چگونه بازیگر شدند؟(رضاکیانیان)
منبع:www.fungozar.com.ویکیپدیا
(رضا کیانیان) ،اورا باید از موفقترین بازیگران سینما و تئاتر ایران دانست. کسی که از یک سطح خیلی خوب کار خودش را آغاز و روی سطوح خوب و عالی پیش رفت. کیانیان هم مثل هر بازیگر خوب دیگری در جهان ممکن است، روزها و بازیهای متوسطی داشته باشد اما اعم کارهای او بر پایه تواناییهای زیادش بنا شده. اینکه سالها بتوانید خوب که نه بهترین باشید، کار خیلی دشواری است که تنها از عهده افراد کمی برمیآید. کیانیان بیشک در بازیگری و در کنارش عکاسی و نوشتن، توانسته سطح مناسب و خوب خودش را حفظ و آنرا ارتقا بخشد. این کار دشواری است که بتوانید تایید عمومی و تفکرات خاص را بگیرید، خودت را بهعنوان بهترین مطرح کنید و بهترین بمانید. جرقه نباشید و همیشه نورافشانی کنید. کیانیان از عهده این کار دشوار بهخوبی برآمده است.
رضا کیانیان در سال ۱۳۳۰ در تهران به دنیا آمد. وی دومین فرزند خانواده و دارای ۴ برادر و دو خواهر میباشد.در ۱ سالگی به همراه خانواده به مشهد نقل مکان کرد. در مشهد علاوه بر گذراندن دوران تحصیلات ابتدایی و دبیرستان، در حوزه علمیه مشهد به تحصیل دروس فقهی و اسلامی نیز پرداخت. اولین استاد بازیگری او برادرش داوود بود که در سال ۱۳۴۵ وی را در نمایشنامه از پانیفتاده ها به قلم غلامحسین ساعدی کارگردانی کرد. رضا به مدت سه سال در گروه تاتر برادرش داوود فعالیت داشت. وی در سال ۱۳۵۵ از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران در رشته تئاتر فارغالتحصیل شد.اودر ابتدا بازیگر تئاتر بود وبعدها با بیشتر شدن پیشنهادات بازی در کارهای تلویزیونی و سینمائی و در سال 1383 کلا" تئاتررا کنار گذاشت. ولی کیانیان در فروردین ۸۹ با بازی در نمایش پروفسور بوبوس به کارگردانی آتیلا پسیانی بعد از ۶ سال دوری از تئاتر دوباره به صحنه ی نمایش بازگشت ودر شانزدهمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم آژانس شیشه ای جایزه بهترین بازیگر نقش دوم را گرفت و در سیزدهمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم کیمیا کاندیدای دریافت جایزه بهترین بازیگر مرد نقش دوم بود. در ضمن او در فیلمهای سینما سینماست و روبان قرمز بازیهای فوق العادهای ارائه داده است.
او برای بازی ماندگارش در فیلم خانهای روی آب سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد را از بیستمین جشنواره بینالمللی فیلم فجر بدست آورد.معروف ترین نقش تلویزیونی رضا کیانیان نقش «جمشید» در سریال شلیک نهایی به کارگردانی محسن شاهمحمدی می باشد. شهرت و محبوبیت کیانیان در نقش «جمشید» چنان بود که مدل مو و لباس های «جمشید» در میان جوانان و به نام «مدل جمشیدی» رایج شد. بطور یقین بحث برانگیزترین و جنجالی ترین نقش تلویزیونی وی در سریالهای کیف انگلیسی در نقش یک روحانی مسن و در دوران سرکشی در نقش یک قاضی میباشد. برجسته ترین کار کیانیان در تلویزیون بازی وی در سریال مختارنامه در نقش عبدالله بن زبیر، خلیفه بزرگ زبیری در مکه است که علاوه بر آن که متفاوت ترین نقش هنری وی محسوب می شود، اولین کار تاریخی کیانیان در نقش یک شخصیت خاکستری (به گفته خودش) است. وی یکی از بازیگران ثابت مجموعه تلویزیونی وکلای جوان نیز بود.
او بازیگر خبره ایست و بسیار اصولی و سخت و جدی روی نقشهایش کار میکند.پس شنیدن درسهائی از وی میتواند برای شیفتگان هنر پیشگی راهگشا باشد.در مطلب زیر از زبان وی روشهائی را که به یک(بازیگر خوب،پخته و موفق )شدن کمک میکندمیخوانید:
وقتی یک هنرمند کار میکند بهنظر من بیشتر به کارش اهمیت میدهد تا اینکه چه جایگاهی دارد چون جایگاه بهوجود میآید. من کار نمیکنم که جایگاه پیدا کنم، من کار میکنم که کار کرده باشم. اصلا به بهترین و بدترین بودن فکر نمیکنم. بعضی نشریات به من میگویند نظر خودت را درباره بهترین فیلم، بازیگر، کارگردان بگو… اگر دیده باشم میگویم اما اگر ندیده باشم نظر نمیدهم. به هرحال نویسنده و منتقد سینمایی این است که همه را دیده باشد. پس انتخابش از من محقتر است.
آدم خودشیفتهای نیستم. وقتی مرا بهعنوان بهترین انتخاب میکنند خیلی خوشحال میشوم زیرا کار من دیده و ارزشهایم فهمیده شده است. نظر منتقد اگر من را انتخاب کنند همانقدر برای من قابل احترام است که اگر کسی دیگر را انتخاب کنند. وقتی من را انتخاب کنند بیشتر خوشحال میشوم. هیچ وقت به این فکر نمیکنم که وقتی بازی کردم باید مورد تشویق قرار بگیرم.
اولیویه سر صحنه مثل یک لرد انگلیسی صبحانه میخورد و روزنامهاش را ورق میزد تا آماده شود برای گریم و رفتن به سر صحنه که میبیند آقای داستین هافمن خوابآلود و منگ آنجا راه میرود. میگوید: «پسرم چرا اینقدر خوابآلودی…» او هم میگوید: «برای صحنه فرار، شخصیت ۲ روز نخوابیده و من هم واقعا نخوابیدم تا بتوانم این حس را واقعی منتقل کنم.» میگوید: «پسرم خودت را اذیت نکن، برو بازی کن…»بازیگری و زندگی روزمره باهم فرق دارد. بازیگری یک فن است، یک شعور است ،یک عاطفه و یک ناخودآگاه… اینها را که باهم جمع کنیم، میشود بازیگر. بازیگر باید خستگی را بازی کند، طوری که تماشاچی آن را باور کند. بازیگر باید اعتیاد را بازی کند، نه اینکه خودش مواد مصرف کند چون اگر معتاد شود نمیتواند بازی کند.
در خانهای روی آب خودم را چاق کردم. هرکسی میتواند خودش را چاق کند اما الزاما بازیگر خوبی نیست. پس چاق کردن معیار یک بازی خوب نیست، معیار یک بازی خوب فقط، بازی خوب است. چاق کردن و لاغر کردن یکی از وجوه بازیگری است. بگذارید من یک مثال برایتان بزنم. بازیگری خودش را چاق میکند ولی بازیگر خوبی نیست. وقتی پلان اولش را میبینیم میگوییم واه چه کاری کرده. ۵ دقیقه میتواند موجب شگفتی مخاطبش شود اما ۸۵دقیقه بعد را باید بازی کند. پس بازی است که مهم است.
وقتی قرار است که من در فیلم «یک بوس کوچولو» نقش یک پیرمرد را بازی کنم، آن هم در کنار یک پیرمرد واقعی که آقای جمشید مشایخی است، با اینکه رضا کیانیان هستم و سنم از آقای مشایخی کمتر است باید کاری کنم که تماشاگر را به باوری برسانم که من حتی از آقای مشایخی بزرگترم ولی چون ورزش میکنم سرحال ماندهام. میبینید! همینطور سختیاش زیاد میشود چون باید یک پارادوکسی را در بازیتان داشته باشید. در آنجا من یک گریم خاصی هم دارم، آن گریم و لباس فقط ۵دقیقه کارایی دارد و آنچه تماشاگر را نگه میدارد بازی است. پس در نتیجه؛ یک گریم متفاوت یا یک ظاهر متفاوت به تنهایی نمیتواند منجر به یک بازی خوب شود.
در بین تابلوهای پیکاسو و ونگوگ چند عدد معروف هستند اما در بقیه هم آنها ونگوگ و پیکاسو هستند. فیلم چون یک کار جمعی است، اگر خوب باشد همه خوب به چشم میآیند. فیلم مثل ویترین میماند. اگر ویترین خوب باشد اجناس هم به چشم میآیند. ویترین بد، حتی کریستین دیور را هم معمولی نشان میدهد. یک فیلمی مثل آژانس شیشهای که آن سال خیلی خوب دیده شد، همه چیزش خوب بود. همه چیز دیده میشود حتی ریزترین چیزها. به همین دلیل در جشنوارهها، داوران گاهی جوگیر میشوند و فکر میکنند یک فیلم خوب همه چیزش خوب است و شروع میکنند به همه عواملش جایزه دادن. درحالیکه فیلمی که بدتر است ممکن است که مثلا طراحی صحنه یا گریم بهتری داشته باشد. چون فیلم یا خوب نیست یا جو را نمیگیرد درحالیکه من در یک فیلم چه در آن یکی و چه این، همان رضا کیانیان هستم و روزبهروز باتجربهتر هم میشوم.
در فرانسه به بازیگرانی که از تراژدی تا کمدی بازی میکنند میگویند کمدین اما من خودم در کتابهایی که نوشتهام دستهبندیهایی کردم. یکسری بازیگرانی هستند که تکنقشند. در همین سریالهای نود شبی ماجرا خیلی روشن است. خیلی از بازیگران فقط یک نقش را بازی میکنند، حالا چه یک شبی، چه یک هفتهای یا نود شبی او همان را بازی میکند. در سینما هم همینطور. بعضی از جوانها بازیگر تکنقش هستند. یک پسر یا دختر که قرار است عاشق و بعد فارغ شود. یکسری از بازیگرها بازیگر چند نقش هستند. یکسری از بازیگرها اما بازیگر هستند و همه نقشها را بازی میکنند. مثلا سیلوستر استالون یک بازیگر تکنقش است. یک طیفی دیگر از بازیگرهای دیگر هم مثل آرنولد همین شرایط را دارند. در یک رده اینطرفتر تام کروز که چند نقش است را نام برد. کمی اینطرفتر میرسیم به پاچینو و دنیرو که اکنون خیلی در ایران طرفدار دارند، آنها هم چند نقش هستند. برای چی این ۲ بازیگر چند نقش هستند؟ چون وقتی میگوییم رابرت دنیرو چه کاراکتری به ذهنت میرسد… یک گنگستر؟ یا پاچینو هم همینطور، یک پلیس عصبی که شلخته است. پرسونا دارد و در قفس محدود است. مثلا مارلون براندو که خیلیها او را غول بازیگران جهان میدانند تا میگویید مارلون براندو بازهم یک جوان عصیانگر به ذهن میرسد اما وقتی میگوییم سرلارنس اولیویه، اورسن ولز، تام هنکس و… اینها قفس ندارند. طیف عظیمی هم هستند که قفس ندارند. اینها بازیگر هستند. از کمدی تا تراژدی بازی میکنند اما وقتی میخواهید یک فیلم از رابرت دنیرو ببینید، تقریبا میدانید چه میخواهید ببینید…
بازیگر کسی است که پرسونا ندارد. حالا آنهایی که قفس دارند با اندازه بزرگ بودن قفسشان اندازهشان تعیین میشود. وقتی میگویید مارلون براندو نمیتوانید او را در نقش یک محافظهکار پارلمان انگلستان تصور کنید. آنهایی که در یکجایی محدود میشوند، بازیگرانی هستند که میتوانیم بگوییم بیشتر به غریزهشان وابسته هستند تا به شعورشان. بعضی آدمها با غریزه تعریف میشوند و در بعضیها شعورشان آنها را تعریف میکند. در سینمای جهان کسانی هستند که از رابرت دنیرو بتترند. بت شدن به معنای با شعور بودن نیست. در ایران مثل همه جهان؛ سوپراستار کسی است که مردم عام بیشتری دوستش دارند و در خیلی جاهای دنیا بسیاری از بازیگران غول، نقشهای دوم را بازی میکنند.
بازیگر، شخصیتها را از درون خودش میآورد. من نمیتوانم از شخصیت کس دیگری نقشم را بیرون بکشم. پیامبر با آن عظمتش به خدا میگوید: «وقتی خودم را نمیشناسم چگونه تو را بشناسم؟!» ما خیلی خیلی تلاش کنیم بخشی از ابعاد شخصیتی خودمان را میشناسیم. بعد چون با جامعه در ارتباطیم تیپهای اجتماعی را میشناسیم. وقتی میخواهیم آن را بازی کنیم از فیلتر خودمان میگذرانیم. مثلا اگر بخواهم یک شخصیت تاریخی را بازی کنم هیچوقت نمیتوانم خود او باشم. من کمتر شخصیت واقعی بازی کردم. در دکتر قریب، آیتالله فیروزآبادی را بازی کردم که خیلیها ایشان را یادشان بود اما من هیچوقت خود آیتالله فیروزآبادی نشدم بلکه آن نقش شد، آیتالله فیروزآبادی به روایت رضا کیانیان.
در دنیای معاصر همه چیز مصرفی شده است. وقتی همهچیز کاربردی میشود در واقع ما هویت و ذات اشیا را فراموش میکنیم. دیگر کاری به ذات گل یا تعریف آن به شکل مفهومی و انتزاعی نداریم. گل را باید خرید و به یک نفر هدیه داد. آجر وسیلهای است که باید روی هم چید و دیوار ساخت. در دنیای معاصر جنبش مینیمالیسم را داریم که به معنای کوچک کردن نیست بلکه یکی از مفاهیمش این است که وجه کاربردی اشیا را جدا کن و شیء را فینفسه بشناس. این فینفسه شناختن میشود جزء هنر معاصر ما. چه اتفاقی میافتد؟! در واقع حشو و زوائد را حذف میکند و میخواهد به ذات آن برسد. در بازیگری هم همینطور است. در فیلم خانهای روی آب تجربه نوینی را برای خودم انجام دادم. در خانهای روی آب در سراسر فیلم هیچ کاری نمیکنم. یکی، ۲ جا هم گریه میکنم که خیلی هم گریه نیست چون چشمم خشک است. همین تجربه را در روبان قرمز هم انجام میدهم. غیر از یکی، ۲ صحنه که بازی من نمایشی است در بقیه صحنهها هیچ کاری نمیکنم. فلسفه معاصر هم روی این خیلی کار میکند که تو فقط باشی، چون بودن خیلی کار سختی است. در دنیای معاصر، در دنیای مصرفی ما از بودن خودمان دور میشویم. حالا اگر بخواهیم آنها را کنار بگذاریم باید برسیم به یک زلالی. زلالی یعنی حشو و زوائد نداشتن. میشود نداشته باشی؟!خیلی سخت است. اگر بتوانیم پیدایش کنیم به سمتی میرویم که در بازیگری معاصر اتفاق میافتد.