و کاربردی سینمای معناگرا بوده‌اند که می‌توان از این میان به آثار تهیه شده در بنیاد سینمایی فارابی اشاره کرد. من در این مقاله ضمن تعریف دقیقی از سینمای معناگرا سهی دارم تا به این سوال پاسخ دهم که آیا «سینمای معناگرا» همان «سینمای دینی» است؟ اگر چنین نیست چه رابطه‌ای بین سینمای معناگرا و سینمای دینی وجود دارد؟ اصلا آیا رابطه‌ای بین این دو مقوله وجود دارد یا خیر؟


Image result for ‫عکس سینمای معناگرا‬‎

مفاهیم کلیدی :

معنا‌: معنا در مقابل ماده قرار می‌گیرد‌، ماده واقعیتی است در بستر زمان و مکان که قابلیت تغییر و تحول و تکامل دارد و ملموس و محسوس به حواس پنجگانه انسان ( مسلح یا غیر مسلح ) است‌. بنابراین معنا هر آن‌چیزی است که خارج از تعریف تحدیدی بالا قرار می‌گیرد‌، یعنی محدود به زمان و مکان و حواس انسانی نیست و در عین حال وجود دارد. سینمای معناگرا در پی گرایشی احساسی و عقیدتی به این موجود است‌. 

معناگرایی‌: چیزی جز بازگشت به فطرت نیست و بازگشت نیز جز با «تأمل» برنمی‌آید و تأمل نیز غالباً در «رازها» كل می‌گیرد و بزرگ‌ترین راز هستی نیز خداست‌.

دین‌: دین مجموعه‌ای از معارف است که در ابعاد عقیدتی‌، شریعتی‌، و عرفانی نمایان می‌شود.

سینمای دینی‌: سینماتی دینی به درگیری خیر و شر و پیروزی رستگاری‌ و نیکی بر تاریکی و جهل و شر می‌پردازد.

Image result for ‫عکس رنگ خدا‬‎

بخش نظری:

باید گفت موضوع این مقاله در قالب مطالعات جامعه شناسی سینما می‌گنجد. سعی من برای استفاده از نظریه‌ای مرتبط با موضوع مقاله به دلیل تازه بودن موضوع و ابهام بر‌انگیز شدن آن تنها در جامعه ایران به دلیل شرایط خاص فرهنگی ( دینی بودن کشور و نگاه دینی داشتن‌) بی‌نتیجه ماند، بنابراین به ناچار سعی شد از نظریاتی که من باب این موضوع در محافل کارشناسان سینمایی حوزه معناگرا مطرح شده است استفاده کنم.

عده‌ای از مخالفان سینمابی معناگرا معتقدند که اساس سینمای معناگرا وجود خارجی ندارد، بلکه دنباله‌رو و ادامه همان سینمای دینی است که پس از انقلاب در ایران رشد یافت‌. یا به عبارتی سینمای معناگرا تعبیر مدرن‌تر سینمای دینی است که استفاده می‌شود‌. در مقابل موافقان سینمای معناگرا چون اسفندیاری‌، دانش‌، زاهدی و... این نظریه را دارند که سینمای معناگرا اساس چیزی جز سینمای دینی‌، اخلاقی و ماورایی است.

سینمای معناگرا سینمایی است که توجه به واقعیت‌های جاری زندگی بشری را‌، عطف به رموز باطنی آن مورد نظر قرار می‌دهد به این معنی می‌کوشد از « صفات به ذات پدیده‌ها » از « صورت به معنا‌ی آنها »، از « ظاهر به باطن »، از « ماده به جان »‌، از « جسم به روح » و از « شهود به غیب » گذر کند و هیچ یک را نادیده فرونگذارد و هیچ کدام از این دو سوی واقعی بودن را از هم جدا نکند و به هیچ کدام بی‌توجه نباشد. و البته چون معنای هستی روی داشتن به کمال است‌، لذا سینمای معناگرا‌، پرداختن به واقعیت رمز‌آلود هستی را با گرایش به کمال وجهه همت خود قرار می‌دهد.

سینمای معناگرا نمی‌تواند صرفا سینمای اخلاقی باشد چرا که مجموعه عناصر اخلاقی از قبیل صداقت‌، ایثار‌، خوش رفتاری با دیگران و... اگر چه بار معنایی شریفی دارند ولی موجود نیستند و در مقام تجربه و انتزاع و ذهنیات خلق می‌شوند‌. موجود معنوی‌، واقعیتی زنده است که خصوصیات ماده را ندارد و مفاهیم اخلاقی و انسانی فاقد ویژگی زنده بودن هستند(دانش ، 1384) .سینمای معناگرا هم چنین نمی‌تواند سینمای دینی باشد چون در سینمای دینی «غیب» نقش محسوسی ندارد ولی در سینمای معناگرا غیب نقش بازی می‌کند.

در ادامه مقاله سعی خواهم كرد تا ضمن معرفی و شرح سینمای معناگرا و سینمای دینی به تفاوت‌های این دو سینما بپردازم و در پایان با استفاده از نظریه دانش ثابت کنم که سینمای معناگرا همين سینمای دینی نیست، هر چند که نا‌مرتبط هم نیستند.

 

Image result for ‫عکس سینمای معناگرا‬‎

نسبت میان دین و هنر :

‌دین‌ تلاش‌ انسان‌ است‌ تا خود را از « خاك‌ » به‌ « خدا » برساند و هنر تلاش‌ انسانی‌ است‌ كه‌ از وطن‌ مألوف‌ تبعید و مهجور از خانه‌ مانده‌ است‌ و اكنون‌ به‌ زندانِ خاك‌ (دنیا)، رنگ‌ سرزمین‌ مألوف‌ و مأنوس‌ را می‌زند. به‌ زبان‌ دیگر، هنر و دین‌ تلاشی‌ است‌ از سوی‌ انسان‌ تا خود را از « واقعیت‌ موجود » (دنیا) به‌ آن‌ «حقیقتِ مطلوب "( عقبی )برسانند‌، ولی هر کدام با روش خود به این هدف جامه‌ي عمل می‌پوشانند‌: دین با برنامه‌های

عبادی‌ و اخلاقی‌ ما را از خاك‌ به‌ خدا می‌رساند (انا لله‌ وانا الیه راجعون )و هنر به دنیای ما رنگ عقبی می‌زند. تبعیدگاه انسان را به گونه‌ی خانه‌ی مانوس و مالوف از طریق معماری‌، نقاشی‌، صنایع مستظرفه‌، شعر‌، موسیقی و نمایش بازسازی می‌کند‌.

پس از این دیدگاه دین و هنر داری یک هدف مشترک‌اند ولی با روش‌های متفاوت ما را از« محسوس» به « معقول » از « بیداری زشت » به آن « ناپیدای زیبا » می‌رسانند.

Image result for ‫عکس سینمای معناگرا‬‎

معنای سینمای معناگراچیست؟

سینمای معناگرا سینمایی است که توجه به واقعیت‌های جاری زندگی بشری را‌، عطف به رموز باطنی آن مورد نظر قرار می‌دهد به این معنی می‌کوشد از « صفات به ذات پدیده‌ها » از « صورت به معنا‌ی آنها »، از « ظاهر به باطن »، از « ماده به جان »‌، از « جسم به روح » و از « شهود به غیب » گذر کند و هیچ یک را نادیده فرونگذارد و هیچ کدام از این دو سوی واقعی بودن را از هم جدا نکند و به هیچ کدام بی‌توجه نباشد. و البته چون معنای هستی روی داشتن به کمال است‌، لذا سینمای معناگرا‌، پرداختن به واقعیت رمز‌آلود هستی را با گرایش به کمال وجهه همت خود قرار می‌دهد. پس ذات و جوهر ارزش‌های تمدن بشری‌، به نحوی که مورد اقبال همه تمدن‌های جهان باشد‌، موضوع کار سینمای معناگرا است.

این سینما محدود به وجوه رحمانی و تعالی بخش هستی نمی‌شود‌، بلکه وجوه شیطانی و موانع تعالی انسانی را هم در بر می‌گیرد. مشروط بر آن که معانی رحمانی در سایه معانی شیطانی و نفسانی قرار نگیرد. اما این وجود در حدی و به نحوی مورد توجه قرار می‌گیرد که اثر گذاری تعالی بخش آن را نفی نکند و « معنی رحمانی » در سایه «‌ معانی شیطانی » و « معانی نفسانی » قرار نگیرد.

به تعبیر دیگر سینمای معناگرا سینمایی است که «صفات را از ذات پدیده‌ها » جدا نداند و در عین دیدن صفات به ذات آنها نیز توجه کند‌. در عین حال که به « صورت » متوجه است، « معنا » را در می‌یابد و بدون این که « ظاهر » را نفی کند‌، « باطن » را بنگرد و بی آن‌که ماده را هیچ انگارد ، « جان » آن را جستجو کندو عالم "سهود و غیب" را در آمیختگی با هم وجدان نماید.در سینمای معناگرا نشانه ها و اشارات به طور جدی مورد استفاده قرار می گیرند . به نحوی که "نشانه گذاری "و آیات شناسی " و استفاده از "نمادها " ویژگی عمومی و گاه غالب سینمای معناگراست.

 

Image result for ‫عکس سینمای معناگرا‬‎

سینمای معناگرا به چه موضوعاتی می‌پردازد؟

روح‌، آخرت‌، ذهن و عین‌، نیروهای غیرعادی بشری‌، شفابخشی‌، کشف و کرامات‌، رویا و کابوس‌، معجزه و امدادهای غیبی‌، شیاطین و فرشتگان‌، جن و جن زدگی‌، شاعرانگی و شهود و ارتباط با مردگان از مواردیست که در سینمای معناگرا موضوع پرداخت قرار می‌گیرد.

آیا سینمای معناگرا یک ژانر است ؟

سینمای معناگرا یک ژانر‌، نوع یا گونه در سینما نیست، سینمای معناگرا نوعی رویکرد محتوایی است که ممکن است در هر گونه‌ای از ژانرهای سینمایی نمود پیدا کند.

برای پاسخ به عده‌ای که مطرح می‌کنند مگر سینمای بی‌معنا نیز وجود دارد که سینمای معنا‌گرا داشته باشیم باید گفت‌:

همه فیلم‌ها معنا دارند، اما همه در جست‌وجوی معنا نیستند و سینمای معنا گرا در جستجوی معنا است و گرایش به معنا‌، گرایش به جان جهان است.

سینمای معناگرا سینمایی است كه انسان را در مقابل پیچیدگی‌ها و رازهای برملا نشده خود بگذارد و به‌نوعی او را به‌سوی هستی خود رهنمون سازد. از دیدگاه ایشان، معناگرایی دارای مفهومی عام و فراگیر است كه می‌تواند حتا در یك فیلم كه گویای یك داستان ساده است رخ دهد، لذا طبقه‌بندی‌های خاص در این حیطه، رنگ می‌بازد و تنها چند و چون تلاقی نگاه انسان و اثر هنری است كه معناگرا بودن یا نبودن آن اثر را نسبت به مخاطب، تعیین می‌كند.

 

Image result for ‫عکس سینمای معناگرا‬‎

سینمای دینی :

سینمای دین یه درگیری خیر و شر و پیروزی رستگاری و نیکی بر تاریکی و جهل و شر می‌پردازد. نخستین رویکرد سینمای دینی پرداختن به روایت تصویری مفاهیم دینی و ایمان انسان به عالم معناست‌. البته اگر فیلمی فقط زندگی پیامبری را روایت کند لزوما سینمای دینی محسوب نمی‌شود‌. فیلم‌ها می‌توانند هر روایت تاریخی یا داستانی دیگری را به همین صورت به تصویر در‌آورند و حتی آن را تحریف کنند، ولی اگر موضوع فیلم مفاهیم دینی باشد می‌توان آن‌را سینمای دینی اطلاق کرد. در واقع سینمای دینی می‌تواند نوعی سینمای اخلاقی یا آرمانی باشد که شاخه‌های بی‌شماری از اندیشه را در بر می‌گیرد‌.

در تعریف سینمای دینی نباید به ظواهر دینی بسنده کرد، از این رو فیلمی که در آن نماز بخوانند و به زیارت بروند، روزه بگیرند، صدقه بدهند و از این قبیل فرایض دینی انجام دهند‌، صرفا فیلم دین تلقی نمی‌شود. فیلم دینی باید توانایی آن را داشته باشد‌، که توجه تماشاگر را نسبت به مبدا و معاد برانگیزد و او را از دام تعلقات به کثرت و ظواهر دنیوی نجات دهد. پس سینمای دینی تماشاگرش را از چاه ویل طاغوت‌ها و شیاطین و هواهای نفسانی وا می‌رهاند.

سینمای دینی یه درگیری خیر و شر و پیروزی رستگاری و نیکی بر تاریکی و جهل و شر می‌پردازد. نخستین رویکرد سینمای دینی پرداختن به روایت تصویری مفاهیم دینی و ایمان انسان به عالم معناست‌. البته اگر فیلمی فقط زندگی پیامبری را روایت کند لزوما سینمای دینی محسوب نمی‌شود‌. فیلم‌ها می‌توانند هر روایت تاریخی یا داستانی دیگری را به همین صورت به تصویر در‌آورند و حتی آن را تحریف کنند، ولی اگر موضوع فیلم مفاهیم دینی باشد می‌توان آن‌را سینمای دینی اطلاق کرد. در واقع سینمای دینی می‌تواند نوعی سینمای اخلاقی یا آرمانی باشد که شاخه‌های بی‌شماری از اندیشه را در بر می‌گیرد‌.

 Image result for ‫عکس سینمای دینی‬‎



ساختارشناسی‌ سینمای‌ دینی‌ چگونه‌ ممكن‌ است‌؟

اگر نتوانیم‌ ساختار سینمای‌ دینی‌ را تعریف‌ و جنبه‌های‌ ثبوتی‌ آن‌ را معرفی‌ كنیم‌، حداقل‌ قادریم‌ كه‌ بگوییم‌ سینمای‌ دینی‌ چه‌ نیست‌. در یك‌ كلام‌، سینمای‌ دینی‌، سینمای‌ ظواهر و رعایت‌ آداب‌ و احكام‌ ظاهری‌ و بیرونی‌ دینی‌ نیست‌؛ زیرا در این‌ وادی‌ دغل‌كاری‌ و ارزان‌فروشی‌ و عوام‌فریبی‌ بسیار بوده‌ است‌ (برای‌ مثال‌، تطبیق‌ سینمای‌ استالونه‌ و بروس‌ لی‌ با ظواهر به‌ اصطلاح‌ شرعی).

سینما و درام‌ دینی‌ را نباید با معیارهای‌ ظاهری‌ شرع‌ تعریف‌ كرد، بلكه‌ ساختار و هیات‌ متشكله‌ی‌ آن‌ باید جوهر تفكر دینی‌ را آشكار سازد. چگونه‌؟ ما یك‌بار در معماری‌، بار دیگر در نقاشی‌ و زمانی‌ در شعر و سرانجام‌ در تعزیه‌ موفق‌ به‌ ایجاد و ابداع‌ و انشای‌ هنر و نمایش‌ دینی‌ شده‌ایم‌. آیا در سینما نیز می‌توان‌ از تجربیات‌ موفق‌ گذشته‌ سود جست‌؟ در یك‌ كلام‌، به‌ لحاظ‌ ساختار، دینی‌بودن‌ یعنی‌ به‌ لحاظ‌ بصری‌، جوهره‌ی‌ دین‌ را آشكارساختن‌؛ زیرا سینما یك‌ هنر بصری‌ است‌؛ همان‌طور كه‌ معماری‌ ایرانی- اسلامی‌ به‌ لحاظ‌ تجسمی‌، جوهره‌ی‌ دین‌ را عیان‌ می‌سازد؛ یعنی‌ ما به‌ قول‌ "بوكهارت"‌ در یك‌ مسجد، به‌ناگهان‌ و بدون‌ واسطه‌ در محضر خداوند قرار می‌دهد. در معماری‌ مساجد، خودِ فضا و مكان‌ و حجم‌ بیان‌گر جوهر دین‌ و معنوی‌بودن‌ مكان‌ است‌. درواقع‌، مسجد تحقق‌ و تجسم‌ عینی‌ و عملی‌ جهان‌بینی‌ توحیدی‌ اسلام‌ است‌ و آوردن‌ آیات‌ و احادیث‌ نقش‌ تزئینی‌ و تأكیدی‌ دارد و نه‌ نقش‌ ساختاری‌.

Image result for ‫عکس سینمای معناگرا‬‎

معیارها و مصادیق‌ سینمای‌ دینی‌ كدام‌اند؟


شاید مهم‌ترین‌ معیار برای‌ سینما و نمایشی‌ دینی‌ همانی‌ باشد كه‌ در مورد قبلی‌ گفته‌ شد. نمایش‌ سینما و نمایش‌ دینی‌ به‌ لحاظ‌ ساختار، دینی‌ است‌؛ به‌خصوص‌ در سینما كه‌ هنری‌ بصری‌ و دیداری‌ است‌، جوهره‌ی‌ اندیشه‌ دینی‌ خود را به‌ صورت‌ بصری‌ و دیداری‌ آشكار می‌سازد و نه‌ به‌ لحاظ‌ داستان‌ و شخصیت‌ و موضوعِ دینی‌ كه‌ می‌تواند گمراه‌كننده‌ و عوام‌فریبانه‌ نیز باشد.

مصادیق‌ نمایش‌ و سینمای‌ دینی‌ را در تنگنای‌ زمانه‌ی‌ حاضر، در ظهور جوهره‌ی‌ اندیشه‌ی‌ دینی‌ به‌ صورت‌ تصویری‌ و بصری‌ در آثار كسانی‌ همچون‌ درایر، بره‌سون‌، برگمن‌ و تاركوفسكی‌ یافته‌اند. برای‌ مثال‌، در آثار آندرِی‌ تاركوفسكی‌، تالاب‌ها و آبگیرهای‌ فراوانی‌ به‌ لحاظ‌ بصری‌ دیده‌ می‌شود كه‌ پیوسته‌ تصویر آسمان‌ در آن‌ها افتاده‌ است‌. تو گویی‌ در تبعیدگاه‌ انسان‌ و در حقیرترین‌ و بویناك‌ترین‌ وجوه‌ پدیده‌ها، تصویری‌ از ملكوت‌ رخ‌ نمایانده‌ است‌ و این‌ می‌تواند معنی جوهر تفكر دینی‌ را به‌ لحاظ‌ بصری‌ و ساختاری‌ نشان‌ دهد.

Image result for ‫عکس سینمای معناگرا‬‎

سينماي ديني از نظر شرق وغرب
سینمای‌ دینی‌ شرق‌ رو به‌ سوی‌ حقیقت‌ دارد و جست‌وجو را با رمز و راز نشان‌ می‌دهد. ‌حقیقت‌ در این‌ نوع‌ سینما، مربوط‌ به‌ عالم‌ ماورا و ملكوتی‌ است‌، در حالی‌ كه‌ سینمای‌ دینی‌ غرب‌ در جست‌وجوی‌ حقیقت‌ عینی و کاربردی‌ برای‌ زندگی‌ است‌. به همین دلیل سینمای‌ دینی‌ غرب‌ با نوعی‌ رُمانتیسم‌ درآمیخته‌ است‌ و سینمای‌ دینی‌ شرق‌ با نمادگرایی‌ وسمبولیسم‌. سینمای‌ دینی‌ غرب‌ درنهایت‌ انسان‌ را به‌ سوی‌ خداشناسی‌ رهنمون‌ می‌كند و سینمای‌ دینی‌ شرق‌ به‌ سوی‌ خودشناسی‌ به‌ موازات‌ خداشناسی.

سینمای دینی غرب را می‌توان به مثلثی تشبیه کرد که هر ضلع آن به یکی از سه زاویه « خداوند »‌،« بشر » و «شیطان» منتهی می‌شود‌. در حالی که سینمای دینی شرق‌، نه مثلث بلکه دایره‌ایست که در مرکز آن «پروردگار» و در محیط آن «تمامی مخلوقات جهان» قرار دارند و یا پاره خطی است که انسان را در کوتاه‌ترین فاصله به خالقش می‌رساند‌. در واقع سینمای دینی غرب دارای سه بعد است‌: بُعد اول؛ نمایش پروردگار ، بعد دوم؛ نمایش بشر ، و بعد سوم؛ نمایش شیطان یا مانع و سد رابطه پروردگار و بشر‌. در حالی که سینمای دینی شرق‌، هم چون نقاشی و مینیاتور شرقی‌، دو بعدی است‌:‌بعد اول؛ تمثیلی از پروردگار و بعد دوم؛ تمثیلی از تمام مخلوقات جهان هستی است .

Image result for ‫عکس سینمای دینی‬‎Image result for ‫عکس سینمای دینی‬‎

هم‌ترین تفاوت سینمای دینی شرق و غرب در این است که سینمای دینی غرب پاسخی برای ناامیدی و جست و جو گری‌های انسان است که بهترین نوع آن سینمای فیلم ساز سوئدی "اینگمار برگمن" است‌. اما سینمای دینی شرق به منزله‌ی تجلیل و عبادت جهان و یا درک طبیعی هستي است‌. سینماگر شرقی از طریق سینما راهی برای یاتفتن امید و یا ایمان جستجو نمی‌کند‌، زیرا ایمان و امید را در قلب خویش دارد و اکنون با ابراز هنرش‌، درک عابدانه و ستایش گرانه خودرا از جهان هستی بیان می‌کند .

غیب و راز :

موجود معنوی نزد جریان‌های معناگرا با عبارت غیب عنوان می‌شود‌، غیب همان امور پنهان از حس بشر است که از قلمرو ابزار آگاهی‌های طبیعی‌اش خارج است‌. این امور یا به موجودات ماورای حس او اطلاق می‌شود (مانند خدا‌، فرشتگان‌، ارواح‌، شیاطین‌، اجنه و...) یا به حوادث و وقایعی که در گذشته اتفاق افتاده یا در آینده رخ خواهد داد و شخص بدون ارتباط محسوس با آن حوادث‌، نسبت به آنها وقوف پیدا می‌کند.

سینمای معناگرا با واقعیات سرو کار دارد، واقعیت‌هایی توام با رمز و راز. راز وجه دیگری از سینمای معناگرا‌ست که در کنار پردازش غیب نقشی اساسی دارد ممکن است همه رازها از جمله مجهولات انسان باشند، اما هر مجهولی راز نیست‌.

Image result for ‫عکس سینمای معناگرا‬‎

مصداق‌های معنوی راز :

1- مبدا و منتهی امور

2- امور پشت پرده

3- نفع و ضرر پنهان در وقایع دنیا و رفتار آدمیان

4- مکانیسم‌های پنهانی که در عالم در کارند(مانند دعا )

5- امور بی چون و چرا مثل خدا‌، قضا و قدر و...

6- اموری که آشکار شدنشان نظام عالم را بر هم می‌زند و غفلت‌ها را می‌شکند

7- تجربه‌های عرفانی

8- ماهیات و حقایق امور و...تجلی پیدا می‌کند‌.

این راز آلودگی معنادار نوعی‌ شان و مقام به عالم غیب می‌دهد که آن را نزدیک به تعالی و تقدس می‌کند‌. به عبارت دیگر در سینمای معناگرا امر متعالی و مقدس از خلال واقعیت‌های مادی ظاهر می‌شود و به این وسیله‌، شی مادی علاوه بر اینکه چیزی دیگر می‌شود در عین حال صورت خود را محفوظ باقی می‌دارد‌.

Image result for ‫عکس سینمای دینی‬‎

سینمای معناگرا در مقام نمایش همین تداخل دو ساحت غیب و شهود است 

اینکه چطور در لابلای پیکره‌های مادی و واقعیت‌های دنیایی‌، غیب در آمد و شد به‌سر می‌برد و می‌آید و می‌رود‌. مثلا ظهور یک فرشته یا موجود غیبی بر انسان‌، از راز آمیزترین و پیچیده‌ترین تداخل‌های این دو ساحت است‌.

آیا تلازم غیب و تقدس در سینمای معناگرا به معنای هم ردیف دانستن اینگونه سینما با سینمای دینی است ؟

خیر اینگونه نیست سینمای دینی همان سینمای معناگرا نیست‌،بلکه با آن رابطه دارد‌.

Image result for ‫عکس سینمای معناگرا‬‎Image result for ‫عکس سینمای معناگرا‬‎

تفاوت سینمای معناگرا با سینمای دینی :

رابطه سینمای معناگرا با سینمای دینی مانند دو دایره متداخل است که در بخش‌های از هم جدا و در بخش‌هایی با هم مشابه هستند. یعنی یک فیلم هم می‌تواند دینی باشد، هم معناگرا. ولی چنیین نیست که هر فیلم دینی معناگرا باشد و هر فیلم معناگرایی هم لزوما دینی باشد.

تفاوت این دو حوزه قبل از هر چیز به تفاوت غیب و دین بر می‌گردد‌.گفتیم که دین مجموعه‌ای از معارف است که در ابعاد عقیدتی‌، شریعتی و عرفانی نمایان می‌شود. در بسیاری از این معارف و ابعاد‌، غیب نقش محسوسی ندارد و بیشتر بر مبنای فلسفه و کلام وحقوق و فقه استوار شده است و اگر این بخش از معارف دینی‌، در سینما به عنوان موضوع اصلی پرداخته شود‌، قطعا سینمای دین هست‌، اما سینمای معناگرا نیست‌. مثلا اگر در فیلمی‌، موضوعاتی از قبیل نماز و روزه و جهاد و یا داستان زندگانی یک الگوی دینی فارغ از جنبه‌های غیبی مد نظر قرار گیرد‌، آن فیلم دینی است‌، ولی به دلیل فقدان عنایت به عالم غیب‌، معناگرا نیست‌.

بنابر این بخشی از سینمای دینی خارج از حیطه سینمای معناگراست‌. به عبارت دیگر هر فیلم دینی‌، معناگرا نیست و هر فیلم معناگرایی هم دینی نیست‌.

 

Image result for ‫عکس رنگ خدا‬‎Image result for ‫عکس سینمای دینی‬‎

می‌دانیم که جوهره هر دینی در مفهوم خدا تجلی پیدا می‌کند‌. دین بدون خدا دین نیست ، ولو اینکه آیین و مراسم داشته باشد‌. در تعریف دین قبل از هر واژه‌ای‌، معنای خدا می‌باید وجود داشته باشد. از همین رو سینمای دینی موضوعاتی را در بر دارد که مستقیم یا غیر مستقیم در ارتباط با قادر متعالی هستند که با عنایت به صفات کمالیه و ثبوتیه و سلبیه مندرج در تعالیم دین‌، خدا نام دارد‌، اما سینمای معناگرا لزوما چنین نیست‌. در سینمای معناگرا با غیب و راز آلودگی و تعالی و تقدس سر و کار داریم که مجموعا معنویت را شکل می‌دهند و ممکن است در این گستره اشاره‌ای به خدا نشود بنابر این رابطه بین سینمای معناگرا و سینمای دینی‌، اگر بخواهیم با زبان علم منطق بیان کنیم رابطه عموم و خصوص من وجه است‌، مانند دو دایره متداخل که در بخشی مشترک و در بخش هایی جدا از هم هستند.

Image result for ‫عکس سینمای معناگرا‬‎Image result for ‫عکس سینمای معناگرا‬‎

نتیجه گیری:

- سینمای معناگرا سینمایی است که عمدتا در عین حرکت در بستر رئالیسم(رئالیسم از این جهت که تاکید بر واقعیت و نه خیالی بودن عالم غیب کند) گوشه چشمی نیز به ذهنیت‌گرایی مندرج در سورئالیسم و تا حدی اکپرسیونیسم دارد و در این مسیر از نماد پردازی نیز بهره فراوان می‌جوید‌.

- سینمای معناگرابه از لحاظ مضمونی با سه عنصر عالم غیب، راز و تقدس پیوند دارد.

- سینمای معنا گرا به لحاظ فرمی عمدتا در حرکت بین سه حوزه رئالیسم‌، ذهنیت‌گرایی و نماد پردازی در حال نوسان است.

- سینمای معناگرا‌، با سینمای دینی و اخلاقی رابطه عموم و خصوص من وجه دارد .

- تعامل هنر و معنویت‌‌، لزوما و منطقا به تلازم فیلم سینمایی با معناگرایی منتهی نمی‌شود.

- در سینمای معناگرا با غیب و راز آلودگی و تعالی و تقدس سر و کار داریم که مجموعا معنویت را شکل می‌دهند و ممکن است در این گستره اشاره‌ای به خدا نشود‌.

Image result for ‫عکس سینمای دینی‬‎Image result for ‫عکس سینمای دینی‬‎

- توجه به راز آلودگی رمزهای هستی و زندگی بشری در سینمای معناگرا‌، البته لزوما به رمزگشایی منجر نمی‌شود‌، چرا که‌: رموز هستی به سادگی گشودنی نیست‌، لیکن اشاره و نشانه‌گذاری بر رمزهای جاری در زندگی بشری و واقعیت‌های روزمره جهان خود توجه دادن به معنای باطنی و جان جهان است‌. لذا در سینمای معناگرا نشانه‌ها و اشارات به طور جدی مورد استفاده قرار می‌گیرند‌. و البته از اقیانوس بی‌کران معارف دینی و ادبیات جهان برای رسیدن به مقصود بهره می‌گیرد تا با استفاده سینمایی از زبان « اشارات و نمادها » و « رمزهای موجود در ادبیات » به غنای سینمای معناگرا و رهیافت درست به مقصود کمک نماید.

- رابطه سینمای معناگرا با سینمای دینی مانند دو دایره متداخل است که در بخش‌های از هم جدا و در بخش‌هایی با هم مشابه هستند. یعنی یک فیلم هم می‌تواند دینی باشد، هم معناگرا. ولی چنیین نیست که هر فیلم دینی معناگرا باشد و هر فیلم معناگرایی هم لزوما دینی باشد.

Image result for ‫عکس سینمای معناگرا‬‎

 
 
1-طرح عنوان <سینمای معناگرا> در سینمای ایران و از سوی بنیاد سینمایی فارابی، در همان گام های اول واکنش های منفی بسیاری را در پی داشت. بسیاری از منتقدان به این عنوان بر این باور بودند که اگر بخواهیم چنین سینمایی را مطرح کنیم، پس باید در مقابل آن به وجود سینمای بی معنی هم عقیده مند باشیم، در حالی که هیچ فیلمی حتی در پیش پا افتاده ترین شکل خود، موجود نیست که حاوی هیچ نوع معنی نباشد. گروهی دیگر بر این عقیده بودند که چون این نوع سینما از سوی یک نهاد خاص دولتی مثل بنیاد فارابی مطرح شده از فیلم هایی با تعریف معناگرا حمایت های مالی می کند، سینما به سوی نوعی هدایتی - حمایتی شدن دوباره سوق پیدا خواهد کرد، از نوع جریانی که در دهه 60 ، در مورد موج سینمای عرفانی به وجود آمد و در نهایت هم شکست خورد و به نتیجه نرسید. 
 
Image result for ‫عکس سینمای معناگرا ی ایران‬‎
       
    2-در مورد شبیه سازی سینمای معناگرا به سینمای عرفانی دهه 60 جای بحث همچنان باز است و حتی نمونه هایی از آثاری که پس از طرح <سینمای معناگرا> در بنیاد سینمایی فارابی ساخته شده است، گاه می تواند بر تقویت شبهه فوق صحه بگذارد اما پافشاری بر مفهوم سینمای بی معنی در مقابل سینمای معناگرا، ایراد گیری عجیبی است که به آنچه تاکنون گفته شده و به بحث گذاشته شده وقعی نمی نهد، گوش خود را بر حرف و حدیث های دیگران می بندد و حرف خود را مدام تکرار می کند! در همان مراحل اولیه عنوان شدن، سینمای معناگرا، در بنیاد سینمایی فارابی، عبدا ... اسفندیاری، مسوول بخش سینمای معناگرا در این بنیاد، در مصاحبه ای با ماهنامه فیلم نگار تعریفی تقریبا کامل از این نوع سینما ارائه داد که فارغ از اینکه آثار ساخته شده در این گونه و تا این تاریخ تا چه حد با آن تعاریف مطابقت دارند، حداقل شبهه <سینمای بی معنی> در مقابل <سینمای معناگرا> را به طور کامل پاسخ می دهد. طبق این تعریف <سینمای معناگرا> که می تواند با عباراتی از قبیل ماورا، فرانگر، دیگر سو و معنوی نیز مترادف باشد، تمرکز بر عالم غیب از طریق کشف راز هستی دارد و این مسیر را با تکیه بر منابع دینی و گاه غیردینی می پیماید. در واقع سینمای معناگرا <معنا> را در مقابل <ماده> به کار می برد و در پی تصویر سازی عالم غیر مادی و هرچه مربوط به این گستره است می باشد. به این ترتیب، سینمای معناگرا گستره وسیع تری را از سینمای دینی، که قبل از این طرح شده بود، شامل می شود و شاید بتوان گفت سینمای معناگرایی که بر انگاره های دینی متکی است، می تواند شامل بخشی از مقوله <سینمای دینی> باشد. پس این موضوع سینما با وجود داشتن فصل مشترک، دو مجموعه جدا از هم را تشکیل می دهند. مطرح شدن نظریه سینمای معناگرا، البته تنها متعلق به سینمای ایران و بنیاد سینمای فارابی نیست، بلکه سال ها پیش پل شریدر، فیلمنامه نویس مطرح هالیوود، در پایان نامه تحصیلی اش، برای اولین بار سبک استعلایی در سینما) ( Transcendetal style نام برد )که تا حدودی متناظر به همین عنوان سینمای معناگر است و تنها از سه فیلمساز یاد کرد که در چنین سبکی فیلم می سازند: روبربرسون، کارل تئودور درایر و یاساجیرو ازو...
 
Image result for ‫عکس سینمای معناگرا ی ایران‬‎
        
    3-در سینمای ایران و با تعریف فوق می توان آثار معناگرای بسیار زیادی را یافت اما به نظر می رسد کمتر پیش آمده است که این آثار، وجهی مذهبی را نیز برخود حمل نکنند. مثلا در فیلم <دیده بان) >ابرهیم حاتمی کیا( که جنبه های متافیزیکی خود را با مقوله <امداد الهی> از غیب پیوند می دهد که حاوی انگاره های مذهبی است یا حتی در <هامون) >داریوش مهرجویی( که قهرمان اثر درگیر مشکلات فکری و روحی، در ذهن خود عالم واقع و خیال را درهم می ریزد و در دنیایی مالیخولیایی به سوی مرگ و نیستی حرکت می کند، این درهم ریختگی امور مادی و ماورایی در زندگی قهرمان ریشه ای مذهبی پیدا می کند: جایی که حمید هامون به دنبال رازهای اقدام به ذبح اسماعیل توسط پدرش ابراهیم )ع( است و اینکه این میزان از ایثار از کدام جنبه غیبی زندگی انسانی نشات می گیرد.
 
Image result for ‫عکس رنگ خدا‬‎Image result for ‫عکس رنگ خدا‬‎
    
     نمونه های مطرح شده تر سینمای معناگرا هم هریک به نوعی متعلق به سینمای دینی هستند. آثاری چون <رنگ خدا) >مجید مجیدی( که در آن پسرکی نابینا می تواند به بصیرتی درونی دست یابد، طوری که با عناصر طبیعی پیوندی برقرار کند که از طریق آنها نام خداوند را زمزمه کند یا مثلا <تولد یک پروانه> که در آن عناصر غیبی اراده شده در سه اپیزودش به نوعی با انگاره های دینی و الهی پیوند برقرار می کند. این مساله پس از طرح عنوان <معناگرا> نیز در میان آثار ارائه شده در این گونه به چشم می خورد: آثاری چون <قدمگاه) >محمد مهدی عسگرپور(، <یک تکه نان)>کمال تبریزی(، <جایی دور، جایی نزدیک)>رضا میرکریمی( و... همه در عین معناگرا بودن پیوندهای عمیق با مفاهیم مذهبی دارند که آنها را در زمره فیلم های دینی قرار می دهد و شاید بتوان گفت، آنچه با عنوان کردن این حرف و حدیث ها در سینمای ایران در حال پا گرفتن به عنوان یک گونه است )نه به این معنا که تا این تاریخ فیلمی با این درونمایه ساخته نشده بلکه منظور پاگرفتن تعریفی جدید است(، نوعی سینمای دینی است که به عالم غیب و ماورا در مقابل عالم ماده توجه نشان می دهد و با توجه به اینکه در اکثر آثاری که به گونه سینمای دینی تعلق دارند، به نوعی توجهی غالب به امر متعالی متافیزیکی )خداوند( وجود دارد پس همه این نوع آثار می توانند در زیرگونه سینمای معناگرا نیز قرار گیرند، حتی فیلم های تاریخی سینمای ایران در مورد زندگی اولیا و انبیا نیز از وجوه معناگرایانه تهی نیست، پس آیا نمی توان، لا اقل در محدوده سینمای بومی، سینمای معناگرا> و <سینمای مذهبی و دینی> را برهم منطبق کرد و جداسازی های این چنینی را برای سینمای آن سوی آب ها انجام داد که این دو نوع سینما در آنها بیشتر قابل تفکیک است.
 
Image result for ‫عکس رنگ خدا‬‎
       
    4- به هر حال، هر تعریفی که از این نوع سینما ارائه دهیم و با هر نوع تقسیم بندی که وجوه مختلف سینمای مذهبی و معناگرا را از هم افتراق دهد یا به یکدیگر شبیه سازد، نباید این نکته را از نظر دور داشت که این نوع سینما مجبور است با توده وسیع مخاطب ارتباط برقرار کند. تجربه شکست خورده سینمای عرفانی در دهه 60 نشان می دهد که حمایت های دولتی از سینمایی که تماشاگر ندارد به بن بست خواهد خورد. سینمای معناگرا نیز اگر بخواهد پابگیرد و رشد کند، نیاز به فیلم نامه هایی قوی و جذاب دارد که در ترکیب با اجرای مناسب بتواند تماشاگر را در تمام طول مدت تماشا با حربه های دراماتیک روی صندلی سینما نگاه دارد تا پس از آن بتواند درونمایه خود را به تماشاگر <ارائه> دهد یا < القا> کند. معدود فیلم هایی که از زمان طرح این نوع سینما تاکنون تحت این عنوان و با حمایت فارابی ساخته شده اند از منظر فوق چندان امیدوار کننده نبوده اند. پس باید همچنان منتظر باشیم تا ببینیم فارابی با این طرح جدید، چه آثار نویی را در آستین می پروراند! 
تعداد بازدید از این مطلب: 7965
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

یک شنبه 24 اسفند 1393 ساعت : 9:11 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
جارموش اززبان جارموش
نظرات

جارموش اززبان جارموش

منبع:ویکیپدیا.jarmusch.blogfa.com.تاپ فیلم.کلوب

گردآوری و دیزاین مطالب:مهردادمیخبر

Image result for ‫عکس جارموش‬‎

 جیمز آر. "جیم" جارموش ( James R. "Jim" Jarmusch) (زادهٔ ۲۲ ژانویه ۱۹۵۳)، کارگردان مستقل نمایشنامه‌نویس، بازیگر، تهیه کننده، تدوین‌گر و آهنگساز آمریکایی است.ذرنوشتار زیر بااو وسبک کارش تاحدودی آشنا میشوید و بزودی در همین صفحات مطالب مفصل تری را در مورد وی خواهید خواند.

                                                                                                  (مدیریت CINTELROM)

________________________________________________________________________________________

زندگی و حرفه

Image result for ‫عکس جارموش‬‎

  • تولد من در ۲۳ ژانویه 1953و در آکرون اوهایوبود.
  • سال۱۹۷۲در مدرسهٔ روزنامه نگاری دانشگاه نرث وسترن نام نویسی کردم
  • ۱۹۷۳ به دانشگاه کلمبیای نیویورک رفتم،برای تحصیل در رشتهٔ ادبیات انگلیسی و آمریکایی.
  • ۱۹۷۴ ترم پایانی در شعبهٔ فرانسوی دانشگاه کلمبیا ی پاریس راگذراندم،آن دوران بیشترین زمان خود را در سینماتک می‌گذراندم.

(Cinémathèque یافیلمخانه مجموعه‌ای سازمان‌یافته از فیلم یا فراورده‌های فیلمی است که از لحاظ هنری، فرهنگی، تاریخی و آموزشی ارزش نگهداری دائمی داشته باشند. این مواد شامل فیلم‌های آموزشی، سینمایی، خبری، مستند و پویانمایی می‌شود؛ همچنین مواد و مقولاتی که به نوعی با فیلم و سینما در ارتباطند، مانند پوستر، عکس‌های صحنه، آنونس (نمونه فیلم)، و اسناد و مدارک سینمایی را دربر می‌گیرد.)

  • ۱۹۷۶  در مدرسهٔ عالی فیلم سازی در دانشگاه نیویورک نام نویسی کردم، جایی که چهار سال در آنجا درس  خواندم. در سال چهارم به عنوان دستیار نیکلاس ری که در آن زمان در آن مدرسه تدریس می‌کرد کار می‌کردم. در این دوره همچنین عضو یک گروه موسیقی موج نویی به نام دل بیزانتینز بودم.

Nicholas Ray.jpg

(نیکلاس ری زاده شده در ۷ اوت ۱۹۱۱ - مر/ در۱۶ ژوئن ۱۹۷۹ کارگردان آمریکایی بود. او بیشتر به‌خاطر فیلم شورش بی‌دلیل شناخته شده‌است.)

  • ۱۹۷۹ شروع نمودم به ساخت فیلم تعطیلات همیشگی . اولین فیلم بلندم، با کمک هزینهٔ تحصیلی، به خاطر این کار، مدرسه از دادن گواهی نامه به من خودداری کرد (تا سال‌ها بعد). فیلم جایزه‌ای در جشنوارهٔ مانهایم آلمان برد و در اروپا از ان ستایش شد.

Permanent Vacation.jpg

 (تعطیلات همیشگی  محصول سال ۱۹۸۰ است. این فیلم اولین اثر کارگردانش است، جارموش همزمان کارگردان، نویسنده و تهیه‌کننده آن بوده است. او کار ساخت فیلم را که با دوربین ۱۶ میلی‌میتری فیلم‌برداری شده است مدت کوتاهی بعد از رها کردن تحصیلاتش در مدرسه فیلم سازی به اتمام رساند. اعتبار این فیلم غالباً به این دلیل است که آن را تولد سبک و طراحی شخصیت منحصر بفرد کارگردان میدانند. فیلم برندهٔ جایزهٔ ژوزف فون اشترنبرگ در جشنواره بین‌المللی فیلم مانهایم-هایدلبرگ ۱۹۸۰ شد.)

 

      ۱۹۸۰ صدا برداری فیلم آمریکای زیرزمینی، دستیاری تولید فیلم آذرخش روی آب

  • ۱۹۸۲ فیلمبرداری عجیب تر از بهشت، فیلمی پانزده دقیقه ای، با فیلم‌های خامی که از فیلم وضعیت امور ویم وندرس باقی‌مانده بود. در فیلم دوشیزهٔ برلین نیز بازی کردم.
  • ۱۹۸۴ تولید نسخهٔ بلند عجیب تر از بهشت، که جایزهٔ نخل طلای کن را از آن من کرد.
  • جایزهٔ پلنگ طلایی برای عجیب تر از بهشت در جشنوارهٔ لوکارنو.
  • جایزهٔ بهترین فیلم برای عجیب تر از بهشت از انجمن ملی منتقدین فیلم.

Strangerthanparadise.jpg

 Stranger Than Paradise یا"عجیبتراز بهشت"فیلمیست در ژانر کمدی محصول کشور آمریکا با بازیاستر بالینت، جان لوری و ریچارد ادسن .ساختار فیلم از سه اپیزود تشکیل شده.

اپیزود اول: دنیای جدید (THE NEW WORLD)

ویلی مهاجر مجارستانی است که در نیویورک زندگی میکند.پس از مکالمه ی تلفنی با خاله ی خود مطلع میشود که باید دختر خاله اش اوا را که از مجارستان آمده ده روز در خانه اش اسکان دهد .ویلی که به زندگی بی هدفش عادت کرده از این اتفاق ناراضی است.اما با آمدن اوا به خانه،ویلی و دوست صمیمیش ادی آرام آرام به او علاقه‌مند میشوند.در آخر اوا آنها را ترک میکند و به کلیولند میرود.

اپیزود دوم: یک سال بعد ( ONE YEAR LATER)

ویلی و ادی در شرط بندی بازی پوکر با تقلب مقدار زیادی پول برنده میشوند و تصمیم میگیرند برای دیدن اوا به کلولند بروند.به خاطر سرما و خمودگی شهر آنجا را ترک میکنند ولی برای همراه کردن اوا برمیگردند و هرسه با هم راهی فلوریدا میشوند.

اپیزود سوم: بهشت ( PARADISE)

آنها در هتلی اقامت میکنند.ویلی و ادی بیشتر پولهای خود را بر سر شرط بندی سر جنگ سگها از دست میدهند و برای جبران آنها به شرط بندی مسابقه ی اسب سواری میروند.اوا که نا امید شده برای قدم زدن به ساحل میرود که اشتباهاً یک خلافکار مقدار زیادی پول به او میدهد.اوا به هتل برمیگردد ولی ویلی و ادی را نمیابد برای همین مقداری پول و یادداشت برای آنها میگذارد و برای برگشتن به اروپا عازم فرودگاه میشود. ویلی و ادی که در شرط بندی برنده شده اند باز میگردند و پس از خواندن نامه ی ادی برای بازگرداندنش به فرودگاه میروند.ویلی که میخواهد به اوا برسد بلیط مجارستان را میخرد.اما در پایان فیلم هواپیما که احتمالاً ویلی درون آن است پرواز میکند ،اوا سوار هواپیما نمی‌شود و ادی به نیویورک بازمیگردد.)

       بازی در فیلم شاهراه آمریکایی.

DownbyLaw.jpg

 (مغلوب قانون Down by Law یک فیلم مستقل سیاه و سفید است . ستارگان این فیلم تام ویتس، روبرتو بنینی و جان لاری هستند. فیلم حول موضوع توقیف، حبس و فرار سه مرد از زندان میگردد. این فیلم با تمرکز بر روی روابط میان فرار کنندگان بجای پرداخت شیوه فرار قواعد فیلمهای گونه فرار از زندان را میشکند. یکی از خصیصه‌های چشمگیر کار، کاربادوربین رابی مولر در تصویر کشیدن نیو ارلین و رودخانه لوییزیانا -که از طریق آن هم سلولیها فرار میکند- است.)

         شروع پروژهٔ فیلم کوتاه ادامه دارم: قهوه و سیگار

         متصدی دوربین در فیلم خوابگرد

  • ۱۹۸۷ نامزد بهترین کارگردان برای مغلوب قانون (فیلم) ازIndependent Spirit Awards
  • بازی در فیلم‌های مستقیم به جهنم، بدبیاری، کندی مونتین، هلسینکی ناپل تمام شب.
  • ۱۹۸۸ جایزهٔ بهترین فیلم خارجی برای مغلوب قانون (فیلم) از جشنوارهٔ رابرت.
  • جایزهٔ بهترین فیلم آمریکایی برای مغلوب قانون (فیلم) از جشنوارهٔ بدیل.
  • فیلمبردار، تهیه کننده و نویسندهٔ همکار در فیلم تو من نیستی.
  • سال۱۹۸۹ بودکه قطار اسرار آمیزراساختم.

قطار اسرارآمیز - Mystery Train

  • داستان درباره ی  دو توريست ژاپني، «جون» (ناگاسه) (از طرفداران «کارل پرکينز») و «ميتسوکو» (کودو) (از معتادان به «الويس پرزلي»)است ،آنها با قطار به ممفيس تنسي مي رسند و در هتل آرکاد اتاق مي گيرند… يک روح: «لوييزا» (براسکي) که منتظر پرواز هواپيماست تاهم راه تابوت شوهرش از ممفيس به رم باز گردد، به هتل آرکاد مي رود…
     «جاني» (استرامر) (که همه به دليل مدل موهايش، «الويس» صدايش مي زنند) و برادر محبوبه اش «چارلي» (بوشمي)، با اتوموبيل دور شهر مي چرخند و بعد به هتل آرکاد مي روند…
    این نخستين فيلم رنگي جارموش است، فيلمي است موجز، جذاب و پيچيده. تمهيد هم زمان کردن وقايع در مکاني واحد، به بهانه ي صداي يک گلوله، همشهري کين (اورسن ولز، 1941) را به ياد مي آورند. مربوط کردن هر سه اپيزود به هم از طريق اداي دين به الويس فکري درخشان است.

     بازی در فیلم "کابوی‌های لنینگراد به آمریکا می‌روند" .

  • ۱۹۹۰ نامزد بهترین کارگردان و بهترین فیلمنامه ازIndependent Spirit Awardsشدم 
  • و در فیلم قایق زرین بازی کردم.
  • ۱۹۹۱ شب روی زمین را ساختم.

  • جارموش پس از ساخت فیلم قطار اسرار آمیز در سال 1989 در سال ۱۹۹1 بازهم به ساخت فیلم اپیزودی دیگری روی میاورد. شب روى زمین فیلم پنج اپیزودى است که داستان هاى مختلف آن در ۵ شهر جهان و بین راننده و مسافر یك تاكسی، همگی در زمانی واحد و در یک شب روی میدهد.
    جارموش پنج شهر لس آنجلس, نیو یورك, پاریس, رم و هلسینكی را برای داستانهایش بر گزیده است و در هر یك از این شهرها با توجه به مشخصه های آن شهر داستانی را به صورت سبك, عصبی , شاعرانه, طنزآمیز و سیاه روایت کرده است. جارموش در این فیلم مضامین شناخته شده ترش را همچون فرهنگ و هویت را با موضوعاتی چون ستاره سینما شدن, عشق و رنج كشیدن تلفیق كرده است.
    در داستان اول کرکی (وینونا رایدر) یك تعمیركار و راننده تاكسی است كه مسافرش یك ستاره سینماست. او زندگی آرام خودش را به دردسرهای ستاره شدن ترجیح می دهد.
    در قسمت دوم راننده تاكسی مهاجری از اروپای شرقی و مسافر یك سیاهپوست است كه در آن جای راننده و مسافر عوض می شود.(تم مورد علاقه جارموش در مورد هویت).
    قسمت بعدی نشان میدهد که افراد نابینا بهتر از همه می بینند. یك راننده اهل ساحل عاج و یك مسافر سفید نابینا. پس از پیاده شدن راننده به او می گوید كه مواظب جلوی پایت باش و او جواب می دهد كه خودت مواظب باش! و بعد راننده پس از چند لحظه تصادف می كند.
    در داستان چهارم جینو (روبرتو بنینی) بدون توجه به حال مسافرش كه یك كشیش است داستان گناهش را می گوید. وقتی داستان تمام می شود كشیش مرده. راننده او را روی یك نیمكت شهری رها می كند.این داستان بخوبی نمایانگر جامعه بشدت مذهبی رمی است .جایی كه دوستان راننده دو فاحشه خیابانی هستند و زن و مردی بی توجه به دیگران در خیابان با هم عشق بازی می كنند.
    داستان پنجم داستان ساده غم است. مسافران داستانی هجو آمیز و غم انگیز دارند: مردی از كار اخراج شده, ماشینش را دزدیده اند, دختر مجردش باردار شده و زنش هم او را بیرون کرده است. راننده هم داستان غم انگیزتری دارد. نكته جالب و طنز در نامگذاری مسافران به نامهای آكی و میكا(برادران كوریسماكی كارگردانان فنلاندی) می باشد.
    جارموش در این فیلم با پرداخت به انواع مختلف كمدی, طنز و تراژدی در كشورهای مختلف,داستان یك شب ساده بر روی زمین را نقل کرده است.
  • ۱۹۹۳ قسمت سوم از مجموعهٔ قهوه و سیگار ( جایی در کالیفرنیا ) برندهٔ جایزهٔ
  • بهترین فیلم کوتاه در جشنوارهٔ کن شد.
  • تهیه کنندهٔ اجرایی فیلم وقتی خوک‌ها پرواز می‌کنندشدم.
  • صدابردار فیلم باروز بودم.
  • ۱۹۹۴ بازی در فیلم‌های تایگررو: فیلمی که هرگز ساخته نشد و سواران اسب‌های آهنین.
  • ۱۹۹۵ مرد مرده را ساختم.
  • بازی در فیلم صورت آبی.
  • ۱۹۹۶ شروع فیلم/ موسیقی سال اسب با نیل یانگ که سال بعد به نمایش آمد.
  • جایزهٔ پنج قاره برای مرد مرده رااز European Film Awardsبردم.
  • در فیلم‌های ماشین تحریر، تفنگ و دوربین فیلمبرداری و مردی برای جشنوارهٔ کن و اسلینگ بلیدبازی کردم.
  • ۱۹۹۷ نامزد بهترین فیلمنامه برای مرد مرده از Independent Spirit Awardsشدم.
  • DeadManPoster.jpg

 Dead Man فیلمی در گونهٔ وسترن و جنایی، محصول سال ۱۹۹۵ به کارگردانی این فیلمساز است کهجانی دپ درآن بازی میکند...ویلیام بلیک پس از مرگ پدر و مادرش و جداشدن از معشوقه‌اش، از کلیولند به شهر «ماشین» در آریزونا می‌آید تا کاری بیابد. شهری که همه چیزش غریب است و شغلی هم برای ویلیام ندارد. ویلیام پس از آشنایی با دختری گلفروش، شب را با وی می گذراندو نیمه‌های شب با ورود مرد جوانی که او را فاسق معشوقه اش می‌داند روبه رو می‌شود. در درگیری بین این دو، ناخواسته باعث مرگ مرد جوان مهاجم می‌شود و در حالی که خود نیز زخمی است، می‌گریزد. از قضا مقتول پسر کارخانه دار بانفوذ شهر بوده و وی گروهی شکارچی انسان را اجیر می‌کند تا قاتل را زنده یا مرده تحویلش بدهند. ویلیام بلیک در حال فرار با سرخپوستی عجیب به نام هیچ‌کس آشنا می‌شود که جانش را نجات می‌دهد. او به همراه هیچ‌کس که مردی فیلسوف مسلک و عجیب است، سفری را آغاز می‌کند و در مسیر این سفر به شخصیتی دیگر تبدیل می‌شود که فرسنگها با ویلیام بلیک اولیه فاصله دارد.

 جایزهٔ داستان گویی هاوارد هاکس رااز Talking Taos Picturesبردم.

  • بازی در فیلم دیواین ترش.
  • ۱۹۹۹ گوست داگ: سلوک سامورایی در جشنوارهٔ کن نمایش داده شد.

Ghost Dog movie.jpg

  • (ghost dog:The Way of the Samurai فیلمی است به کارگردانی و نویسندگی اوو بازی فارست ویتاکر محصول همین سال . داستان فیلم درمورد قاتلی حرفه ایست که سبک زندگی و دیدگاهی خاص دارد.)
  • ۲۰۰۳ قهوه و سیگار

Coffee and Cigarettes movie.jpg

Broken Flowers poster.jpg

  • (Broken Flowers در سال ۲۰۰۵ ساخته شد.دن خوانی در کهنسالی نامه‌ای دریافت می‌کند مبنی بر این‌که پسری دارد. او که نمی‌تواند حدس بزند از کدام معشوقش بچه‌دار شده، شهر به شهر به دنبال آن‌ها می‌گردد.)

  • جایزهٔ ویژهٔ جشنوارهٔ کن رابرای گلهای پژمرده بردم.

...جارموش بیشتراز خودش میگوید

(متن یک مصاحبه بااو در مورد سبک فیلمسازیش)

Image result for ‫عکس جارموش‬‎

- فيلمسازهاى مستقل معمولاً با مشكل كمبود سرمايه گذار روبه رو هستند. چطور براى فيلم هايت سرمايه گذار پيدا مى كنى و آيا اين سرمايه گذارها سعى نمى كنند اختيارات تو را محدود كنند؟

 «من از اول با خودم قرار گذاشتم كه طورى فيلم بسازم كه خودم و افراد گروهم دوست داريم و هميشه هم اين قانون را براى خودم حفظ كردم. پول هاليوود هيچ وقت نتوانست من را اغوا كند. آن تاجرها كلى پول در اختيار شما مى گذارند ولى از شما مى خواهند فيلمى را بسازيد كه مى خواهند و اين از عهده من برنمى آيد. بنابراين تصميم گرفته ام كه هيچ وقت از پول آمريكايى استفاده نكنم، چون اين پول غل و زنجيرهاى زيادى را به پاهاى آدم مى بندد، مشاوره درباره فيلمنامه، مشاوره درباره انتخاب بازيگران و انواع و اقسام مشاوره هاى ديگر و اين چيزها اصلاً براى من قابل تحمل نيست. يارو كمپانى توليد لباس دارد و مى خواهد در فيلم ساختن من هم دخالت كند! من معمولاً با كمپانى هاى غير آمريكايى كار مى كنم. كمپانى ژاپنى JVC از زمان ساخت فيلم «قطار اسرار آميز» تا حالا خيلى از من حمايت كرده و در همه فيلم هايم سرمايه گذارى كرده. كمپانى پاندورا كه يك كمپانى آلمانيه هم همين طور. كمپانى فيلمسازى BAC از پاريس هم در ساخت چند فيلم با من همكارى كرده. من وقتى با اين كمپانى ها كار مى كنم، طبق قرارداد، حتى موظف نيستم نسخه راف كات فيلم را هم به آنها نشان بدهم و تنها بايد نسخه نهايى را تحويل شان بدهم ولى من راف كات را هم بهشان نشان میدهم چون آنها براى من احترام قائلند و من هم برايشان احترام قائل مى شوم. حتى ممكن است از بعضى نظراتشان كه به نظرم سازنده مى آيد، استقبال كنم ولى هرگز مجبور نيستم نظراتشان را قبول كنم و در صورتى كه بخواهند من را مجبور به كارى كنند، بهشان مى گويم خداحافظ!»

Image result for ‫عکس جارموش‬‎

 جارموش درباره لفظ مستقل مى گويد: «من از اين واژه خسته شده ام و هر وقت كه اين كلمه را مى شنوم، عصبى مى شوم . اين لفظ بدل به برچسبى براى محصولات سينمايى مهجور شده است و هر كس مى خواهد فيلمى بسازد كه در تحليل هاى تجارى استوديو ها نمى گنجد، آن را مستقل مى نامد. براى فيلمهاى من عنوان دست ساز بهتر است. آنها در واقع در گاراژ ساخته مى شوند و از تمدن فيلمسازى به دور هستند.»

 - بسيارى از كاراكترهاى تو خارجى و مهاجر (غير آمريكايى) هستند. چرا؟

 به چند دليل. يكى اينكه آمريكا در اصل يك كشور مهاجر نشين است. اروپايى هاى سفيد پوست به اينجا مهاجرت كردند و سعى كردند نسل ساكنان بومى اينجا را نابود كنند. من خودم چند رگه هستم. هم خون ايرلندى دارم، هم خون بوهمى (چكى) و هم خون آلمانى. دليل ديگرش اين است كه من مسافرت و رفتن به كشورهاى خارجى و قرار گرفتن در مكانهاى غريب و مواجه شدن با فرهنگ هاى غريب و غيرقابل فهم را خيلى دوست دارم و شايد به همين دليل است كه دوست دارم شخصيت هايم را در چنين موقعيت هايى قرار بدهم.

Image result for ‫عکس جارموش‬‎

 - چرا كاراكترهاى تو معمولاً تنها و افسرده هستند؟

  چون خودم تنها و افسرده هستم (مى خندد). اين [تنها بودن] يك قسمت از زندگى است. من يك جورهايى حس مى كنم كه يك جدا افتاده ام، يك بيگانه. البته كاراكترهاى من در عين تنها بودن، شوخ طبع هم هستند. آنها معمولاً روابط صميمانه اى با ديگران ندارند. در واقع از برقرار كردن ارتباط با بقيه عاجزند.

 تام ويتس دوست صميمى جارموش مى گويد: موهاى او از ۱۵ سالگى خاكسترى شد و از اين رو او هميشه خود رامهاجرى در دنياى نوجوانها مى دانست و اين اثر را در تمامى فيلمهاى او مى توان ديد.

Image result for ‫عکس جارموش‬‎

 - كلاً شيوه كارت با بازيگرها چه طورى است؟

 من دوست ندارم كه بازيگرها، قبل از شروع فيلمبردارى، صحنه هاى فيلمنامه را تمرين كنند. البته دوست دارم كه آنها تمرين كنند و براى اين كار هم صحنه هايى را مى نويسم يعنى صحنه هايى را اختصاصا براى تمرين بازيگرها مى نويسم ولى نمى خواهم كه آنها صحنه هاى فيلم را تمرين كنند. در مورد انتخاب بازيگرها هم، من معمولاً سعى مى كنم بازيگرى را پيدا كنم كه شخصيتش با شخصيتى كه من مى خواهم همسان باشد يعنى از او مى خواهم كه نقش خودش را بازى كند.

 - يعنى قبل از نوشتن كاراكتر، بازيگر را انتخاب مى كنى؟

 دقيقاً. در اوايل از دوستانم مى خواستم كه در فيلم هايم بازى كنند. البته اين روند الان هم كم و بيش ادامه دارد. من هميشه فيلمنامه نويسى را با شخصيت شروع مى كنم نه با پيرنگ داستانى. عده اى از منتقدين مى گويند كه در فيلم هاى من اصلاً پيرنگ وجود ندارد كه البته با اين مخالفم ولى به هرحال شخصيت براى من مهم تر از پيرنگ است. من هميشه با بازيگرهايى كه شخصيت شان را مى شناسم كار مى كنم. نيكلاس رى به من میگفت: «با همه بازيگرها نمى شود به يك روش كار كرد» و اين كاملاً درست است. هر بازيگر ويژگى ها و خصوصيات خاص خودش را دارد و كارگردان بايد اين خصوصيات را بشناسد و بتواند به موقع ازشان استفاده كند.

Image result for ‫عکس جارموش‬‎Image result for ‫عکس جارموش‬‎

 رد پای شعر و موسیقی در تمامى فيلمهاى جارموش، به طور آشکار یا پنهان دیده میشوند. براى مثال روبرتو بنينى در فيلم «مغلوب قانون» اشعارى را از والت ويتمن و رابرت فراست - البته به زبان ايتاليايى - میخواند. در «قطار اسرار آميز» سه اپيزود فيلم همگى تحت تأثير الويس پريسلى هستند. «جواشترومر» خواننده اصلى گروه Clash  قهرمان اصلى «قطار اسرار آميز» است، همانطور كه تام ويتس و جان لورى در «مغلوب قانون » بازى كردند. موسیقی نیل یانگ و اشعار ویلیام بلیک انگلیسی در فیلم «مرد مرده» نقش مهمی دارند. و آخر اینکه جارموش فيلمنامه «گلهاى شكسته» را در خلال گوش دادن به آلبومهاى دهه ۱۹۷۰ «مولاتو آستاك» خواننده سبك جاز اتيوپى نوشته است و موسيقى تيتراژ پايانى فيلم نيز متعلق به اوست.

 - موسيقى، يكى از مهم ترين اجزاى فيلم هاى تو است. اصولاً موسيقى چه جايگاهى در كار تو دارد؟

 موسيقى الهام بخش اصلى من است. من عاشق ادبيات، سينما، نقاشى و طراحى هستم ولى فكر مى كنم كه هيچ هنرى، تاثير آنى موسيقى را ندارد. من فيلم را يك فرم موسيقايى مى دانم. چون فيلم هم، مثل موسيقى، هنرى است كه در يك بازه زمانى و طبق يك ساختار معين، تكوين پيدا مى كند. در حالى كه ادبيات يا نقاشى اين طور نيستند. وقتى من مشغول تدوين مى شوم، به فيلم به عنوان يك قطعه ريتميك موسيقايى نگاه مى كنم. لذت بخش ترين لحظات زندگى من لحظاتى هستند كه دارم به يك قطعه زيباى موسيقى گوش مى دهم. راك اند رول، هيپ هاپ و جز، سبك هاى مورد علاقه من در موسيقى هستند.

Image result for ‫عکس جارموش‬‎

 - طنز يكى از عناصر هميشه حاضر در فيلم هاى تو است. آيا در زمينه طنز، از فيلمسازهاى ديگر هم تاثير گرفته اى؟

 مطمئنا. باستر كيتون كارگردان محبوب من است. كمدیهاى او به طرز خاصى هنرمندانه و انسانى هستند. چارلى چاپلين را هم دوست دارم ولى نه به اندازه كيتون. همچنين برادران ماركس. البته بعضى از فيلم هاى آنها مايه هاى نژاد پرستانه دارد كه واقعاً من را اذيت مى كند ولى از نظر مايه هاى طنز، آنها واقعاً شگفت انگيزند. يك بار مقاله اى خواندم راجع به مردى كه سرطان داشت و هر روز از روى بيكارى فيلم هاى برادران ماركس را تماشا مى كرد و در آخر سرطانش درمان شد و خودش گفت كه اين را مديون برادران ماركس است. اسكار وايلد مى گويد: «زندگى مهم تر از آن است كه جدى گرفته شود.» من اين گفته را خيلى دوست دارم و سعى مى كنم بهش عمل كنم و در فيلم هايم هم منعكس اش كنم.

 - مى گويند كه تو خيلى از ويم وندرس تاثير گرفته اى؛ خودت هم اين را قبول دارى؟

  البته من به نوعى از هر كدام از فيلمسازهايى كه آثارشان را دوست دارم، تاثير گرفته ام و ويم هم يكى از آنها است. ولى فكر نمى كنم به طور اخص از او تاثير گرفته باشم. روش كار ويم با من فرق دارد. او عادت دارد كه بدون فيلمنامه فيلمبردارى را شروع كند و در ضمن كار داستان را پيدا كند. من هيچ وقت اين كار را نمیكنم. من فيلم هاى ويم را از نظر خلاقيت بصرى و خيلى چيزهاى ديگر دوست دارم، ولى آنها را منبع الهام خودم نمى دانم. البته ويم موقعى كه داشتم فيلمسازى را شروع مى كردم، خيلى بهم كمك كرد، فيلم در اختيارم گذاشت و حمايتم كرد. من براى ويم وندرس احترام زيادى قائلم.

Image result for ‫عکس جارموش‬‎Image result for ‫عکس جارموش‬‎

  - درباره حضور در جشنواره ها و دريافت جايزه چه نظرى دارى؟

 در كل من زياد دوست ندارم كه زير فلاش دوربين عكاس ها روز و شبم را سر كنم. البته اين كه فيلمم در جشنواره اى مثل جشنواره كن به نمايش در بيايد خيلى برايم افتخار آميز است. به علاوه، به نمايش در آمدن فيلم در چنين جشنواره هايى باعث مى شود كه پخش كننده هاى ديگر به فيلم علاقه مند بشوند و امتيازش را از سرمايه گذارهاى فيلم بخرند و اين باعث مى شود كه من در آينده، از نظر مالى با آزادى عمل بيشترى كار كنم. البته اين كه شما مسابقه اى براى انتخاب بهترين فيلم به راه بيندازيد غير منطقى به نظر مى آيد. فرض كنيد از شش نفر بخواهند بهترين اثر ون گوگ را انتخاب كنند. مسلم است كه هر كدام از آنها تابلويى را انتخاب مى كند كه با مذاق خودش بيشتر سازگار باشد. فيلم ها هم همين طور هستند يعنى شما يك سليقه اى داريد و من هم يك سليقه و نمى شود گفت كه سليقه كدام مان بهتر است. ولى در كل، جشنواره هايى مثل كن، كمك مى كنند تا فيلم هاى مهجور «ديده شوند» و مورد توجه قرار بگيرند و اين خيلى عالى است.

Image result for ‫عکس جارموش‬‎

 - ظاهراً قصد دارى فيلمسازى «به روش جيم جارموش» را كنار بگذارى و نوعى سينماى متعارف تر را تجربه كنى.

 من اهل اين نيستم كه زياد كارهاى خودم را تحليل كنم. من نمى دانم فيلمسازى به روش جيم جارموش يعنى چى. من يك آدمى هستم كه اهل آكرون است و مى خواهد سينما را ياد بگيرد و هميشه مى خواهد چيزهاى جديد را تجربه كند. دوست ندارم زندگى گذشته ام و فيلم هاى گذشته ام را براى خودم يادآورى كنم. مى دانم افرادى مثل رابرت آلتمن هستند كه فيلم هاى قديمى شون را بارها و بارها تماشا مى كنن و كيف مى كنن. آنها فيلم هاى خودشان را خيلى دوست دارند، به آنها افتخار مى كنند و آنها را بچه هاى خودشان مى دانند. البته من هم فيلم هايم را بچه هاى خودم مى دانم ولى بچه هايى كه فرستادم شان بروند سربازى! (مى خندد). من در طول ۲۵ سال فيلمسازى، ياد گرفتم كه چيزى كه باعث پيشرفت مى شود، اشتباه كردن است. شايد خنده ات بگيرد ولى به نظر من، اشتباه مثل هديه مى ماند. شما با تحليل اشتباهات و نقاط ضعف تان مى توانيد پيشرفت كنيد. در مورد سينماى متعارف هم منظورت را درك نمى كنم. اگر منظورت از سينماى متعارف، سينماى هاليوود است، آره، فيلم هاى من هيچ وقت متعارف نخواهد بود.

Image result for ‫عکس جارموش‬‎

 ...و 

جارموش در گفتگویی با جاناتن رزنبام در ۱۹۹۴ می گوید: «هنوز خودمویه کارگردان قلابی فرض می کنم. چون فیلم سازی رو با دوستام شروع کردم و داستانمو با همفکری اونا نوشتم. یه جورایی الان هم همینطوره!»

 

فیلم‌شناسی جیم جارموش

تعداد بازدید از این مطلب: 4485
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

یک شنبه 24 اسفند 1393 ساعت : 8:0 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
مروری اجمالی برزندگی وآثارتارکوفسکی
نظرات

 

 مروری اجمالی بر زندگی و آثار

      (آندری تارکوفسکی)

  آندری تارکوفسکی

 

آندری آرسن‌یویچ تارکوفسکی کارگردان و فیلمساز برجسته روسی است. وی پنج فیلم اول خود را در شوروی ساخت. دو فیلم آخر او به ترتیب در ایتالیا و سوئدفیلمبرداری شدند. از مشخصه های فیلم های او می توان به معنا گرایانه بودن،با زمینه ای متافیزیکی به همراه برداشت های بلند،نامتعارف بودن در ساختار داراماتیک و استفاده هنرمندانه از تکنیک فیلمبرداری اشاره کرد.

______________________________________________________________

Image result for ‫آندری تارکوفسکی‬‎

زندگی

آندری تارکوفسکی در ۴ آوریل ۱۹۳۷ در روستایی در استان کوستروما به دنیا آمد و کودکی‌اش را در منطقه ایوانوونای شوروی گذارند. پدرش شاعر برجسته آرسنی تارکوفسکی و مادرش ماریا ایوانووا ویشنیاکووا بود. پیش از نام نویسی در مدرسه فیلم در دو رشته موسیقی و عربی تحصیل می‌کرد.

او زیر نظر میخائیل رم در مؤسسه سینمایی گراسیموف (VGIK)، تحصیل کرد. در هنگام تحصیل دو فیلم کوتاه امروز مرخصی در کار نیست (۱۹۵۹) و غلتک و ویولن (۱۹۶۰) که فیلم پایان نامه‌اش بود و در جشنواره نیویورک برنده جایزه‌ای شد.

وی با ساخت اولین فیلم بلند خود با عنوان کودکی ایوان در سال ۱۹۶۲ موفق به دریافت پانزده جایزه بین‌المللی از جمله شیر طلایی جشنواره بین‌المللی فیلم ونیز و جایزه بزرگ جشنواره سان فرانسیسکو شد. دید تلخ شاعرانه و ذهنیت بی نظیر او در نخستین فیلم بلندش متجلی است. بعد از این فیلم در سال ۱۹۶۶ آندره روبلوف را کارگردانی کرد. سولاریسفیلم بعدی این کارگردان است که در سال ۱۹۷۲ ساخته شد. تارکوفسکی آینه را در سال ۱۹۷۴ ساخت. می‌توان گفت که مضمون آینه (۱۹۷۵) نیز همین است.

تارکوفسکی در سال۱۹۶۰ دانش‌آموخته شد و به استخدام مس فیلم درآمد. دید تلخ شاعرانه ذهنیت بی نظیرش در نخستین فیلم بلندش، کودکی ایوان (۱۹۶۲) متجلی است. ایوان، با بازی کولیا بورلیائوف، پسربچه یتیمی است که در در جنگ جهانی دوم در عملیات چریکیشرکت می‌کند. کودکی ایوان در جشنواره‌های بین‌المللی پانزده جایزه برد، از جمله شیرطلای جشنواره ونیز و جایزهٔ بزرگ جشنوارهسان‌فرانسیسکو.

فیلم بعدی او آندری روبلف، درباره راهبی در سده‌های میانه بود که به بزرگ‌ترین شمایل نگار تمام دوران‌ها بدل شد. فیلم که درسال ۱۹۶۶ تکمیل شد و درجشنوارهٔ کن به نمایش درآمد، تا سال ۱۹۷۱ درروسیه اکران نشد، و تا آن موقع شهرت زیرزمینی فراوانی به دست آورده بود.

فیلمنامه تارکوفسکی برای سولاریس (۱۹۷۱) براساس رمانی علمی خیالی از نویسندهٔ لهستانی «استانیسلاو لم» نوشته شده بود _ رمانی که به جای فناوری بر روان‌شناسی متمرکز است. خود تارکوفسکی توضیح داده که: «نکتهٔ ماجرا ارزش هر کدام از رفتارها و اهمیت هر کدام از اعمال ماست، حتی پیش پا افتاده‌ترین شان. هیچ عملی را نمی‌شود عوض کرد... غیر قابل برگشت بودن تجربه انسانی چیزی ست که به زندگی و اعمال ما معنا و تشخص می‌بخشد».

می‌شود ادعا کرد که مضمون آینه (۱۹۷۵) نیز همین است. این فیلم جنجالی به عنوان یک اتوبیوگرافی، خود تارکوفسکی را درسنین مختلف تا زمان حال نشان می‌دهد، ولی بیش تر بر نوجوانی اش در پره دلکینو یعنی دوران وحشت استالینی متمرکز است.

Image result for ‫آندری تارکوفسکی‬‎

تارکوفسکی با ساخت استاکر (۱۹۷۹) باز به دنیای داستان‌های علمی خیالی با شالوده‌ای از جامعه‌شناسی و روان‌شناسی روی آورد، که اقتباس آزادی از رمانی از آرکادی و بورس استروگاتسکی متعلق به سال ۱۹۷۳ بود.

نخستین فیلمی که تارکوفسکی به کلی خارج از اتحاد شوروی ساخت نوستالگیا (۱۹۸۳) بود. فیلمی که آن را در حوالی حمام‌های آب گرم وینونی درتپه‌های توسکانی فیلمبرداری کردند، دربارهٔ تبعید مردی روس است که به ایتالیا می رود تا درباره زندگی یک آهنگساز روسی در سده هفدهم تحقیق کند.

فیلم آخرش ایثار(۱۹۸۶) در جزیرهٔ گوتلند به مدیریت سوون نیک ویست فیلبرداری شد.ایثار به جشنواره کن رفت و جایزهٔ ویژهٔ هیات ناقدان جشنواره را از آن خود کرد، اما تارکوفسکی نتوانست در مراسم شرکت کند، پسرش به جای او جایزه را دریافت کرد، تارکوفسکی به سرطان ریه گرفتارآمده بود.از پایان تابستان ایثار به تدریج در سینماهای اروپا و آمریکا نمایش داده شد.وی در ۲۹ دسامبر ۱۹۸۶به دلیل سرطان ریه در پاریس در گذشت.

تارکوفسکی را از بزرگترین کارگردان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های سینمای معاصر جهان و از شاعران بزرگ سینما در تمام دوران‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها می‌دانند.

Image result for ‫آندری تارکوفسکی‬‎

تارکوفسکی زمانی گفته بود:

«می‌توان دو دسته از کارگردان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها را از یکدیگر جدا کرد؛ دستۀ نخست‌ می‌کوشند تا جهانی که در آن زندگی می‌کنند را به تقلید بازسازی کنند و دستۀ دوم می‌کوشند تا جهانی ویژۀ خود بیافرینند. این دستۀ دوم، شاعران‌ سینما هستند. برسون، داوژنکو، میزوگوشی، برگمان، بونوئل، کوروساوا و آنتونیونی از این دسته‌اند، نام آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها مهمترین نام‌های تاریخ سینماست. آثار دشوارشان از الهام درونی آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها سخن دارند و از این‌ رو همواره با ذوق همگان‌ خوانا نیست.»

در این میان نام خود تارکوفسکی در کنار این کارگردان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های بزرگ‌ و شاعران سینما جای می‌گیرد.

آثار تارکوفسکی استوار بر دو تم اساسی است که یکی حدیث‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ نفس و دیگری سویۀ معنوی آثار اوست.

یکی از فیلم‌های خوب، در میان‌ آثار تارکوفسکی، آینه (۱۹۷۴) است. آینه یکی از زیباترین حدیث‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ نفس‌های‌ تاریخ سینماست. تصاویر فیلم چنان‌ است که گویی خاطرات تارکوفسکی‌ را در رؤیایی سحرانگیز شاهد هستیم. تارکوفسکی عمداً توالی زمانی خاطرات را بر هم می‌ریزد، درست مانند این است که تکه‌های زمانی گذشته را با منطق خواب به یاد می‌آوریم.

در میان این خاطرات دو چیز را پررنگ‌تر می‌یابیم: مادر و خانۀ کودکی.

Image result for ‫آندری تارکوفسکی‬‎

تارکوفسکی در فیلم آینه، مادر (ماریا/ناتالیا) را با تمام حالات روحی‌اش‌ به تصویر کشیده است. به یاد بیاوریم کلوزآپ‌هایی از چهرۀ مادر (با بازی‌ زیبای مارگریتا ترخووا) را در حال اشک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ریختن یا لبخندزدن که با جزئیات‌ دقیق نشان داده می‌شود. تارکوفسکی برای ثبت واکنش‌های مادر در فیلم‌ تا آنجا پیش می‌رود که موقع صحبت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کردن پدر و مادر، حتی وقتی پدر حرف‌ می‌زند او را نمی‌بینیم، در عوض دوربین روی مادر ثابت می‌ماند و واکنش‌های‌ او را به تصویر می‌کشد و تنها شخص دیگری که در این سکانس می‌بینیم‌ پسر است که در بیرون خانه آتش روشن کرده؛ یا به یاد بیاوریم خاطره‌ای از مادر را در سکانسی که در زمان گذشته و در دوران استالین می‌گذرد.

مادر ترسیده و فکر می‌کند سهواً اشتباهی در متون چاپی انجام داده است. با عجله‌ به چاپخانه می‌رود و وقتی خیالش راحت می‌شود و پی می‌برد که اشتباهی‌ نکرده، سرش را روی میز می‌گذارد، دستش را در میان موهایش فرو می‌برد و آرام می‌گرید. با آمدن همکارش در میان گریه، لبخند می‌زند و بعد از حرف‌های نیش‌دار دوستش دوباره بغض می‌کند و می‌گرید و همۀ این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها با جزئیات در چهرۀ مادر نشان داده می‌شود.

داچا (کلبۀ روستایی چوبی) که‌ یادآور دوران کودکی تارکوفسکی است در جای‌جای فیلم و در خاطرات‌ پراکندۀ او حضوری دائمی دارد، بی‌جهت نیست که تارکوفسکی می‌گوید: «آینه را می‌توان داستان یک خانۀ قدیمی نیز دانست».

Image result for ‫آندری تارکوفسکی‬‎

تارکوفسکی در یادآوری خاطرات گاه چنان در جزئیات فرو می‌رود که موجب شگفتی تماشاگر می‌شود؛ محوشدن لکۀ بخار از روی میز، خاموش شدن تدریجی یک چراغ‌ نفتی، جمع‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کردن سکه‌ها از روی زمین. در فصل زیبای خاطرۀ آتش‌سوزی در انبار مزرعه به یاد بیاوریم پن (حرکت افقی‌ دوربین روی پایۀ ثابت) ۳۶۰ درجه را با جزئیات تعجب برانگیزش: این فصل یک پلان/سکانس ‌[نما/فصل‌] است‌ که در آن تارکوفسکی توسط اشیاء، طبیعت و انسان، فضایی شگرف و پرعظمت‌ ترسیم می‌کند. در این پلان/سکانس، مادر ابتدا از آتش‌سوزی باخبر می‌شود. او و سپس بچه‌ها از کادر خارج می‌شوند. ما با میز تنها می‌مانیم.

گلدانی از روی میز به زمین می‌افتد؛ دوربین به طرف چپ پن می‌کند، می‌رسیم به‌ آینه و تصویر کلبۀ در حال سوختن و بچه‌های ناظر بر حادثه در آینه، سپس‌ مرد همسایه پسرش را صدا می‌زند، دوربین دوباره به طرف چپ پن می‌کند. سپس همراه پسرک از در می‌گذریم و با حادثه رو به رو می‌شویم. مادر و دیگران‌ آرام و در سکوتی پرمعنا به گستره‌ای از آتش چشم دوخته‌اند، اینجا آتش‌ فضایی نامتناهی و عظیم می‌آفریند. به آرمان سینمای تارکوفسکی و حدیث نفس او دست می‌یابیم:

«کسی را در فضایی بی‌پایان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نهادن، او را با آدمیانی بی‌شمار که هر دم به او دور و نزدیک می‌شوند رویارو کردن، آدمی را با تمامی جهان مرتبط ساختن».

در فیلم آینه در میان خاطرات تارکوفسکی قطعاتی از فیلم‌های‌ مستند حادثه‌های مهم جهانی یا ملی را می‌بینیم.

Image result for ‫آندری تارکوفسکی‬‎
مانند انفجار بمب اتمی در هیروشیما، جنگ داخلی اسپانیا، عبور سربازان‌ روس از رودخانۀ سیواش در سال ۱۹۴۴ و… گویی زمانی که هنرمند قرار شده از «من» حرف بزند باز هم نگران پیرامونش است‌ و خاطرات جمعی را به شکل خاطراتی فردی به یاد می‌آورد.

در فیلم نوستالژیا (۱۹۸۳)، آندری گورچاکف برای‌ پژوهشی دربارۀ پاول سوسنوفسکی، موسیقی‌دان فراموش‌ شدۀ قرن هجدهم به ایتالیا می‌رود و او هم مانند سوسنوفسکی دچار تنهایی و غم غربت می‌شود. در سکانس عنوان‌بندی فیلم، گورچاکف خاطرۀ خانواده‌اش‌ در روسیه را در چشم‌انداز تپه‌ای به یاد می‌آورد، صحنه‌هایی‌ که به خوبی حس غم غربت او را به تماشاگر انتقال‌ می‌دهد.

در طول فیلم همواره این حس غم غربت را با تمام وجود احساس می‌کنیم. همۀ پدیده‌های آشنا برای گورچاکف یادآور گذشته است.

گورچاکف در اواسط فیلم می‌گوید: «این نور مرا یاد پاییز مسکو می‌اندازد»، یا در جایی دیگر می‌گوید: «اینجا روسیه را به یادم می‌آورد، نمی‌دانم چرا».

این غم‌ غربت نوستالژیا در حقیقت حدیث نفس خود تارکوفسکی‌ است، چرا که تارکوفسکی پس از اینکه برای ساختن فیلم‌ به ایتالیا رفت به دلیل فشارهای مقامات دولتی از بازگشت‌ به شوروی سرباز زده بود و مقامات هم به خانواده‌اش اجازۀ خروج از کشور را نمی‌دادند، بنابراین تارکوفسکی غم‌ غربت خود را در فیلم نوستالژیا نشان می‌دهد.

Image result for ‫آندری تارکوفسکی‬‎

«غم‌ غربت برای ما روس‌ها گونه‌ای بیماری مرگ‌آور است.»

بی‌دلیل نیست که‌ تارکوفسکی در تبعید در خارج از کشور دوام نیاورد، تنها دو فیلم ساخت و در مدتی کوتاه رخ در نقاب خاک کشید.

در آغاز فیلم آندری روبلف (۱۹۶۶)، هم می‌بینیم که روبلف هنرمند شمایل‌نگار، مؤمن به معصومیت نهاد آدمی‌ است و در وجود انسان، خداوند را می‌جوید ولی وقتی شاهد کشتار مردم شهر ولادیمیر به دست تاتارها و به خصوص سربازان اجیر روسی می‌شود و برای‌ نجات زنی، سربازی مهاجم را به قتل می‌رساند با خداوند عهد سکوت می‌بندد و دیگر کلمه‌ای بر زبان جاری نمی‌سازد، تا اینکه در انتهای فیلم پسرکی‌ معصوم ناآموخته و به‌ گونه‌ای شهودی ناقوسی از دل خاک می‌آفریند و روبلف‌ کلام و هنر خویش را باز می‌یابد.

این فیلم هم به‌ گونه‌ای حدیث نفس زندگی‌ تارکوفسکی است، چرا که در زندگی دشوار هنرمندی در سدۀ پانزدهم، سرنوشت هنرمندی معاصر را در کشاکش با نظامی توتالیتر باز می‌یابیم.

همۀ فیلم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های تارکوفسکی کم ‌و بیش به نوعی حدیث نفس اوست. او در کتابش‌ «پیکرسازی در زمان» چنین نوشته بود:

«در تمام فیلم‌های من مایۀ ریشه‌ و تبار اهمیت زیادی دارد. وابستگی به خانه و خانواده، کودکی، سرزمین مادری‌ و خاک»

Image result for ‫آندری تارکوفسکی‬‎

دغدغۀ معنوی تارکوفسکی یکی از تم‌های مؤکد و اساسی فیلم‌های‌ اوست. او در فیلم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایش در اشتیاق دستیابی به مطلق است و به جستجوی‌ ایمان ازدست‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رفته می‌پردازد. آشکارترین شکل دغدغۀ معنوی تارکوفسکی‌ نماد تک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌درخت خشک ایمان در فیلم ایثار (۱۹۸۶)، است که نشان از بحران‌ معنوی در جهان معاصر دارد و وقتی در انتهای فیلم، الکساندر خانه‌اش را برای نجات جهان ایثار می‌کند و تک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌درخت ایمان توسط پسر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بچه‌ای معصوم‌ آب داده می‌شود جهان نجات می‌یابد.

فیلم استاکر (۱۹۷۹)، نیز داستان‌ جستجوی ایمان است. استاکر و پروفسور و نویسنده به منطقۀ ممنوع می‌روند تا در اتاق آرزوها، پروفسور و نویسنده به آرزوهایشان دست یابند، اما در نهایت‌ پروفسور می‌گوید که او تنها می‌خواهد به قوانین علمی حاکم بر این معجزه‌ آگاه شود و نویسنده هم که خلاقیت خود را ازدست‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رفته می‌بیند با وجود متفاوت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بودنش با پروفسور و کوچک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شمردن فن‌آوری‌های انسان در مقابل‌ آنچه او غم دوری از زندگی در سده‌های گذشته می‌نامد مانند پروفسور از رفتن به داخل اتاق آرزوها خودداری می‌کند، گویی در وجود او هم مانند پروفسور حتی بارقه‌ای از ایمان دیده نمی‌شود.

نمایی در فیلم استاکر می‌بینیم که جانمایۀ فیلم و به‌ طور کلی آثار تارکوفسکی یعنی بحران معنوی جهان معاصر را در خود دارد. این نمایی‌ است متحرک که از چهرۀ استاکر که در کنار نهر دراز کشیده شروع می‌شود و بعد با حرکت به جلوی دوربین از روی محتویات داخل آب گذر می‌کنیم:

سرنگ، سکه، شمایل مقدس، هفت‌تیر و فنر نماد دنیای معنوی که عوامل‌ مادی و مرگبار آن را در برگرفته‌اند. در انتهای این نماد هم می‌رسیم به دست‌ استاکر در آب که گویی در طلب معجزه‌ای است. تارکوفسکی در استاکر ما را نزدیک به سه ساعت همراه سه شخصیت اصلی‌اش در فضایی خالی و انتزاعی با ریتمی آرام رها می‌سازد تا طریق معنوی خویش را بیابیم و معجزه‌ای‌ بجوییم و سرانجام پس از طی طریقی دشوار در انتها معجزه رخ می‌نماید.

Image result for ‫آندری تارکوفسکی‬‎Image result for ‫آندری تارکوفسکی‬‎

یکی از تمهیدات مهم سینمایی که در فیلم استاکر به چشم می‌خورد استفادۀ متفاوت از تراکینگ است. نزدیک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شدن آرام دوربین به موضوع، معمولاً در مواردی به کار برده می‌شود که کارگردان بخواهد بر چیزی تأکید کند یا به‌ عبارت دیگر بخواهد توجه ما را روی شی‌ء یا شخصی متمرکز کند، اما در فیلم‌ استاکر این حرکت دوربین به مفهوم یادشده به کار نرفته است، بلکه نزدیک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شدن آرام دوربین به شی‌ء یا شخص به منظور مکاشفه‌ای در درون آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها به‌ کار رفته؛ یعنی مفهوم غیرفیزیکی (مکاشفه) به صورت فیزیکی (نزدیک‌ شدن آرام به شی‌ء یا شخص) بیان می‌شود. به عبارت ساده‌تری می‌توان‌ گفت دوربین نقبی به درون اشیاء و یا انس‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها می‌زند.

به ‌عنوان مثال در سکانس کافه (قبل از ورود به منطقۀ ممنوع) هنگامی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که سه شخصیت‌ اصلی (نویسنده، پروفسور و استاکر) در اطراف میز ایستاده‌اند، دوربین در حین‌ صحبت‌شان آرام به آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها نزدیک می‌شود. نمونۀ دیگر در سکانسی است که‌ این سه نفر روی زمین نمناک منطقه می‌خوابند تا استراحت کنند، وقتی که‌ نویسنده با پروفسور حرف می‌زند دوربین به همین آرامی به او نزدیک می‌شود.

در نمای بعدی در مورد پروفسور هم همین حالت پیش می‌آید، در این‌ دو مورد در حقیقت نقبی به درون این سه نفر زده می‌شود. در آغاز فیلم هم‌ همین تمهید به چشم می‌خورد و دوربین آرام از چهارچوب در می‌گذرد و وارد خانه می‌شود، به میزی نزدیک می‌شود که لیوانی روی آن قرار دارد، لیوان‌ در میان حیرت ما خودبه‌خود به حرکت درمی‌آید (توهمی از معجزه)، اما بعد درمی‌یابیم که حرکت لیوان به جهت عبور قطار است و به این نتیجه می‌رسیم‌ که در این دنیای تیره و غم‌زده معجزه جایی ندارد.

Image result for ‫آندری تارکوفسکی‬‎Image result for ‫آندری تارکوفسکی‬‎

اما در اواخر فیلم وقتی‌ استاکر غم‌زده از منطقۀ ممنوع باز می‌گردد و گریه‌کنان به زنش می‌گوید که‌ دیگر هیچ‌کس ایمان ندارد، می‌بینیم که دختر فلج استاکر با نگاهش لیوان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها را روی میز به حرکت درمی‌آورد و دوربین هم به شیوه‌ای که گفته شد آرام‌ به دخترک نزدیک، می‌شود، سپس صدای عبور قطار را می‌شنویم، گویی در این صحنه برخلاف آغاز فیلم که حرکت لیوان تابع عبور قطار بود اکنون‌ صدای قطار تابعی از حرکت لیوان می‌شود. در اینجاست که این حرکت‌ دوربین، نقبی به درون معجزه و ایمان است و این پیام اصلی فیلم نیز هست.

در پایان فیلم آندری روبلف هم وقتی روبلف معجزۀ آفرینش ناقوس را به دست پسرک معصوم می‌بیند، تصاویر سیاه و سفید فیلم در انتهای فیلم‌ قطع می‌شود به نماهایی رنگی و معجزه‌گونه از شمایل‌هایی که روبلف خلق‌ کرده است و ما در وجود روبلف تعهد هنرمند را در جستجوی طاقت‌فرسای‌ مطلق می‌یابیم.

فیلم سولاریس (۱۹۷۲)، هم داستان نیاز آدمی به ایمان‌ است. کریس که در آغاز فیلم تنها به علم و خرد باور دارد، رابطه‌اش با زنش‌ هاری به سردی گراییده است و همین امر موجب خودکشی هاری می‌شود و او در خلوت خویش با بازگشت هاری توسط اقیانوس اندیشمند سولاریس‌ با احساس گناه و عشق یکجا آشنا می‌شود. در نمای هوایی پایانی فیلم، او را که زانوی پدر را در آغوش گرفته در روی زمین و در دل اقیانوس سولاریس‌ می‌بینیم. به این ترتیب او در دل اقیانوس خاطرات، پالایش می‌شود و معنویت‌ و عشق را باز می‌یابد و به آرامش می‌رسد.

Image result for ‫آندری تارکوفسکی‬‎Image result for ‫آندری تارکوفسکی‬‎

از زمان نمایش آخرین فیلم‌ تارکوفسکی یعنی ایثار، ۱۷ سال می‌گذرد، از اینکه می‌بینیم این تم فیلم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های‌ تارکوفسکی یعنی نیاز به معنویت در بحران معنوی جهان معاصر هنوز چقدر به روز است به شگفت می‌آییم و تارکوفسکی را با فیلم‌های حدیث‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ نفس‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گونه‌اش در جهان سینما جاودانه‌تر می‌یابیم. بی‌دلیل نیست که تارکوفسکی‌ گفته بود:

«من اطمینان دارم که مرگ چیزی جز یک آغاز نیست، می‌دانم‌ که قادر به اثبات این نکته نیستم اما ادراکی غریزی به من می‌گوید که ما نامیرا هستیم.»

این سخن تارکوفسکی، ما را بی‌اختیار به یاد شعری از پدر تارکوفسکی (آرسنی تارکوفسکی) که در فیلم آینه خوانده می‌شود، می‌اندازد:

«در زمین مرگ نیست، جاودانه‌اند همه چیز.»/ یک پزشک

(در فرصتهای آینده مطالب بیشتری درباره این سینماگر خواهید خواند)

                                          منبع:ویکی پدیا.کوکا

 

 

 

 

 
تعداد بازدید از این مطلب: 5430
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

پنج شنبه 21 اسفند 1393 ساعت : 8:7 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نگاهی اجمالی به سینمای (سرگئی پاراجانف)
نظرات

 سایه سینمای فراموش شده

       (نگاهي اجمالي به سينماي سرگئي پاراجانف)

********************************************

   

سرگِئی پاراجانُف  کارگردانی روسی - ارمنی است.سینمای او ملهم از سینمای آندری تارکوفسکی و پیر پائولو پازولینی بود. سینمای وی در دسته سینمای شاعرانه، هنری و جهانشمول محسوب می‌شود. فیلم رنگ انار وی از سوی فیلمسازانی چون گدار و فلینی به عنوان یک شاهکار شناخته شده است.

Stamp of Ukraine s235.jpg

 

 فیلمهای (سایه‌های اجداد فراموش شده) و (رنگ انار) که به فاصله چهار سال از یکدیگر ساخته شدند (۱۹۶۸-۱۹۶۴) اوج کار زیبایی شناختی پاراجانف به حساب می‌آیند. فیلم سایه‌های اجداد فراموش شده که جوایز متعددی را کسب کرده بود نمایشش در شورویممنوع شد.پاراجانف در سال ۱۹۶۸ در استودیوی «آرمن فیلم»، فیلم رنگ انار (سایات نوا) را ساخت که در آن اصول هنری و زیبا شناختی سینمای خود را به حد اعلا رسانید. حکومت شوروی برای نمایش آن محدودیت هایی وضع کرد و حتی از نمایش و انتشار جهانی آن جلوگیری به عمل آورد، ویرایش هایی روی آن توسط یوتکوویچ صورت گرفت و در نهایت فیلم در ارمنستان به نمایش درآمد.

__________________________________________________________________________________________________________________

 ساخته هاي سينمايي سرگئي پاراجانف را مي توان در ليست صد فيلم برتر يافت در كنار دستاورد هاي ماندگار شماري از نخبه ترين فيلمسازان جهان مانند فليني، آنتونيوني، برتولوچي و گدار. وي را مي توان در شمار اين غول هاي جهان فيلمسازي به شمار آورد. 

    
    پاراجانف با خلق زبان فيلم، از جاودانگي كارنامه هاي متحولش در ساخت تصاويري مانند سايه هاي اجداد فراموش شده، رنگ انار، افسانه قلعه سورام، عاشق غريب و اعتراف سود جسته است.سرگئي پاراجانف در سال 1924 ميلادي در يك خانواده ارمني در شهر تفليس (تبليسي امروزي) جمهوري گرجستان چشم به جهان گشود. نام پدرش يوسف پاراجانيان و اسم مادرش سيرانوش بيجانف (بيجانيان) بود. والدينش هر دو هنرپيشه بودند و پاراجانف در محيطي رشد كرد كه مملو از زيبايي هاي هنري، تلاش هاي پيگير و ماجراجويانه، تنوع فرهنگ، علاقه مندي مفرط به هنر و خاطره هاي فراموش ناشدني بود. در سال 1941 پاراجانف از صنوف عالي مكتب فراغت حاصل كرد. در سال 1945 اجازه يافت به VGIK وارد شود كه يكي از بزرگ ترين آموزشگاه هاي صنعت فيلمسازي در روسيه است. استادش ايگور ساوچينكو يكي از فيلمسازان شناخته شده روسيه در آن روزگار بود. در سال 1951 پاراجانف از دانشگاه VGIK فارغ التحصيل شد و به شهر كي يف پايتخت اوكراين رفت: جايي كه فيلم هاي متعدد مستند و پاره يي از فيلم هاي هنري اش را در استوديو هاي الكساندر داوژنكو ساخت. در سال 1956 با سوتلانا ايوانوونا ازدواج كرد كه نخستين ثمره آن تولد سورن پاراجانف بود. وي نخستين اثر قابل توجهش «سايه هاي اجداد فراموش شده» را در سال 1964 ساخت. اين فيلم از جمله مهم ترين و موفق ترين فيلم هاي توليد شده در اوكراين پس از عصر داوژنكو به شمار مي رفت كه توانست جايگاه خاصي را در سينماي جهان احراز كند و در جمع گنجينه هاي هنري به حساب آيد. پاراجانف كه اين فيلم را به زبان اوكرايني و به خصوص به لهجه Gutsul تهيه كرده بود، به درخواست حاكمان آن وقت كه مي خواستند فيلم به زبان روسي تهيه شود، پاسخ رد داد. با اين وجود وي جايزه هاي متعدد سينمايي مانند GRAND PRIX و BRITISH ACADEMY AWARD را از آن خود ساخت. هر چند فيلم «سايه هاي اجداد فراموش شده» توانست نام بزرگي براي وي به همراه بياورد، اما تمام قوانين و لايه هاي قراردادي سينماي اتحاد جماهير شوروي را در هم شكست. پاراجانف با خشونت حاكمان روزگار روسيه روبه رو شد و مغضوب طرفداران استبدادي قرار گرفت كه ديوانه وار در پي انتقام از وي شدند و اسمش در فهرست افراد مظنون ثبت شد.به همين اساس در سال 1966 فيلم ديگرش كه «نقاشي از كي يف» نام و در مرحله ساخت قرار داشت، تعطيل شد و سينماي جهان از داشتن يكي از پاره هاي سينمايي با ارزش ديگر محروم شد. 
    
    پاراجانف به تعقيب اين همه حوادث مجبور به ترك كي يف و فرار به ارمنستان شد و در آنجا به همكاري آرمن فيلم فيلم ديگرش «سايات نوا» را در سال 1969 ساخت. اين فيلم گوهري پرارزش بر تاج سينماي جهان و سينماي ارمنستان باقي ماند. در آغاز ساخت آن بنا بر معضلاتي با تاخير مواجه شد. اما بعد پاراجانف مجبور به تغيير نام فيلم به رنگ انار شد و سپس مراجع حاكم از كارگردان روسي يتكوويچ خواستند با اعمال سانسور بر برخي از صحنه هاي فيلم وي را، در خور نمايش به نفع حكومت حاكم روسيه آن روزگار بسازد. فيلم به زبان روسي پخش شد اما پاراجانف به سختي توانست نسخه يي از اصل آن حفظ كند كه به زبان ارمني تهيه شده بود. فيلم ديگر پاراجانف كه «معجزه اودينس» نام داشت در سال 1973 در پي گرفتاري و محكوميت وي به 5 سال زندان در شهر كي يف، تعطيل شد. وي در زندان نيز از پا ننشست و به هنرآفريني هايش در همانجا ادامه داد. وي با آفرينش كلاژهاي هنري، رسامي ها و نگارشً نامه هاي خردمندانه و سحرآميز توانست خودش را از دم تيغ خونين امپراتوري سوسياليسم شوروي برهاند و همين هنر بود كه وي را نجات بخشيد.پاراجانف در 31 دسامبر 1977 به ياري پروردگار و مساعدت گروهي از فيلمسازان بين المللي، اشخاص نامدار و هواخواهانش و به ويژه تلاش هاي شاعر نامور آن روزگار لويي آراگون كه در جريان ديدارش با لئونيد برژنف رهبر شوروي آن زمان، از وي تقاضاي آزادي پاراجانف را نمود، از زندان رهايي يافت.پاراجانف به شهر تفليس برگشت و با وجودي كه به صورت مداوم مظنون شمرده مي شد و اجازه كار هاي هنري را نداشت اما باز هم به صورت علني و مخفي به كارهايش ادامه داد. كمونيست ها با وجودي كه حيلت هاي فراواني را به خاطر خاموش ساختن وي به كار گرفتند اما با اين همه تلاش نتوانستند مانع خلق آثار پرارزش هنري و آفرينش آثار برجسته هنري به سبك خاص پاراجانف شوند. 
    
    در سال 1982 وي يك بار ديگر به جرم جعل كاري مورد بازداشت قرار گرفت اما پس از يك سال بعد از اثبات بيگناهي اش از زندان رها شد. كمونيست ها سرگئي پاراجانف را در حدود 15 سال از كارهاي هنري به دور نگه داشتند تا روح آفرينشگرش را به اين طريق با كهولت مواجه سازند. سرگئي پاراجانف با وجود اين همه محدوديت ها توانست در سال 1984 به سينما برگردد و در همان سال فيلم «افسانه قلعه سورام» را بسازد. وي با ساخت اين فيلم توانست به اثبات رساند كه با وجود دور بودن اين همه سال از سينما، نبوغ ذاتي اش را از دست نداده است. اين فيلم غيرمعمولي نيز در زمره فيلم هاي نخبه سينماي جهان و سينماي گرجستان به شمار مي رود.در سال 1986 يكي از دوستان خيلي نزديك پاراجانف و يكي از چهره هاي نخبه هنر سينما و فيلمساز موفق سينماي جهان آندري تاركوفسكي در پاريس درگذشت. تاركوفسكي پاراجانف را نابغه حاضر هنر سينما مي ناميد. در سال 1988 وي به يادبود از خاطره هاي ماندگار تاركوفسكي، فيلم «عاشق غريب» را آفريد. اين فيلم كه بر اساس تمً يكي از آفريده هاي شاعر روسي ميخائيل لرمانتوف تهيه شده بود توانست جايزه FELIX AWARD را از آكادمي فيلم اروپا بربايد. 
    
    در سال 1989 پاراجانف به ساخت آخرين فيلمش «اعتراف» اقدام كرد. اين فيلم كه يكي از كاركرد هاي درخشان سرگئي پاراجانف به شمار مي رود، طوري كه خودش پيش بيني كرده بود، ناتمام ماند. وي در نخستين برگ هاي فيلمنامه اين فيلم چنين نگاشته بود: «اين فيلم فقط توسط كسي آفريده خواهد شد كه در سال 1924 در تفليس به دنيا آمده باشد.»
    
    فيلمسازان معروف جهان سينما مانند فدريكو فليني، برناردو برتولوچي،جوليتا ماسينا، فرانچسكو رزي،تونينو گوئرا و مارچلو ماستروياني در خاطره هايي كه به يادبود از شخصيت و هنر پاراجانف نوشته اند وي را چنين معرفي كرده اند: «با درگذشت پاراجانف، سينما يكي از جادوگرانش را از دست داد. فانتزي پاراجانف به صورت ماندگار افسون خواهد كرد و براي مردم گيتي شادماني به ارمغان خواهد آورد.» 

             (درمقالات آینده در باره این سینماگر بیشتر خواهید خواند).مدیر سایت
    
     
منبع:ویکی پدیا(بخش نخست). روزنامه اعتماد، شماره 1608 به تاريخ 16/11/86، صفحه 12 (ويژه نامه جشنواره دهه فجر )

تعداد بازدید از این مطلب: 5728
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

پنج شنبه 21 اسفند 1393 ساعت : 2:3 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
روبربرسون،پدرسینمای معناگرا
نظرات

روبربرسون،پدر سینمای معناگرا

Bresson.jpg

_______________________

 

روبر برسونکارگردان و فیلم‌نامه‌نویس مینی‌مالیستفرانسویست. او تأثیر بسیاری بر کارگردانان نسل‌های بعد از خود از جمله جیم جارموش و پل شریدر گذاشت.

 

برسون در سال 1901 درفرانسه بدنیا آمد. در ابتدا بیشتر حول و حوش نقاشی و عکاسی کار می‌کرد تا اینکه اولین فیلم کوتاهش را در سال ۱۹۳۴ ساخت. در طول جنگ جهانی دوم به مدت یک سال در زندان‌های ارتش نازی به سر برد در سال ۱۹۴۳ برسون اولین فیلم بلند خود را (فرشتگان خیابان) ساخت .او در فیلم خانم‌های بوا دوبولون (خانم‌های پارک) آخرین همکاری خود را با بازیگران حرفه‌ای انجام داد. با فیلم خاطرات یک کشیش روستا او شروع به ساختن آثاری مینی‌مالیستی کرد و از آن به بعد نیز این سبک برای بقیه فیلم‌های او باقی‌ماند. البته بدین تربیت چون فیلم‌های او بسیار شخصی بودند و هیچ عنصر عامه‌پسندی در آنها وجود نداشت به زحمت می‌توانست برای خود تهیه‌کننده‌ای پیدا کند و برای او ساختن بیش از یک فیلم در پنج سال تقریباً غیر ممکن بود .اما در هر حال در اطراف کارهای او منتقدان متعصب بسیار زیادی وجود داشت. او در دهه هشتاد از فیلم‌سازی دست کشید و در سال ۱۹۹۹ به مرگ طبیعی در گذشت .

 

برسون

روبر برسون ، فیلمسازی مذهبی است كه فیلم‌هایش از درونمایه‌های معنوی قابل تاملی برخوردار هستند. برسون تحت نفوذ اندیشه‌های «پاسكال» فرقه دینی ژانسنیسم قرار دارد. در این اندیشه‌ها پرسش گناه در راس همه مسائل قرار می‌گیرد. گناه آدمی عامل شرم و پشیمانی بشر در پیشگاه الهی است از طرفی دیگر گناه خود عامل بخشش است زیرا از فیض بی‌كران خداوند خبر می‌دهد نمایش احساسات پنهان، نیروهای درونی و باطنی آدم‌ها و در نهایت حضور عالم غیب در ورای این دنیای ظاهری از ویژگی‌های سینمای برسون است و از این نظر فیلم‌های برسون در رده آثار معناگرا قرار می‌گیرند برسون آثارش را گام‌هایی در راه شناخت بازتاب كاركرد نیروهایی می‌داند كه فراسوی زندگی هر روزه و مادی موجودند. از این رو پژوهشگری كه در پی شناخت آثار برسون است باید پیوند این آثار را با ایمان برسون برجسته كند. هنگامی كه كشیش جوان آمبریكو در فیلم «خاطرات كشیش روستا» در لحظه مرگ می‌گوید: «همه چیز فیض خداوند است» ما از زبان او قطعه 562 اندیشه های پاسكال را می شنویم: «چیزی روی زمین نیست كه نتوان در آن نشانه‌ای از مصیبت آدمی و فیض خدایی یافت» شخصیت‌های فیلم برسون با مسائل و دشواری‌هایی رویارویند كه در برابر انسان معاصر قرار گرفته است رنج تمامی آنان پیش از هر چیز درونی است و تماس آنها با جهان خارج بهانه‌ای برای كاوش درد معنوی آنهاست. روبر برسون در 25 سپتامبر 1901 در شهر برمون لاموت در پی یردودوم ناحیه‌ای در مركز فرانسه در نزدیك شهر ویشی به دنیا آمد او خانواده‌ای مرفه داشت و پدرش نظامی بود دوره دبیرستان را در مدریه لاكانال (سور) به پایان برد رشته‌اش فلسفه و زبان‌های لاتین و یونانی بود.

 شخصیت‌های فیلم برسون با مسائل و دشواری‌هایی رویارویند كه در برابر انسان معاصر قرار گرفته است رنج تمامی آنان پیش از هر چیز درونی است و تماس آنها با جهان خارج بهانه‌ای برای كاوش درد معنوی آنهاست

برسون كاتولیك، و طرفدار فرقه ژانسنیسم بود. برسون در سال 1939 به خدمت سربازی رفت یك سال در زمان جنگ، اسیر و زندانی آلمانی‌ها بود او تا آوریل 1941 در اردوگاهی در آلمان بود برسون فارغ التحصیل هنرهای زیباست در سال‌های 1920 تا 1933 نقاشی می‌كرد. روبر برسون اولین فیلم خود را با نام «ماجراهای همگانی» در سال 1934 ساخت. متاسفانه در حال حاضر نسخه كاملی از این فیلم در دست نیست در آغاز بهار 1987 نسخه‌ای كوتاه شده از آن را در سینمای تك پاریس نشان دادند كه تنها 20 دقیقه طول می‌كشید. برسون دومین فیلمش «فرشتگان گناه» را در سال 1943 ساخت.

برسون

در «فرشته‌های گناه» حادثه‌های كمی رخ می‌دهند و بن مایه فیلم تحول اخلاقی است. برخوردهای فیلم بیشتر میان «روح »‌ها پیش می‌آیند تا «شخصیت»‌ها و مرگ رستگاری به بار می‌آورد. تحول اخلاقی فیلم داخل یك صومعه رخ می‌دهد و این تم معنوی فیلم را موكد می‌كند. یكی از بخش‌های ژاك جبرگرا اثر دیدرو كه ملودرامی درباره طبقات مرفه است. این فیلم برسون ملودرامی است كه جنبه‌های معنوی مورد نظر در آن یافت نمی شود اما سبك اصلی برسون و رویكرد او به سینمای معنوی از فیلم «خاطرات یك كشیش روستا» (1951) شروع می‌شود. «پول» (1983) آخرین فیلم برسون و وصیت‌نامه سینمایی اوست. در فیلم «پول» نماهایی از گردش پول از دستی به دست دیگر به صورت موتیفی درآمده كه جانمایه فیلم هم بر همین نماهای پرشمار استوار است: نمایی از دست مغازه‌دار كه اسكناس‌های تقلبی را به دست ایوون (شخصیت اصلی فیلم) می‌دهد، نمایی كه ایوون همان پول‌ها را به گارسون می‌دهد (این امر موجب دستگیر شدن او توسط پلیس می‌شود)، نمایی كه مادر پسر بچه‌ای كه پول تقلبی را به مغازه‌دار داده است پاكتی پول را به عنوان حق السكوت به دست زن مغازه‌دار می‌دهد (و بعد زن مغازه‌دار به نشان احترام در مغازه را برایش باز می‌كند) نمایی پس از پایان دادگاه كه مغازه‌دار، شاگردش را به جهت شهادت دروغ تشویق می‌كند و به او پول می‌دهد ( كه این در نهایت به گناهكار شناخته شدن ایوون در دادگاه می‌انجامد) و ... نماهای بی‌شمار رد و بدل شدن پول در فیلم تمثیلی است بر سیطره هیولای پول بر روابط انسانی، كه برسون در كهنسالی در مورد این مساله هشدار می‌دهد گویی پیشگویانه از وضع جهان معاصر باخبر بوده است. ایوون جوان پاكدل فیلم هم به موازات همین نماهای بی‌شمار از رد و بدل شدن پول است كه به قاتلی بی‌رحم بدل می‌شود.

 

سبك خاص برسون، استفاده از نابازیگران در قالب مدل‌های انسانی، تاكید بر اشیاء و طبیعت بیجان، استفاده موثر از عنصر صدا و حذف حشو و زواید و پیرایه‌ها و رسیدن به نوعی سادگی است كه با سالها ممارست حاصل شده و خاص خود برسون بود این سادگی به فضای معنوی فیلم‌های برسون قدرتی دوچندان می‌دهد

در فیلم در حقیقت «پول» است كه مرز میان شرافت و بزه‌كاری را مخدوش می‌كند آیا بزه كار اصلی ایوون است یا مثلاً‌ آن مغازه‌دار به ظاهر شرافتمند؟ برسون با واپسین اثرش سئوالات زیادی در ذهن تماشاگر ایجاد می‌كند: مرز واقعی میان خیر و شر كجاست؟ خود شخص تا چه اندازه در گزینش زندگی شرافتمندانه دخیل است؟ چرا پول در جهان معاصر بدل به معیار اصلی برای ارزشگذاری برای افراد شده است؟ برسون كهنسال با آخرین فیلمش با تمی متعلق به تمامی زمان‌ها و مكان‌ها، یادگاری فراموش‌ناشدنی برایمان برجای می‌گذارد، برسون چون واسطه‌ای وعده خداوند را جاری می‌سازد و حقیقتی تلخ (سیطره این هیولای نهان) را چون سیلی بر گوش تماشاگران می‌نوازد و آنها را از حقیقت سیراب می‌كند: «خوشا به حال گرسنگان و تشنگان حقیقت، زیرا ایشان سیر خواهند شد.» (انجیل متی، باب ششم، آیه 5) برسون در این فیلم هم پرسش همیشگی گناه و رستگاری را مطرح می‌كند.

سبك خاص برسون، استفاده از نابازیگران در قالب مدل‌های انسانی، تاكید بر اشیاء و طبیعت بیجان، استفاده موثر از عنصر صدا و حذف حشو و زواید و پیرایه‌ها و رسیدن به نوعی سادگی است كه با سالها ممارست حاصل شده و خاص خود برسون بود این سادگی به فضای معنوی فیلم‌های برسون قدرتی دوچندان می‌دهد. برسون می‌نویسد: «دو گونه سادگی داریم. گونه بد: سادگی در آغاز كه زودتر از موعد بدست آمده است. گونه خوب: سادگی در نهایت كه پاداش سال‌ها تلاش است.»

سرانجام سه روز پس از مرگ برسون اطلاعیه‌ای از همسرش در اختیار خبرگزاری فرانسه قرار گرفت: «درگذشت همسرم روبر برسون سازنده فیلم را كه روز هجدهم دسامبر 1999 به وقوع پیوست به شما اعلام می‌كنم او در مراسمی خصوصی به خاك سپرده خواهد شد.» هر وقت فیلم‌های برسون را می‌بینیم چونان نسیمی دلپذیر با سادگی‌شان قلبمان را تسخیر می‌كنند.

 (بزودی"cintelrom"درباره این سینماگر مطالب بیشتری انتشار خواهدداد)

__________________________________________________________________________________________

نویسنده بخش دوم نوشتار: حسین آریانی

منبع:ویکیپدیا(بخش اول). تبیان(برگرفته ازسایت سازمان تبلیغات اسلامی)

 
پسندیدم

 

تعداد بازدید از این مطلب: 5182
موضوعات مرتبط: سینمای دینی , سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

دو شنبه 18 اسفند 1393 ساعت : 9:36 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
این تارانتینوی لعنتی!!!
نظرات

این تارانتینوی لعنتی!!!

منبع:پویا نیوز.ویکیپدیا.artiribu.blogfa.com.سینماسنتر

گردآوری،دیزاین و تدوین نوشتار: مهرداد میخبر

img/daneshnameh_up/5/51/tarantino.gif

مقدمه

_____

براي شناخت تارانتينو وسینمای او بايد به دو نكته اساسي كه بنيان هاي زيبايي شناسي فيلم هاي او عملا از آنها ريشه مي گيرد، توجه كرد؛ اول خصلت هاي دوره اي كه فيلم هاي او در آن ساخته و اكران شده اند و دوم زندگي او. به طور كلي سينماي تارانتينو رانقطه تقاطع دو خط مي دانند؛ اولي خط فيلم نوآر كلاسيك و دومي خط فيلم هاي جريان ساز داستاني و عامه پسند.

کوئنتین تارانتینو به گواه مطالب گوناگونی که درباره او و کارهای سینمایی اش در مجلات و روزنامه های مختلف ترجمه و نوشته شده است ، در ایران چهره شناخته شده ای است و نیازی به بازگویی آنها نیست . فیلم های او واجد خصوصیاتی است که او را از دیگر همکارانش جدا می مند . یکی از این ویژگی ها فیلمنامه قوی آنهاست . فیلمنامه هایی با داستان جذاب و غیر قابل پیش بینی ، با ساختاری فکر شده و محکم . فیلم پالپ فیکشن ، که خارج از جریان استودیو هیط هالیوودی و به سبک و زبانی شخصی ساخته شد، یکی از مهمترین فیلم های دهه نود محسوب می شود که در جشنواره کن سال ۱۹۹۴ جایزه نخل طلا را برای تارانتینو به ارمغان آورد و نامزد جایزه اسکار بهترین فیلم شد .ولی در رقابت با فیلم فارست گامپ از دستیابی به آن باز ماند . اما تارانتینو و اوری توانستند جایزه بهترین فیلمنامه را بدست آورند و تارانتینو به شاهزاده داستان های عامه پسند و تبه کاران جوان شهره شد....راستی...این تارانتینوی لعنتی یکدفعه از کجا پیدایش شد و سبک بینظیر و عجیب غریب خودش را بناکرد!؟ 

img/daneshnameh_up/a/a0/Reservoir_Dog1.jpg

این تارانتینوی لعنتی!!!

________________

اسم کامل:کوئِنتین جِروم تارانتینو(Quentin Jerome Tarantino)

وی کارگردان،هنرپیشه و فیلمنامه‌نویس آمریکائیست که برندهٔ جایزهٔ نخل طلایی بهترین کارگردان، هنرپیشه و همچنین برندهٔ جایزهٔ اسکار بهترین فیلمنامه‌نویس می‌باشدتارانتینو در ابتدای دههٔ ۹۰ با ساخت فیلم‌هایی با ساختار غیرخطی و پست مدرن و به تصویر کشیدن خشونت تصنعی، به شهرت رسید. وی را کارگردان دی‌جی می‌نامند. دلیل این نام نیز بخاطر نحوه استفاده وی از موسیقی برای خلق صحنه‌های خاص در فیلم‌هایش است.

تارانتینو از همان ابتدا به هنر و صنعت سینما علاقه بسیاری داشت؛ وی در زمانی که مشغول یادگیری بازیگری بود، در یک مرکز اجاره فیلم (ویدئو کلوب) مشغول به کار بوده است. فعالیت تارانتیو در دهه ۱۹۸۰ و زمانی که فیلم آماتوری تولد بهترین دوستم را به نگارش درآورد و کارگردانی نمود آغاز شد. نمایشنامه همین فیلم بود که پایه‌های شکل‌گیری نمایشنامه بعدی‌اش، یعنی عشق حقیقی را شکل داد. در اوایل دهه ۱۹۹۰ تارانتینو کار خود را به عنوان فیلم‌ساز مستقل آغاز کرد و پ فیلم سگ‌های انباری را ساخت. فارغ از نوع فیلم، مجله امپایر این فیلم را «خارق‌العاده‌ترین فیلم مستقل همه زمان‌ها» نامید. پیشرفت تارانتینو با ساخت فیلم بعدیش، داستان عامه‌پسند در سال ۱۹۹۴ سرعت بیشتری به خود گرفت. این فیلم از نظر تجاری توانست موفقیت بسیاری کسب کند. این فیلم را نیز یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ می‌دانند. فیلم بعدیش نیز فیلم جکی براون بود که از روی یک رمان ساخته شده بود.

img/daneshnameh_up/a/ac/Pulp2.jpeg

فیلم بعدی تارانتینو، فیلم مشهور بیل را بکش بود که در دو قسمت بخش ۱ و بخش ۲ (یکی در اواخر ۲۰۰۳ و دیگری در اوایل ۲۰۰۴) منتشر شد. این فیلم‌ها به‌نوعی حاوی هنرهای رزمی ژاپنی و روح فیلم‌های وسترن اسپاگتی در خود بودند. فیلم بعدی‌اش ضد مرگنام داشت و سپس شروع به ساخت فیلم مشهور دیگرش، حرامزاده‌های لعنتی شد. این فیلم بر اساس داستانی تخیلی در دوران جنگ جهانی دوم اتفاق می‌افتد و بسیار مورد توجه منتقدان قرار گرفت. جدیدترین فیلم تارانتینو نیز فیلم جنگوی آزادشده است که در سال ۲۰۱۲ منتشر شد. این فیلم روایت‌گر دوران برده‌داری آمریکا است. جنگوی آزادشده پرفروش‌ترین فیلم تارانتینو به نسبت سایر فیلم‌هایش است و تاکنون موفق به فروشی بالای ۴۲۵ میلیون دلاری شده است.

برای شناخت سینمای تارانتینو باید به دو نکته اساسی که بنیان‌های زیبایی شناسی فیلم‌های او عملاً از آنها ریشه می‌گیرد، توجه کرد؛ اول خصلت‌های دوره‌ای که فیلم‌های او در آن ساخته و اکران شده‌اند و دوم زندگی او. به طور کلی سینمای تارانتینو را نقطه تقاطع دو خط می دانند؛ اولی خط فیلم نوآر کلاسیک و دومی خط فیلم‌های جریان‌ساز داستانی و عامه پسند.

img/daneshnameh_up/6/68/Kill_Bill.jpg

خلاصه ای از زندگی هنری او

_____________________________________________________

تارانتینو متولد 27 مارس 1963درشهر ناکسویل واقع در ایالت تنسی آمریکاست. وی فرزند بازیگر و نوازنده موسیقی، تونی تارانتینو و کانی مک‌هیو، یک پرستار، است. وی یک برادر ناتنی کوچک‌تر از خودش به نام ران دارد. پدر وی از تبار ایتالیایی‌ها و مادرش از تبار ایرلندی‌های ساکن آمریکاست. پدر و مادر کوئینتین پیش از تولدش از هم جدا شدند و او توسط مادرش پرورش یافت. طبق گفته‌های خود تارانتینو، مادرش مدتی وارد رابطه‌ای با قهرمان بسکتبال، ویلت چمبرلین شده بود.

تارانتینو به همراه مادرش ابتدا به محله تورانس و بعد به هاربر سیتی، در لس‌آنجلس نقل مکان می‌کنند و در همین دوره بود که وی وارد کلاس‌های نمایش می‌شود. او تا دوران دبیرستانش در همین شهر ساکن بوده و در نهایت در سن ۱۵ سالگی تصمیم می‌گیرد برای شرکت کردن تمام‌وقت در کلاس‌های بازیگری، تحصیل در مدرسه را ترک کند.

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎

تارانتینو به عنوان کارگردان، نمایشنامه نویس، هنرپیشه و تهیه کننده شاید یکی از برجسته ترین و به یاد ماندنی ترین استعدادهایی بود که در اوایل دهه نود میلادی در صنعت سینما پدیدار شد. بر خلاف نسل قبلی فیلم‌سازان آمریکایی، تارانتینو هنر خود را با تجربه و کار بدست آورده بود و تحصیلات دانشگاهی خاصی در این زمینه نداشت. شاید به همین دلیل بود که توانست سبک جدید و مستقلی را در صنعت سینما ایجاد کند. فیلم‌های او تریلرهای (فیلم‌های هیجانی) بودند که هوش و ذکاوت خاصی در آنها به کار رفته بود. و مکالمات منحصربه‌فرد در آنها خودنمایی می‌کرد. و البته خشونت هم جزء جدایی ناپذیر این فیلم‌ها بود. تارانتینو در ابتدا کار خود را با هنرپیشگی آغاز کرد که نقش‌های کوچکی بودند. او مدتی در آرشیو فیلم ساحل منهتن (واقع در ایالت کالیفرنیا) کار می‌کرد و در همین زمان دوره‌های آموزشی را هم در زمینه سینما گذراند.

 

دهه ۱۹۸۰

در مدتی که او در سواحل منهتن کار می‌کرد شروع به نوشتن یک فیلمنامه به نام عشق حقیقی کرد. و آن را در سال ۱۹۸۷ تکمیل کرد. تارانتینو به همراه همکار خود راجر آوری (که او هم بعدها کارگردان شد) به دنبال سرمایه‌گذار می‌گشتند تا فیلمنامه را تبدیل به فیلم کنند. بعد از سال‌ها چانه زنی و جواب رد شنیدن او تصمیم گرفت فیلمنامه خود یا همان عشق حقیقی را بفروشد. عشق حقیقی بعد از چند بار دست به دست گشتن به دست کارگردان معروف تونی اسکات افتاد.

دهه ۱۹۹۰

در مدتی که تارانتینو به دنبال سرمایه‌گذار می‌گشت فیلمنامه قاتلین بالفطره را نوشت. او بار دیگر توان رفتن به دنبال سرمایه‌گذار را نداشت و فیلمنامه را به شریکش، رند واسلر داد. سپس پولی را که از فیلمنامه عشق حقیقی بدست آورده بود برای هزینه‌های پیش تولید فیلمسگ‌های انباری خرج کرد. بعد از اینکه هاروی کیتل حاضر شد در این فیلم بازی کند شرکت لایو اینترتینمنت سرمایه‌گذاری روی این فیلم را قبول کرد. این فیلم در فستیوال ساندنس سال ۱۹۹۲ بر سر زبان‌ها افتاد. در حالیکه طرفداران و منتقدان زیادی از تارانتینو تمجید کردند ولی افراد زیادی هم علیه او قلم زدند. در سال ۱۹۹۳ تارانتینو فیلمنامه بعدی خود را به نام داستان‌های عامه پسند نوشت و آن را کارگردانی کرد. این فیلم سیر داستانی سه جنایت در هم‌تنیده را بیان می‌کرد. و فیلم پر هزینه عشق حقیقی تونی اسکات هم در همان سال اکران شد.

در سال ۱۹۹۴ تارانتینو از یک چهره تازه‌کار به فردی مشهور تبدیل شده بود. فیلم داستان‌های عامه پسند جایزه نخل طلا را در فستیوال فیلم کن بدست آورد. و در آن زمان تارانتینو مورد توجه مطبوعات قرار گرفت. قبل از نمایش فیلم در ماه اکتبر، الیور استون نسخه‌ای از قاتلین بالفطره را روانه سینماها کرد که بسیار مورد توجه قرار گرفت. تارانتینو مدتی از سینما فاصله گرفت تا بتواند روی فیلمنامه بعدی خود تمرکز کند. فیلم داستان‌های عامه پسند برایش ۸ میلیون دلار درآمد داشت. این فیلم در نهایت موفق به کسب درآمدی معادل ۱۰۰ میلیون دلار شد و در بسیاری از شهرهای آمریکا در صدر جدول فروش بود. داستان‌های عامه پسند همچنین نامزد دریافت شش اسکار شد که شامل بهترین تصویر سازی، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه (برای تارانتینو و اوری)، بهترین هنرپیشه (جان تراولتا)، بهترین بازیگر مرد نقش دوم (ساموئل ال جکسون) و بهترین نقش دوم زن (اما ترومن) می‌شد. بعد از این موفقیت تارانتینو در برنامه‌ها و مصاحبه‌های مختلف تلویزیونی دعوت می‌شد و در صدر توجهات قرار داشت. در اوایل سال ۱۹۹۵ میلادی تارانتینو یک قسمت از چهار اتاق را کارگردانی کرد.

تارانتینو در نیمه بعدی دهه ۹۰ نقش چند چهره‌ای خود را به عنوان هنرپیشه، کارگردان، نویسنده فیلمنامه و تهیه کننده ادامه داد. در سال ۱۹۹۶ برای فیلم از گرگ و میش تا سحرفیلمنامه نوشت و تهیه کنندگی آن را به عهده گرفت.
او افتخارات و تحسین‌های گذشته را با فیلم جکی براون به عنوان نویسنده فیلمنامه و کارگردان تکرار کرد. و در این فیلم با بازیگر افسانه‌ای ساموئل ال جکسون همکاری داشت و این همکاری در رسانه‌ها جنجال زیادی به پا کرد چون ساموئل در آن دوره درخواست‌های بزرگی را به عنوان بازیگر رد کرده بود تا در فیلم تارانتینو بازی کند. در سال ۱۹۹۷ تارانتینو در مستند Full Till Boogie شرکت کرد که برای فیلم از گرگ و میش تا سحر ساخته شده بود. سال بعد هم کار خود را با ایفای نقش در فیلم 'گفته خدا گذراند و در سال ۱۹۹۹ دوباره پشت دوربین قرار گرفت. تا قسمت بعدی فیلم از گرگ و میش تا سحر را با نام پول خون تگزاس بسازد.

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎

دهه ۲۰۰۰

اواخر سال ۲۰۰۳ میلادی او چهارمین کار خود را با نام بیل را بکش ساخت و چون داستان آن برای یک فیلم بسیار طولانی بود آنرا به دو قسمت بیل را بکش بخش ۱ و بیل را بکش بخش ۲ تبدیل کردند. در قسمت اول فیلم، هنرپیشه زن اما ترومن در نقش یک آدمکش به نام عروس ظاهر می‌شود. در این فیلم تلفیقی از سینمای شرقی و آمریکایی که همه چیز در آن به افراط کشیده شده است را می‌توان مشاهده کرد. خشونت بی‌رحمانه جزء جدایی‌ناپذیر این فیلم است. و به نظر می‌رسد دیالوگ شخصیت‌های فیلم سعی دارد آن را از یک انتقام ساده به یک داستان حماسی تبدیل کنند. قسمت دوم این فیلم نیز در اوایل سال بعد، ۲۰۰۴ منتشر شد.

در سال ۲۰۰۵ تارانتینو کارگردانی فیلم شهر گناه را به عهده گرفت تا فیلم‌سازی دیجیتال را (به عنوان یک کارگردان میهمان) تجربه کند. وی در ادامه فعالیت حرفه‌ای خود، فیلم‌هایی چون ضد مرگ و حرامزاده‌های لعنتی را ساخت و موفق به دریافت جوایز متعددی گردید.

 
تارانیتو در پاریس - ژانویه ۲۰۱۳ (مراسم نمایش فیلم جنگوی آزادشده).نمائی از (حرامزاده های لعنتی)

۲۰۱۰ تا امروز

سال ۲۰۱۱ بود که تارانتینو کار روی فیلم جنگوی آزادشده را شروع کرد. این فیلم در خصوص انتقام گرفتن یک برده سیاه‌پوست در منطقه جنوب آمریکا است که در سال ۱۸۵۸ اتفاق می‌افتد. این فیلم در ۲۵ دسامبر ۲۰۱۲ روی پرده سینماها رفت. در طی مصاحبه‌ایی که با خبر شبکه ۴ تلویزیون انجام داد، از وی در خصوص ارتباط فیلم‌های حاوی تصاویر خشونت‌بار با واقعه تیراندازی دبستان سندی هوک سوال شد که وی نسبت به این پرسش بسیار عصبی و گلایه‌مند شد.

d9201  2 1 20131224193119 سینما: کوئنتین تارانتینو قصد بازنشستگی دارد

در نوامبر ۲۰۱۳ بود که تارانتینو عنوان کرد در حال کار روی فیلم جدیدش است و این فیلم نیز در ژانر وسترن خواهد بود؛ البته در ادامه گفت که این فیلم ارتباطی با جنگوی آزادشده ندارد. در ۱۲ ژانویه ۲۰۱۴ مشخص شد که نام فیلم «هشت منفور» (The Hateful Eight) خواهد بود و قرار بود تولید فیلم در تابستان ۲۰۱۴ شروع شود، اما چندی بعد، محتوای کامل نمایش‌نامه به بیرون درز کرده و تارانتینو را از ساخت آن منصرف کرد. قرار بود وی نمایش‌نامه را بجای فیلم، به شکل یک رمان در کتابی منتشر کند. در ۱۹ آوریل، تارانتینو به شکل عمومی کمی در مورد نمایش‌نامه لو رفته‌اش صحبت کرد و عنوان داشت که در حال نوشتن مطالب جدیدی بود؛ اما به شکل دقیق‌تری در این خصوص توضیحی نداد. در ۲۸ مه ۲۰۱۴ تارانتینو گفت که دیگر آرام شده و قرار است تولید اثر پیشینش، «هشت منفور» را در ماه نوامبر در وایومینگ آغاز کند. بازیگران فیلم شامل این افراد است:ساموئل ال. جکسون، بروس درن، والتون گوگینس، تیم راث، مایکل مدسن، کرت راسل، جیمز رمار، جیمز پارکس، امبر تامبلین، دنیس منوشت وزویی بل. احتمالاً نیز فیلم در سال ۲۰۱۵ برای اکران آماده خواهد شد. با تغییر برنامه، فیلم‌برداری این فیلم قرار شد در اوایل ۲۰۱۵ آغاز شود.

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎

استفاده خشونت‌بار از سلاح

تارانتینو بر خلاف سایرین، بر این گمان است که خشونت موجود در فیلم‌ها هیچ تاثیری بر خشونت در دنیای واقعی ندارد. در سال ۲۰۱۲ و طی مصاحبه‌ای در مورد حادثه تیراندازی دبستان سندی هوک وی پاسخ داد که مسئله سلاح مشکلی است که «به برنامه کنترل سلاح و سلامت ذهنی افراد مرتبط است». وی همچنین ادامه داد که گفتن اینکه این تیراندازی الهام گرفته شده از فیلم‌ها است، نوعی بی‌احترامی به قربانیان این تیراندازی است.

در سال ۲۰۱۳ و در هنگام مصاحبه با کانال خبر ۴ بریتانیا، در پاسخ به این سوال که «چرا شما اینقدر قاطع منکر هرنوع ارتباط بین خشونت استفاده از سلاح در فیلم‌ها و دنیای واقعی هستید» پاسخ داد: «من سوال شما را رد می‌کنم. بنده برده نیستم و شما هم ارباب من نیستید. به شما هیچ ارتباطی ندارد که من در این مود چه فکری می‌کنم. طی ۲۰ سال گذشته من بارها و بارها در مورد خودم صحبت کردم و دیگر از توضیح دادن مجدد در مورد خود برای بارهای دیگر خودداری می‌کنم.»

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎

اصطلاحات نژادپرستانه

اسپایک لی، از کارگردانان آمریکا، با انتقاد از تارانتیو این موضوع را مطرح کرد که وی در فیلم‌هایش از اصطلاحات نژادپرستانه همچون کاکاسیاه زیاد استفاده می‌کند. تارانتیو با حضور در برنامه‌ای تلویزیونی، پاسخ وی را چنین داد:

به عنوان یک نویسنده، بنده حق این را دارم که در مورد هر شخصیتی در دنیا که بخواهم بنویسم، حق این را دارم که جای آنها باشم، حق این را دارم که در مورد آنها فکر کنم و حقیقت را آنطور که می‌بینم بیان کنم. اگر بگویند که بخاطر اینکه بنده سفیدپوست هستم حق این‌کارها را ندارم ولی برادران هیوز بخاطر سیاه‌پوست بودنشان می‌توانند، این نژاد پرستی است. این درواقع قلب نژاد پرستی است و من این را نخواهم پذیرفت.

ساموئل جکسون که به عنوان بازیگر در فیلم هردو کارگردان ظاهر شده، از عقاید تارانتینو حمایت می‌کند. وی در مصاحبه‌ای که در جشنواره فیلم برلین انجام داد گفت که «گمان نمی‌کنم که این واژه در متن فیلم توهین‌آمیز باشد. هنرمندان سیاه‌پوست فکر می‌کنند که فقط آنها حق استفاده از این الفاظ را دارند که این نوعی زورگویی است.

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎

پخش‌شدن نمایش‌نامه

در ژانویه ۲۰۱۴ تارانتینو علیه یک شرکت رسانه‌ای آمریکایی به عنوان ناقص قانون کپی‌رایت شکایت می‌کند. این شرکت رسانه‌ای متهم است که نمایش‌نامه ۱۴۶ صفحه‌ای تارانتینو را به شکل عمومی منتشر کرده است. طبق گفته‌های تارانتینو، این نمایش‌نامه فقط در اختیار ۶ شخصی بود که او کاملاً به آنها اعتماد دارد. در حالی که پس از لو رفتن فیلم‌نامه «هشت نفرت انگیز» کوئینتین تارانتینو اعلام کرده بود این پروژه را کنار خواهد گذاشت،‌ اما با تغییر عقیده این کارگردان،‌ این فیلم هم‌اکنون مراحل فیلم‌برداری خود را در کلرادوی آمریکا سپری می‌کند.

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎

سبک فیلم‌سازی و تاثیر پذیرفتگی‌ها

موسیقی در فیلم‌هایی که تارانتینو کارگردانی آنها را انجام داده از جایگاه بالایی برخوردار است. خود تارانتینو در این مورد می‌گوید که در اتاق خوابش در حالی که به موسیقی گوش می‌دهد، صحنه‌های فیلم‌هایش را که با ریتم آن اهنگ سازگار است خلق می‌کند.

در سال ۲۰۱۲ و در مجله سایت اند سوند تارانتینو نام ۱۰ فیلم برتر مورد علاقه‌اش را نام برد. این فیلم‌ها شامل این موارد بود: اینک آخرالزمان، تحمل خبرهای بد، کری، ژولیده و مغشوش، فرار بزرگ، دختر نوبت جمعه‌اش، آرواره‌ها، دوشیزگان زیبا در نوبت، طوفان چرخنده، ساحر، راننده تاکسی و خوب بد زشت. وی همچنین از طرفداران فیلم به‌هم ریختن به کارگردانی برایان دی پالما است. این طرفداری به حدی بود که بازیگر اصلی این فیلم (جان تراولتا) را برای بازی فیلم خودش (داستان عامه‌پسند) دعوت به همکاری می‌کند. در سال ۲۰۰۷ تارانتینو همچنین با اظهار نظر در خصوص فیلم آپوکالیپتو می‌گوید که این فیلم یک شاهکار او احتمالاً بهترین فیلم آن سال بوده است.

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎

استیو بوشمی، از بازیگران سرشناس سینما، درباره سبک فیلم‌سازی تارانتینو می‌گوید که سبک وی نوعی انفجار انرژی ولی در عین حال متمرکز است. بابت همین سبک است که وی در سرتاسر جهان تبدیل به چهره‌ای سرشناس تبدیل شده است. سبک فیلم‌سازی وی به نوعی است که حس خنده مخاطب را در زمان دیدن صحنه‌ای که خنده‌دار نیست تحریک می‌کند که البته خود تارانتینو در این خصوص می‌گوید فیلم‌هایش همگی درام هستند و هیچ‌کدام در ژانر کمدی نیستند.

طی نظرسنجی‌ای در سال ۲۰۱۳ که از مراکز آکادمیک گرفته شد، نظر افراد را در خصوص اینکه طی ۵ سال گذشته، نام کدام یک از افراد زیر در پایان‌نامه‌ها و مقالات بیشتر از بقیه ذکر شده است؟ نتیجه نظرسنجی برتری نام تارانتینو را در مقابل افرادی چون کریستوفر نولان، آلفرد هیچکاک، مارتین اسکورسیزی و استیون اسپیلبرگ نشان می‌داد.

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎

زندگی خصوصی

____________

تارانتینو برای چند بار مختلف با هنرمندانی چون میرا سوروینو، آلیسون آندرس، سوفیا کوپولا، جولی دریفوس، دیدم ارول، مارگارت چو و کیتی گریفین وارد رابطه‌های عاشقانه‌ای شده است. البته گفته می‌شود وی با اوما تورمن، از بازیگرانی که در فیلم بیل را بکش با وی همکاری کرده است نیز رابطه داشته است. اما تارانتیو در طول این مدت به این موضوع تاکید دارد که رابطه‌هایی که داشته همگی از نوع عشق افلاطونی بوده. وی گفته «نمی‌گویم که هیچ‌وقت ازدواج نخواهم کرد یا اینکه زیر ۶۰ سالگی باید پدر شوم. ولی من انتخابم را کرده‌ام که تنها در این راهم باشم. چون وقت فیلم‌ساختن دارم.»

از دوستان صمیمی تارانتینو می‌توان به رابرت رودریگز اشاره کرد که تارانتینو از وی به عنوان برادرش یاد می‌کند. دیگر دوستان صمیمی وی شامل: فیونا اپل، الی روث، پل توماس آندرسن، کوین اسمیت و هاروی کایتل.

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎

گفته می‌شود تارانتینو قرار است در سن ۶۰ سالگی خود را بازنشسته کند و تمام‌وقت مشغول نوشتن رمان شود. وی همچنین از منتقدان دیجیتالی شدن سینما است. وی اظهار داشته: «اگر به جایی برسیم که حتی دیگر نشود فیلم ۳۵میلی‌متری را در سینما پخش کرد، مطمئناً زودتر از ۶۰ سالگی بازنشسته خواهم شد.». گفته می‌شود وی در سال ۲۰۱۰ یک سینما را در شهر لس‌انجلس خریداری کرده و گفته که تا زمانی که من زنده و پولدار هستم، این سینما فیلم‌های ۳۵میلی‌متری پخش خواهد کرد.

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎

 سبک تارانتینو

__________________________ 

در  گفتارزیر تارانتینو شیوه خود را در نوشتن فیلمنامه به روشنی بازگو می کند . فیلمنامه نویسی یکی از نقاط قوت او به حساب می آید که به وسیله آن با نگاه ویژه اش ، دنیای خاص خودش را تعریف می کند و داستانش را در آن قرار می دهد . 
توجه تارانتینو در نگارش فیلمنامه بیشتر به اقتباس است ، زیرا آن را واسطه خوبی می داند که می تواند گفتگوها ، استعداد و هر چه را که برای عرضه کردن دارد ، از طریق آن نشان دهد . منبع اقتباس های او نیز رمان های المور لئونارد هستند ، که در نوشتن به شدت تحت تاثیر او قرار دارد . تارانتینو به صراحت اعلام می کند که سعی دارد در قالب فیلمنامه چیزی شبیه داستان های لئونارد خلق کند که به شیوه و حس او نزدیک است . مثل گفتگو های طولانی برای معرفی شخصیت ها و .... 
"... او به من یاد داد که شخصیت ها می توانند همیشه مماس و در کنار موضوع صحبت کنند و این مماس ها به اندازه اصل موضوع اهمیت دارند ، مثل حرف زدن مردم عادی ." 
المور لئونارد ، نویسنده امریکایی متولد ۱۹۲۵ است که آثار معتبری در حیِطه رمان های جنایی دارد و شهرت کتاب هایش به دلیل توصیف دقیق حال و هوای بومط آنهاست . او در نوشتن گفتگو های واقع گرایانه حسی قوی دارد . 
جالب است بدانیم تارانتینو در نوجوانی به دلیل سرقت نسخه ای از کتاب "سوویچ" نوشته لئونارد ، دستگیر می شود و مادرش برای تنبیه او بقیه روزهای تابستان همان سال ، کوئنتین را در اتاقش حبس می کند و وادارش می کند که یک خروار کتاب بخواند . بعد ها تارانتینو در دو فیلمنامه "رمانس حقیقی" و "جکی براون" از دو رمان لئونارد اقتباس می کند . 
از دیگر جنبه های نویسندگی تارانتینو این است که عادت دارد زیاد بنویسد . مثلا ۵۰۰ صفحه برای "پالپ فیکشن" می نویسد و بعد شروع به حذف آن می کند تا فیلمنامه شکل واقعی خود را پیدا کند . او معتقد است این کار برای او نتیجه خوبی داشته و هرگز به طولانی بودن فیلمنامه فکر نمی کند . 
"شما می توانید در شروع هر غلطی بخواهید بکنید ، در حالیکه برای تمام کردنش اصلا صبر و حوصله ندارید ، می خواهید بدانید چطور تمام می شود . در "جکی براون" سعی کردم از شر ۱۲۰ صفحه معمول خودم را خلاص کنم . من فکر می کنم بیش از حد به صفحات فیلمنامه اهمیت داده می شود . این یک مشکل اساسی است . وقتی پای "جکی براون" وسط باشد ، خوب من هم می گویم گور پدر تعداد صفحات ... من سرو ته نوشته هایم را نمی زنم تا شماره صفحات درست شود ... من رمان نمی نویسم . این فیلمنامه ها رمان های من هستند ، پس به بهترین شکل آنها را می نویسم ... فیلمنامه ها را هر وقت احساس کنم طولانی شده تمام می کنم . " 

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎
تارانتینو اعتقاد دارد که هر فیلمنامه ۴ تا ۶ صحنه اصلی دارد و صحنه های میانی جایی هستند که شخصیت های دیگر معرفی می شوند و باید بدون آنکه واقعا با آن ها درگیر شوید ، بنویسید . او پیدا شدن شخصیت هارا از همین جا می داند . 
در مورد نوشتن هم معتقد است که باید درست و روان نوشت نه با زحمت و کلنجار ، نوشته ها همین طور باید بیایند و آنجاست که آنها پیدا می شوند و زندگی می کنند . 
"بنابر این من یک سری ایده کلی برای رسیدن به جایی که می خواهم بروم دارم ، ولی در واقع این مسافرت را تازه شروع کرده ام . اگر گم بشوم به راهنماهای کلی رجوع می کنم ، در غیر این صورت اتفاق ها در لحظه می افتد . فکر می کنم شیوه کار کردن رمان نویس ها از جمله المور لئونارد هم همین طور است."
"من هیچ قانون مشخص و از پیش تعیین شده ای برای کارم ندارم ، ولی همیشه فکر می کنم اگر قرار است داستانی درگیری عاطفی بیشتری ایجاد کند ، در اول ، وسط و آخر آن باید از این روش استفاده کنم . اصلا قرار نیست کاری انجام دهم که باهوش بودنم را به نمایش بگذارم . احساسات همیشه به زیرکی چیره می شود و در نهایت صحنه ای که هوش و احساسات را با هم دارد فوق العاده به نظر می رسد ... من هیچ شیوه مشخص و منحصر به فردی ندارم ، هیچ کتاب راهنمایی برای این کار ندارم ... صادقانه بگویم ، سعی نمی کنم در موقع نوشتن منطقی باشم ، واقعا سعی نمی کنم .
فقط سعط می کنم جریانی که بین مغز و دستم جاری می شود را حفظ کنم تا به قلمم برسد ... با لحظه و غریزه ام پیش می روم . این فرق می کند با این که بخواهید بازی کنید یا هوشمندی به خرج دهید. صداقت برای من مسئله مهمی است . شما همینطور می نویسید و به جایی می رسید که شخصیتتان می تواند از این راه برود یا از آن راه . 
من نمی خواهم دروغ بگویم ، شخصیت ها باید خودشان صادق باشند و این چیزی است که من در بیشتر فیلم های هالیوودی نمی بینم. من شخصیت هایی را [در آن ها] می بینم که پشت سر هم دروغ می گویند ... از نظر من شخصیت ها کار خوب یا بد انجام نمی دهند ، بلکه فقط کار واقعی یا غیر واقعی انجام می دهند . اصولا نوشتن برای من مثل سفر کردن است . من بعضی از ایستگاه های بین راه را می شناسم ، حالا در بعضی توقف می کنم و در بعضی نه . از بعضی مطمئن نیستم تا این که به آنها برسم . 

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎
نوشتن مثل راه رفتن است ، همانطور که پاها موقع راه رفتن خود به خود جلوی یکدیگر قرار می گیرند ، من هم به شخصیت هایم اجازه می دهم که کار خودشان را بکنند . آنها شروع به حرف زدن می کنند و همین طور ادامه می دهند . بازی بداهه بازیگران به من در نوشتن و درآمدن شخصیت ها کمک می کند . عادتم این است که با کاغذ و قلم بنویسم ، چون معتقدم چنین عملط به روند نوشتن کمک می کند ... من با شخصیت ها شروع می کنم و بعد از آن هر چیزی ممکن است پیش بیاید ، درست مثل زندگی . نباید از پیش تعیین کنی به کجا می خواهی بروی و چه چیز هایی می خواهی ببینی ، می توانی فکر کنی ، اما باید آزاد باشی تا چیزهایی که حتی تصورش را هم نمی کردی برایت پیش بیایند . من تا حدی مرد لحظه ها هستم . می توانم یک سال به یک ایده فکر کنم ، حتی دو ، سه یا چهار سال ، اما در نهایت چیزی که در لحظه پیش می آید راهش را به سوی فیلمنامه باز می کند ." 

تارانتينو سعي مي کند در خلق شخصيت ها و روايت قصه هايش، علاقه خود به آنها را حتي الامکان پنهان کند؛ و به خصوص درباره قهرمان داستانش اين گونه عمل مي کند. او دست به نگارش داستان هايي مي زند که به آنان گرايش شخصي دارد؛ و موضوعات کلي درباره زندگي يا جهان، مورد علاقه اش نيست. از آنجا که تارانتينو سال هايي را در ويديو کلوپ ها و بين فيلم ها سپري کرده و شخصيتش در ارتباط با آنها شکل گرفته، مي تواند در ابتدا از حافظه بصري منحصر به فردش سود جويد. او حافظه سينمايي اش را زيرورو مي کند و در آنجا جواهرات ارزشمند مورد نيازش را مي يابد؛ سپس آنها را تکميل و آماده مي کند و با گرد هم آوري عناصري که پيشتر هرگز به هم نزديک نبوده اند، اثرش را ساخته و پرداخته مي کند. 

کوئنتين تارانتينو با بازسازي اين ميراث شخصي و توأمان همگاني، از موهبت تصوير کردن عصاره فيلم ها، کتاب هاي تصويري، ترانه ها، سريال هاي تلويزيوني و... بهره مند مي شود. او از دروازه اي وسيع وارد الگوهاي اسطوره اي کهن و سنت عظيمي مي شود که سرزمين آمريکا از آن تغذيه کرده است؛ سنتي که ظاهراً آثار او را سرشار از تصاوير، صداها و فضاهايي مي کند که عمق تأثيرشان روي بيننده آشکار است. به ويژه که او در وفاداري به منابع، بسيار دقيق و موشکافانه عمل مي کند. اين منابع الهام براي خلق تصاوير- خواه سينمايي، خواه ادبي و خواه موزيکال - با عبور از صافي تأثيرات ساموئل فولر و سرجو لئونه و الويس پريسلي و The Delfonics از مجله عامه پسند «ماسک سياه» تا آثار جي.دي.سلينجر نشئت مي گيرند. قطعاً سينماي تارانينو، ملهم از آثار متعدد بسياري از سينماگران است و گاه تنها يکي از ابعاد آن فيلم ها مورد ارجاع قرار مي گيرد. تارانتينو توسط همين مهارت استثنايي اش از سايرين متمايز مي شود؛ که حوزه استقراض و ارجاعات نمادينش فقط در حد توقف در روند روايي فيلم و يا تحول در قصه نيست. 

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎
يکي از ترفندهاي کار کوئنتين تارانتينو، چيدمان استادانه جزئيات و خرده داستان هاست. آثار اين فيلم ساز، بر تمايل خاص «تارانتينويي» به درهم ريختگي روايت در بُعد تاريخ و زمان و مکان خاص «تارانتينويي» به درهم ريختگي روايت در بُعد تاريخ به زمان و مکان و جست و خيز از يک دنيا به دنياي ديگر و از يک موضوع به موضوعي ديگر تکيه مي کنند. البته لزومي ندارد که بيننده همه منابعي را که کارگردان به آنان ارجاع داده، بشناسد. اما در صورت شناخت او، نمايش جالب تر و شگفت انگيزتر خواهد شد. در سبک روايتگري تارانتينو، پرسوناژهايي زندگي مي کنند که به شيوه اي خاص، ديالوگ ها را خود تعيين مي کنند. کارگردان آنها را ترغيب به حرف زدن مي کند و سپس به ثبت و ضبط آن چه مي گويند، مي پردازد. ديالوگ براي او همچون عنصري بسيار سهل وممتنع به نظر مي رسد که در صورت هماهنگي با فضا، مي تواند تا بي انتها ادامه يابد. گاه مکالمات در ظاهر وجوه دقيق و منطقي ندارد و شخصيت ها جمله هايي بي اهميت و بي هدف بر زبان مي آورند. در واقع آنها مي توانند به مدت 10 دقيقه درباره مدونا، کوکاکولا و ماکاروني با پنير صحبت کنند؛ درست مثل گفت و گوهايي که در زندگي روزانه مي شنويم. 
تعلق خاطر کوئنيتن تارانتينو به زندگي واقعي، ساختار فيلمنامه هايش را اين چنين بکر و پازل گونه کرده است. در ساختمان آنان، قصه ها به نحوه فصل بندي يک رمان، به يکديگر مربوط مي شوند. تارانتينو از لحظه ورودش به عالم سينما تاکنون، بذر تحول را در ميزانس هاي متعارف هاليوودي کاشته است. در واقع طبق مکانيسم رايج داستان پردازي در هاليووود، روايت ها بايستي خطي و تک بعدي بوده و در مجموع فقط از يک نقطه نظر قابل بررسي باشند؛ با آغاز و پاياني کاملاً مشخص و بي هيچ ابهام و ايهام، تا درک کامل اثر توسط تماشاگر بلافاصله و بدون احساس سرگيجه و فريب خوردگي پاسخ را پيش از پرسش مطرح کند. او تمايل دارد جهان فيلم هايش بيشتر به ادبيات داستاني نزديک باشد تا به سينما؛ چرا که پيچيدگي اي که در رمان هاست، در فيلمنامه هاي اورجينال ناياب است. به عنوان مثال يک رمان مي تواند قصه را از ميانه مسير آغاز کند؛ بازگشت زماني اش، تنها بر اساس يک بعد شکل نمي گيرد و خواننده نکاتي تازه فرا مي گيرد. 

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎
تارانتينو با نگارش فيلمنامه هايي که دستخوش تحريف زماني شده اند، پيش از هر چيز ترتيب سکانس ها را به گونه اي مي چيند که مخاطبش به اطلاعات مدّنظر کارگردان دست دارد. طبعاً او به محض شروع خلق روايت، درباره قهرمانان و سرنوشتشان مي داند. اما هميشه سؤال هايي را بي پاسخ بر جاي مي گذارد و ايده هاي جذابي را مطرح مي کند تا تماشاگر درباره شان به اکتشاف بپردازد. هر چند که نمي داند آن ايده ها تا چه ميازن کارا و مؤثر خواهند بود، اما با اين اوصاف مي خواهد آنها را بيازمايد. 
کوئنتين تارانتينو در مدت مرحله نگارش، به آم هايش آزادي مطلق هديه مي دهد؛ به ويژه در رابطه با ديالوگ ها (پيشتر به آن اشاره کرديم) که مي توانند تا بي نهايت زمان ادامه يابند. تأکيد ديگر او، روي روش شکل گيري شخصيت هاست که در حين آماده سازي نقش توسط بازيگر، تکامل مي يابند. 
در دنياي تارانتينو، کمابيش همه آدم ها در انتها کشته مي شوند. و البته نه به شيوه اي آسوده، بلکه پيکر آنان توسط گلوله سوراخ سوراخ مي شود؛ خون از بدن فواره مي زند و در لوکيشن شناور مي شود. و گاه زماني طولاني صرف رنج فيزيکي شخصيت ها مي شود؛ که اين فيلم ها را به سمت پيدايش مسئله بسيار بحث انگيز خشونت سوق مي دهد. بديهي است که تارانتينو انتقادات و نکوهش هاي مربوط به «ستايشش از خشونت» را نمي پذيرد. از ديدگاه او، نوع خشونت روي پرده، با خشونت در زندگي حقيقي تفاوت دارد، اما او قطعاً از تماشاي خشونتي که خوب اجرا شده، تفريح مي کند! و از آفرينش سکانس هاي خونريزي و کشت کشتار، ديوانه وار لذت مي برد! او حتي يک طبقه بندي از صحنه هاي تيراندازي محبوبش انجام داده است. از جلمه رويارويي هفت تير کش ها در فصل فينال اين گروه خشن (سام پکين پا/ 1969). نشانه هايي از اين سکانس هاي محبوب کارگردان را مي توان در جاي جاي جهان آثارش يافت. 
اگر فيلم سازي براي خلق اثرش از چگونگي ساختار يک رمان بهره بگيرد، در هر حال هستي دو عنصر ضروري است: قصه و شخصيت ها، که در پردازش بايد از نظر انساني کاملاً باورپذير باشند. اين مشخصه اي است که به زعم تارانتينو، در سينماي معاصر آمريکا عملاً روبه نابودي است. گفتني است که هدف اصلي تارانيتنو، تعريف کردن قصه اي است که از جنبه هاي دراماتيک، گيرا و جذاب باشد. نکته اي که براي او مهم تلقي مي شود، کارکرد و تأثير داستان است و اين که بيننده از تماشاي آن چه روي پرده است، مسحور شود. اين احساس هم زمان لذت و حيرت، به کمک کنايه ها، نقل قول ها و ارجاعات بينامتني و فرامتني فراهم مي شود که با تماشاي دوباره نيز به حيات خود ادامه مي دهند.

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎

ساختار شناسی ارجاع در سینمای کوئنتین تارانتینو

تارانتینو در مورد فیلم سگدانی خود گفته است که تقریبا تمام فیلم را از فیلم های قدیمی که دیده کش رفته است . حالا اگر این را یک تعارف و تمجید در نظر بگیرم یا نه بحث ارجاع در سینمای تارانتینو یکی از ویژگی های اصلی کار اوست . ارجاع های که از اسم کاراکترها و نحوه لباس پوشیدن تا دیالوگ ها و صحنه های عینا بازسازی شده را در بر می گیرد در سینمای به اصطلاح پست مدرن جدید ارجاع به اثار گذشته سینما یکی از مهم ترین بخش های کار است که در اثار کراگردانانی چون دیوید لینچ، هال هارتلی ، برادران کوئن ، تیم برتن ، رابرت رودیگوئز جیم جارموش و غیره می باشد . البته در کار هر کدام از این فیلم سازان شکل و کارکرد این نوع استفاده متفاوت می باشد در اثار تارانتینو ارجاع نسبت به کارگردانانی که در بالا اسمشان امد بیشتر و مهمتر است و تاثیر بسزایی را در سینمای او دارد . ولی سوالی که پیش می اید این است که ایا تارانتینو این کار را صرف جذابیت بیش تر ، ادای احترام به گذشتگان و یا نوعی خود شیفتگی انجام می دهد یا جریان چیز دیگریست ؟ به اینجا که می رسیم باید به این نکته مهم توجه کرد که تارانتینو تمام فن فیلمسازی اش را به گفته خودش از دیدن فیلم ها فراگرفته است و پر بیراه نیست که از همین فیلم ها نیز به عنوان ارجاع استفاده کند . این ارجاع ها که رابطه مستقیمی نیز با خود فیلم دارند از هر بخش و شکل و سبکی در تاریخ سینما را در بر می گیر د و همچون اثار تارانتینو مانند کولاژی حیرت انگیز در جای دقیق خود قرار گرفته اند . مثلا در همین پالپ فیکشن ادای احترام به نیروی هوایی ساخته هاوارد هاکس ، دسته جدا افتاده ژان لوک گدار ، در بارانداز ساخته الیا کازان ،روانی ساخته الفرد هیچکاک ، بوسه مرگبار ساخته رابرت الدریچ و پرتقال کوکی استانلی کوبریک را می توانیم یکجا ببینیم . تارانتینو اینقدر باهوش هست که این ارجاع ها را به شکلی در غالب فیلم بگنجاند که بیننده عادی یا بیننده حرفه ای با چشمان عادی نتواند متوجه انها شودحالا این سوال پیش می اید که ایا فیلم های تارانتینو بدون این ارجاع ها هم باز فیلم های خوبی بود ؟ جواب مسلما بله است ولی همین ارجاعات هستند که در فیلم هایش باعث رشد بیشتر و کیفیت قدرتمند ان ها می شود و با توجه به این نکته که در هر فیلمی بنا بر خصوصیات ژانری ان تارنتینو بدون ذوق زدگی استفاده مناسب و بجا از ان ها می کند . 

نکته دیگر این که با دانستن این نکته که سینمای پست مدرن مانند دیگر مقوله های دیگر پست مدرن شکل خود را با حالت گذار از نوع قبلی خود و در اینجا سینما بدست اورده پس پرداختن و البته هجو ان در شکا سینمای پست مدرن امری ضروری و اجتناب ناپذیر است هر کارگردانی با شناخت سینمای قبل از خود همیشه می تواند اثار بزرگتر و بهتری خلق کند . با فیلم دیدن های زیاد و نگاه موشکافانه و شیفته وار به سینمای قبل از زمانه خود می تواند اثارش را قدرتمند تر ارائه دهد . پس تعجب نکنید اگر در بزرگراه گمشده صحنه تیتراژکار در ان اتوبان تاریک و ان خط های جاده عینا توسط دیوید لینچ از فیلم بیراهه ادگار ج اولمر برداشته شده است و اینکه ای برادر کجایی بر اساس اسم یکی از فیلم نامه های شخصیت کارگردان فیلم سفرهای سالیوان ، پرستن استرجس ساخته شده است . اگر می بیننید رابرت رودریگوئز به فیلم های درجه ب و ج، ترسناک با ان کیفیت 16 میلیمتری عجیبشان در سیاره وحشت ارجاع می دهد ، دلیلی بر دیوانگی نیست بلکه در اصل هوش سرشار او را می رساند و همینطور کارگردانان پست مدرن دیگرمهمترین بخش سینما تاریخ سینماست ، ان دسته از کارگردانانی که سعی در حفظ این تاریخ دارند ، سینمای خودشان نیز مطمئنا حفظ می شود.

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎

پارادوکس مضموني در آثار کوئنتين تارانتينو
در ميان فيلمنامه نويسان 20 سال اخير سينماي جهان، قطعاً کوئنتين تارانتينو جايگاهي قابل توجه و بارز را داراست. فردي که البته در مواجهه با مخاطبش با دو واکنش برخورد مي کند؛ عده اي او و فيلم هايش را آثاري بي محتوا و سرهم بندي شده توصيف مي کنند و البته عده اي نيز آنها را شاهکارهايي تابوشکنانه مي دانند. در هر صورت سينماي تارانتينو و مفاهيم عميقاً پست مدرن و البته ارجاعات مذهبي و فرامتني آثار او بسيار قابليت بحث دارند. عمده آثار تارانتينو را معمولاً نمي توان در دايره اي مفروض و به يک شکل تحليل کرد. او همواره داستان هايي را برمي گزيند که چندان در ادامه سير منطقي اثر پيشينش قرار ندارد. به همين دليل به وجهه هاي گوناگون عناصر مشترک او در آثارش مي پردازيم.
 

نگاه و تلقي از انسان و متافور: نابخشودگان در معرض عذابي عظيم

مردان مخلوق تارانتينو اکثراً جنايتکاراني شوخ و شنگ به نظر مي رسند که ظاهراً زندگي خود را وقف رسيدن به هدفي پوچ کرده اند. به طور مثال در شاخص ترين و البته مهم ترين ساخته تارانتينو تاکنون، پالپ فيکشن، روايت شکسته و نامنظم فيلم، حول مکان ها و موقعيت هاي پيراموني دو شخصيت نسبتاًٌ محوري فيلم شکل مي گيرد. دو ماشين آدم کشي با شمايلي غريب و کاملاً متفاوت در سيري متوالي و البته ناهماهنگ، حوادثي را از سر مي گذارنند که در تعيين سرنوشت غمباز و البته همراه با سعادتشان شديداً تأثيرگذار است. جولز و وينست با عقايدي کاملاً متفاوت با رخداد حادثه اي به ظاهر بي اهميت، به چالش و تأملاتي عميق مي رسند. اينجاست که آن پوچ انگاري ظاهري پرسوناژها رنگ مي بازند. جولز عدم برخورد گلوله را معجزه اي خدادادي تلقي مي کند و وينسنت آن را يک اتفاق معمولي مي پندارد. حال باز مي گرديم به نيمه هاي فيلم، جايي که وينسنت در آپارتمان بوچ خائن در انتظار اوست تا از پا درش آورد، اما تنها به خاطر يک غفلت شايد کاملاً قابل انتظار - و شايد هم يک عذاب نتيجه طبيعي توهين او به مقدسات است و در ساحت جولز نيز توجيه مناسبي دارد!- خود طعمه بوچ مي شود و توسط اسلحه يا بهتر است بگوييم همدم خودش به قتل مي رسد، و اين البته يکي ديگر از دلايلي است که براي مذهبي دانستن فيلم به کار برده مي شود. سير تحول وقايع پيرامون شخصيت ها اما در ساخته پيشين تارانتينو، سگ هاي انباري نيز نمودي چشمگير دارد. البته تارانتينوي جوان خوب مي داند که چگونه با مهره هايش باز مي کند تا دستش براي مخاطب رو نشود و از همين روست که مؤلفه هاي مشترک و در عين حال کاملاً ريزبينانه در آثار او در قالبي کاملاً جديد، اما در مسيري واحد به کار گرفته مي شوند. در سگ هاي انباري چند تبهکار با اسامي مستعار با رخداد حادثه اي و در تکاپوي يافتن جاسوس ميان خود، در يک انباري مرموز و کوچک با يکديگر درگير مي شوند و اين کاملاً در تضاد با پرسوناژي است که در سکانس درخشان آغازين فيلم از شخصيت ها خلق شده بود. شخصيت هاي آثار تارانتينو غالباً با بحث هايي پيش پا افتاده و به شکلي کاملاً هوشمندانه با رمزگشايي چند آسيب اجتماعي يا عقيدتي، مقدمه اي براي مخاطبانشان ايجاد مي کنند تا آنها را براي حوادث بعدي آماده کنند. از صحبت هاي جولز و وينسنت در پالت فيکشن پيرامون ساندويچ رويال که بعدها شکلي تقديرگرايانه به خود مي گيرد گرفته تا سخنان آقاي صورتي در سگ هاي انباري پيرامون انعام و تأثيرات آن در نحوه سرويس دهي که نقش کليدي و محافظه کارانه او در يپشبرد بار دارم اثر را با ظرافت تمام ترسيم مي کند و البته لعنتي هاي بي آبرو که با نمايش شمايل هراس انگيز کلنل لاندا و هدفش براي يافتن شوساناي بي پناه، بهانه خوبي را براي واکاوي پازل هاي اثر در بخش هاي بعدي به دست مخاطب مي دهد. اينجاست که متافور نقش کليدي خود را در آثار تارانتينو به اوج مي رساند. 

Image result for ‫عکس فیلم تارانتينو‬‎

نقطه اوج اين تعالي در پالپ فيکشن به چشم مي خورد. دو تبهکار خرده پاي فيلم با خود کيفي را يدک مي کشند که هواخواهان و دشمنان بسياري دارد. اين کيف در جاي جاي فيلم به عنوان دساويزي براي توجيه حوادث به کار مي آيد که اوج آنها در سکانس نهايي و رستگاري دزد بانک و نامزدش به چشم مي خورد. جولز که در مأموريتي براي يافتن همين کيف مشکوک به معناي حقيقي معجزه دست يافته، با نمايش کيف نوراني به دزد، او را براي پذيرش پرهيزگاري آماده مي کند. در سگ هاي انباري نيز البته به شکلي واضح تر، شاهد انسان هايي هستيم که براي دستيابي به الماسي قيمتي از همه چيزشان مي گذرند، اما وقتي جان سالم به در مي برند، حاضرند براي حفظ آن عامل انگيزش دست به هر کاري بزنند، چه بريدن گوش مأمور پليس باشد و چه دريدن پيکر يکديگر که زماني دوستاني جداناشدني بوده اند. انباري موعود به يک سگداني مبدل مي شود که در آن حتي ذره اي دلرحمي براي هم جنس - همان گونه که مثلاً لري براي آقاي نارنجي و پيکر نيمه جانش نگران است - نيز سرکوب مي شود و در نهايت با همان خوي سگ مانند، به بروز خشونت منجر مي گردد. تارانتينو در اشلي کوچک، وجهه تاريک مناسبات اجتماعي قشري خاکستري را نشانمان مي دهد که بنا بر جبر زمانه خوي سياه خويش را بيش از سفيدي تقويت مي کنند و اين چيزي در پي ندارد جز مرگ. همان گونه که در اثر واپسين تارانتينو نيز کلنل لانداي حريص اسير گروه لعنتي ها مي گردد و به طور علني خود را از ارتش جدا مي کند و نشان مي دهد آن قدرها هم وطن پرست نيست، و ثابت مي کند که هر جبراي روزي از عرش بر فرش خواهد افتاد و به تاريخ خواهد پيوست. تارانتينو براي نمايش خصال خشونت بار تاريخ و نمايش عريان طغيان همه کار مي کند. چه آن کار، به آتش کشيدن آدولف هيتلر در سالن سينما - که مي تواند کنايه اي باشد به خاستگاه هنري هيتلر در جواني و مرگ او در آتش خشم هنر بصري سينما- باشد و چه استفاده از زني زخم خورده در قامت يک آزادي خواه، مي بينيد که متافور به شکلي کاملاً هوشمندانه، هر قدر هم خشن و عريان، به نمايش چهره حقيقي بشر از ديدگاه تارانتينو کمک مي کند. 

Image result for ‫عکس فیلم تارانتينو‬‎

 مايه تعقيب و انتقام، منتج به رستگاري؛ در جست و جوي سعادت

اما يکي از شاخص ترين مؤلفه هاي فيلمنامه هاي تارانتينو تعقيب و انتقام است. در اين آثار همواره شخصيت هاي محوري يا خود طعمه اي هستند براي ديگران يا در پي يافتن طعمه هستند و همين تعقيب ها در کالبد حوادثي ناگهاني بار تعليق داستان را افزايش مي دهند. درسگ هاي انباري تيم مردان تبهکار توسط نفوذي گروه خود فروخته مي شوند و در دام پليس مي افتند. دو تن از آنان کشته مي شوند و يکي شديداً مجروح مي گردد. همين جاست که فيلم جن تازه اي به خود مي گيرد. انسان هاي مخلوق تارانتينو در دل همين تعقيت و گريز خود حقيقي شان را نمايش مي دهند و به وحشيانه ترين شکل انتقام جويي مي کنند. انباري مبدل به مسلخي مي گردد که در آن انسان هاي گرگ صفت و طماع يکديگر را مي درند. جاسوس خود را لو مي دهد و روابط از نو تعريف مي شوند؛ اين منطق دنياي بي رحمانه ما از نگاه تارانتينوست. انسان ها در مواجهه با سختي خود حقيقي شان را نشان مي دهند و اين براي نابغه اي چون تارانتينو، بهترين مايه داستاني است. در پالپ فيکشن اما تم تعقيب و انتقام دو وجه دارد؛ يکي در خرده داستان هاي بوچ و ديگري مأموريت منتهي به رستگاري جولز و وينسنت. و جالب اينجاست که هر دوي اينها در نهايت حال و هواي اندوه گينانه شان به سعادت نزديک مي شوند. در داستان مربوط به بوچ، بوکسور خائن و نامزد جوانش تنها به خاطر يک ساعت قديمي اما نوستالژيک، جان خود را به خطر مي اندازند تا در زندگي آينده خود، خاطرات و تعلقاتي داشته باشند. همين وابستگي بوچ، موجب مي گردد يکي از شخصيت هاي محوري در اثر انتقام جويي انسان هاي پيرامونش قرباني شود. وينسنت فداي بي ايماني خود مي شود و از بين مي رود و اين ميان، بوچ خاطره باز است که باقي مي ماند و انتقام او که هنوز در دل مارسلوس موج مي زند. در خرده داستان ديگر اما شرايط متفاوت است. بحث هاي منطقي اما غريب جولز و وينسنت پيرامون مرگ مشکوک فردي که با همسر مارسلوس رابطه اي کاملاً مرسوم داشته، آن هم بر حسب يک سوء تفاهم، محوري مي يابد براي نمايش تفاوت عقايد اين دو. در واقع اين مأموريت به ظاهر ساده، دليلي مي شود براي دو تبهکار ساده دل داستان که به واکاوي شخصيتي خود برسند. جولز که پس از خواندن آيات کتاب مقدس دست به قتل عام افراد مذکور مي زند- به اين پارادوکس هوشمندانه دقت کنيد - برحسب يک اتفاق از قضاياي آدم کشي براي هميشه کنار مي کشد و همه چيز را به وينسنت مي سپارد. 

تم تعقيب اما در آخرين ساخته تارانتينو مهم ترين کارکرد را دارد. در لعنتي هاي بي آبرو شوسانا از چنگ لانداي خونخوار مي گريزد، اما فراموش نمي کند و اين کينه ابدي را با ايده اي خشونت بار بسط مي دهد. شوسانا در فرانسه براي خود سينمايي راه اندازي مي کند و زندگي جديدي را رقم مي زند؛ اما وقتي مي شنود آلمان ها و هيتلر مي خواهند براي تماشاي اثري به سينماي او برسند؛ حس شيرين انتقام را در سينه اش مي پروراند. زن فرانسوي هر چند در نهايت خود نيز جان مي بازد، اما موفق مي شود کاري را به انجام برساند که در دل يک ملت زجرديده است. و اينجاست که قهرمان زن تارانتينو با مرگ خود به آزادگي مي رسد. اين تم مورد علاقه تارانتينوست که البته در آثار ضعيف تر او نظير بيل را بکش 1و2 نيز به شکلي ضعيف تر مطرح شده بود. قهرمان زخم خورده انتقامش را مي گيرد، اما حق انتخاب راه براي اوست. اين که راه سعادت را طي مي کند و يا در منجلاب جنايت مغروق گردد، همان گونه که مثلاً آقاي سفيد در سگ هاي انباري يا کلنل لاندا در لعنتي هاي بي آبرو راه شقاوت را در پيش گرفتند و يا جولز و بوچ در پالپ فيکشن و شوسانا در لعنتي هاي بي آبرو که به روشي اخلاقي رسيدند. 
سينماي داستان گوي تارانتينو سينماي غريبي است. شخصيت هاي مخلوق او پس از خلق شدن راه خود را مي روند و حق انتخاب با خودشان است و عجيب آنجاست که در نهايت هيچ گونه جانبداري توسط نويسنده مطرح نمي گردد. انسان هاي خشونت طلب جوامع امروزي ما به عريان ترين شکل ممکن به تصوير کشيده مي شوند و اين هوشمندي کوئنتين تارانتينويي را نشان مي دهد که استاد روايت هاي ريزبينانه و آسيب شناسانه است. تارانتينو انسان ها و دردهاي نوين آنها را به خوبي مي شناسد و از همين روست که با زبان تيز استعاره، داستان هايش را تعميم مي دهد و همچون راهنمايي در دره تاريکي، ما را به سمت خود حقيقي مان راهنمايي مي کند.

 فیلم‌شناسی

_________

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎

سالفیلم    
1992 سگ‌های انباری        
۱۹۹۴ داستان عامه‌پسند        
۱۹۹۵ چهار اتاق        
۱۹۹۷ جکی براون        
۲۰۰۳ بیل را بکش بخش ۱        
۲۰۰۴ بیل را بکش بخش ۲        
۲۰۰۷ ضد مرگ        
۲۰۰۹ حرامزاده‌های لعنتی        
۲۰۱۲ جنگوی آزادشده        
۲۰۱۵ هشت نفرت‌انگیز        

 

جوایز

_____

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎

 

سالجشنوارهدر مقامبرای فیلمنتیجه
۱۹۹۲ جشنواره فیلم ساندنس Grand Jury Prize Dramatic سگ‌های انباری نامزدشده
جایزه مستقل اسپریت Best Director نامزدشده
۱۹۹۴ داستان عامه‌پسند برنده
جشنواره فیلم کن نخل طلا برنده
۱۹۹۵ جایزه اسکار جایزه اسکار بهترین کارگردانی نامزدشده
بهترین نمایش‌نامه اصلی برنده
بافتا بهترین کارگردانی نامزدشده
بهترین نمایش‌نامه اصلی برنده
گولدن گلوب بهترین نمایش‌نامه برنده
جایزه گلدن گلوب بهترین کارگردانی نامزدشده
۲۰۰۴ جایزه ساترن بهترین کارگردان بیل را بکش ۱ نامزدشده
بهترین نویسندگی نامزدشده
جایزه ستلایت بهترین نمایش‌نامه اصلی نامزدشده
۲۰۰۵ جایزه ساترن بهترین کارگردانی بیل را بکش ۲ نامزدشده
بهترین نویسندگی نامزدشده
۲۰۰۷ جشنواره فیلم کن نخل طلا ضد مرگ نامزدشده
۲۰۰۹ حرامزاده‌های لعنتی نامزدشده
۲۰۱۰ جوایز اسکار ۸۲ام جایزه اسکار بهترین کارگردانی نامزدشده
جایزه اسکار بهترین نمایش‌نامه اصلی نامزدشده
شصت و سومین مراسم بفتا بهترین کارگردان نامزدشده
بهترین نمایش‌نامه اصلی نامزدشده
پانزدهمین جوایز سالانه منتقدین سینمایی بهترین نمایش‌نامه اصلی برنده
بهترین کارگردان نامزدشده
شصت و هفتمین مراسم گلدن گلوب بهترین نمایش‌نامه نامزدشده
جایزه گلدن گلوب بهترین کارگردانی نامزدشده
۲۰۱۲ جشنواره فیلم هالیوود نمایش‌نامه سال جنگوی آزادشده برنده
جامعه انجمن منتقدان فیلم سان دیگو بهترین نمایش‌نامه اصلی نامزدشده
جایزه انجمن منتقدان فیلم منطقه واشینگتن دی‌سی. بهترین نمایش‌نامه اصلی نامزدشده
۲۰۱۳ جوایز اسکار ۸۵ام بهترین نمایش‌نامه اصلی برنده
جایزه بفتا بهترین نمایش‌نامه اصلی برنده
بهترین کارگردانی نامزدشده
جایزه انجمن منتقدان پخش‌کننده فیلم بهترین نمایش‌نامه اصلی برنده
هفتادمین مراسم گلدن گلوب بهترین نمایش‌نامه برنده
جایزه گلدن گلوب بهترین کارگردانی نامزدشده

 

 

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 6183
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

شنبه 16 اسفند 1393 ساعت : 8:8 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
جانیان محبوب سینما!
نظرات

جانیان محبوب سینما

گسترش وویرایش متن:مهرداد میخبر

Image result for ‫پالپ فیکشن‬‎

 (ماکس وبر) کسی است که به عنوان مبدع و نشردهنده نظریه (شخصیت کاریزماتیک) شناخته شده است.تقریباً تمام کسانی که پس از رنسانس در مسائل فلسفی و انسانی صاحب نظر بوده‌اند، به نوعی به این مطلب اشاره کرده‌اند. در دوران پس از رنسانس نظریات مختلفی در شناخت طبیعت و سرشت انسان ارائه شده است. گروهی از صاحب‌نظران معتقد بودند که انسان دارای بعد منطقی، عقلایی و استدلالی است. در مقابل آنها، گروهی اعتقاد داشتند که انسان‌ها از مجموعه‌ای از احساسات، عواطف و هیجانات برخوردارند که موجب بروز رفتار می‌شود.

تا زمان ماکس وبر نظر دقیقی وجود نداشت که بگوید کدام بعد از وجود انسان باعث ایجاد رفتار شده و یا آن را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. کار مهم ماکس وبر این بود که در بعد عقلایی، مفهوم دیوان‌سالاری و در بعد عاطفی، مفهوم کاریزماتیک را ارائه کرد و تمایز بین این دو مفهوم را کاملاً مشخص ساخت. امروزه، مفهوم دیوان‌سالاری به عنوان زیر بنای نظریه‌های مدیریت شناخته می‌شود، اما مفهوم کاریزماتیک در ابتدا با برخوردهایی توطئه‌آمیز روبه‌رو شد. با گذشت زمان، این مفهوم سرانجام توانست در فرهنگ نظری رسوخ کند. البته شرح و بسط‌های فراوانی نیز بر نظریات ماکس وبر شده است که از بیان آنها خودداری می‌شود. کاریزما، در لغت یعنی (فرهمند) یا (فرمندی) و یا به عبارتی دیگر (جاذبه استثنایی). کاریزماتیک کلمه‌ای یونانی به معنای (موهبت) است. کلمه کاریزما در کتاب مقدس مسیحیان به کار رفته است تا روح مقدس را توصیف کند. وحی، حکم، تعلیم، کشیش، عقل و شفا دادن، نمونه‌ای از موهبت‌های پرجذبه‌اند که در کتاب مقدس مسیحیان توصیف شده‌اند.

در هنر نمایش کاراکتر کاریزماتیک یاشخصیت دارای جاذبه استثنایی، به‌گونه‌ای گفته می‌شود که در آن ؛کاراکتردارای قدرت و توانایی الهام‌بخشی به جمع تاثیر پذیرباشد و این در حالی است که توانایی‌ها صرفاً از نیروی شخصیت و جذبه اوسرچشمه گرفته باشد. بااین نوع کاراکتر، رابطه‌ای یکطرفه موجوداست که این رابطه غالبا"بدون استفاده مستقیم از پاداش‌های مالی وبهره وریهای جسمی ویاتحمل ناگزیرزورگوئیها و زیانهای مالی وجسمی برقرار می‌شود.حال این شخصیت و اعمالش میتوانند طبق عرف ثابت جامعه و قوانین اجتماع حرکت کرده باشد و یا برعکس میتواند عصیانگر و یاغی بوده و کلیه چارچوبهای قانونی ،عرفی و اجتماعی _و حتی انسانی_را در هم شکسته باشد...اصلی که در ایجاد شخصیت کاریزما ثابت است مقبولیت و جذاب دانستن او از سوی تماشاگر است.  

 ماکس وبرمعتقد است پیوند عمیق احساسی انسان تاثیر پذیرنده  بااشخاص کاریزما، احتمالاً از موقعیت‌ها و وضعیت‌هایی خاص در تاثیر پذیرنده سرچشمه می‌گیرد.شخصی دیگر بنام (آبریچ) معتقد است زمان اوج شکوفایی اشخاص کاریزماتیک اغلب در خلال زمان‌هایی است که ناآرامی و نارضایتی در روح و روان انسان تاثیر گیرنده وجود دارد. در چنین مواقعی، بی‌تجربگی افرادو ارزش‌های ضدانسانی موجوددر اجتماع باعث می‌شود تا آنهااز اشخاص کاریزمااطاعت کنند و واکنش‌های روانی تازه‌ای از خود نشان دهند. از نظر آنها، وجود بحران، عامل اصلی رفتارهایی است که به شخصیت کاریزما (به عنوان هسته مرکزی) پیوند می‌خورد.

واینجا ...در این آشفته بازار سرشار از ظلم و بی عدالتی جهان امروز ،تماشاگران سینما با دیدن جانیان بالفطره ای که در آثار سینمائی شخصیت کاریزماتیک یافته اند و از طریق آنان انتقام خود را از جریانات منفی موجود درجهان پیرامونشان میگیرند و باصطلاح (دلشان خنک میشود)ویاحتی تاحدی این جریان روانی پیش میرود که گاهی اوقات اعمال ضد بشری و مشمئز کننده یک شخصیت ذاتا"منفی، روح بیمار قشری از مخاطبان سرخورده راارضا مینماید.

در نوشتار ذیل مروری داریم بر 10 شخصیت سینمائی جنایتکارو عمدتا" (هیت من یا مزدور آدمکش) که واجد جذابیتهای کاریزماتیک بوده و مورد استقبال عامه تماشاگران سینما قرار گرفته اند.لازم به ذکر است که درج مقدمه ی حاضر ابدا"به معنای نفی ارزشهای مسلم آثار ذیل نمیباشد.این نوشتار نقد فیلم نیست بلکه بیانگر نوعی دیدگاه روانشناختی و شرحی بر یک آسیب متداول اخلاقی،اجنماعی است که تاکنون کمتر به اهمیت آن توجه شده است .ورود خزنده ی کاراکترهای تخیلی و ساختگی بابارمنفی دردنیای واقعی همچون حلول روحهای پلید در جسمهای سرگردانیست که ارواحی ضعیف و آسیب پذیردر خوددارند...

                                                                                   مهرداد میخبر

                                                                              

 Collateral (Movie).jpg

1-«وینسنت» در فیلم «وثیقه»

Collateral فیلمیست در سبک نئو نوآر و مهیج به کارگردانی مایکل مان  با بازی تام کروز و جیمی فوکس .این فیلم محصول سال ۲۰۰۴ آمریکااست.

داستان:«مکس» یک راننده تاکسی است، که شبی در لس آنجلس توسط یک آدم کش حرفه ای، گروگان گرفته می شود. اکنون او باید راهی پیدا کند تا هم خودش را و هم آخرین قربانی این آدم کش را نجات دهد و...

 «چی؟ من باید همین که آدم‌ها رو شناختم بکشمشون؟»شاید «جیمی فاکس» راننده تاکسی فیلم خود را ستاره آن بداند. اما «وینست» با بازی فوق‌العاده «تام کروز» در این فیلم کم هزینه «مایکل مان» است که شما را شگفت‌زده می‌کند. مردی با شخصیت یک رهبر که لبخند کاریزماتیکش از او یک هیت من تمام عیار می‌سازد. او شمایل قاتلی است که هر بیننده‌ای باورش می‌کند و از او می‌ترسد و در عین حال او را دوست دارد. نقشی که ایفایش یرای هر بازیگری کار آسانی نیست. «وینسنت» یکی از خونسرد‌ترین، مصمم‌ترین و باورپذیر‌ترین هیت‌من‌های سال‌های اخیر سینماست.

 Ghost Dog movie.jpg

2-«گوست داگ» در فیلم «گوست داگ: روش سامورایی»

ghost dog:The Way of the Samurai فیلمی است به کارگردانی و نویسندگیجیم جارموش و بازی فارست ویتاکر محصول سال ۱۹۹۹هالیوود. 

داستان:فیلم درباره یك آمریكایی آفریقایی تبار است كه باگروه‌های مافیایی كار می‌كند. او مردی قوی هیكل و درشت اندام است كه وظیفه‌اش كتك زدن آدم‌هایی است كه با گروه‌های مافیایی همراهی نمی‌كنند.سرمشق او سامورایی‌های قدیمی هستند و خیلی دوست دارند كه به شیوه‌ی آن‌ها زندگی كنند. «گوست داگ» به زودی متوجه می‌شود كه از سوی رهبر گروه مافیایی كه برای آن كارمی‌كند، محكوم به مرگ شده است.وی تصمیم می‌گیرد قبل از كشته شدن از قاتلان خود انتقام بگیرد.

 «هر روز بدون اشتباه، یک نفر هم باید بمیرد، این ذات روش سامورایی است» هیت منهای زیادی نیستند که نشانه‌ای از شکوه و افتخار در وجودشان باشد. اما قهرمان فیلم» گوست داگ» هر چیزی را به سطحی جدید ارتقاء می‌دهد. با دنبال کردن سنت‌های سامورایی ژاپنی و آموزه‌های «هاگاکورو» کتاب سامورایی‌ها، «گوست داگ» (فورست ویتاکر)، خرد و آیین را به یک قاتل مزدور اضافه می‌کند. او نه به حرص و طمع پول دارد و نه شهوت کشتن باعث می‌شود که آدم بکشد بلکه وظیفه‌ خود می‌داند که به گنگستری که جانش را نجات داده، ادای دین کند. او روز‌هایش را با مدیتیشن و بازی با کبوتران مورد علاقه‌اش می‌گذراند. حس بی‌نظیر زندگی و مرگ در «گوست داگ»، او را تبدیل به یکی از خاص‌ترین هیت منهای تاریخ سینما می‌کند.

Leon movie.jpg

3-«لئون» در فیلم «لئون: حرفه‌ای»

 Léon (که همچنین با عنوان حرفه‌ای یا لئون: حرفه‌ای نیز شناخته می‌شود) فیلمی فرانسوی و با زبان انگلیسی به کارگردانی لوک بسون محصول سال ۱۹۹۴ شرکت آمریکایی کلمبیا پیکچرز است.

داستان:لئون (ژان رنو) آدمکشی حرفه‌ای و خطرناک است (که خودش را بعداً «پاک کننده» معرفی می‌کند.) او در حله ایتالیای کوچک از شهر نیویورک زندگی می‌کندو برای کارش مرامهای بخصوصی دارد.پس از یک حادثه درهمسایگی  آپارتمانش با (ماتیلدا)که دختری خردسال است و خانواده اش در یک تسویه حساب خونین درون باندی توسط یک پلیس فاسدو عواملش  کشته شده آشنا میشود.اندلئون تصمیم می‌گیرد قاتلین خانواده ماتیلدا را از بین ببرد و...

«قانون من اینه: نه زنی و نه بچه‌ای»کسی که با قاتلین حرفه‌ای آشنا باشد، حتما «لئون» را هم می‌شناسد. از او مطمئن‌تر در دنیای گانگستری وجود ندارد. هیچ کاری را بدون سرانجام باقی نمی‌گذارد و هیچ ماموریت شکست خورده‌ای در پرونده کاری ندارد. «حرفه‌ای» برازنده‌ترین عنوانی است که می‌توان به او نسبت داد. اما جنبه دیگر زندگی او وقتی آشکار می‌شود که «ماتیلدا» ی یتیم را زیر بال و پر خود می‌گیرد و در مسیر حرفه‌اش او را برای انتقام، آموزش می‌دهد. خشونت، چیزی از عشق و احساس درونی او نکاسته و «ژان رنو» با بازی درخشانش، موفق می‌شود این تضاد و تناقض را در او به زیبایی به نمایش بگذارد.

.

27287593.jpg

4-«ری» در فیلم «در بروژ»

In Bruges فیلمی به کارگردانی و نویسندگی مارتین مک‌دونا محصول سال ۲۰۰۸ بریتانیا و آمریکا است. در این فیلم، کالین فارل و برندان گلیسون در نقش دو قاتل مخفی بازی می‌کنند و رالف فاینس رئیس آن‌هاست. اتفاقات فیلم در شهربروژ در کشور بلژیک رخ می‌دهد.

داستان:دو گنگستر به نام‌های ری و کن به دستور رئیسشان هری به شهر بروژ در بلژیک می‌آیند.هر چند که هنوز ماموریت آنها مشخص نشده‌است.آنها چند روز در بروژ می‌مانند.کن پیر از به بروژ آمدن خشنود است.ولی ری فکر می‌کند که بروژ جای مزخرفی می‌باشد.ری در بروژ عاشق دختری به نام کلوئه می‌شود.چون در گذشته ری تصادفاً به یک کودک شلیک کرده واز این اتفاق هم ناراحت است هری  برنامه قتل ری را میریزد.او به کن می‌گوید که طبق پایبندهای اخلاقی او هرکس که کودکی را بکشد، باید بمیرد.او به کن دستور قتل ری را می‌دهد.....

 «من مردم رو برای پول می‌کشم… کشیش‌ها، بچه‌ها- می‌دونی، دیگه برام عادی شده.»انسان‌های عصبی و کسانی که خود را به خاطر قتل‌هایی که می‌کنند گناهکار می‌دانند، معمولا برای کشتن دیگران اجیر نمی‌شوند. اما هیت‌من فیلم در بروژ که نقشش را «کالین فارل» بازی می‌کند، دقیقا چنین آدمی است. او و همکارش پس از عقد یک قرادداد کاری عازم شهر بروژ در بلژیک می‌شوند تا ماموریتی را به انجام برسانند. جایی که «ری» از آن متنفر است و به همه چیز گیر می‌دهد، از مواد مخدر گرفته تا یک زوج آمریکایی توریست و بناهای تاریخی شهر. به جز ایفای نقش فوق‌العاده «کالین فارل» که به‌نظر می‌رسد بهترین بازی او تا به امروز است و برای او جایزه گلدن گلوب را نیز به همراه آورد، «ری» از معدود قاتلین حرفه‌ای است که قواعد شغلی را رعایت نمی‌کند و این جنبه‌ای جالب به شخصیت او داده‌است. او چنان احساس گناه می‌کند که تماشاگر او را در شمایل قاتلی بی‌رحم باور نمی‌کند.

Road to Perdition Film Poster.jpg

5-«مایکل سالیوان» در فیلم «جاده‌ای بسوی تباهی»

Road to Perdition یک فیلم آمریکاییست، این اثرمحصول سال ۲۰۰۲ است. کارگردانی فیلم را سم مندس بر عهده داشته و ستارگانی چون تام هنکس، پل نیومن و جود لا در آن به ایفای نقش پرداخته‌اند.

داستان:فیلم داستان پسربچه‌ای به نام مایکل را روایت می‌کند که چیزی در باره شغل پدرش نمی‌داند فقط می‌داند که پدرش برای آقای رونی کار می‌کند. آقای رونی وقتی پدر مایکل کودک یتیمی بوده او را پذیرفته و بزرگ کرده‌است. مایکل آن قدر درباره شغل پدرش کنجکاوی می‌کند که متوجه می‌شود آقای رونی یکی از سران مافیای آمریکاست و پدرش هم برای او دست به آدمکشی می‌زند. از طرفی پسر آقای رونی در یکی از شبها بدون اجازه پدرش و دیگر سران مافیا کسی را می‌کشد و پدرش هم به همین دلیل او را در جمع مافیا تحقیر می‌کند. او هم از آنجا که فهمیده مایکل صحنه جنایت را مخفیانه تماشا کرده عصبانیت و حسادت خود نسبت به پدر مایکل را در هم می‌آمی‌زد وباز هم بدون اجازه پدرش قصد کشتن مایکل و پدرش را می‌کند اما اشتباهاً مادر و برادر کوچک مایکل را می‌کشد و مایکل و پدرش از مهلکه می‌گریزند.

«همیشه به یک رئیس بانک اعتماد کن»...حضور «تام هنکس» در نقش یک گنگستر آدم‌کش، نظر همه را به خود جلب کرد. حضور قدرتمند «پل نیومن» در این فیلم در کنار «هنکس» یکی از بهترین فیلم‌های این ژانر را رقم زده‌است. «سالیوان» زندگی خود را وقف دوستان، خانواده و پسر بزرگش می‌کند و این جنبه‌ای ناب در نزد یک هیت‌من است. کسی که در عین خشونت و سنگدلی در کار خود، به تربیت صحیح فرزند و حفظ خانواده خود اهمیت می‌دهد و چاره‌ای جز ادامه این راه تا رسیدن به «نابودی» ندارد. این‌جاست که تماشاگر با قلبی شکسته به یک آدم‌کش وداع می‌کند.

www.parsnaz.ir - ده قاتل حرفه ای تاریخ سینما (عکس)

6-«آقای گودکت» در فیلم «شماره شانس اسلوین»

«یکبار چارلی چاپلین در مسابقه شبیه‌ترین فرد به چارلی چاپلین شرکت کرد و سوم شد. این فقط یک داستانه»اسمش «گودکت» است اما می‌توانید او را آقای «گودکت» صدا کنید. شخصیت «بروس ویلیس» در این فیلم با بسیاری از نقش‌هایش متفاوت است. اما به نظر می‌رسد که نقش این هیت‌من ساکت و سرد، دقیقا چیزی است که باید برای او نوشته می‌شد. قاتلی که کم حرف می‌زند و به‌جای وراجی کردن هرجا لازم شد از اسلحه‌اش استفاده می‌کند. واقعا هیت‌منی که دو مرد آدمکش که قاتلین را اجیر می‌کند و از هم نفرت دارند به یک صندلی می‌بندد و کنار هم قرار می‌دهد جای تقدیر ندارد؟

Goodbadugly.jpg

7-«چشم عقابی» در فیلم «خوب، بد، زشت»

The Good, the Bad, and the Ugly یکی از مشهورترین فیلم‌های وسترن اسپاگتی است که توسط سرجیو لئونه در سال ۱۹۶۶ در ایتالیا ساخته شد. زبانی که بازیگران این فیلم به وسیله آن تکلم می‌کنند مخلوطی از ایتالیایی و انگلیسی است. این فیلم سومین (و آخرین) فیلم از سه‌گانه دلار (Dollars trilogy) سرجیو لئونه‌است.

داستان:خوب (کلینت ایستوود) و زشت (ایلای والاک) با هم کار می‌کنند و با شگرد خاصی به گول زدن کلانترهای مناطق مختلف و پول در آوردن از اینراه می‌پردازند. بد (لی وان کلیف) آدمکشی حرفه‌ای است که به خاطر پول حاضر به انجام هر کاری است. "بد" که در فیلم اورا "انجل آیز" (به انگلیسیAngel Eyes) صدا میکنند، به دنبال گنجی است که در طی جنگ‌های داخلی، به دست سربازی به نام "جکسون" که بعدها به "کارسون" نامش را تغییر داده مخفی شده است. خوب (مرد بی‌نام) و زشت (توکو) از وجود گنج خبر ندارند؛ ولی وقتی زشت طی درگیری‌ای که بین او و خوب به وجود آمده تصمیم میگیرد او را در وسط بیابان بدون آب در حالی که تشنه است بکشد، آن‌ها اتفاقا به بیل کارسون، سرباز کذایی، که در حال مردن است برمیخورند. سرباز نام قبرستانی که پول در یکی از قبرهای آن دفن شده را وقتی خوب در آنجا نیست به توکو می‌گوید؛ ولی سپس سرش پایین میفتد و چشم‌هایش بسته می‌شود. وقتی توکو که مردی پول‌پرست و طماع است می‌رود تا برای او آب بیاورد تا بتواند هرچه بیشتر او را زنده نگاه داشته و جای گنج را بفهمد، کارسون دهان باز می‌کند و نام قبر مورد نظر را به خوب می‌گوید؛ و جان می‌سپارد. حالا که هر سه از وجود گنج باخبرند، هرسه به دنبال آن می‌روند. خوب و زشت به خاطر اینکه هرکدام قسمتی از راز را می‌دانند، با هم کار می‌کنند. انجل آیز که هنوز هیچ‌کدام از نام‌ها را نمی‌داند، به طور اتفاقی با آن دو برخورد کرده و نام قبرستان را با شکنجه کردن توکو می‌فهمد. حال این انجل‌آیز است که با خوب کار می‌کند و توکو، از مسیر دیگری به راه خود ادامه می‌دهد...

«حتی یک گدای کثیفی مثل اون یک فرشته محافظ داره»برای خیلی‌ها، «وسترن اسپااگتی» مترادف است با «کلینت ایتسوود» و «خوب، بد، زشت». اما نباید آدم بد‌ها را فراموش کنیم. چهره «لی‌وان کلیف» هم برای بسیاری از عاشقان وسترن، یادآور شخصیت‌های منفی این ژانر است. و چه نقشی به یاد ماندنی‌تر از «بد» در یکی از شاهکار‌های تاریخ سینما. او پیش از فیلم‌های «سرجیو لئونه» نامی نداشت. او با چشمانی تسبیه‌ مانند، زیر آفتاب سوزان کویر به دنبال شکار می‌گردد و این چیزی است که برای همیشه او را در خاطره‌ها باقی می‌گذارد.

.No Country for Old Men poster.jpg

8-«آنتون چیگور» در فیلم «جایی برای پیرمردها نیست»

No Country for Old Men عنوان فیلمی محصول ۲۰۰۷ ایالات متحده  آمریکادر گونهٔ جنایی ومهیج، برپایه رمانی با همین نام از کورمک مک‌کارتی نویسندهٔ آمریکایی و به کارگردانی جوئل و ایتن کوئن است.

داستان:وقتی Llewelyn Moss (با بازی جاش برولین) دارد در صحرا دنبال شکار می‌گردد بطور اتفاقی به تعدادی جسد در میانهٔ صحرا بر می‌خورد، که از یک معاملهٔ نافرجام مواد مخدر به جا مانده‌اند. لوئلین در آن ناحیه مقدار زیادی مواد مخدر و کیفی حاوی دو میلیون دلار پول می‌یابد و کیف را در زیر یدک کشی که خانهٔ او و همسرش محسوب می‌شود مخفی می‌کند. آنشب عذاب وجدان مانع خوابیدن لوئلین می‌شود، بنابراین برای رساندن آب به مکزیکی نیمه جان به صحرا بر می‌گردد، بی خبر از اینکه تعدادی از معامله کنندگان بی رحم مواد در تاریکی شب در آن محل حضور دارند. آن‌ها لوئلین ماس را با جیپ تعقیب می‌کنند و او با پای پیاده به سمت رودخانه می‌گریزد و در آخرین لحظه از خطر مرگ حتمی توسط سگی درنده نجات می‌یابد. بعد از رهایی از خطر، لوئلین که همچنان مصمم به نگهداری پول است همسرش کارلا جین را به خانهٔ مادرش می‌فرستند و خودش به متلی در آن نزدیکی می‌رود و کیف پول را در مجرای تهویهٔ هوای اتاقش پنهان می‌کند.

 Anton Chigurh (خاویر باردم) آدمکش بی رحم برای پیدا کردن دوبارهٔ پول‌ها اجیر می‌شود. در ابتدای فیلم او را دیده‌ایم که برای فرار از دست پلیس یکی از ماموران نگهبان را به قتل رسانده و سپس برای سرقت یک ماشین، رانندهٔ آن را به وسیلهٔ کپسولی که معمولاً برای کشتن گاوها به کار می‌رود به قتل رسانده. اکنون او به کمک یک فرستندهٔ رادیویی که در میان کیف پول جاسازی شده در تعقیب پول‌ها به راه می‌افتد. شبی که به متل ماس می‌رسد، چند مکزیکی را که در تعقیب ماس کمین کرده‌اند با تیراندازی از پا در می‌آورد، سپس در جستجوی پول دریچهٔ کانال هوا را با سکه‌ای باز می‌کند و درمی یابد که ماس پیش از او با برداشتن پول‌ها از آنجا گریخته...

«بهت نمی‌گم که می‌تونی خودتو نجات بدی، چون نمی‌تونی»یک قاتل صامت، تنها و بی‌مغز. «خاویر باردم» کاملا در فیلم‌نامه «برادران کوئن» جای گرفته است. پول گرفتن از اتحادیه جنایات سازمان یافته یک چیز است و کشتن یک مشت انسان بدبخت که بر حسب اتفاق بر سر راه این موجود قرار می‌گیرند یا شاهد صحنه‌ای هستند، چیزی دیگر است. هیچ کس از دایره او برای کشتن خارج نیست. او برای انجام ماموریت‌هایش هر کاری می‌کند. از اینکه با قربانیانش بازی کند و شانس برای زندگی را با پرتاب یک سکه به آن‌ها بازگرداند هم فروگزار نیست.

.www.parsnaz.ir - ده قاتل حرفه ای تاریخ سینما (عکس)

9-«آه جانگ» در فیلم «قاتلین جایگزین»

«همیشه یک گلوله را نگه می‌دارم، که این یا سهم خودم می‌شود و یا دشمنم آه جانگ در فیلم «جان وو»، قاتلی حرفه‌ای است که از یک زن زخمی محافظت می‌کند و در عین حال کسانی را که لایقش هستند به شکل وحشتناکی می‌کشد. او هیت‌منی است که در عین حرفه‌ای بودن احساساتی نیز هست و زمانی که لازم باشد کارش را به انت‌ها برساند از هیچ‌گونه خشونت و خونریزی روگردان نیست.

10-«جولز» و «وینست» در فیلم «داستان عامه پسند»

Pulp Fiction؛ فیلمی آمریکایی، محصول سال ۱۹۹۴، به کارگردانی کوئنتین تارانتینو و در گونهٔ سینمای جنایی است. عمده شهرت فیلم به دلیل به نمایش قرار دادن ترکیبی کنایه‌آمیز از خشونت و شوخ‌طبعی، داستان غیرخطی، اشاره‌های سینمایی، ارجاعات آن به فرهنگ عامه و دیالوگ‌های آن است.

داستان عامه‌پسند، روایت‌گر ماجراهایی با خطوط داستانی متقاطع از گانگسترهای لس‌آنجلسی، بازیکن بوکس، سارقان مسلح خرده‌پا و یک کیف اسرارآمیز است. بیشتر زمان فیلم از تک‌گویی و گفتگوهایی با درون‌مایه‌ٔ نگاه به زندگی و با چاشنی بذله‌گویی تشکیل شده است که بین شخصیت‌های فیلم ردوبدل می‌گردد. عنوان فیلم اشاره به مجله‌ها و رمانهای مصوّر و عامه‌پسند جنایی دارد که در میانهٔ قرن بیستم انتشار می‌یافتند و با خشونت تصویری و گفتگوهای بُرنده‌شان شناخته می‌شدند.

«جولز: این مداخله الهی بود. می‌دونی مداخله الهی چیه؟ وینسنت: آره فکر کنم بدونم. خدا از اون بالا اومد و جلو گلوله‌ها رو گرفت»این دو نفر احتیاجی به معرفی ندارند. «جان تراولتا» و «ساموئل ال جکسن» درشاهکار «کوئنتین تارانتینو» کاملا خودشان را توضیح می‌دهند. آن‌ها با دیالوگ‌های فراوان به یاد ماندنی و فلسفه شخصیتی که دارند تبدیل به علامتی اختصاری برای هیت‌من‌های حراف و خشنی شدند که کارشان را به‌خوبی انجام می‌دهند. وجود این دو در کنار هم یکی از بهترین زوج‌های قاتل در تاریخ سینما را تشکیل داده است.

                                منبع:پارس ناز.ویکیپدیا

تعداد بازدید از این مطلب: 4808
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

چهار شنبه 13 اسفند 1393 ساعت : 8:59 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
چگونه بازیگر شدند؟(فریبرز عرب نیا)
نظرات

چگونه بازیگر شدند: فریبرز عرب نیا

_گردآوری و تدوین مطلب :مهرداد میخبر

منبع:ویکیپدیا.جهان امروز.تابناک.king-0511.blogsky.com.نقدفارسی

______________________________________________________________ 

فریبرز عرب نیا در سال ۱۳۴۳ در تهران متولد شد.ا و در سال ۱۳۶۰ موفق به اخذ مدرک دیپلم ریاضی فیزیک شدو پس از طی کردن دوره خدمت سربازی در سال ۱۳۶۴ به ترکیه رفت که در دانشگاه خاورمیانه آنکارا مشغول به تحصیل رشته مدیریت شود.این کاررا انجام داد ولی آن را درنیمه های راه رها کرد و به ایران بازگشت تا در رشته مورد علاقه‌اش  یعنی بازیگری به آموختن مشغول شود. فریبرزپس از گذراندن تحصیلات دانشگاهی و دوره‌های تخصصی تئاتر و سینما ،به شکل حرفه‌ای وارد کار شد و تئاتر را در کانون تئاتر تجربی زیر نظر استادحمید سمندریان و سینما را در دوره‌ای دو ساله در مجتمع آموزشی سینما تحصیل کرد. او همچنین در رشتهٔ ارتباط تصویری (گرافیک) موفق به اخذ مدرک کارشناسی از دانشگاه هنر شد. او هم اکنون علاوه بر بازیگری در زمینه طراحی گرافیک نیز فعالیت دارد.

بیوگرافی فریبرز عرب نیا

هم‌زمان با تحصیلات دانشگاهی، آموزش سینما را در مجتمع آموزشی سینما آغاز کرد و مدتی نیز کلاسهای بازیگر تئاتر را در کانون تئاتر تجربی گذراند. نمایش‌هایی که طی این دوره بازی و کارگردانی کرده عبارتند از: آوازخوان طاس، کالیگولا، دایره گچی قفقازی، بهرام چوبینه و...

فریبرز عرب‌نیا تا قبل از سال ۱۳۷۴ در هشت فیلم در نقشهای دوم و سوم ظاهر شد و هیچگاه نتوانست توانایی‌هایش را به معرض نمایش بگذارد. اما وقتی از طرف مسعود کیمیایی برای بازی در فیلم ضیافت از او دعوت شد، همگان بر این عقیده بودند که کیمیایی قهرمان خود را یافته‌است. بازی او در فیلم ضیافت یکی از بهترین بازیهای جشنواره چهاردهم فیلم فجر بود.

اوج هنرنمایی فریبرز عرب‌نیا در فیلم سلطان بود. او توانست شمایل یک قهرمان به ته خط رسیده را به زیبایی هرچه تمام تر ایفا کند. این نقش‌آفرینی تا حدی خوب و پذیرفتنی بود که منتقدان ماهنامه فیلم بازی او را بهترین بازی جشنواره پانزدهم فیلم فجر خواندند. این در حالی بود که عرب نیا حتی کاندیدای دریافت جایزه هم نشده بود.

فريبرز عرب نيا در نقش مختار ثقفيفريبرز عرب نيا در نقش مختار ثقفيفريبرز عرب نيا در نقش مختار ثقفي

فریبرز عرب‌نیا در فاصله بین ضیافت و سلطان سه فیلم بازی کرد. سه فیلم حادثه‌ای فیلم‌هایی که نه ارزش ماندگاری داشتند و نه عرب‌نیا نشانی از خود داشت.فریبرز عرب‌نیا پس از سلطان، سه چهار بازی خوب هم در کارنامه سینمایی خود ثبت کرد تا همچنان خیلی‌ها به او امیدوار باشند.

بازی قابل قبول او در فیلم جهان پهلوان تختی و بخصوص شوکران هر دو ساخته بهروز افخمی و بازی متفاوت و بسیار دشوارش در فیلمشیفته فریبرز عرب نیا را به عنوان یکی از چهره‌های برتر دهه هفتاد سینمای ایران معرفی کرد. فریبرز عرب نیا بیش از پنج سال از عمر هنری خود را برای بازی در سریال پر بیننده مختارنامه صرف کرد که به گفته اکثر کارشناسان در ایران و کشورهای عربی یکی از بهترین بازی‌های خود را انجام داده است. فریبرز عرب نیا از سال ۱۳۸۱ تا ۱۳۸۷ در این سریال پرهزینه و پرمخاطب نقش مختار ثقفی را بازی کرده است. وی در آخرین فعالیت هنری خود در نقش شهید چمران در آخرین اثر ابراهیم حاتمی کیا"چ" به هنرنمایی پرداخته‌است.این فیلم در جشنواره فجر سال ۹۲ به نمایش در آمد.

 

بیوگرافی فریبرز عرب نیا

 

انتقادها و گفتار وی در سه برنامهٔ تلویزیونی هفت که در تاریخ‌های ۳۰ اردیبهشت و ۶ خرداد و ۱۳ خرداد ۱۳۹۰ به صورت زنده پخش شد جنجال‌هایی به‌دنبال داشت. یکی از این جنجالها اختالف دنباله دارش با حامد بهداد بود.

اختلاف با حامدبهداد ؟

 

دریکی از قسمتهای برنامه  پر بیننده هفت  فریبرز عرب نیا دعوت شده بود.از اوبعنوان یک بازیگر برای گفتگوی ویژه ای بود که مربوط به مقوله بازیگری و ثبات و ماندگاری بازیگران در سینمای ما و اینکه چرا این ماندگاری در حال حاضر وجود ندارد، بود.

 

 فحاشی و کوبیدن اشخاص و صحبت کردن در مورد اشخاصی که در آن برنامه حضور نداشتند ناگهان شروع شد و هم مهمان برنامه (عرب نیا ) و هم منتقدین (فراستی و ..) شروع به توهین به یکدیگر کردند و مجری برنامه هم بدون اینکه دخالتی در این ماجرا داشته باشه فقط گوش میداد.  عرب نیادربخشی از سخنانش بدون اشاره مستقیم، بهداد را به مجنون وار رفتار کردن به بهانه مارلون براندو بودن متهم کرد.واین اشاره ها که همه میدانستند خطاب به بهداد است شروعی شد بر دعوای دنباله داری که به مطبوعات کشیدو بهداد طی نامه ای توهین عرب نیا را طی نامه ای جواب دادو حواشی بسیاری را موجب شد.

در جلسه ای دیگر؛عرب نیا که برای بار سوم در برنامهٔ «هفت» حاضر شده بود، با اشاره به حواشی پیرامون نامهٔ «حامد بهداد» و سخنانی که به شکل غیر مستقیم دربارهٔ این بازیگر مطرح کرده بود گفت: من هرگز به کسی توهین نکردم اگر چیزی گفتم اشاره‌ام به جریان‌هایی بوه است که افراد را قربانی شرایط می‌کند. اختلافی بین هنرمندان نیست و‌‌همان طور که که گفتم این افراد بر اغتشاشات موجود سوار شده‌اند. وی در ادامه به پیامک‌ها و کامنتهای مردم در این چند روزه اشاره‌ای داشت و گفت: من دست مردمی که ادب را رعایت کردند و از من خواستند که به واکنش همکارم توضیحی ندهم بسیار ممنونم.

مواجهه عرب نیا با حاتمی‌کیا اخلاقی بود؟

و....چ:اختلاف با حاتمی کیا

همچنین در سال ۱۳۹۱ به دلیل اختلاف با ابراهیم حاتمی کیا, در سکانس پایانی فیلم چ حاضر نشد و کارگردان مجبور به استفاده از بدل به جای وی گردید .ابراهیم حاتمی کیا مطلقاً درباره آنچه در جریان ساخت فیلم «چ» میانشان رخ داده، سخنی بر زبان نیاورد و حتی در جریان نشست خبری پس از نخستین اکران فیلم در برج میلاد، ظاهراً درخواستی مبنی بر مطرح نشدن پرسش‌هایی در رابطه با غیبت عرب نیا را مطرح کرد تا آنچه دلش نمی‌خواهد بر زبان نیاورد .ماجرا اما چندان برای پیگیران پروژه «چ» پنهان نبود و تا حدودی علنی شده بود. حاتمی کیا و عرب‌نیا در طول ساخت پروژه با هم دچار چالش شدند، تا آنجا که در اواسط پروژه سراغ رضا عطاران رفتند تا او از صفر این نقش را بازی کند و او نیز در رفتاری منطقی، این حرکت نه چندان حرفه‌ای را انجام نداد و وارد این بازی نشد. آنهایی که از نزدیک در جریان تولید فیلم و مراحل فیلمبرداری بوده‌اند، تأکید داشتند فریبرز عرب‌نیا به ویژه پس از ماجرای مختار، این نقش برایش مهم شده بود، برای بازی در نقش شهید چمران مطالعات و دیدگاهش را دخالت می‌داد و هر چه کارگردان می‌گفت، لزوماً انجام نمی‌داد و به نقش آفرینی‌اش بر مبنای مطالعاتی که درباره چمران کرده بود، تکیه می‌کرد. این کشمکش نه چندان پررنگ، در نهایت به درگیری لفظی شدیدی میان حاتمی کیا و عرب نیا منتهی می‌شود و در پایان روابط به چندان سردی می‌گراید که دیگر دیالوگ مستقیم کمی در طول فیلمبرداری میان کارگردان و بازیگر محوری فیلم ردوبدل می‌شود و حتی ظاهراً برداشت از برخی رخدادها نظیر تکرار صحنه‌های انفجار که عرب نیا در آن‌ها بوده، به اذیت کردن عرب نیا تعبیر شده است. 

مواجهه عرب نیا با حاتمی‌کیا اخلاقی بود؟

سرانجام با پایان قرارداد قرارداد عرب‌نیا که برای شرکت در این پروژه به ازای هر ماه کار ۶۰ میلیون تومان بوده، عرب نیا با طرح بحث اینکه قراردادش پایان یافته و امکان حضور در پروژه را ندارد، کنار می‌کشد و حاتمی کیا برای سکانس‌هایش از جمله سکانس فینال را تغییر می‌دهد . عرب نیا نیز همانند حاتمی کیا سئوالها را در این رابطه همواره بی جواب میگذاشت ،حتی در برنامه تحویل سال شبکه دو، حسنی و نامداری با ظرافت تلاش کردند در خصوص سکوت عرب نیا درباره همکاری با ابراهیم حاتمی کیا در فیلم سینمایی «چ» و حاضر نشدن او در محافل گوناگونی که ویژه این فیلم برگزار می‌شد... از او توضیحی بگیرند و عرب نیا در این خصوص تصریح کرد: اگر به احترام شما و خانم نبود می‌گفتم لطفا سئوال بعدی اما سعی می‌کنم با حرمت این سؤال را بی‌جواب نگذارم، اما خیلی کلی پاسخ می‌دهم و درباره فیلم یا آدم خاصی حرف نمی‌زنم.


مواجهه عرب نیا با حاتمی‌کیا اخلاقی بود؟

  عرب نیا از زبان عرب نیا

علاقه من به هنر بعد از بازگشت به ایران آغاز نشد بلکه پیش از آن ریشه در کودکی ام داشت. پدرم روحش شاد، ادبیات و سینما را مهم می دانست و سینما و فیلم مثل تفریح دوران کودکی همیشه وجود داشت و بعدها به شکل علاقه هنری در آمد. ادبیات اولین هنری بود که با آن زندگی کردم و کتاب های چوبک، غلامحسین ساعدی و بهرام صادقی را می خواندم، بوف کور را نیز پدرم برایم خواند.
 این اتفاقات پیش از دیپلم رخ داد، زمانی که من سریال آمریکایی خیابان های سانفرانسیسکو را از تلویزیون تماشا می کردم. بعدها فهمیدم یکی از دو بازیگر نقش های اصلی مایکل داگلاس بود که علاقه ای به بازیگری در من ایجاد کرد. پدرم به من آموخت به دنیا آمده ام تا کاری را که دوست دارم انجام دهم، اگرچه امکانات و موقعیت های دیگری برای انتخاب شغل داشتم پدر و مادرم مرا تشویق کردند آنطور که دوست دارم زندگی کنم و من به سمت زیباترین دستاورد بشری یعنی هنر کشیده شدم. این علاقه بعدها با دیدن فیلم های کلینت ایستوود، مارلون براندو و رابرت دنیرو به عشق تبدیل شد. گرچه همواره در تاریخ بشریت مولانا را می سوزاندند، شمس را فراری می دادند و هیچ کدام خیری ندیده اند اما همواره هنرمندان به واسطه اعتقاداتشات به انسانیت جاودانه شدند.
 
 
با «ضیافت» برای مردم جدی شدم
«وصل نیکان» و «مسافران» دو فیلمی بود که در آنها برای اولین بار جلوی دوربین رفتم و با «ضیافت» من برای مردم جدی شدم. بازیگری برای من از ابتدا مهم بود. در فیلم های محمدعلی سجادی و بهروز افخمی بازی کردم و شوکران، رنگ شب و جهان پهلوان تختی شکل گرفتند. فیلم هایی با فرزاد مؤتمن داشتم که باج خور و هفت پرده از آن جمله بوده اند و سر انجام به مختارنامه رسیدم.
 فیلم هایی بازی کرده ام که بودن در آن ها ریسک بالایی می طلبید و برای کارگردانانی بود که مردم با آنها عجین نبودند. از جمله «شکلات داغ» و «طاووس‌های بی پر». بازیگری باید برای مردم عادی به نظر بیاید و همین پروسه پیچیده‌ای است. شوخی است اگر فکر می‌کنیم حافظ کار راحتی انجام می‌داد یا ونگوگ به آسانی قلمو به دست می‌گرفت و مسیر سهل الوصولی برای خلق آثارش در پیش داشت.
 
 
مردم می‌گویند دو نقشم به هم شبیه نیست
 یکی از ارزشمندترین چیزهایی که در نگاه مردم به من شکل گرفته این است که می‌گویند هیچ دو نقشت شبیه به هم نیست و هیچ وقت تو را نمی‌بینیم بلکه فیلم را می‌بینیم. این موضوع حاصل تجربه گری و جرات کردن در مواجهه با ناشناخته‌های پیش رو است و من همچنان این شوق را دارم.
 دوستی حرف خوبی می‌زد اگر سیب با کیفیت و عطر شمیران به مردم ارائه نشود، آنها منتظر نمی‌مانند و سیب بی کیفیت لبنانی یا چینی می‌خورند.
 فیلم نیمه تمامی دارم که به خاطر مشکلی که برای تهیه‌کننده‌اش ایجاد شد، ادامه پیدا نکرد. نویسندگی هم برایم لذت بخش و دغدغه است. نمی‌دانم به چه زبانی باید تشکر کنم و این را با اعتقاد و از ته دل می‌گویم که دوستان همچون میرباقری منت گذاشتند و ضعف‌های مرا به زبان نیاوردند. من ضعف‌هایی داریم که از قوت‌هایم کمتر نیست. اما چیزی در وجودم هست که می‌توانم به آن ببالم و آن این است که راهم را با اعتقاد آمدم. حوشحالم که دردانه‌هایی در کنارم دارم که به قول سعدی علیه الرحمه ممد حیات هستند. دست تک تکشان را می‌بوسم. مهم قدر دیدن از مردم است نه کسانی که قرن‌ها است خواب هستند. خوشحالم این قدر دیدن به واسطه حضور کسانی است که به اسم همکار شریک لحظه‌های خوب و بد من بوده‌اند. خوشحالم بعد از ۳۰ سال کار در این عرصه کسانی در کنارم هستند که جزو افتخارات زندگی‌ام به حساب می‌آیند.
 

کارگردانی

فریبرز عرب نیا قرار بود پیش تولید فیلم سینمایی اش آمبولانس را به تهیه کنندگی محمود فلاح و مشاور کارگردانی داوود میرباقری در سال ۹۰ آغاز کندکه به دلیل نبود سرمایه‌گذار موفق به این امر نشد. وی اولین کارگردانی خود را در قالب یک سریال 5 قسمتی به نام «رنگ شک» کلید زد.این سریال مهرماه ۹۲ وارد مرحله تصویر برداری شد.

کارهایش:

وصل نیکان (ابراهیم حاتمی کیا، 1370)

 مسافران (بهرام بیضایی، 1370)

 خسوف (رسول ملاقلی پور، 1371)

 من زمین را دوست دارم ( ابوالحسن داودی، 1372)

 آهوی وحشی (حمید خیرالدین، 1371)

 مرد پنجم (سیدمحسن شهابی، 1373)

 سالهای بیقراری (مسعود نوابی، 1373)

 کاکادو (تهمینه میلانی، 1373)

 ضیافت (مسعود کیمیایی، 1374)

 ستاره های سربی (مهدی ودادی، 1375)

 فرار مرگبار (تورج منصوری، 1374)

 بالاتر از خطر (سعید عالم زاده، 1375)

 سلطان (مسعود کیمیایی، 1375)

 جهان پهلوان تختی (بهروز افخمی، 1376)

 شاهرگ (علی غفاری، 1376)

 بادامهای تلخ (کاظم معصومی، 77/1376)

 شوکران (بهروز افخمی، 1377)

 دلباخته (خسرو معصومی، 1378)

 شیفته (محمدعلی سجادی، 1378)

 هزاران زن مثل من (رضا کریمی، 1378)

 رنگ شب (محمدعلی سجادی، 1379)

 هفت پرده (فرزاد مؤتمن، 1379)

 از صمیم قلب (بهرام کاظمی، 1379)

 وکیل (مجموعه تلویزیونی، سیروس مقدم، 1381)

 دختری در قفس (قدرت الله صلح میرزایی، 1381)

 عطش ( محمدحسین فرح بخش، 1381)

 برگ برنده (سیروس الوند، 1381)

 پروانه (عباس رافعی، 1382)

 باج خور (فرزاد مؤتمن، 1382)

 مختارنامه (داود میرباقری، 1383)

 بیوگرافی فریبرز عرب نیا

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 8441
موضوعات مرتبط: سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

سه شنبه 12 اسفند 1393 ساعت : 10:40 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
اسکار...از آغازتاکنون
نظرات

تاریخچه اسکار

___________________________

منبع اصلی:ویکیپدیا

دیزاین و ویرایش متن:مهرداد میخبر

________________________________________________________________________________________________________________________

Image result for ‫عکس مجسمه اسکار‬‎

مقدمه

( جایزه آکادمی )که آن را به‌طور غیررسمی اسکار (Oscar) می‌نامند، جایزه‌ای است که هر ساله توسط آکادمی علوم و هنرهای تصاویر متحرک (AMPAS) آمریکا به بهترین آثار صنعت سینما اهدا می‌شود. این مراسم یکی از شاخص‌ترین مراسم‌های اهدای جوایز در جهان است و هر ساله در بیش از ۱۰۰ کشور جهان به‌صورت زنده از رسانه های تصویری پخش می‌شود. جایزه اسکار یکی از نه جایزه از جوایز آکادمی است. همچنین در بخش رسانه، قدیمی‌ترین مراسم اهدای جوایز به شمار رفته و جوایزی نظیر جایزه گرمی (برای موسیقی)، جایزه امی (برای تلویزیون) و جایزه تونی (برای تئاتر) پس از آن شکل گرفتند.

(آکادمی علوم و هنرهای تصاویر متحرک) توسط (لوئیز بی. مایر)مدیر استودیوی (متروگلدوین مایر) ایجاد شد.آكادمی اسكار در سال‌ 1927 پایه‌ گذاشته‌ شد (البته این جایزه تا سال 1939 رسما نام اسکار را بر خود نداشت). آکادمی هنرها و علوم سینمایی به فکر آن افتاد که مراسمی ترتیب دهد و در آن به بهترین های سال گذشته سینمای آمریکا جایزه ای اهدا شود. اعضای اصلی با این پیشنهاد موافقت کردند و اولین بار این جایزه ها به فیلم هایی اهدا شد که از اول ماه اوت 1927 تا سی و یکم جولای 1928 به نمایش در آمده بودند. این شیوه (شش ماهه) تا سال 1933 اعمال شد و از 1934 سال تقویمی در نظر گرفته شد و تا امروز هم پا برجا ماند. بر طبق این قانون فیلمی می تواند در این جشنواره شرکت کند و نامزد دریافت جایزه شود که در آن سال حداقل به مدت یک هفته در شهر لوس آنجلس یا حومه آن به نمایش عمومی در آمده باشد.

Image result for ‫عکسهای جایزه اسکار‬‎

آغاز

___

نخستین مراسم اسکار در ۱۶ می ۱۹۲۹ در ناهاری اختصاصی در هتل روزولت هالیوود به افتخار فیلمهای برجسته سال 1927 و 1928وبا حضور حدود ۲۷۰ تماشاگر برگزار شد. بهای بلیت مراسم بعدی که در هتل میفر برگزار شد ۵ دلار بود. ۱۵ تندیس کوچک به بازیگران، کارگردانان و دیگر عوامل صنعت فیلم سازی آن زمان برای گرامیداشت فعالیتشان طی سال‌های ۱۹۲۷-۱۹۲۸ اهدا شد. اسامی برنده‌ها از سه ماه قبل اعلام می‌شد که این رویه در دومین مراسم اسکار در سال ۱۹۳۰ تغییر کرد. از آن زمان و در ۱۰ سال نخست نتایج برای انتشار عمومی در ساعت ۱۱ شب برگزاری مراسم به روزنامه‌ها داده می‌شد. این شیوه تا زمانی که لس آنجلس تایمز نام برنده‌ها را پیش از شروع مراسم اعلام کند ادامه یافت. در نتیجه آن، آکادمی از سال ۱۹۴۱ اسامی برندگان را در نامه‌ای مهر و موم شده اعلام می‌نمود و مراسم از تئاتر کداک پخش می‌شد.

نخستین برنده اسکار بهترین بازیگر امیل یانینگز بود به دلیل نقش آفرینی در فیلم‌های The Last Command و The Way of All Flesh. او باید پیش از مراسم به اروپا باز می‌گشت از این رو آکادمی با اهدای زودتر جایزه به او موافقت کرد. این موضوع او را نخستین برنده جایزه اسکار در تاریخ نمود.

فیلم Beau Geste محصول سال ۱۹۳۹ تنها فیلم (غیرمستندی) است که چهار برنده اسکار بهترین بازیگر (گری کوپر، ری میلند، سوزان هیوارد، برودریک کرافورد) را در نقش‌های اصلی در اختیار داشت.

در مراسم بیست و نهم که در ۲۷ مارس ۱۹۷۵ برگزار شد بخش انتخاب بهترین فیلم خارجی زبان نیز ایجاد گردید. بهترین فیلم مستنداسکاربه امیر هاشمی به خاطر فیلم شاه حسن شاه حسین بود که این جایزه را از دستان کندی دریافت کرد.

Image result for ‫عکسهای جایزه اسکار‬‎

چگونه تندیس اسکارساخته شد؟

____________________________________

سدریک گیبونز (Cedric Gibbons) که یکی از طراحان صحنه مطرح در سینمای آمریکا بود به هنگامی که اعضای آکادمی بر سر نوع جایزه مذاکره می کردند، به فکر این مجسمه افتاد و طرح آن را ارایه داد. طرح گیبونز، تندیسی از یک مرد بود با نگاهی جدی که شمشیری به دست دارد و روی یک حلقه پنج فریمی فیلم ایستاده است که 5 حوزه فیلم را نشان میدهد.این 5 فریم هرکدام نشانگر بخشهای اصلی جوایزاسکارهستند:

بازیگر؛نویسنده،کارگردان؛تهیه کننده و متخصص فنی..

این طرح در اختیار مجسمه ساز مطرح جورج استنلی (George Stanley) قرار گرفت و او آن را به طول 13 اینچ و به وزن 6 پوند ساخت. این مجسمه ابتدا از 5/92درصد فلز قلع و 5/7درصد مس که از برنز پر شده و روی آن را با طلا اندود کرده بودند ساخته شد و ارزش آن صد دلار بود. اما مجسمه اسکار امروزی از فلزی موسوم به فلز بریتانیا ساخته می شود که کاملا پرداخت شده، سپس روی مجسمه با طلای 10عیار، آب داده می شود بعد مجددا پرداخت و سرانجام با طلای 24 عیار اندود می شود. وزن این تندیس 11 پوند است و از نظر قانونی در سال 1941 به ثبت رسیده و شرکت معتبر تندیس سازی کالیفرنیای شرقی با همکاری شرکت پیکره سازی داج (هر دو در ایالت کالیفرنیا) از سال 1959 این تندیس ها را می سازند.
ارزش هر یک از این تندیس ها 200 دلار است، اما این قیمت مهم نیست و ارزش معنوی آن برای برندگان آن غیر قابل محاسبه است.اما درباره اینکه چه شد که این تندیس را اسکار نامیدند داستان های گوناگونی نقل شده، اما داستانی را که آکادمی تایید می کند، این است :

(خانم مارگریت هریک (Margaret Herrice) کتابدار آکادمی که بعدها مدیر عامل آن هم شد، نام اسکار را بر آن نهاده به این جهت که این مجسمه به عمویش (که اسکار نام داشته) شبیه بوده. به این ترتیب از سال 1931 این جایزه را اسکار نامیدند.)

Image result for ‫عکسهای جایزه اسکار‬‎


اگرچه آکادمی هفت جایزه دیگر نیز اهدا می‌کند (جایزه یادبود ایروینگ جی. تالبرگ، جایزه بشردوستانه ژان هرشولت، جایزه گوردون ای. سوایر، جایزه علمی و مهندسی، جایزه دست‌آورد فنی، مدال جان ای. بونر و جایزه دانش آموزی) مشهورترین آنها جایزه شایستگی آکادمی بوده که بیشتر به تندیس اسکار معروف است.

سدریک گیبونز طراحی این تندیس را سرپرستی کرد و ابتداطرح را روی طوماری چاپ نمود. گیبونز که به دنبال یافتن مدلی برای تندیسش بود توسط همسر آینده اش دولورس دل ریو به امیلیو «ال ایندیو» فرناندز بازیگر و کارگردان مکزیکی معرفی شد. فرناندز که در ابتدا بی میل می‌نمود سرانجام متقاعد شد پیکره برهنه‌ای را برای خلق چیزی که امروز اسکار می‌نامیم بسازد.  سپس جورج استنلی مجسمه‌ساز (که Muse Fountain در دروازه Hollywood Bowl را نیز ساخته است)، طرح گیبون را با خاک رس ساخت و ساچین اسمیت تندیس را با ۹۲٬۵ درصد قلع و ۷٬۵ درصد مس قالب زد و آن را آب طلا داد. تنها چیزی که از زمان خلق اسکار به آن افزوده گشته بالا بردن کیفیت پایه آن بوده است. طرح اصلی اسکار به سال ۱۹۲۸ در کارخانه ذوب فلز سی. دبلیو. شاموی و پسران در باتاویای ایالت ایلی نویز قالب ریزی شد که طرح تندیس جوایز وینس لومباردی و امی را نیز قالب زده است. از سال ۱۹۸۳ سالانه حدود ۵۰ اسکار توسط کارخانه آر. اس. اونز و شرکا در شیکاگوی ایالت ایلی نویز ساخته شده است.

در حمایت از آمریکا در جنگ جهانی دوم وبرای صرفه جوئی ،تندیس‌ها از گچ ساخته می‌شد که پس از اتمام جنگ طلا جایگزین آن شد.

Image result for ‫عکسهای جایزه اسکار‬‎

ریشه های دیگر نام اسکار 

______________________________

در مورد ریشه نام " اسکار" بجز شرحی که در سطور بالا آورده شدنظراتی دیگر نیز وجود دارد. در بیوگرافی بت دیویس عنوان شده که او اسکار را از نام همسر اولش هارمون اسکار نلسون جونیور (۱۹۰۷-۱۹۷۵) رهبر ارکستر گرفته است. ادعای دیگر در مورد انتشار نام اسکار به مقاله مجله تایم در مورد ششمین مراسم اسکار در سال ۱۹۳۴ و دریافت جایزه توسط بت دیویس در ۱۹۳۶ برمیگردد. سیدنی اسکلسکی (۱۹۰۵-۱۹۸۳) مقاله نویس در زمان نامگذاری جایزه حضور داشت و در مقاله اش نوشت " کارکنان با علاقه تندیس معروف خود را اسکار نامیدند". آکادمی علوم و هنرهای تصاویر متحرک در سال ۱۹۳۹ رسماً جایزه را اسکار نامید. در جایی دیگر آمده النور لیلبرگ نروژی-آمریکایی مدیر اجرایی لوییز بی. مایر نخستین تندیس را دید و گفت "به نظر شاه اسکار دوم (اسکار فردریک شاه سابق نروژ و سوئد) میرسه". در پایان روز پرسید "باید با اسکار چیکار کنیم، بذاریمش تو گاوصندوق ؟" و این نام بر رویش ماند.

Image result for ‫عکسهای جایزه اسکار‬‎

قوانین مالکیت

___________

طبق قانون از سال ۱۹۵۰ برنده‌ها یا وارثانشان نمی‌توانند بدون دادن پیشنهاد اولیه فروش تندیس به آکادمی به قیمت ۱ دلار نسبت به فروش آن اقدام کنند. در صورتی که برنده این شرایط را نپذیرد آکادمی تندیس را نگاه می‌دارد. جوایز آکادمی که تحت حمایت این توافق نامه نبوده‌اند، در مزایده‌های عمومی و معاملات خصوصی به قیمت‌های شش رقمی فروخته شده‌اند.

با اینکه اسکار در مالکیت برنده آن است، در بازار آزاد معامله نمی‌شود. زمانی که نوه مایکل تاد (تهیه کننده آمریکایی) قصد داشت تندیس اسکار او را به فروش برساند مشخص شد عده‌ای این قانون را قبول ندارند. او می‌خواست تندیس را به یک مجموعه دار بفروشد که آکادمی در دعوای حقوقی برنده شد و جایزه را پس گرفت. با وجود موفق بودن معاملات فروش اسکار، تعدادی از خریداران تندیس‌ها را به آکادمی بازمی گردانند تا آن‌ها را در گنجینه نگاه دارد.

Image result for ‫عکسهای جایزه اسکار‬‎

یک جایزه باشکوه وماندگار

_____________________________

با وجود همه دگرگونی‌هایی که در ۹۰ سال گذشته در صنعت فیلم پیش آمده، جایزه اسکار همچنان پابرجا مانده است. از اواخر دهه ۱۹۲۰ و ورود صدا به سینما تا قرن ۲۱ و استفاده از تصاویری که به کمک کامپیوتر تولید شده، دهه‌های متمادی شاهد پیدایش و از میان رفتن سبک‌های گوناگون بوده‌اند. هالیوود پیوسته سلطه خود را بر عالم خیال حفظ کرده و بر فیلمهای اروپایی، بریتانیایی و هندی - که البته تماشاگران خود را داشته‌اند – سایه افکنده است. ستارگان هالیوود نیز از نخستین بازیگران جهانی در دهه ۱۹۳۰ تا ستارگان شکوهمند دهه ۱۹۵۰ و چهره‌های پر زرق و برق دهه ۱۹۷۰ و بازیگران امروزی که روابط شان موضوع بحث رسانه هاست دستخوش تغییرهای بسیاری شده‌اند. در تمام این سال‌ها، جایزه اسکار نشان دهنده وضعیت کلی سینما بوده و به عنوان پاداشی به فیلم‌ها، بازیگران و کارگردانانی که دستاوردهای پایداری داشته‌اند اهدا شده است؛ جایزه‌ای که نه تنها در تثبیت ستاره‌ها موثر بوده بلکه نقش بسزایی هم در موفقیت تجاری فیلم‌ها داشته است. حتی هرگاه که آکادمی از یکی از این نشانه‌ها غافل مانده، باز هم معیارهای مفیدی برای درک روندهای جاری در صنعت فیلمسازی در اختیار مورخان گذاشته است. این مطلب مروری است بر ۱۰ دهه فعالیت اسکار و تاریخچه پرشکوه اهدای این جایزه که به دست آوردن آن شاید مهمترین دستاورد یک سینماگر در طول زندگی حرفه‌ای اش باشد.

Image result for ‫عکسهای فیلمهای دهه 70 هالیوود‬‎Image result for ‫عکسهای جایزه اسکار‬‎

دهه ۲۰ و ۳۰

______________

اسکار همزمان با ورود صدا به سینما پا به عرصه گذاشت. البته این جایزه تا سال ۱۹۳۹ رسماً نام اسکار را بر خود نداشت. با ورود صدا، استودیوهای فیلمسازی آمریکا بر صنعت فیلم مسلط شدند و آغاز عصر طلایی هالیوود را نوید دادند. با پیدایش فناوری تکنی کالر، بیشتر فیلم‌ها به صورت رنگی فیلمبرداری شدند. اولین مراسم اسکار یا در واقع جایزه آکادمی در سال ۱۹۲۹ در کنار یک مراسم شام رسمی در تالار «بلاسام» هتل روزولت هالیوود برگزار شد. فیلمکلیک بال‌هابا داستانی درباره دو خلبان آمریکایی که هردو عاشق یک دختر می‌شدند، جایزه بهترین فیلم را برد و امیل یانینگز برای بازی در فیلم جسم یا همه تن جایزه بهترین بازیگر مرد را دریافت کرد. جنت گینور برای بازی در فیلم آسمان هفتم جایزه بهترین بازیگر زن را گرفت. سال ۱۹۳۰ شاهد پا به عرصه گذاشتن نخستین ستارگان جهانی بود: اسپنسر تریسی، کلارک گیبل، بت دیویس و کاترین هپبورن همه برای نخستین بار جایزه گرفتند و هر چهار نفر در دهه‌های بعد نیز برنده جایزه اسکار شدند. نخستین کارگردان- ستاره‌ها نیز رفته رفته وارد میدان شدند. فرانک کاپرا در این دهه سه بار، از جمله برای فیلم یک شب اتفاق افتاد جایزه برد و جان فورد نیز اولین اسکار از چهار اسکار بهترین کارگردانی را در همین دهه برای فیلم خبرچین گرفت. در سومین سال برگزاری مراسم اسکار باز هم برای دومین بار یک فیلم مربوط به جنگ جهانی اول جایزه بهترین فیلم را برد؛ در جبهه غرب خبری نیست. در سال ۱۹۳۵ فیلم یک شب اتفاق افتاد به کارگردانی فرانک کاپرا نخستین فیلمی بود که پنج جایزه بهترین کارگردانی، بهترین بازیگران زن و مرد، بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه را یکجا برد. داستان روزنامه نگاری که عاشق زنی می‌شود که وارث ثروت هنگفتی است اما از خانواده اش گریزان است، جایزه بهترین بازیگر مرد را برای کلارک گیبل به دست آورد. در همان سال یکی از بزرگترین پیشگامان سینما، دیوید وارک گریفیث که «به مردی که هالیوود را اختراع کرد» شهرت داشت جایزه ویژه آکادمی را برد. گریفیث پیشگام ابداع و استفاده از بسیاری از فنون داستانگویی در سینما بود و یکی از نخستین آثار کلاسیک سینما موسوم به تولد یک ملت را در سال ۱۹۱۵ کارگردانی کرد.

Image result for ‫عکسهای فیلمهای کلاسیک‬‎Image result for ‫عکسهای فیلمهای کلاسیک‬‎

دهه ۱۹۴۰

سینما همچنانکه از نظر اندازه و اهمیت رشد می‌کرد، تعداد ستارگانش نیز رو به فزونی بود. در نخستین دوره این دهه فیلم بربادرفته بیشتر جوایز اصلی اسکار را درو کرد. در حالیکه این فیلم هنوز یک اثر کلاسیک به شمار می‌آید، کارگردانش ویکتور فلمینگ در بوته فراموشی مانده است. اینگرید برگمن، ستاره سوئدی هالیوود در این دهه چهار بار نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر زن شد و سرانجام در سال ۱۹۴۵ این جایزه را برای ایفای نقش در فیلم چراغ گاز گرفت. لارنس اولیویه بازیگر تئاتر بریتانیا با موفقیت به هالیوود راه یافت و شش بار نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگری و بهترین کارگردانی شد. جیمز استوارت نیز که جمعاً پنج بار نامزد دریافت جایزه اسکار شد، سه بار در این دهه نامزد شد و در سال ۱۹۴۱ جایزه اسکار را برای بازی در فیلم داستان فیلادلفیا برد. به روایتی غول‌های پیشگام سینمای آمریکا، فرانک کاپرا، بیلی وایلدر، جان فورد و اورسون ولز شاهکارهای خود را در این دهه خلق کردند. ربکای آلفرد هیچکاک در سال ۱۹۴۱ در ۱۱ بخش نامزد اسکار بود و جایزه بهترین فیلم را گرفت. اما از آنجا که جایزه بهترین فیلم همیشه به تهیه کننده داده می‌شود، دست هیچکاک با وجودیکه در مجموع پنج بار نامزد اسکار بهترین کارگردانی شد، هرگز به جایزه اسکار نرسید. در سال ۱۹۴۱ رقابت بر سر جایزه بهترین فیلم میان فیلمهای خوشه‌های خشم، ربکا، داستان فیلادلفیا و دیکتاتور بزرگ بسیار فشرده بود. این همان سالی بود که پروژه شخصی او، فانتازیا، شکست سختی خورد و دیزنی اشک ریزان از عدم توفیق آن در گیشه خبر داد. بازی روزگار این است که امروز فانتازیا را یک اثر کلاسیک سینمای کارتونی می‌شناسند. مراسم اسکار سال ۱۹۴۳ یکی از بحث انگیزترین مراسم در نوع خود بود. دره من چه سبز بود به کارگردانی جان فورد اسکار بهترین فیلم را برد و همشهری کین ساخته اورسون ولز را ناکام گذاشت؛ فیلمی که هنوز پس از بیش از هفتاد سال از نگاه بسیاری از منتقدان فیلم بهترین فیلم تاریخ سینماست. فورد در زمینه بهترین کارگردانی هم اورسون ولز تازه‌کار را از جایزه محروم کرد. برخی استدلال می‌کند که این بزرگترین بی عدالتی در تاریخ اسکار بود.

Image result for ‫عکسهای فیلمهای کلاسیک‬‎Image result for ‫عکسهای فیلمهای کلاسیک‬‎

دهه ۱۹۵۰

____________

این دهه تحت تاثیر نام تعدادی از بزرگترین کارگردانانی که به سینما شکوه بخشیده‌اند قرار داشت. دیوید لین، آلفرد هیچکاک، الیا کازان، جان هیوستن و جان فورد، همه شاهکارهای خود را در دهه ۱۹۵۰ آفریده‌اند. این همان دهه‌ای بود که شاهد نمایش سرگیجه، پل رودخانه کوای، در بارانداز، اتوبوسی به نام هوس و قایق افریکن کوئین (در ایران: ملکه آفریقا) بود. مارلون براندو، یکی از تیزهوش ترین ستارگان هالیوود در دهه پنجاه بر پرده درخشید. او پنج بار نامزد دریافت اسکار شد. دو بار اسکار برد. اولی را در سال ۱۹۵۵ برای بازی در فیلم در بارانداز گرفت اما برای دومی نزدیک به دو دهه باید صبر می‌کرد. کاترین هپبورن که دوبار هم در دهه‌های ۳۰ و ۴۰ نامزد دریافت اسکار شد بود سه بار هم در دهه ۵۰ نامزد شد و چهار بار در دهه ۶۰ و برای آخرین بار در سال ۱۹۸۲ برای فیلم کنار برکه طلایی نامزد شد و این جایزه برای چهارمین بار به دست آورد. هپبورن در مجموع دوازده بار نامزد اسکار شد و چهار بار به این جایزه دست یافت که هنوز هیچ بازیگری به این رکورد دست نیافته است. جذابیت و محبوبیت هیچ بازیگر زن دیگری به اندازه او طولانی نشد و هیچ زنی هم به اندازه او در مراسم اسکار سال‌های مختلف موفقیت کسب نکرد. هرچند اکنون مریل استریپ با ۱۸ بار نامزدی در اسکار و به دست آوردن سه جایزه رقیبی جدی برای رکورد هپبورن محسوب می‌شود. وجه غالب فیلمهای این دوره ترکیبی از شگفت انگیزی و مسخرگی بود. با این حال آکادمی در سال ۱۹۵۱ جایزه بهترین فیلم را به همه چیز درباره ایو و در سال ۱۹۵۴ به از اینجا تا ابدیت اعطا کرد. اما در سال ۱۹۵۲ که اسکار بهترین فیلم به یک آمریکایی در پاریس داده شد (آن هم در برابر اتوبوسی به نام هوس) و در سال ۱۹۵۷ که اسکار را به دور دنیا در هشتاد روز دادند، انتخاب آکادمی در هر دو بار منتقدان را متعجب کرد. در سال بعد از آن هم همین اتفاق افتاد. وقتی اسکار بهترین فیلم را به بزرگترین نمایش روی زمین دادند حتی مری پیکفورد که مجری برنامه بود، هنگام اعلام نام فیلم برنده کاملاً جاخورده بود.

Image result for ‫عکسهای فیلمهای کلاسیک‬‎Image result for ‫عکسهای فیلمهای کلاسیک‬‎

دهه ۱۹۶۰

____________

در همان حال که آمریکا با راهپیمایی‌های هواخواهان آزادی‎های مدنی و ترور جان اف کندی در حال دگرگونی بود، هالیوود هم - هرچند به آهستگی - داشت تغییر می‌کرد. یکی از موفقترین فیلمهای این دهه بن هور بود که در سال ۱۹۶۰ با بردن ۱۱ جایزه اسکار رکوردهای قبلی را شکست و به مفهوم "فیلم عظیم حماسی" برنده جایزه اسکار معنی داد. بعدها فیلم‌های پرهزینه و تولیدات عظیم استودیوها مانند با گرگ‌ها می‌رقصد، دلاور، گلادیاتور و ارباب حلقه‌ها از همین الگو پیروی کردند. در سال ۱۹۶۸ برنده اسکار بهترین فیلم، یعنی در گرمای شب و نامزدهای دریافت این جایزه یعنی بانی و کلاید و گراجوئت (فارغ‌التحصیل) نشان دهنده آمریکایی هشیارتر و با آگاهی سیاسی بیشتر بودند. آمریکایی که قرار بود در دهه ۱۹۷۰ متحول شود. ۱۹۶۱، سال موفقیت همه‌جانبه بیلی وایلدر برای فیلم آپارتمان بود. او یکی از پرافتخارترین کارگردانان تاریخ آکادمی است، سه جایزه اصلی بهترین فیلم، کارگردان و فیلمنامه را گرفت و تعداد اسکارهای خود را به شش رساند. اسپنسر تریسی با سه بار نامزد شدن برای اسکار در این دهه دوام کار حرفه‌ای اش را به اثبات رساند و در همان حال بت دیویس و کاترین هپبورن همچنان ستاره‌های محبوبی بودند. زنبق‌های مزرعهروز کارآموزی در سال ۱۹۶۹ آکادمی سرانجام مشکل اعطای جایزه اسکار به آلفرد هیچکاک را با دادن جایزه دستاورد تمام عمر حل کرد. این تنها باری بود که هیچکاک خودش در مراسم اسکار جایزه‌ای گرفت. او فقط زیر لب گفت: "ممنون!" و از صحنه پائین آمد. در دهه ۶۰ موزیکال‌ها هم محبوب بودند. داستان وست ساید، بانوی زیبای من، آوای موسیقی (در ایران: اشکها و لبخندها) و اولیور اسکار بهترین فیلم را گرفتند. در سال ۱۹۶۹ آکادمی یک بار دیگر نشان داد که برخی از تصمیم‌هایش در دراز مدت اعتبار ندارد. ۲۰۰۱: ادیسه فضایی (در ایران: راز کیهان) استنلی کوبریک که اینک یکی از تاثیرگذارترین فیلمهای تاریخ سینما به شمار می‌آید در بخش بهترین فیلم حتی نامزد نشد و در زمینه بهترین کارگردانی هم نادیده گرفته شد. آن سال جایزه بهترین فیلم را به فیلم اولیور و اسکار بهترین کارگردانی را به کارول رید دادند. از آن پس هم ژانر علمی - تخیلی جایگاه چندان مناسبی در میان افتخارآفرینان آکادمی نداشته است.

Image result for ‫عکسهای فیلمهای دهه 70 هالیوود‬‎Image result for ‫عکسهای فیلمهای کلاسیک‬‎Image result for ‫اسکار دهه 70 هالیوود‬‎

دهه ۱۹۷۰

__________

سالهای ۱۹۷۰ برای فیلمسازان آمریکا دهه تجربه‌های بزرگ بود. فیلمسازان آمریکایی در این دهه تعدادی از بهترین فیلمهای آمریکایی را ساختند. نسل جدیدی از فیلمسازان جوان آمریکایی مانند مارتین اسکورسیزی، ویلیام فریدکین، فرانسیس فورد کاپولا، استیون اسپیلبرگ، نورمن جوسون و سیدنی پولاک در این دهه پا به عرصه فیلمسازی حرفه‌ای گذاشتند. آنها با زیبایی شناسی فیلمهای اروپایی پرورش یافته بودند و تغییر لحن ناشی از نوغ فیلمسازی آنها در فهرست اسامی نامزدها و برندگان جوایز اسکار تاثیر گذاشت. چایناتاون (محله چینی‌ها)، پدرخوانده، ارتباط فرانسوی، آخرین نمایش و مش همگی در آغاز این دهه نامزد جایزه اسکار شدند. در این دهه نسل تازه‌ای از بازیگران هم در هالیوود به عرصه رسید. رابرت دونیرو و جک نیکلسون هم ار نظر ظاهری و هم از نظر طرز تلقی با بازیگران کلاسیک مانند کلارک گیبل و کری گرانت تفاوت داشتند و به نوعی ادامه دهنده راه مارلون براندو و جیمز دین بودند. در سال ۱۹۷۱ آکادمی بار دیگر به نوعی از یکی دیگر از فراموش شدگان اسکاری دلجویی کرد و به اورسون ولز یک اسکار افتخاری داد. در همان سال، جورج سی اسکات اولین بازیگری بود که جایزه اسکار را رد کرد. او پیش از مراسم پیغام داد که برای دریافت جایزه نخواهد رفت و مراسم را "یک رژه گوشتی دو ساعته" نامید. دو سال بعد مارلون براندو که برای پدرخوانده برنده اسکار شده بود، در اعتراض به وضعیت سرخپوست‌ها در آمریکا، دختر سرخپوستی را به جای خود به روی فرستاد. در سال ۱۹۷۲ به چارلی چاپلین هم یک اسکار افتخاری دادند. بسیاری لحظه دریافت جایزه او را عاطفی ترین لحظه در تاریخ اسکار نامیدند. چارلی بیست سال پیش از آن، هنگامی که رفتار سیاسی او زیر ذره بین قرار گرفت از آمریکا رفت و هنگامی که در سال ۱۹۷۲ برای دریافت جایزه اسکار برگشت طولانی ترین کف زدن‌ها در حالی که همه به پا ایستاده بودند، در انتظارش بود. تقریباً تمام فیلمهای بزرگ برنده اسکار این دهه مانند پدرخوانده قسمت اول و دوم و دیوانه‌ای از قفس پرید منهای چند استثنا هنوز در زمره فیلمهای کلاسیک هستند. در سال ۱۹۷۴ فیلم نیش (با بازی پل نیومن و رابرت ردفورد) با پشت سر گذاشتن دیوارنوشته‌های آمریکایی و جن گیر برنده اسکار شد و سه سال بعد، راکی سیلوستر استالونه با پشت سرگذاشتن راننده تاکسی مارتین اسکورسیزی و همه مردان رئیس جمهور آلن جی پاکولا جایزه بهترین فیلم و بهترین کارگردانی (جان آویلدسون) را برد. جنگ ستارگان (ساخته جورج لوکاس) موفق ترین فیلم این دهه در سال ۱۹۷۸ هفت جایره اسکار را در رشته‌های فنی برد اما جایزه اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردان را به آن ندادند. اتفاقی که برای ۲۰۰۱: ادیسه فضایی افتاد و بعدها برای ئی-تی و آواتار هم افتاد.

Image result for ‫عکسهای فیلمهای دهه 70 هالیوود‬‎

دهه ۱۹۸۰

___________

فیلمهای بزرگ نامزد اسکار در این دهه به خوبی فیلمهای دهه ۱۹۷۰ نبودند. در این دهه فیلمهای احساساتی مانند رانندگی برای خانم دیزی، دست و دل باز، جذابیت مرگبار، رین من و کنار برکه طلایی نامزد اسکار شدند. اما فیلمهایی نیز مانند گمشده، رنگ ارغوانی، جوخه، هانا و خواهرانش، امید و افتخار، و می‌سی‌سی‌پی می‌سوزد هم که ترکیبی از یک حس تاریخی و وجدان اجتماعی را بازتاب می‌دادند نیز در میان نامزدهای اسکار دیده می‌شد. سال ۱۹۸۲ یک تجدید حیات کوچک هم برای سینمای بریتانیا بود. ارابه‌های آتش در هفت رشته نامزد شد و چهار جایزه اسکار را برد. سال بعد از آن، گاندی در ۱۱ رشته نامزد شد و هشت جایزه را برد.

Raging bull 2.jpgGandhimovie.jpg

ارابه‌های آتش فیلم محبوب سال ۱۹۸۲ یعنی فیلم سرخ‌های وارن بیتی که در ۱۲ رشته نامزد اسکار شده بود اما تنها سه جایزه برد را تحت‌الشعاع قرار داد. یکی از این سه جایزه، اسکار بهترین کارگردانی بود. دو تن از مهمترین بازیگران این دوره، مریل استریپ و داستین هافمن برای بازی در فیلم کریمر علیه کریمر اسکار گرفتند. استریپ که بعد از کاترین هپبورن موفقترین بازیگر برنده اسکار است، در این دهه پنج بار دیگر هم نامزد دریافت جایزه شد. هافمن در سال ۱۹۸۳ برای فیلم توتسی نامزد شد و در آغاز دهه ۱۹۹۰ دومین اسکار بهترین بازیگری را برد. این دهه با اتفاق آغاز شد که درام خانوادگی رابرت ردفورد به نام مردم معمولی در کمال ناباوری بسیاری اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی را از چنگ شاهکار مارتین اسکورسیزی به نام گاو خشمگین درآورد. در سال ۱۹۸۴ فیلم شرایط مهرورزی پنج جایزه اسکار از جمله سه جایزه برای جیمز بروکز به عنوان کارگردان، تهیه کننده و نویسنده را درو کرد. چنین موفقیتی را تنها چهار کارگردان دیگر داشته‌اند: لئو مک کری در سال ۱۹۴۴، بیلی وایلدر در سال ۱۹۶۰، فرانسیس فورد کاپولا در سال ۱۹۷۴ و جیمز کامرون در سال ۱۹۹۷. در سال ۱۹۸۱ رابرت دنیرو که چهار بار نامزد اسکار بهترین بازیگری شده بود سرانجام اسکارش را برای بازی در چهارمین فیلمی که با مارتین اسکورسیزی کار کرد برای ایفای نقش جیک لاموتای مشتزن در فیلم گاو خشمگین گرفت. هنوز دو دهه مانده بود که آکادمی روی خوش به اسکورسیزی در مقام کارگردان نشان دهد. جک نیکلسون همچنان محبوب آکادمی بود و اولین بازیگری بود که بعد از دریافت اسکار بهترین بازیگر (در سال ۱۹۷۶ برای فیلم دیوانه‌ای از قفس پرید) در سال ۱۹۸۴ (برای فیلم شرایط مهرورزی) اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل را گرفت.

Image result for ‫اسکار دهه 70 هالیوود‬‎Martin Scorsese by David Shankbone.jpg

دهه ۱۹۹۰

___________

این دهه برای سینمای بریتانیا دهه پرکاری بود. در عرض هفت سال نه فیلم بریتانیایی از جمله فول مانتی، چهار عروسی و یک تشییع جنازه، رازها و دروغها و بازی گریستن نامزد دریافت اسکار شدند. در سال ۱۹۹۹ شکسپیر عاشق جایزه اسکار بهترین فیلم را برد و نجات سرباز رایان را ناکام گذاشت. گرچه تاریخ اسکار پر از شکایت‌های این چنینی است اما تبلیغات کمپانی سازنده شکسپیر عاشق برای کسب اسکار در این زمینه رقابت را به حد نازلی رساند. با این حال از آن پس تبلیعات و جوسازی شدید برای بدست آوردن اسکار بیشتر تبدیل به قاعده شده است تا استثنا. گوینت پالترو برای بازی در فیلم شکسپیر عاشق جایزه بهترین بازیگر زن را به دست آورد در سال ۱۹۹۱ کوین کاستنر با فیلم با گرگ‌ها می‌رقصد که جایزه اسکار بهترین فیلم را گرفت، به تجدید حیات نوع وسترن دست زد. با وجود محبوبیت ژانر وسترن، این فیلم دومین وسترنی بود (پس از سیمارون) که اسکار بهترین فیلم را می‌برد. بعداً در سال ۱۹۹۲ فیلم نابخشوده کلینت ایستوود سومین وسترنی شد که اسکار گرفت. مارتین اسکورسیزی در دهه ۱۹۹۰ هم نادیده گرفته شد. کارگردان دوستان خوب این بار در رقابت برای بهترین کارگردانی، جایزه را به کوین کاستنر واگذاشت. استیون اسپیلبرگ که دست کم از نظر گیشه یکی از موفقترین کارگردانان هالیوود به شمار می‌رود سرانجام در سال ۱۹۹۴ جایزه اسکار بهترین فیلم را برای فهرست شیندلر گرفت. این فیلم در ۱۲ رشته نامزد اسکار بود و هفت جایزه را گرفت و نظر بسیاری را که فکر می‌کردند اسپیلبرگ تنها می‌تواند فیلمهای پرماجرای عامه پسند بسازد عوض کرد. تام هنکس خود را به عنوان اسپنسر تریسی نسل خود تثبیت کرد. او در این دهه دو اسکار گرفت. یک بار در سال ۱۹۹۴ برای فیلم فیلادلفیا و یک بار هم در سال ۱۹۹۵ برای فیلم فارست گامپ. در سال ۱۹۹۷ هنگامی که برای نخستین بار هیچیک از کمپانی‌های بزرگ هالیوود فیلمی در میان نامزدهای جایزه اسکار بهترین فیلم نداشتند، فیلم بیمار انگلیسی آنتونی مینگلا مطرح شد. این نخستین تولید میراماکس بود که برنده جایزه بهترین فلیم شد. سال بعد، تایتانیک اسکارها را درو کرد. این فیلم در ۱۴ رشته نامزد اسکار بود و ۱۱ اسکار را برد. درست به اندازه اسکارهای بن هور. آکادمی همچنان به فیلمهای حماسی و تاریخی هم علاقه‌مند بود. دلاور مل گیبسون در سال ۱۹۹۶ اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی را گرفت.

Titanic poster.jpgBraveheart.jpg

دهه ۲۰۰۰

___________

هزاره جدید زمان به صحنه وارد شدن تصویرسازی کامپیوتری بود. این فناوری به استودیوها این اعتماد به نفس را داد تا بار دیگر به ساختن فیلم‌های عظیم حماسی مانند سه‌گانه ارباب حلقه‌ها و گلادیاتور که یکی از نخستین برندگان اسکار در قرن تازه بود روی بیاورند. صنعت فیلم بالیوود هند نیز بال و پر گشود و با فیلمهایی مانند لاگان و دوداس تماشاگران غربی را مخاطب قرار داد. در مراسم اسکار سال ۲۰۰۱ وقتی گلادیاتور جوایز اصلی را برد، ریدلی اسکات خاطره بن هور را زنده کرد. این فیلم در ۱۲ رشته نامزد اسکار بود و پنج اسکار از جمله اسکار بهترین فیلم و بهترین بازیگر (راسل کرو) را گرفت. اما خود اسکات جایزه بهترین کارگردانی را نگرفت. اسکار به استیون سودربرگ رسید که آن را برای فیلم قاچاق برد. ببرخیزان، اژدهای پنهان موفقترین فیلم غیر انگلیسی زبان تاریخ اسکار، نیز به اسکار نزدیک شد اما از فیلم گلادیاتور که حماسه سنتی تری بود شکست خورد. در سال ۲۰۰۲ هالی بری به عنوان اولین زن سیاهپوستی که برنده اسکار بهترین بازیگر شد به چهره‌ای تاریخ‌ساز بدل شد. در همان مراسم، دنزل واشینگتن دومین سیاهپوست برنده اسکار بهترین بازیگر مرد شد.